يكي از مظاهر هنر سعدي
دكتر غلامحسين يوسفي اگرچه آثار نغز و دل انگيز سعدي و مقام وي در ادب فارسي معروف تر از آن است كه به معرفي و شرحي نياز باشد، اما با همه بحثها كه در سخن سعدي كرده اند هنوز نكته هاي گفتني در اين زمينه بسيار است. بي گمان هر قدر به بيان ارزش آثار ادبي، بخصوص نوشته هاي هنرمندانه ي كساني مانند سعدي، توجه شود لطف و زيبايي آنها آشكارتر خواهد شد و سبب آنكه همه سخن مي گويند و سخن گفتن سعدي ديگرست و در حدّ كمال سخنگويي و زيبايي است روشن خواهد گشت. هر جا كه از زيبايي و آثار هنري سخن مي رود تناسب و هماهنگي(1) اجزاي تركيب با يكديگر مورد نظرست و اگر اين تناسب رعايت نشده باشد چشم از ديدن پرده ي نقاشي، مجسّمه، طرز معماري، و گوش از شنيدن آهنگها و نواها، و ذوق از خواندن شعر يا داستان و كتاب لذت نمي برد. وقتي چيزي در نظر ما زيبا و مطبوع مي نمايد، هميشه بايد قسمتي از التذاذ و حظ خود را حاصل موزوني و تناسبي كه در آن به كار رفته است بدانيم. از اين رو، مي توان گفت در خلق آثار هنري و زيبايي و زيباپسندي، رعايت اين تناسب و هماهنگي زيبايي آفرين، اصلي طبيعي و جاوداني است. البته اين حالت در هر زمينه اي و در هر روزگاري به نوعي جلوه گر مي شود. بدين سبب است كه در بيان زيبايي مي گويند: «زيبايي آن چيزي است كه انسان احساس مي كند. بدين ترتيب كه در ما احساسي از نظم، هماهنگي، كمال و سرخوشي برمي انگيزد، خواه در برابر منظره اي طبيعي و خواه در مقابل اثري هنري. زيباشناسي نيز جز اين هدفي ندارد، اما نخست بايد گفت كه زيبايي قابل تعريف نيست و احساس كردني است.»(2) وقتي احساس اين صنعت، چنين ظريف و شناخت و بيان آن چنين دشوارياب است، بديهي است كه آفريدن آثار زيبا- كه در آن لطيفه ي موزوني و هماهنگي به كمال رعايت شده باشد- دشوارتر است و فقط استعدادهاي قوي و ذوقها و قريحه هاي بسيار لطيف هنرمندان توانا قادر است كه چنين شاهكارهايي بيافرينند و كمال اعجاب و شيفتگي نزديك به بي خودي مردم صاحب نظر در برابر اين آثار ارجمند، بدين سبب است. از ديرزمان، نويسندگان و شاعران از داستها و افسانه ها براي بيان مقاصد و افكار خود سود جسته اند و ادبيات هر ملتي شامل سرگذشتهاي منظوم و منثور نكته آموز فراوان است. از آنجا كه استفاده از داستان و تمثيل، و به قول جلال الدين محمد مولوي سرّ دلبران در حديث ديگران گفتن، خوش تر مي نمايد، عموم مردم از داستان لذت مي برند و، بي احساس تلخي نصيحت، فكر و عقيده ي نويسنده و گوينده در آنان اثر مي كند. نيز به سبب آنكه در لباس افسانه و قصه، بسياري گفتني ها را مي توان بيان كرد كه به طرزي ديگر گفتن آنها دشوار و گاه ممتنع است و هم به دلايلي ديگر، كه اينك مجال تفصيل آنها نيست، داستان و قصه هميشه مورد نظر اهل قلم و شاعران بوده و تمدّن مادي قرن بيستم نيز هرگز از وفور و رواج آن نكاسته است. اما هر داستاني دلكش و مطبوع نيست و براي آنكه چنين اثري پديد آيد نكته هاي فراواني بايد رعايت شود كه از جمله يكي توجه به سيرت و سرشت اشخاص داستان و كارهايي است كه از آنان سرمي زند و اينكه كسي يا اخلاقي بي ضرورت در داستان نمايش داده نشود و كاري بي مناسبت از كسي به ظهور نرسد، از نكات باريكي است كه به داستان و نمايش جلوه و جمال مي بخشد. بدين سبب، در كتاب گران قدر «فن شعر» ارسطو- كه از كهن ترين و پرمايه ترين آثار نقد ادبي است - وقتي وي از اجزاي شش گانه ي تراژدي سخن گفته، خلقيات و سيرت اشخاص داستان را، از لحاظ اهميت، در درجه ي دوم شمرده است و در باب اين موضوع و مسائلي مانند مناسبت(3) سيرت اشخاص با طبيعت و سرشت آنان و ثبات و استمرار(4) آنان در اين خلق و خوي در فصلي خاص به شرح بحث كرده(5) و هنوز بسياري از عقايد وي معتبر است. هوراس، شاعر نامدار رومي(6)، نيز در منظومه اي كه خطاب به پسران پيزون(7) سروده و به «فن شعر»(8) موسوم شده است، در ضمن آنكه دشواريهاي كار شاعري را برمي شمارد، رعايت تناسب و وحدت را توصيه مي كند و از جمله مي گويد: «اي پيزون، اگر آرزويت اين است كه سخن شناسان اثر تو را از آغاز تا پايان بشنوند همواره در نظر داشته باش كه عواطف و تمايلات ما با گذشتن سالهاي عمر تغيير مي كند و چون اين نكته تو را مسلم گشت، سرشتها و طبايعي را كه در پي نمايش آنها هستي با اين قانون كلي موافق ساز.» سپس اشاره مي كنند كه چگونه كودكان بازيهاي طفلانه را دوست مي دارند و جوانان، به اقتضاي سن، مغرور و بي مبالات و بي ثباتند و پيران بيمار و عبوس و كسل؛ و هر دوره از عمر آدمي مقتضي صفات و حالات و عالمي خاص است كه بايد بدان توجه داشت.(9) در داستان پردازي و نمايشنامه نويسي، براي سجايا و خصايل(10) اشخاص داستان، كم كم چندان اهميت قايل شده اند كه برخلاف نظر ارسطو- كه داستان و طرح آن را اساس و روح تراژدي مي شمرد و خلق سرشتها و طبايع را در درجه ي دوم قرار مي داد- آرنولد بنت(11)، رمان نويس انگليسي، مي گويد: «اساس يك افسانه جز خلق طبايع چيز ديگري نيست» و تقريباً اتفاق عقيده حاصل شده است كه در بيشتر داستانهاي خوب، جريان وقايع نتيجه ي منطقي سرشت اشخاص داستان است و نويسنده از دو طريق مي تواند آنان را معرفي كند، يكي آنكه به طور مستقيم خصايل آنان را براي خواننده بازگويد، ديگر آنكه از خلال كردار و رفتار شخص خلق و خوي وي نمايانده شود و بتدريج تصويري روشن و تمام از او در ذهن خواننده نقش بندد. از اين راه، خوانندگان داستان يا تماشاگران نمايشنامه خود در جريان و تسلسل وقايع بيشتر وارد مي شوند و نتيجه اي حقيقي تر از آنچه نويسنده به طور مستقيم بر آنان عرضه مي كند درمي يابند.(12) دنباله ي همين گونه انديشه ها در اهميت اشخاص داستان و «شخص بازي»(13) در نمايشنامه ها به اينجا منتهي شده است كه لاجوس اگري(14) در كتاب خود به نام «فنّ نمايشنامه نويسي»(15) به تفصيل در اين زمينه بحث كرده و گفته است كه، براي آنكه استخوان بندي(16) نمايشنامه درست باشد، اشخاص بازي بايد از لحاظ وظايف الاعضا و از نظر اجتماعي و نيز روان شناسي مورد توجه دقيق نويسنده واقع شوند؛ و براي اين مقصود جدولهاي سه گانه اي، شامل جزييات هر موضوع، ترتيب داده شده است كه نويسنده بايد اين نكات را در باب اشخاص بازي بداند و اثر خود را بر پايه ي اين خصوصيات بنا كند.(17) سپس، در باب اينكه «داستان يا شخص بازي كدام يك مهم تر است؟» به تفصيل سخن رانده و به اين نتيجه رسيده است كه «شخص بازي خلاق داستان نمايش است و تصور عكس آن اشتباه محض است.» و نيز علت پديد آمدن عقيده ي ارسطو را- كه به واسطه ي مشاهده ي نقش مهم و تأثير تقدير و خدايان در نمايشنامه هاي آن روزگار، شخص بازي در نظرش در درجه ي دوم اهميت قرار دارد- بازنموده است.(18) مقصود از اين مقدمات آن نيست كه اين نكات يكسر در مورد داستانهاي منظوم و منثور فارسي صادق است، بلكه غرض آن است كه وقتي تناسب كردار و گفتار اشخاص داستان يا نمايشنامه با طبيعت و سرشت آنان، تا اين درجه اهميت دارد اين نويسنده يا شاعر هم كه توانسته است اين تناسب را هنگام داستان پردازي، در زبان فارسي، تا حدّي، تحقق پذير كند، لطف و تأثيري آشكار به اثر خود بخشيده است. حتي همين كه كسي بداند در سرگذشتي براي نمايش افكار و سرشتهاي گوناگون از اين همه موجودات جهان كدام را انتخاب و در داستان وارد كند، نكته اي بسيار مهم است و لطف ذوق بيشتر فارسي زبانان، و از جمله سعدي، در قسمت اخير است.(19) مثلاً، در دفتر اول مثنوي، وقتي مولوي مي خواهد در خطابودن قياس به نفس سخن بگويد، حكايت شيرين مرد بقال و طوطي و روغن ريختن طوطي در دكان را نقل مي كند و گفتار طوطي را- كه مظهر سخن گفتن بي تأمل و خام است- براي نمودن خطاهاي ناشي از اين گونه قياسها، مثال مي آورد و سرانجام نتيجه مي گيرد كه كار پاكان را از خود قياس نبايد گرفت و سخن چنان طوطي وار نبايد گفت. انتخاب طوطي و داستان او براي بيان فكر، نمودار لطف ذوق گوينده است كه از تناسب مذكور در فوق سود جسته است. همچنان كه وقتي شعر حافظ را در اين معني به ياد مي آوريم كه آدمي راه هستي را به خود نمي پويد و به پيروي از تقدير ازلي گام برمي دارد و سخن مي گويد، لطف تعبير وي در اين بيت محسوس مي شود:
در پس آينه طوطي صفتم داشته اند
آنچه استاد ازل گفت بگو مي گويم
آنچه استاد ازل گفت بگو مي گويم
آنچه استاد ازل گفت بگو مي گويم
تا توانم دلت به دست آرم
ور چو طوطي شكر بود خورشت
جان شيرين فداي پرورشت
ور بيازاريم نيازاريم
جان شيرين فداي پرورشت
جان شيرين فداي پرورشت
وفاداري مدار از بلبلان چشم
كه هر دم بر گلي ديگر سرايند
كه هر دم بر گلي ديگر سرايند
كه هر دم بر گلي ديگر سرايند
ز خود بهتري جوي و فرصت شمار
كه با چون خودي گم كني روزگار
كه با چون خودي گم كني روزگار
كه با چون خودي گم كني روزگار
آن شنيدستي كه در اقصاي غور
گفت چشم تنگ دنيادوست را
يا قناعت پر كند يا خاك گور
بارسالاري بيفتاد از ستور
يا قناعت پر كند يا خاك گور
يا قناعت پر كند يا خاك گور
مرا گرچه هم سلطنت بود و بيش(26)
محال است اگر تيغ بر سر خورم
كه دندان به پاي سگ اندر برم
دريغ آمدم كام و دندان خويش
كه دندان به پاي سگ اندر برم
كه دندان به پاي سگ اندر برم
كه جايي كه درياست من كيستم؟
گر او هست حقا كه من نيستم
گر او هست حقا كه من نيستم
گر او هست حقا كه من نيستم
بلندي از آن يافت كو پست شد
در نيستي كوفت تا هست شد
در نيستي كوفت تا هست شد
در نيستي كوفت تا هست شد
كه اي نفس، من در خور آتشم
به خاكستر روي درهم كشم؟
به خاكستر روي درهم كشم؟
به خاكستر روي درهم كشم؟
تو بر اوج فلك چه داني چيست؟
كه نداني كه در سرايت كيست
كه نداني كه در سرايت كيست
كه نداني كه در سرايت كيست
مروّت نباشد كه اين مور ريش
پراكنده گردانم از جاي خويش
پراكنده گردانم از جاي خويش
پراكنده گردانم از جاي خويش
كسي با سگي نيكويي گم نكرد
كجا گم شود خير با نيك مرد؟
كجا گم شود خير با نيك مرد؟
كجا گم شود خير با نيك مرد؟
داني چه گفت مرا آن بلبل سحري
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب
و عند هبوب الناشرات علي الحمي
تميل عصون البان لاالحجر الصلدا
تو خود چه آدميي كز عشق بي خبري
گر ذوق نيست تو را كژطبع جانوري
تميل عصون البان لاالحجر الصلدا
تميل عصون البان لاالحجر الصلدا
بر اهل معني شد سخن اجمال ها تفصيل ها
بر اهل صورت شد سخن تفصيل ها اجمال ها
بر اهل صورت شد سخن تفصيل ها اجمال ها
بر اهل صورت شد سخن تفصيل ها اجمال ها
1. Harmonie 2. Lean suberville, Theorie de l'Art et des Genres Litteraires, pp.21-22 3. Conformite 4. Constance 5. ر.ك فن شعر، ترجمه ي دكتر عبدالحسين زرين كوب، صص34-37 و صص62-65. 6. (65-8 ق.م) Horace 7. Epitre aux pisons 8. Ars poetice 9. ر.ك سخن سنجي، دكتر لطفعلي صورتگر، صص106-108. اين سخنان يادآور سفارشهاي نويسنده ي قابوسنامه در رسم شاعري است كه نوشته است: «مدحي كه گويي در خور ممدوح گوي و آن كسي را كه هرگز كارد بر ميان نبسته باشد مگوي كه شمشير تو شير افكند و به نيزه كوه بيستون برداري و به تير موي بشكافي و آنكه هرگز بر خري ننشسته باشد، اسب او را به دلدل و براق و رخش و شبديز ماننده مكن و بدان كه هر كسي را چه بايد گفت». (قابوسنامه، سعيد نفيسي، صص 213-214). شمس الدين محمد بن قيس رازي نيز نوشته است: «[شاعر بايد] در رعايت درجات مخاطبات و وجوه مدايح به اقصي الامكان بكوشد ملوك و سلاطين را جز به اوصاف پادشاهانه نستايد و وزرا و امرا را به تيغ و قلم و طبل و علم مدح كند. سادات و علما را به شرف حسب و طهارت نسبت و وفور فضل و غزات علم و نزاهت عرض و نباهت قدر بستايد. زهّاد و عبّاد را تبتل و انابت و توجه حضرت عزّت صفت كند. اوساط الناس را به مراتب نازل عوام فرودنيارد. عوام را از پايه ي خويش بسيار برنگذراند. خطاب هر يك فراخور منصب و لايق مرتبت او كند.»(المعجم في معايير اشعارالعجم، تصحيح مدرس رضوي، ص331، چاپ خاور، تهران1314) 10. Caractere 11. Arnold Bennett (1867-1931) 12. Dictionary of world Literary Terms, pp.21-52, Edited by Joseph T. Shipley, London1955. 13. Character 14. Lajos Egri 15. The Art of Dramatic Writing, 1946, Newyork، اين كتاب به نثري روان و مطبوع توسط آقاي دكتر مهدي فروغ به فارسي ترجمه و به سال 1336 در تهران چاپ و منتشر شده است. 16. Bone structure 17. ر.ك فن نمايشنامه نويسي، ص 50 به بعد؛ نيز در باب نكاتي كه در مورد شخص بازي قابل تأمل است ر.ك: Théorie l'Art et des Genres Litteraires, p.286 18. ر.ك فن نمايشنامه نويسي، صص119-129 19. در ميان شعراي فارسي زبان، فردوسي در آفريدن اشخاص داستان و رعايت تناسب بين طبايع و رفتار و گفتار آنان بهتر از ديگران و با كمال هنرمندي از عهده برآمده كه شرح آن محتاج بحثي ديگر است. 20. مرزبان نامه، تصحيح مرحوم محمد قزويني، تهران1317، صص177-178، لافونتن نيز اين قصه را با اندك تفاوتي در يكي از اشعار خود آورده است. ر.ك: Fables de la Fontaine per A.Gazier, p.35, Paris, 1922. 21. گلستان، صص147-149، تصحيح فروغي 22. نسخه ي ديگر: دولتت 23. نسخه ي ديگر: دايه 24. گلستان، ص100 25. بوستان، صص134-135، تصحيح فروغي 26. نسخه ي ديگر: زو سلطنت بود بيش 27. گلستان، ص134 28. گلستان، صص115-116 29. بوستان، ص122 30. بوستان، باب چهارم، ص123؛ اين داستان با اندك تفاوتي در اسرارالتوحيد آمده و به ابوسعيد ابوالخير نسبت داده شده است. ر.ك اسرارالتوحيد في مقامات الشيخ ابي سعيد، تصحيح دكتر صفا، ص225 31. گلستان، باب چهارم، ص119 32. بوستان، ص81-82 33. بوستان، ص79 34. بوستان، ص133 35. گلستان، ص102 36. گلستان، ص82 37. بوستان، صص82-83 38. گلستان، ص81 39. قرآن مجيد، سوره ي25(فرقان) آيه ي72 40. گلستان، ص70-71 41. در باب سوم بوستان (ص117) سعدي همين مضمون را به صورتي ديگر آورده است: نبيني شتر بر نواي عرب كه چونش به رقص اندر آرد طرب شتر را چو شور و طرب در سر است اگر آدمي را نباشد خر است (راهنماي كتاب، سال ششم، شماره ي سوم و چهارم و پنجم، خرداد، تير و مرداد 1342، صص162-166 و 263-268، با اندكي تصرف) © کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.) برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.