یکی از مظاهر هنر سعدی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکی از مظاهر هنر سعدی - نسخه متنی

غلامحسین یوسفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يكي از مظاهر هنر سعدي

دكتر غلامحسين يوسفي

اگرچه آثار نغز و دل انگيز سعدي و مقام وي در ادب فارسي معروف تر از آن است كه به معرفي و شرحي نياز باشد، اما با همه بحثها كه در سخن سعدي كرده اند هنوز نكته هاي گفتني در اين زمينه بسيار است. بي گمان هر قدر به بيان ارزش آثار ادبي، بخصوص نوشته هاي هنرمندانه ي كساني مانند سعدي، توجه شود لطف و زيبايي آنها آشكارتر خواهد شد و سبب آنكه همه سخن مي گويند و سخن گفتن سعدي ديگرست و در حدّ كمال سخنگويي و زيبايي است روشن خواهد گشت.

هر جا كه از زيبايي و آثار هنري سخن مي رود تناسب و هماهنگي(1) اجزاي تركيب با يكديگر مورد نظرست و اگر اين تناسب رعايت نشده باشد چشم از ديدن پرده ي نقاشي، مجسّمه، طرز معماري، و گوش از شنيدن آهنگها و نواها، و ذوق از خواندن شعر يا داستان و كتاب لذت نمي برد. وقتي چيزي در نظر ما زيبا و مطبوع مي نمايد، هميشه بايد قسمتي از التذاذ و حظ خود را حاصل موزوني و تناسبي كه در آن به كار رفته است بدانيم. از اين رو، مي توان گفت در خلق آثار هنري و زيبايي و زيباپسندي، رعايت اين تناسب و هماهنگي زيبايي آفرين، اصلي طبيعي و جاوداني است. البته اين حالت در هر زمينه اي و در هر روزگاري به نوعي جلوه گر مي شود. بدين سبب است كه در بيان زيبايي مي گويند: «زيبايي آن چيزي است كه انسان احساس مي كند. بدين ترتيب كه در ما احساسي از نظم، هماهنگي، كمال و سرخوشي برمي انگيزد، خواه در برابر منظره اي طبيعي و خواه در مقابل اثري هنري. زيباشناسي نيز جز اين هدفي ندارد، اما نخست بايد گفت كه زيبايي قابل تعريف نيست و احساس كردني است.»(2) وقتي احساس اين صنعت، چنين ظريف و شناخت و بيان آن چنين دشوارياب است، بديهي است كه آفريدن آثار زيبا- كه در آن لطيفه ي موزوني و هماهنگي به كمال رعايت شده باشد- دشوارتر است و فقط استعدادهاي قوي و ذوقها و قريحه هاي بسيار لطيف هنرمندان توانا قادر است كه چنين شاهكارهايي بيافرينند و كمال اعجاب و شيفتگي نزديك به بي خودي مردم صاحب نظر در برابر اين آثار ارجمند، بدين سبب است.

از ديرزمان، نويسندگان و شاعران از داستها و افسانه ها براي بيان مقاصد و افكار خود سود جسته اند و ادبيات هر ملتي شامل سرگذشتهاي منظوم و منثور نكته آموز فراوان است. از آنجا كه استفاده از داستان و تمثيل، و به قول جلال الدين محمد مولوي سرّ دلبران در حديث ديگران گفتن، خوش تر مي نمايد، عموم مردم از داستان لذت مي برند و، بي احساس تلخي نصيحت، فكر و عقيده ي نويسنده و گوينده در آنان اثر مي كند. نيز به سبب آنكه در لباس افسانه و قصه، بسياري گفتني ها را مي توان بيان كرد كه به طرزي ديگر گفتن آنها دشوار و گاه ممتنع است و هم به دلايلي ديگر، كه اينك مجال تفصيل آنها نيست، داستان و قصه هميشه مورد نظر اهل قلم و شاعران بوده و تمدّن مادي قرن بيستم نيز هرگز از وفور و رواج آن نكاسته است.

اما هر داستاني دلكش و مطبوع نيست و براي آنكه چنين اثري پديد آيد نكته هاي فراواني بايد رعايت شود كه از جمله يكي توجه به سيرت و سرشت اشخاص داستان و كارهايي است كه از آنان سرمي زند و اينكه كسي يا اخلاقي بي ضرورت در داستان نمايش داده نشود و كاري بي مناسبت از كسي به ظهور نرسد، از نكات باريكي است كه به داستان و نمايش جلوه و جمال مي بخشد. بدين سبب، در كتاب گران قدر «فن شعر» ارسطو- كه از كهن ترين و پرمايه ترين آثار نقد ادبي است - وقتي وي از اجزاي شش گانه ي تراژدي سخن گفته، خلقيات و سيرت اشخاص داستان را، از لحاظ اهميت، در درجه ي دوم شمرده است و در باب اين موضوع و مسائلي مانند مناسبت(3) سيرت اشخاص با طبيعت و سرشت آنان و ثبات و استمرار(4) آنان در اين خلق و خوي در فصلي خاص به شرح بحث كرده(5) و هنوز بسياري از عقايد وي معتبر است.

هوراس، شاعر نامدار رومي(6)، نيز در منظومه اي كه خطاب به پسران پيزون(7) سروده و به «فن شعر»(8) موسوم شده است، در ضمن آنكه دشواريهاي كار شاعري را برمي شمارد، رعايت تناسب و وحدت را توصيه مي كند و از جمله مي گويد: «اي پيزون، اگر آرزويت اين است كه سخن شناسان اثر تو را از آغاز تا پايان بشنوند همواره در نظر داشته باش كه عواطف و تمايلات ما با گذشتن سالهاي عمر تغيير مي كند و چون اين نكته تو را مسلم گشت، سرشتها و طبايعي را كه در پي نمايش آنها هستي با اين قانون كلي موافق ساز.» سپس اشاره مي كنند كه چگونه كودكان بازيهاي طفلانه را دوست مي دارند و جوانان، به اقتضاي سن، مغرور و بي مبالات و بي ثباتند و پيران بيمار و عبوس و كسل؛ و هر دوره از عمر آدمي مقتضي صفات و حالات و عالمي خاص است كه بايد بدان توجه داشت.(9)

در داستان پردازي و نمايشنامه نويسي، براي سجايا و خصايل(10) اشخاص داستان، كم كم چندان اهميت قايل شده اند كه برخلاف نظر ارسطو- كه داستان و طرح آن را اساس و روح تراژدي مي شمرد و خلق سرشتها و طبايع را در درجه ي دوم قرار مي داد- آرنولد بنت(11)، رمان نويس انگليسي، مي گويد: «اساس يك افسانه جز خلق طبايع چيز ديگري نيست» و تقريباً اتفاق عقيده حاصل شده است كه در بيشتر داستانهاي خوب، جريان وقايع نتيجه ي منطقي سرشت اشخاص داستان است و نويسنده از دو طريق مي تواند آنان را معرفي كند، يكي آنكه به طور مستقيم خصايل آنان را براي خواننده بازگويد، ديگر آنكه از خلال كردار و رفتار شخص خلق و خوي وي نمايانده شود و بتدريج تصويري روشن و تمام از او در ذهن خواننده نقش بندد. از اين راه، خوانندگان داستان يا تماشاگران نمايشنامه خود در جريان و تسلسل وقايع بيشتر وارد مي شوند و نتيجه اي حقيقي تر از آنچه نويسنده به طور مستقيم بر آنان عرضه مي كند درمي يابند.(12)

دنباله ي همين گونه انديشه ها در اهميت اشخاص داستان و «شخص بازي»(13) در نمايشنامه ها به اينجا منتهي شده است كه لاجوس اگري(14) در كتاب خود به نام «فنّ نمايشنامه نويسي»(15) به تفصيل در اين زمينه بحث كرده و گفته است كه، براي آنكه استخوان بندي(16) نمايشنامه درست باشد، اشخاص بازي بايد از لحاظ وظايف الاعضا و از نظر اجتماعي و نيز روان شناسي مورد توجه دقيق نويسنده واقع شوند؛ و براي اين مقصود جدولهاي سه گانه اي، شامل جزييات هر موضوع، ترتيب داده شده است كه نويسنده بايد اين نكات را در باب اشخاص بازي بداند و اثر خود را بر پايه ي اين خصوصيات بنا كند.(17) سپس، در باب اينكه «داستان يا شخص بازي كدام يك مهم تر است؟» به تفصيل سخن رانده و به اين نتيجه رسيده است كه «شخص بازي خلاق داستان نمايش است و تصور عكس آن اشتباه محض است.» و نيز علت پديد آمدن عقيده ي ارسطو را- كه به واسطه ي مشاهده ي نقش مهم و تأثير تقدير و خدايان در نمايشنامه هاي آن روزگار، شخص بازي در نظرش در درجه ي دوم اهميت قرار دارد- بازنموده است.(18)

مقصود از اين مقدمات آن نيست كه اين نكات يكسر در مورد داستانهاي منظوم و منثور فارسي صادق است، بلكه غرض آن است كه وقتي تناسب كردار و گفتار اشخاص داستان يا نمايشنامه با طبيعت و سرشت آنان، تا اين درجه اهميت دارد اين نويسنده يا شاعر هم كه توانسته است اين تناسب را هنگام داستان پردازي، در زبان فارسي، تا حدّي، تحقق پذير كند، لطف و تأثيري آشكار به اثر خود بخشيده است. حتي همين كه كسي بداند در سرگذشتي براي نمايش افكار و سرشتهاي گوناگون از اين همه موجودات جهان كدام را انتخاب و در داستان وارد كند، نكته اي بسيار مهم است و لطف ذوق بيشتر فارسي زبانان، و از جمله سعدي، در قسمت اخير است.(19) مثلاً، در دفتر اول مثنوي، وقتي مولوي مي خواهد در خطابودن قياس به نفس سخن بگويد، حكايت شيرين مرد بقال و طوطي و روغن ريختن طوطي در دكان را نقل مي كند و گفتار طوطي را- كه مظهر سخن گفتن بي تأمل و خام است- براي نمودن خطاهاي ناشي از اين گونه قياسها، مثال مي آورد و سرانجام نتيجه مي گيرد كه كار پاكان را از خود قياس نبايد گرفت و سخن چنان طوطي وار نبايد گفت. انتخاب طوطي و داستان او براي بيان فكر، نمودار لطف ذوق گوينده است كه از تناسب مذكور در فوق سود جسته است. همچنان كه وقتي شعر حافظ را در اين معني به ياد مي آوريم كه آدمي راه هستي را به خود نمي پويد و به پيروي از تقدير ازلي گام برمي دارد و سخن مي گويد، لطف تعبير وي در اين بيت محسوس مي شود:




  • در پس آينه طوطي صفتم داشته اند
    آنچه استاد ازل گفت بگو مي گويم



  • آنچه استاد ازل گفت بگو مي گويم
    آنچه استاد ازل گفت بگو مي گويم



حكايت روباه و خروس كه در باب ششم مرزبان نامه(20) آمده است و بسياري داستانهاي ديگر در كتابهاي مختلف كه در آنها روباه- كه مظهر حيله گري است- به مكر و فريب مي پردازد، نيز نمونه اي ديگر از انتخاب طبايع مناسب در افسانه هاي فارسي است.

از اين گونه حسن انتخاب طبايع و مناسب انديشي و مناسب گويي در داستانها و تمثيلهاي گلستان و بوستان سعدي فراوان ديده مي شود. نويسنده درصدد است كه برخي از آنها را به عنوان نمونه در كمال اختصار يادآور شود تا لطافت و ذوق و هنر سعدي در اين زمينه آشكار گردد، زيرا حسن تأثير كلام دلنشين وي در داستانها ثمره ي نكات باريك فراوان و تا حدي نيز به واسطه ي همين رعايتها و هماهنگي هاست. البته، در طرز داستان پردازي سعدي موارد ضعفي هم ديده مي شود يا گاهي حكايات با فصل مربوط نامتناسب است، اما نگارنده در اين مقاله در پي نشان دادن يكي از مظاهر هنر سعدي است نه موارد ضعف داستانهاي او. اهميت موضوع و جلوه ي درخشنده ي هنر سعدي در اين است كه وي، بي آنكه مباحث سخن سنجان و داستان پردازان را به اين وسعت و دقت و وفور كه در روزگار ما رايج و مطرح است خوانده و شنيده باشد، به راهنمايي لطف طبع و ذوق فطري خود، آثاري پديد آورده كه اينك مصداق بسياري از قواعد ادب و سخن سنجي تواند بود و اين قبول خاطر و لطف سخن خداداد بيشتر موجب اعجاب و تحسين است؛ و حال آنكه داستان سراي بزرگي مانند نظامي گنجوي در مواردي از منظومه ي اسكندرنامه اين تناسبها را مراعات نكرده و يا نيايش كردن شيرين، دختر ارمني، را با يزدان پاك به شيوه ي مسلمانان بيان كرده است و عجب اينكه شيرين خسرو را به قبول اسلام اندرز مي دهد! نيز هنگام توصيف بوستان در داستان ليلي و مجنون، شاعر از ياد برده كه جاي وقوع حوادث صحراي عربستان است و منظره ي گلزاري بديع را به پرده ي شعر كشيده است. ناظم جهانگيرنامه هم مكرّر رستم را موحّدي فيلسوف معرفي نموده كه از لات و عزي بيزار است و در پي بت شكستن و قلع و قمع كفار است!

در باب ششم گلستان، در ضعف و پيري(21)، حكايتي است بسيار شيرين كه ضمن تناسب با موضوع اين باب، عدم تجانس را در همنشيني و زناشويي به خوبي نشان مي دهد. پيرمردي «دختري خواسته و حجره به گل آراسته و به خلوت با او نشسته و ديده و دل درو بسته» است. شبهاي دراز نمي خسبد و بذله ها و لطيفه ها مي گويد تا مگر دختر با او خو گيرد و از جمله سخناني چنين پخته و پيرمردانه درميان مي آورد كه بخت بلندت يار بود و چشم بختت(22) بيدار كه به صحبت پيري افتادي پخته، پرورده، جهان ديده، آرميده، گرم و سرد چشيده، نيك و بد آزموده، كه حقّ صحبت بداند و شرط مودّت به جاي آورد. مشفق و مهربان، خوش طبع و شيرين زبان.




  • تا توانم دلت به دست آرم
    ور چو طوطي شكر بود خورشت
    جان شيرين فداي پرورشت



  • ور بيازاريم نيازاريم
    جان شيرين فداي پرورشت
    جان شيرين فداي پرورشت



نه گرفتار آمدي به دست جواني معجب خيره رأي سرتيز سبك پاي كه هر دم هوسي پزد و هر لحظه رأيي زند و هر شب جايي خسبد و هر روز ياري گيرد.




  • وفاداري مدار از بلبلان چشم
    كه هر دم بر گلي ديگر سرايند



  • كه هر دم بر گلي ديگر سرايند
    كه هر دم بر گلي ديگر سرايند



خلاف پيران، كه به عقل و ادب زندگاني مي كنند، نه به مقتضاي جهل جواني.




  • ز خود بهتري جوي و فرصت شمار
    كه با چون خودي گم كني روزگار



  • كه با چون خودي گم كني روزگار
    كه با چون خودي گم كني روزگار



پيرمرد گمان مي كند كه سخنان عاقلانه ي وي در دختر مؤثر افتاده است، اما دختر نيز، به اقتضاي جواني، به طرزي كه گويي هرگز گفتار پير را نشنيده است، در برابر نصايح و حكم او با بي حوصلگي و به اختصار سخني از دايه ي خويش چنين مي آورد: «ناگه نفسي سرد از سر درد برآود و گفت چندين سخن كه بگفتي در ترازوي عقل من وزن آن سخن ندارد كه وقتي شنيدم از دايه ي قابله ي(23) خويش كه گفت زن جوان را اگر تيري در پهلو نشيند به كه پيري» و چون كار به مفارقت مي انجامد و دختر به همسري «جواني تند و ترش روي تهي دست بدخوي» در مي آيد، اگرچه جور و جفا مي بيند، به واسطه ي همسني با همسر جوان خود، شكر نعمت حق مي گويد كه «الحمدلله كه از آن عذاب اليم برهيدم و بدين نعمت مقيم برسيدم».

گفت و گوي پيرمرد و دختر و گفتار و كردار هر يك در اين داستان- كه از صميم دل و طبع و سن و خوي شان حكايت مي كند- نمونه اي از قدرت سعدي در نمايش طبايع گوناگون است.

در باب سوم گلستان، كه در فضيلت قناعت است، حكايتي آمده است كه در آن بازرگاني سودجوي، كه صد و پنجاه شتر بار و چهل بنده ي خدمتكار دارد، شبي در جزيره ي كيش سعدي را به حجره ي خويش درمي آورد(24) و، مانند بعضي از همكاران امروزي خود، بي آنكه خاطر مهمان را رعايت كند، از دارايي خويش سخنهاي پريشان مي گويد كه «فلان انبارم به تركستان و فلان بضاعت به هندوستان است و اين قباله ي فلان زمين است و فلان چيز را فلان ضمين». نيز از كارهايي كه در نظر دارد پيش از ترك تجارت و گوشه گيري انجام دهد و بعد مسافات در نقشه هاي وي نمودار حرص پايان ناپذير و خبرت اوست، چنين ياد مي كند: «گاه گفتي خاطر اسكندريه دارم كه هوايي خوش است، باز گفتي نه كه درياي مغرب مشوّش است. سعديا سفري ديگرم در پيش است اگر آن كرده شود، بقيت عمر خويش به گوشه بنشينم. گفتم آن كدام سفر است. گفت: گوگرد پارسي خواهم بردن به چين كه شنيدم قيمتي عظيم دارد و از آنجا كاسه ي چيني به روم آرم و ديباي رومي به هند و فولاد هندي به حلب و آبگينه ي حلبي به يمن و برد يماني به پارس. و زان پس ترك تجارت كنم و به دكاني بنشينم.» بازرگان در اين حكايت، به اقتضاي پيشه و طبيعت، بسيار مناسب سخن مي گويد و سعدي، كه از اين ماخوليا صبرش به پايان رسيده، به خواهش وي كه از او سخني خواسته است، پاسخي چنين عبرت آموز مي دهد:




  • آن شنيدستي كه در اقصاي غور
    گفت چشم تنگ دنيادوست را
    يا قناعت پر كند يا خاك گور



  • بارسالاري بيفتاد از ستور
    يا قناعت پر كند يا خاك گور
    يا قناعت پر كند يا خاك گور



باب چهارم بوستان، در تواضع، شامل حكايتي است كه سگي پاي صحرانشيني را مي گزد(25) و مرد از پا درمي آيد و شب از درد خوابش نمي برد. دختر خردسال مرد صحرانشين، كه كودكانه مي انديشد، به پدر تندي مي كند كه مگر تو را دندان نبود تا سزاي سگ را بدهي. پدر از سخن وي- كه از سر خُردي و خامي است- مي خندند و در جواب مي گويد:




  • مرا گرچه هم سلطنت بود و بيش(26)
    محال است اگر تيغ بر سر خورم
    كه دندان به پاي سگ اندر برم



  • دريغ آمدم كام و دندان خويش
    كه دندان به پاي سگ اندر برم
    كه دندان به پاي سگ اندر برم



براي آنكه زشتي انتقام نموده شود با سگ تلافي كردن و دندان به پاي او بردن، كه از فكر ساده ي دخترك خردسال تراوش كرده، خوب انتخاب و تصوير شده است.

از جمله حكايات باب پنجم گلستان، در عشق و جواني، حكايت مردي است كه زن «صاحب جمال جوان» وي درگذشته است.(27) رنج دوري همسر او را آزار مي دهد، اما به مصيبتي ديگر نيز گرفتار است و آن اينكه پس از مرگ زن «مادر فرتوت به علت كابين در خانه متمكن بماند و مرد از محاورت او به جان رنجيدي و از مجاورت او چاره نديدي تا گروهي از آشنايان به پرسيدن آمدندش. يكي گفتا: چگونه اي در مفارقت يار عزيز؟ گفت: ناديدن زن بر من چنان دشوار نيست كه ديدن مادرزن.»

در اين حكايت، سعدي از تضاد آشتي ناپذير و معروف ميان داماد و مادرزن و كدورت ديرين ايشان به شيريني سود جسته و احوال مرد را به خوبي نشان داده و درد فراق همسر محبوب و رنج همنشيني با مادرزن مزاحم را به برداشتن گنج و ماندن مار و به تاراج رفتن گل و باقي ماندن خار ماننده كرده است.

باب چهارم گلستان در بيان فوايد خاموشي است؛ و حكايت بازرگاني كه او را هزار دينار خسارت افتاده است(28) و به پسر خود مي گويد: «نبايد كه اين سخن با كسي در ميان نهي»، مثال بسيار خوبي است. زيرا شهرت بازرگان به كم شدن سرمايه و ورشكستگي زيان خيز است و اين رازي است كه به نظر بازرگان بصير ناچار بايد پنهان بماند، بخصوص كه چون پسر كم تجربه از پدر مي خواهد كه او را بر فايده ي اين خاموشي و رازپوشي مطلع گرداند، پدر مي گويد: «تا مصيبت دو نشود: يكي نقصان مايه و ديگر شماتت همسايه.»

اين گونه موارد كه اشخاص داستان هر يك، به اقتضاي طبيعت خود، خصايلي نسبتاً مناسب دارند و كردار و گفتارشان نيز بدان مي ماند، متعدد است. اما از آنها كه بگذريم، در جاهايي ديگر سعدي، به هدايت ذوق سليم خويش، در حكايتها نكته هايي انديشيده و مناسبتهايي از نوعي ديگر را رعايت كرده است كه قابل توجه و تحسين و سبب گيرايي داستان و زيبايي كلام اوست. اينك نمونه هايي از اين نوع:

در باب چهارم بوستان، سعدي خواسته است در تواضع سخن گويد و فايده و نتيجه ي آن را بنمايد. براي اين كار، قطره ي باران و درياي پهناور را با هنرمندي در برابر هم قرار داده است.(29)

قطره باراني از ابر فرومي چكد و چون پهناي دريا را مي بيند، خجل مي شود و با خود مي گويد:




  • كه جايي كه درياست من كيستم؟
    گر او هست حقا كه من نيستم



  • گر او هست حقا كه من نيستم
    گر او هست حقا كه من نيستم



چون قطره ي باران تواضعي چنين بجا و شايسته مي كند، سرنوشت، او را از جمله قطره هاي نادر و كم نظيري قرارمي دهد كه از آسمان فرود مي آيند و، از روي تصادف، در دل صدف جاي مي گيرند. ديري نمي گذرد كه قطره ي باران لؤلؤ شاهوار مي شود و به قول سعدي:




  • بلندي از آن يافت كو پست شد
    در نيستي كوفت تا هست شد



  • در نيستي كوفت تا هست شد
    در نيستي كوفت تا هست شد



در حكايتي ديگر از بوستان، بايزيد سحرگاه روز عيد از گرمابه بيرون مي آيد.(30) از سرايي، طشتي خاكستر بي خبر بر سرش مي ريزند و دستار و مويش آلوده مي شود. اين مواقع و حالت براي آن در نظر گرفته شده كه هر كس به جاي بايزيد باشد ناچار از اين رفتار خلاف انتظار خشمگين مي شود، اما خويشتن داري و كفّ نفس بايزيد در اين حالت بهتر مشاهده مي گردد كه به شكرانه كف دست بر روي مي مالد و مي گويد:




  • كه اي نفس، من در خور آتشم
    به خاكستر روي درهم كشم؟



  • به خاكستر روي درهم كشم؟
    به خاكستر روي درهم كشم؟



در حكايتي ديگر، منجّمي به خانه مي آيد و مردي بيگانه را مي بيند كه با زن او نشسته است.(31) دشنام مي گويد و فتنه و آشوب برمي خيزد. صاحبدلي به مناسبت مي گويد:




  • تو بر اوج فلك چه داني چيست؟
    كه نداني كه در سرايت كيست



  • كه نداني كه در سرايت كيست
    كه نداني كه در سرايت كيست



انتخاب منجّم، كه از او دانش بي كران و تفحّص در احوال افلاك و ستارگان انتظار مي رود، و بي خبري وي، كه حتي از اوضاع خانه ي خود آگاه نيست، تقابلي شگفت انگيز است. در اين صورت، دشنام گفتن ناچار در نظر سعدي يا صاحبدل كاري بيهودي مي نمايد.

باب دوم بوستان در باب احسان است و حكايت شبلي(32) نهايت شفقت و نرم دلي را نشان مي دهد. شبلي، عارف معروف، از دكان گندم فروشي انبان گندمي به ده مي برد و چون در آن نظر مي افكند موري را در آن غله سرگشته مي بيند كه هر گوشه اي مي رود. شبلي بر او رحمت مي آورد و شب خوابش نمي برد. سرانجام مور را به مأواي خود بازمي آورد و مي گويد:




  • مروّت نباشد كه اين مور ريش
    پراكنده گردانم از جاي خويش



  • پراكنده گردانم از جاي خويش
    پراكنده گردانم از جاي خويش



سعدي از اين سرگذشت نتيجه مي گيرد كه درون پراكندگان را جمع دارد؛ و شعر فردوسي را تضمين مي كند كه مور دانه كش را نبايد آزرد، زيرا «كه جان دارد و جان شيرين خوش است».

براي بيان اين حقيقت كه هر موجود زنده اي حقّ حيات دارد، انتخاب مورچه اي خرد، كه همه به احوال او بي اعتنايد و ناچيزش مي شمرند، از روي كمال لطف ذوق صورت گرفته؛ و تأكيد سعدي به رعايت حال مور وقتي بيشتر مي شود كه انديشه ي احوال او خواب از چشم شبلي مي ربايد و شبانه بستر آسايش را رها مي كند و مور را به جايگاه خود برمي گرداند. البته، چنين شفقت و عاطفه اي از مردي عارف و شخصيتي مانند شبلي ممكن است به ظهور برسد، نه از ديگر مردم كه هر روز مورچگان فراوان را ندانسته به زير پاي مي آورند و رشته ي هستيشان را مي گسلند.

در همين باب دوم بوستان، حكايتي ديگر است كه كسي در بيابان سگي تشنه مي يابد(33) و از كلاه و دستار خويش استفاده مي كند و بدو آب مي دهد و خداوند داور بدين سبب گناهان او را مي بخشايد. آنچه در اين داستان توجه را جلب مي كند، انتخاب سگ است. يعني حتي نيكويي با سگ- كه به خواري و نجسي معروف است- به عقيده ي سعدي مسلمان ممكن است آدمي را مورد لطف و آمرزش خداوند قراردهد و به قول وي:




  • كسي با سگي نيكويي گم نكرد
    كجا گم شود خير با نيك مرد؟



  • كجا گم شود خير با نيك مرد؟
    كجا گم شود خير با نيك مرد؟



در حكايتي از بوستان، شكرخنده اي انگبين مي فروشد(34) و مشتري به سوي او بيش از مگس، كه به هواي عسل مي آيد، رو مي آورد. يكي بر گرمي بازار وي حسد مي برد و روز بعد به عسل فروشي مي پردازد، اما چون به قول سعدي «عسل بر سر و سركه بر ابروان» دارد و ترش روي است، مگس هم بر انگبينش نمي نشيند و چيزي از او نمي خرند. شبانگاه، كه دست تهي به خانه برمي گردد، زنش بدو مي گويد: عسل از دست ترش روي تلخ است.

در اين حكايت، علاوه بر تقابلي كه سعدي ميان انگبين و سركه پديد آورده و از مضمون گردآمدن مگس بر عسل براي فراواني مشتري فروشنده ي نخستين و كسادي بازار فروشنده ي بدخوي سود جسته است، انتخاب انگبين به عنوان كالاي دو فروشنده نكته اي ظريف را به خاطر مي رساند كه: همان متاع شيرين و دوست داشتني وقتي به توسط ترش رويي عرضه مي شود خريداري ندارد و مگس هم به سوي آن پرواز نمي كند!

در ديگر حكايتها و تمثيلهاي سعدي نيز از اين گونه تناسبها ديده مي شود؛ مانند آنكه، وقتي از اجل محتوم ياد مي كند، كشته شدن هزارپايي را به توسط دست و پابريده اي مثال مي آورد(35) كه «چون اجلش فرارسيد از بي دست و پايي گريختن نتوانست»؛ و در بيان نتيجه ي كبر و گردن افروختن بيهوده، مناظره ي رايت و پرده را نقل مي كند(35) كه اولي پاي بند سفر و گرفتار باد و گرد و غبار بيابان و رنج ركاب است و ديگري با بندگان مه روي و غلامان ياسمن بوي همدم است و از عزتي بيشتر برخوردار مي شود، زيرا پرده از روي فروتني سر بر آستان دارد و رايت به رعونت سر بر آسمان.

در حكايتي ديگر، خواسته است بگويد چگونه نيكوكاران با احسان خويش دل مردم را به قيد محبت خود درمي آورند. در اين مورد، برّه اي را وصف مي كند كه در پي جواني دوان است(37) و حتي بي طوق و زنجير هر جا جوان مي رود او را پيروي مي كند، زيرا از كف وي جو و خويد خورده و «احسان كمندي است در گردنش». اين تمثيل نيز در عين سادگي بسيار مناسب انتخاب شده است.

جايي ديگر، مردي كه بر سر راهي مست خفته و زمام اختيارش از دست رفته است(38) بر عابدي، كه بر او گذر كرده و به ملامت در وي نظر كرده است، آيه اي از قرآن كريم مي خواند كه: «اذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً»(39)، يعني به مذاق عابد سخن مي گويد كه ناچار پذيرفتني و مجاب كننده است.

در حكايتي نيز چون سخن در باب بي ذوقي و خشك طبعي عابدي است كه در سفر حجاز با جوانان صاحبدل همسفر است(40) و زمزمه ي جوانان و شور و حال ايشان را نمي پسندد و منكر است، وقتي كودكي سياه از قبيله ي عرب بيرون مي آيد و آواز برمي آورد، سعدي نقل مي كند: «اشتر عابد را ديدم كه به رقص اندر آمد و عابد را بيانداخت و برفت. گفتم اي شيخ در حيواني اثر كرد و تو را همچنان تفاوت نمي كند؟!» نكته ي باريك و مناسب آن است كه سعدي از ميان همه ي موجودات و مَركبهاي كاروانيان «اشتر عابد» را انتخاب كرده كه صداي خوش در او شوري پديد آورده و عابد بي ذوق را بر زمين انداخته است! آنگاه سعدي خود در اين قضيه داوري كرده و گفته است:




  • داني چه گفت مرا آن بلبل سحري
    اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب
    و عند هبوب الناشرات علي الحمي
    تميل عصون البان لاالحجر الصلدا



  • تو خود چه آدميي كز عشق بي خبري
    گر ذوق نيست تو را كژطبع جانوري
    تميل عصون البان لاالحجر الصلدا
    تميل عصون البان لاالحجر الصلدا



از اين نوع زيباييها، كه يكي از مظاهر درخشان هنر سعدي و نمودار ذوق لطيف جمال آفرين اوست، در آثار وي، كه نظير دريايي پهناور و گوهرخيز جلوه هاي آن گوناگون و شگفت انگيز است، فراوان ديده مي شود. اميد آنكه اشارات نگارنده به نكات مورد نظر كه براي پرهيز از تفصيل به اختصار برگزيده شده است، تا حدي احساس و استنباط او را نشان داده و قريحه ي روشن و ذهن نكته ياب خوانندگان گرامي اجمال اين مطلب را جبران كرده باشد.




  • بر اهل معني شد سخن اجمال ها تفصيل ها
    بر اهل صورت شد سخن تفصيل ها اجمال ها



  • بر اهل صورت شد سخن تفصيل ها اجمال ها
    بر اهل صورت شد سخن تفصيل ها اجمال ها



1. Harmonie

2. Lean suberville, Theorie de l'Art et des Genres Litteraires, pp.21-22

3. Conformite

4. Constance

5. ر.ك فن شعر، ترجمه ي دكتر عبدالحسين زرين كوب، صص34-37 و صص62-65.

6. (65-8 ق.م) Horace

7. Epitre aux pisons

8. Ars poetice

9. ر.ك سخن سنجي، دكتر لطفعلي صورتگر، صص106-108. اين سخنان يادآور سفارشهاي نويسنده ي قابوسنامه در رسم شاعري است كه نوشته است: «مدحي كه گويي در خور ممدوح گوي و آن كسي را كه هرگز كارد بر ميان نبسته باشد مگوي كه شمشير تو شير افكند و به نيزه كوه بيستون برداري و به تير موي بشكافي و آنكه هرگز بر خري ننشسته باشد، اسب او را به دلدل و براق و رخش و شبديز ماننده مكن و بدان كه هر كسي را چه بايد گفت». (قابوسنامه، سعيد نفيسي، صص 213-214). شمس الدين محمد بن قيس رازي نيز نوشته است: «[شاعر بايد] در رعايت درجات مخاطبات و وجوه مدايح به اقصي الامكان بكوشد ملوك و سلاطين را جز به اوصاف پادشاهانه نستايد و وزرا و امرا را به تيغ و قلم و طبل و علم مدح كند. سادات و علما را به شرف حسب و طهارت نسبت و وفور فضل و غزات علم و نزاهت عرض و نباهت قدر بستايد. زهّاد و عبّاد را تبتل و انابت و توجه حضرت عزّت صفت كند. اوساط الناس را به مراتب نازل عوام فرودنيارد. عوام را از پايه ي خويش بسيار برنگذراند. خطاب هر يك فراخور منصب و لايق مرتبت او كند.»(المعجم في معايير اشعارالعجم، تصحيح مدرس رضوي، ص331، چاپ خاور، تهران1314)

10. Caractere

11. Arnold Bennett (1867-1931)

12. Dictionary of world Literary Terms, pp.21-52, Edited by Joseph T. Shipley, London1955.

13. Character

14. Lajos Egri

15. The Art of Dramatic Writing, 1946, Newyork، اين كتاب به نثري روان و مطبوع توسط آقاي دكتر مهدي فروغ به فارسي ترجمه و به سال 1336 در تهران چاپ و منتشر شده است.

16. Bone structure

17. ر.ك فن نمايشنامه نويسي، ص 50 به بعد؛ نيز در باب نكاتي كه در مورد شخص بازي قابل تأمل است ر.ك: Théorie l'Art et des Genres Litteraires, p.286

18. ر.ك فن نمايشنامه نويسي، صص119-129

19. در ميان شعراي فارسي زبان، فردوسي در آفريدن اشخاص داستان و رعايت تناسب بين طبايع و رفتار و گفتار آنان بهتر از ديگران و با كمال هنرمندي از عهده برآمده كه شرح آن محتاج بحثي ديگر است.

20. مرزبان نامه، تصحيح مرحوم محمد قزويني، تهران1317، صص177-178، لافونتن نيز اين قصه را با اندك تفاوتي در يكي از اشعار خود آورده است. ر.ك: Fables de la Fontaine per A.Gazier, p.35, Paris, 1922.

21. گلستان، صص147-149، تصحيح فروغي

22. نسخه ي ديگر: دولتت

23. نسخه ي ديگر: دايه

24. گلستان، ص100

25. بوستان، صص134-135، تصحيح فروغي

26. نسخه ي ديگر: زو سلطنت بود بيش

27. گلستان، ص134

28. گلستان، صص115-116

29. بوستان، ص122

30. بوستان، باب چهارم، ص123؛ اين داستان با اندك تفاوتي در اسرارالتوحيد آمده و به ابوسعيد ابوالخير نسبت داده شده است. ر.ك اسرارالتوحيد في مقامات الشيخ ابي سعيد، تصحيح دكتر صفا، ص225

31. گلستان، باب چهارم، ص119

32. بوستان، ص81-82

33. بوستان، ص79

34. بوستان، ص133

35. گلستان، ص102

36. گلستان، ص82

37. بوستان، صص82-83

38. گلستان، ص81

39. قرآن مجيد، سوره ي25(فرقان) آيه ي72

40. گلستان، ص70-71

41. در باب سوم بوستان (ص117) سعدي همين مضمون را به صورتي ديگر آورده است:

نبيني شتر بر نواي عرب كه چونش به رقص اندر آرد طرب

شتر را چو شور و طرب در سر است اگر آدمي را نباشد خر است

(راهنماي كتاب، سال ششم، شماره ي سوم و چهارم و پنجم، خرداد، تير و مرداد 1342، صص162-166 و 263-268، با اندكي تصرف)

© کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)

برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.

/ 1