بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
جاي خالي فقه الاخلاق - حميد رضا مظاهري سيف
جاي خالي فقه الاخلاق - حميد رضا مظاهري سيف
چکيده
فهم روشمند اخلاق از منابع و مآخذ معتبر ديني، از جمله ضرورتهاي حوزه دانشهاي اسلامي است چرا که انتساب دانش اخلاق به اسلام، اقتضاي آن دارد که اين دانش برگرفته از اسلام باشد و بديهي است که اخذ هر دانشي از دين در گام نخست، محتاج روش و منطق اتخاذ است. اين مقال بر آن است تا با طرح، توضيح و تفصيل اين پرسش، گامي در مسير پاسخ به آن بردارد، باشد که در پيدايش فقه الاخلاق مؤثر افتد.
مقدمه
مغز و غرض دين رسول خاتم(ص) اخلاق است و بيترديد شناخت اسلام به نوعي دانش اخلاق ميانجامد. پرسش از چيستي اخلاق، نسبت اين دو و ماهيت گزارههاي اخلاقي، موضوع اخلاق، قلمرو اخلاق، کارکرد و آثار آن و مسائل بسيار ديگر، تدوين و توسعه فلسفه اخلاق را دامن زده است.
اما پرسش اصلي اين پژوهش آن است که شناخت اسلام ــ که اساساً اخلاقي است ــ چگونه و با چه روشي امکانپذير است؟ يا بر فرض صحت تقسيم دين به سه حوزه اعتقادات، عباديات و اخلاقيات، متون ديني در زمينه اخلاقيات با چه روشي قابل فهم است؟
معمولاً درباره اعتقادات، روش عقلي در کار ميآيد و نقل در خدمت و چارچوب آن کاربرد دارد و در قلمرو عباديات، عکس اين روش صادق است؛ يعني اساس بر نقل است و عقل در چارچوب آن و تنها براي فهم دقيق نقل کاربرد دارد.
اما پرسش اين تحقيق در روش شناسي اخلاق اسلامي است. بهراستي سهم هر کدام از عقل و نقل در فهم متون ديني در حوزه اخلاق چيست؟ آيا تجربههاي حسي وعادي در زندگي روزمره و تجربههاي عرفاني (کشف و شهود) در فهم اخلاق مجالي دارد؟ اگر دارد، نسبت ميان اينها چگونه است؟ کدام اصل و کدام فرع است؟ آيا اين روشها همرتبه و هم اندازه در اخلاق به کار ميآيد يا در مراحل مختلف رشد اخلاقي يکي بر سايرين برتري مييابد؟
چه بسا هر کدام از اين پرسشها، تحقيقي سنگين و پرحجم پديد آورد؛ اما آنچه ميجوييم، اين است که فهم دين و به عبارتي تفقه در دين در حوزه اخلاق چه ابعادي دارد؟
اين مقاله در حقيقت طرح يک مسأله است؛ پرسشي که تاکنون کمتر مورد تأمل قرارگرفته و هر يک از بزرگان دين که در زمينه اخلاق اثر بر جاي گذاشته، بنا بر ذوق خود پاسخي غيرصريح ـــ در ضمن طرح مباحث اخلاقي به روش مورد پسندشان ـــ دادهاند.
بيترديد آنچه امروز از دين اسلام ميشناسيم، معرفتي کامل و در خور دين خاتم نيست و عملمان پر عيبتر از علممان است؛ البته سهم عمدهاي از تقصير ناکامي در عمل به نارسايي در علم باز ميگردد.
امروز ما در فقه الاحکام پيشرفت خوبي داشتهايم؛ اما فقهالاخلاق که به نفس انسان و اوصاف و احوال او ميپردازد، مغفول واقع شده و کار علمي شايستهاي در اين زمينه انجام نگرفته است.
سوگوارانه شاهديم که هيچ کتاب اخلاقي براساس فهم فقيهانه متون ديني در حوزه اخلاق نگاشته نشده است. اين جاي خالي دستکم دو آفت خطرناک را در جان آدمي و جامعه انساني ميپرورد: نخست اينکه با قطع رابطه نفس و شوون و کمالات آن از احکام عبادي و معاملات، زمينه شک و ترديد در احکام، مفاهيم ديني، اعتقادات و هنجارهاي اجتماعي براساس دين پديد ميآيد. و ديگر اين که اساساً عمل و اجراي شريعت در حوزه عبادات و معاملات ناهموار و حتي ناممکن ميگردد.
غفلت از فقهالاخلاق به علت تحريف مفهوم و معناي فقه ـــ چنانکه در متون ديني در کار آمده است ـــ پديد آمد و براي پر کردن اين جاي خالي بايد به حقيقت معناي فقه و تفقه بازگشت.
مفهومشناسي فقه
مفهومي که با واژه فقه به ذهن متبادر ميشود، با معناي اصيل و اوليه آن بسيار متفاوت است.
«فقه در لغت به معناي مطلق فهم يا فهم دقيق مسائل نظري است و در اصطلاح دانستن احکام شرعي فرعي از روي ادله تفصيلي آنها است؛ بنابراين فقه دانستن احکام نيست؛ بلکه دانستن استدلالي احکام است.»
گذشته از کاربرد اصطلاحي و رايج واژه «فقه»، معناي لغوي آن با توجه به استعمال قرآني بر پنج پايه يا عامل معنايي استوار است:
1.فهم
2.دقت
3.تامل و درنگ
4.کلام و سخن
5.قلب و شهود
اگر اين همه را در يک جمله جمع و تعريفي از فقه ارائه کنيم، چنين خواهد بود: فهم دقيق و متأملانه سخن با قلبي زنده و هوشيار که اين عوامل را در سه مثال قرآني به خوبي ميتوان يافت:
1. «و طبع علي قلوبهم فهم لا يفقهون»: بر قلب آنها مهر زده و فرو بسته شده، پس آنها از فهم دقيق و انديشمندانه و شهود مدارانه محروم شدند.
2. «ان من شيء الا يسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبيحهم»: چيزي نيست مگر اينکه به تسبيح و ستايش او مشغول است؛ ولي شما توان درک آن را نداريد.
3. «و منهم من يستمع اليک و جعلنا علي قلوبهم اکنة أن يفقهوه»: و از ايشان گروهي براي شنيدن سخن تو به سويت ميآيند؛ ولي ما بر قلبشان پرده قرار داديم تا آن را درنيابند و نفهمند.
در روايات نيز همين معنا از واژه فقه مورد نظر و استفاده قرار گرفته است که به نقل يک روايت بسنده ميکنيم:
«تعلموا القرآن، فانه احسن الحديث و تفقهوا فيه فإنه ربيعالقلوب»
رسالت پيامبر، اتمام نيکيهاي اخلاق
اگر از ديدگاه اخلاق به دين نگريسته شود، تمام دين اخلاق است. اعتقادات که در آغاز شهادت زباني است و با مجموعهاي از اعمال تأييد ميشود، در نهايت به ملکاتي در نفس انسان بدل ميشود و ايمان را بهعنوان زمينه ساير فضايل اخلاقي و مهمترين نيرو و عامل دفع و رفع رذايل اخلاقي در روح انسان پديد ميآيد.
همچنين اعمال عبادي و مناسک ظاهري که در برنامه تکاليف شرعي تعريف شده، براي حصول يک ملک اخلاقي در نفس به نام عبوديت است و عبوديت با ساير اوصاف و ملکات نيک و ناپسند نسبتي دارد؛ دين اين همه را بيان کرده و راه رشد و کمال معنوي و باطني را به انسان نمايانده است.
ملکات اخلاق شاکله انسان و صورت باطني او را ميسازد و بعثت پيامبر(ص) براي اين بود که به مردم بياموزد چگونه صورت باطني خود را که در قيامت ظاهر و آشکار ميگردد، بهصورت و زينت حقيقي انسان آراسته سازند و همانند کسي نباشد که حضرت علي(ع) فرمود:
«فالصورة صورة الانسان و القلب قلب الحيوان».
هم از اينرو رسول اکرم (ص) ميفرمودند:
«انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»
يا «… لاتمم حسن الاخلاق»
دين اسلام سراسر اخلاق است و اگر فهم آن به حوزه خاصي محدود شود، به تحريف از نوع تخصيص دچار ميشود. بنابراين فقه نزد خداوند با ادراک جلال و عظمت او است و اين دانشي است که خوف و هيبت و خشوع را به جا ميگذارد و لباس تقوا را بر انسان ميپوشاند و شناخت صفات ناپسند و دوري از آنها و صفات پسنديده و آراستگي وعمل به آنها و کوشش در فهم و درک خوف و برانگيختن حزن چنانکه خداوند در کتابش فرمود:
«فلولا نفر من کل فرقـة منهم طائفـة ليتفقهوا في الدين و لينذر و اقومهم اذا رجعوا اليهم»
«… به درستي که علم مهم شناخت چگونگي سير در راه خداي تعالي و پشت سرگذاشتن گردنههاي قلب که همان صفات ناپسند و حجاب بين بنده و آفريننده است.»
مفهومشناسي فقهالاخلاق
با توجه به مطالب پيشين، فقهالاخلاق يعني تفقه در دين و اين تفقه با روش و اصول مشخص در حوزه احکام حاصل شده است؛ ولي درباره اعتقادات و اخلاقيات هنوز راه زيادي پيش رو است.
البته نگارنده حقير اين تقسيم تثليثي را اصيل ندانسته و معلول تجزي در تفقه ميدانم؛ ولي بههرحال چيزي است که در شرايط کنوني فقه ناگزير از آن هستيم و آنچه دغدغه اصيل اين پژوهش است، فقهالاخلاق براساس تثليث در حوزه معارف ديني است تا به لطف الاهي راه رسيدن به فقه حقيقي و تفقه در دين هموار شود.
توجه به مسائل اخلاقي دين و نزديکي آن به فقه مورد توجه بعضي از بزرگان فقه قرار گرفته است. «آيتالله محمد صدر» در مقدمه کتاب «فقهالاخلاق» مينويسد:
«آيا بين فقه واخلاق رابطه و پيوندي وجود دارد؟ يا اين که اين دو مثل دو دانش يا دو عرصه از عرصههاي زندگي اجتماعي است که هيچ کدام ربطي با ديگري ندارد؟
گاهي پاسخ اين سوال با نفي و گاه ديگر به ايجاب شده که دومي مورد نظر ما است… در اينجا رابطه و پيوندي محکم ميان دو علم فقه و اخلاق وجود دارد؛ تا جايي که نزديک است هر يک، عين ديگري به نظر آيد»
سپس ايشان در طول کتاب مذکور در لابهلاي مسائل فقهي در عبادات مباحثي اخلاقي را طرح ميکنند؛ براي نمونه در مبحث طهارت به وضو، غسل و طهارت باطني قلب از گناهان و انگيزههاي غيرالاهي ميپردازند يا درباره جهاد، مباحثي از جهاد با نفس را به ميان ميآورند.
مشکل اصلي در اينجا اين است که در نظر ايشان، فقه به همين معناي مرسوم و اصطلاح محدود رايج است. فقه به معناي علمي که به مسائل شرعي در عباديات و معاملات ميپردازد و اخلاق بهعنوان علمي که به صفات پسنديده و ناپسند نفس ميپردازد، تنها به هم مربوط و مکمل يکديگرند؛ بنابراين علم اخلاق موجود با ريشههاي فلسفي در يونان و آراسته شدن به برداشتهاي غير روشمند از بعضي آيات و روايات، هيچ نقص و کاستي ندارد، غير از اينکه کنار علم فقه و احکام شريعت بيان شود.
اما اگر فقه را روش و کيفيت فهم دين بدانيم که از اصول و ضوابط مشخصي برخوردار است، آنگاه به خوبي روشن ميشود که فقهالاخلاق اصلاً وجود ندارد و هيچ اصول و روش مدوني براي تفقه در مسائل اخلاقي دين تدوين نشده است و اگر کسي بخواهد با اخلاق اسلامي آشنا شود، هيچ مجموعه مدوني که بهطور روشمند همه آيات و روايات اخلاقي را جمع آوري و درباره آنها بحث روشن و نتيجهگيري محکمي کرده باشد، پيدا نميکند.
اخلاق در کتب فقهي
هرچند که کار مستقلي به شيوه فقهي در زمينه اخلاق صورت نگرفته، اما دو بحث عمده اخلاقي، يعني غيبت و دروغ در کتاب مکاسب محرمه از کتب فقهي مورد بحث قرار گرفته است. تقريباً از شيخ انصاري به بعد اين دو بحث مورد توجه فقها قرارگرفت که ميتوان از جمله به «مصباحالفقاهة» اثر «آيتالله خوئي» و «مکاسب محرمة» تاليف «امام خميني» اشاره کرد. حضرت امام حدود يک پنجم از دو مجلد مکاسبمحرمة را به ابعاد دو مسأله اخلاقي غيبت و دروغ اختصاص داده و در مقايسه با ساير فقها که در اينباره وارد شدهاند، بيشترين اهميت را به اين مباحث اخلاقي دادهاند.
ايشان درباره غيبت مسائلي نظير: ادله حرمت غيبت، اختصاص حرمت غيبت به مؤمن، حرمت غيبت کودک مميز، نسبت غيبت و بهتان، ملاک غيبت، استثنائات غيبت، کفاره غيبت و … پرداختهاند و درباره کذب، ادله حرمت، ماهيت صدق و کذب، ملاک و شرايط تحقق کذب، موارد جواز و… را تبيين کردهاند.
اما بهنظر ميرسد که به اين شکل وارد شدن در مسائل اخلاقي، توانايي بحث و کاوش فقيهانه در همه ابواب اخلاقي را فراهم نميکند.
اگر به مسائل اخلاقي از منظر پديدارهاي رفتاري و عملي نگريسته شود، ميتوان در فقه مرسوم براي بعضي از مسائل در حد ظاهري مجالي گشود؛ اما چنانچه مسائل اخلاقي بهعنوان خصلتها و ملکات نفساني دانسته شود، آنگاه مباني، مسائل و روش بحث فقهي در آنها کاملاً متفاوت خواهد بود. براي نمونه بحث فقهي درباره دو آيه «الذين هم في صلاتهم خاشعون» و «الذين هم عن صلاتهم ساهون» از قلمرو فقهالاحکام بيرون رانده شده و تنها به آياتي که فعل امر دارند مثل «اقمالصلاة» توجهکرده و تنها به وجوب نماز حکم کردهاند. اما بهراستي فقهالاحکام نبايد با فهم فقيهانه متون ديني بگويد که چه نمازي بايد برپا کرد؟ و اساساً اقامه نماز به چه معنا است؟ و چه مقدمات و آثاري به همراه دارد؟ وقتي فقهالاحکام از فقه الاخلاق جدا شود، در تبيين ابعادي که به حوزه رفتاري و ظاهري هم مربوط ميشود، دچار کاستي ميشود. خشوع و سهو در نماز نمودهاي ظاهري بسياري دارد که بايد فقيهانه و با دقت بحث شود و به جاي مسائل بيشماري که مبتلابه، نيست، در رسالهها حاصل اين مباحث بيايد و مکلف بداند چه نمازي بر او واجب است و چه نمازي تمسخر خداوند و سبب قهر و غضب او است.
اما در دو آيهاي که در بالا ذکر شد، مباحث فقهالاخلاق بسياري نهفته است که نه فقط از رفتارها و نمودهاي ظاهري، بلکه از حالات و مقامات دروني و معنوي نيز بحث ميکند. افزون بر دقت در مفهوم خشوع و سهو و رابطه اين آيات با آياتي که در مجاورت آنها در سورههاي مربوطه آمده، دقت در معناي «في» و «عن»، مسائل بسياري را در قلمرو فقهالاخلاق بيان ميکند که بايد در خارج از فضاي مباحث فقهالاحکام مورد بحث قرار گيرد و مجال مخصوص وموسع خود را بيابد.
درباره ملکات حسنه و فضايل نفس، اساسيترين پرسشي که درباره همه فضايل اخلاقي لازم به پاسخيابي است، اين است که کدام فضيلت مقدم بر ساير فضيلتهاي ديگر است، به نحوي که آراستگي به آن، مقدمه تحقق فضيلت ديگر در نفس است؟
زيرا انسان با کسب فضايل در يک مسير صعودي سير ميکند و بيترديد در اين راه برخي از محسنات اخلاقي ديريابتر و برخي زوديابتر است و تا آراستگي به بعضي از صفات نيکو حاصل نشود، فضيلت ديگر در نفس تثبيت نميشود.
اين مسائل اساسي در فقهالاخلاق، اصول فقهي خاص را ميطلبد که اصول فقه موجود از آن برخوردار نيست و فقهالاحکام در حوزه عبادات و معاملات به آن اصول و روشها نياز ندارد؛ حتي ممکن است بعضي بر اين عقيده باشند که اخلاق مراتب ندارد. و چه بسا فرموده امام علي(ع) نيز مؤيد اين نظر باشد:
«اذا کان في رجل خلة رائقة فانتظروا أخواتها»
هنگامي که در کسي خصلتي پسنديده باشد، نيکيهاي ديگر نيز در او پديد ميآيد.
امام صادق(ع) نيز در حديثي مراتب تقدم و تأخر براي بعضي از فضايل قائل ميشود؛ چنانکه ميفرمايد:
«إن خصال المکارم بعضها مقيد ببعض»
بههرحال اينها مسائلي است که به صورت مباني متالوژيک بايد در اصول فقهالاخلاق بحث و حل شود و فقيه اخلاقي باموضع مشخص، فقهالاخلاق مورد نظر خود را تحقيق و تبيين کند.
اصول فقهالاخلاق
تأکيد بر تدوين فقهالاخلاق بدون تدوين اصول و روشهاي لازم، براي تفقه در اينباره بيفايده است. تفقه در متون اخلاقي منابع ديني بايد بر اساس اصول مشخصي باشد که به اندازه کافي در تثبيت موضوع علمي فقيه به کار آيد. و معلوم باشد که فهم فقيهانه اخلاق اسلامي برچه اساسي صورت ميگيرد.
تعيين منابع فقهالاخلاق، ميزان حجيت و روش دستيابي به آنها، مسائلي که در حوزه مباحث الفاظ در فقهالاخلاق مطرح است و حجيت ظاهر و باطن متون ديني در اين وادي از مهمترين مباحثي است که اصول فقهالاخلاق را رقم ميزند.
يکسو گرايي روشي در ميراث اخلاقي مسلمانان
ابزار و روشهاي کارآمد در شناخت دين و به تبع آن اخلاق سه نوع است:
اول: روش عقلي که ما را به منع عقل در درجه اول متصل ميسازد و در درجه دوم در استفاده از منابع ديگر ما را ياري ميکند.
دوم: روش نقلي که در درجه اول ما را در دستيابي به کتاب و سنت توفيق بخشيده و البته در ارشاد براي بهرهبرداري از ساير منابع نيز به کار ميآيد.
سوم: روش شهودي و دروننگري که ما را به منبع الهامات مرتبط ميکندو البته در فهم متون ديني و ژرفاي تفکرات عقلي کارآمد است.
يکسونگري روشي و در پي آن تکيه بر منبع واحد در ميراث اخلاقي گذشتگان موجب شده است که رويه معلوم و مشخص در تدوين اخلاق اسلامي وجود نداشته و ملاک واحدي براي سنجش، مقايسه و رتبهبندي آثار اخلاقي در دست نباشد.
سه مشرب اخلاق عقلي، اخلاق عرفاني و اخلاق نقلي در عرض هم است و هرکدام ويژگيهاي خاصي دارد که محققان در جاي خود از آنها بحث کردهاند.
اخلاق عقلي به فلسفه يونان باز ميگردد؛ هرچند که در دست مسلمانان به نوآوريها و زيوري از آيات و احاديث آراسته شده است. اخلاق عرفاني نيز متهم است به اين که رگ و ريشههايي از بوديسم، هندوييسم، عرفان مسيحي ومانوي به ارث برده است.
اخلاقي نقلي در نهايت، که از منابع اصيل ديني برآمده است؛ ولي از چند مشکل جدي رنج ميبرد:
«1. همگون نبودن کتابهاي اخلاقي ـــ روايي و بهرهگيري فراوان از ذوق شخصي در نظم و چينش بحثها.
2. عدم طرح سند روايات در برخي از کتب ياد شده.
3.وجود روايات شبههزا، پرسشآفرين، متشابه وحتي متضاد و متعارض با هم و عدم بررسي سندي و محتوايي و تحليلي وتطبيقي آنها.
4. پرداختن به پارهاي نيازهاي اخلاقي ـــ رواني، نه همه نيازهاي وجودي انسان در حوزه اخلاق و تربيت اسلامي.»
بررس منابع اخلاقي نقلي
در ميان اين مشکلات، مورد اول و سوم بسياري جدي است و علمي و منطقي بودن مباحث اخلاقي را زير سوال ميبرد و حتي در عمل نه تنها راه سلوک اخلاقي را هموار نکرده است، بلکه بر ناهمواريها و گسلهاي موجود در حيات اخلاقي انسان ميافزايد. براي روشن شدن مطلب و تبيين جايگاه و ضرورت فقهالاخلاق نمونههايي را بررسي ميکنيم.
يکي از قديميترين کتب اخلاقي به سبک نقلي کتاب گرانبهاي «تنبيهالخواطر و نزهة النواظر» معروف به «مجموعة ورام» اثر ابيالحسين ورام (متوفي به سال 605هـ.ق.)
او اين کتاب را در آغاز با دهها صفحه از احاديث متفرق، بدون توضيح، تحليل وتطبيق آغاز ميکند و عنوان آن را «فيالمتفرقات من الحکم و الاحادث» ميگذارد. در ذيل اين عنوان، احاديثي درباره ذکر، عقل، فقر، خوف، رجا و … آمده است و هيچ نظم و بنياني ندارد.
سپس ايشان به تبويب مطالب روي آورده است، در آغاز چند عنوان درباره سنن حسنه از قبيل: استفاده از بوي خوش، آداب مجالست، آداب سفر و … تنظيم کرده و سپس به همان صورت بيسامان، عناويني از رذايل و فضايل اخلاقي را در پي هم آوردهاند. بعضي از اين عناوين به ترتيب ذيل است:
«باب الصبر و حفظ النفس»، «باب الصناعات و الحرف»، «باب ماجاء في الصدق و في تذکر نعمات و غير ذلک»، «باب الطمع و غيره»، «باب الظن»، «باب الظلم للناس»، «باب العتاب»، «بيان السبب الذي ينال به حسن الخلق علي الجملـة»، «باب تهذيبالاخلاق»، «باب ما جاء في الصمت و حفظ اللسان»…
ذيل اين عنوانها معمولاً احاديث بسياري آمده و با مطالب خطابي، برانگيزنده و هشدارهايي همراه شده است؛ براي نمونه ذيل عنوان «صفة يوم القيامة و دواهيه» نوشتهاند:
«آماده شو اي نيازمند زمينگير براي آن روز که بزرگ و هولانگيز است و زمان آن طولاني و سيطره آن فراگير و هنگامه آن نزديک است…
پس اي خواننده قرآن که دامن به گناه آلودهاي، همانا بهرهات از قرائت به حرکت آوردن هوا و تحرک زبان است و اگر در آنچه ميخواني انديشه ميورزيدي، زبانتگره ميخورد و استواري انديشهات فرو ميشکافت از آن چه موي رسول خدا(ص) را سپيد کرد…»
شک نيست اين هشدارهاي اثرگذار واندرزهاي استوار لازم و ضروري است و در تربيت نفس پرفايده است؛ اما جاي فهم عميق و دقيق متون ديني در حوزه اخلاق با اين حکمتها پر نميشود.
يکي ديگر از منابع اصيل اخلاق نقلي، کتاب ارجمند «مکارم الاخلاق» اثر عالم جليل القدر قرن ششم «رضيالدين ابي نصر الحسن بي الفضل الطبرسي» است.
اين کتاب در يک مقدمه و دوازده باب تنظيم شده که نام بابها به ترتيب: «فيخلق النبي و خلق و سائر احواله»، «في آداب التنظيف و التطييب و التکحل و التدهين و السواک»، «في آداب الحمام و ما يتعلق به»، «في تقليم الاضفار و اخذالشارب و تدوير الحية و تسريح الرأس»، «في الخضاب و ابزينته الخاتم و ما يتعلق بها»، «في اللباس و المسکن وما يتعلق بهما»، «في الاکل و الشرب و ما يتعلق بهما»، «في آداب النکاح و ما يتعلق بهما»، «في نوادر الکتاب».
در فصل نود رساله حقوق امام سجاد(ع) و وصيت رسولالله(ص) به علي(ع) و ابوذر و مطالبي از اين دست آمده است.
در باب ماقبل آخر هم دعاهايي را که براي درمان بيماريهاي خاص وارد شده، گردآوري کردهاند. صاحب مکارمالاخلاق حتي از شرح و توضيح روايات و پند و اندرز و برقراري هرگونه ارتباط باخواننده اثرش پرهيز کرده و با جمعآوري احاديث واضح، روان و تبويب آنها، برنامه عملي مفيدي به دست داده است.
در «بحارالانوار» علامه مجلسي نيز مجلداتي آمده که به بحث از ايمان و کفر اختصاص يافته و فضايل و رذايل اخلاقي را نيز ذيل همين عنوان کلي آوردهاست؛ البته ايشان در توضيح و بيان احاديث مطالبي را فرمودهاند که بسيار مفيد است؛ اما براي جمع ميان احاديث و جمعبندي نهايي در پايان هر باب و احاديث هر موضوع و نيز مرحله بندي رذايل و فضايل و نسبت هر رذيلت يا فضيلت با ساير رذايل و فضايل کوششي نکردهاند.
اين مشکل در شروح «اصول کافي» کتاب «ايمان و کفر» و نيز شروح «غرر و درر» مرحوم «آمدي» مشهود است. در اين کتابها نيز احاديث اخلاقي ارزشمندي گردآوري شده است؛ اما گذشته از مؤلفان که در شرح، تبيين، تطبيق و جمع بندي احاديث و مباحث وارد نشدهاند، کساني هم که به شرح اين آثار ارزشمند دست يازيدهاند، به شرح منفرد احاديث در نهايت استفاده و اشاره به احاديث و روايات هماهنگ با برداشتهاي خود قناعت ورزيدهاند و به کاوش، قيل و قال و توجه به احاديث احياناً معارض متضاد و روشهاي عملي جمع اخباري از اين دست و امکان عمل کردن به مفاد احاديث و مراحل اخلاقي و نسبت مفاهيم اخلاقي با يکديگر نپرداختهاند. اين کارها معمولا در کتب اخلاق عرفاني همانند منازلالسائرين و قوتالقلوب انجام شده که البته نه به روش تفقه نقلي، بکله با شهود قلبي مراحل و مراتب اخلاقي تبيين شده است؛ ولي آنچه جاي خالي خود را در اخلاق اسلامي به صورت رنجآوري مينمايد، فقهالاخلاق و مرتبهبندي و مرحلهيابي اخلاقي مستند به قرآن و سنت با رهيافتي جامعنگر است.
نگاهي به ساير منابع اخلاق اسلامي
اخلاق عرفاني از آيات و روايات بهره جسته است؛ البته بهرهبرداري آن بسيار بيشتر از استفاده کتب اخلاق فلسفي از متون ديني است. اما مشکل اساسي کتب اخلاق عرفاني که بعضاً سرشار از آيات و روايات است، در برداشتهاي ذوقي وعدم تبيين رابطه مفاد مورد نظر با آيه يا روايات مفيد است؛ يعني باز هم جاي خالي تفقه در مضامين و فرازهاي اخلاقي متون ديني و منابع نقلي منشأ اين مشکل است. همين حلقه مفقوده در زنجيره معرفت اخلاقي موجب شده است که بعضي از محققان، اخلاق عرفاني را برآمده از دامن مکاتب عرفاني غيراسلامي بدانند؛ در حاليکه اگر در اين ميان تشابهي وجود دارد، مرهون وحدت فطرت الاهي و تبديل ناپذير انسان است که به صورتهاي مشابهي در جوامع مختلف و در طول تاريخ حيات آدمي ظهور و بروز يافته است.
منابع اصيل ديني (قرآن و روايات) اين توانايي را دارد که بسياري از آموزههاي اخلاق عرفاني را تبيين کند، اما اين کار، ذوق لطيف عرفاني و مهارت تفقه فوقالعاده را افزون بر هوش نوآورانه به مصاف ميطلبد. مجموعه شريف تفسير موضوعي قرآنکريم اثر استاد ارجمند آيتالله جوادي آملي در اين ميدان به خوبي وارد شده است. علاوه بر مجلدات دهم و يازدهم اين مجموعه که به ترتيب عناوين «مباني اخلاق» و «مراحلاخلاق» را به خود گرفته، ساير مجلدات اين مجموعه حاوي مطالب عميق در زمينه اخلاق عرفاني است که با تفکر و توجه قلبي از آغوش آيات قرآن به هوش مؤلف محقق و گوش مخاطب زنده دل رسيده است.
البته اين اثر عميق هر چند که قرآن را با عرفان و اخلاق عرفاني بسيار نزديک کرده و نسبت لطيف و منطقي آنها را سفره طعام بهشتي خود قرار داده است؛ اما راه نرفته فقهالاخلاق با يکي دوگام هرچند بلند و از اين دست طي نخواهد شد.
در اين اثر شريف که به تناسب عنوان تفسير موضوعي قرآن به بررسي آيات بسنده شده، هم جاي احاديث اخلاقي و بررسي و رتق و فتق فقهي آنها خالي بوده و هم اصول و روشهاي لازم براي تفقه در منابع فقهي در خصوص اخلاق پر نشده و به جا مانده است.
ما منابعي براي اخلاق داريم که عبارت است از الهامات فطري که همه از آن برخوردارند و الهامات سلوکي که مخصوص رهپويان طريقت است و از راه شهودي و دروننگري دسترسي به اين منابع ميسر است. در نهايت نيز بايد اين قبيل يافتهها به قرآن و احاديث عرضه شده و تأييد گردند و اگر قرار است ما اخلاق اسلامي کاملي مبتني بر متون ديني داشته باشيم، بايد پس از تاييد، تبيين آموزههاي اخلاقي که از منبع الهامات بهدست آمده، با قرآن و احاديث صورت گيرد که در اينجا به فقهالاخلاق نيازمنديم؛ تفقهي که از حجيت ظاهر بهره برده و به حجيت باطن و احتجاج به آن رسيده است.
حجيت ظاهر و باطن (از اخلاق تا عرفان)
يکي از مباحث اساسي در فقهالاحکام، حجيت ظاهر الفاظ و عبارات متون ديني است.
آخوند خراساني مينويسد:
«لا شبهه في لزوم اتباع ظاهر کلام الشارع في تعيين مراده في الجمله لاستقرار طريقه العقلاء علي اتباع الظهورات في تعيين المرادات، مع القطع بعدم الردع عنها، لوضوح عدم اختراع طريقة اخري في مقام الافادة لمرامه من کلامه، کما هو واضح.»
ترديدي در لزوم پيروي از ظاهر کلام شارع در آشکار يافتن مراد او وجود ندارد؛ زيرا راه و روش عقلا در تعيين مراد متکلم بر توجه به ظهورات سخن پايهگذاري شدهاست. در صورتي که از آن ظهورات ردع نکرده باشند، واضح است که در اينباره راه ديگري پديد نيامده است.
حجيت انحصاري ظواهر در فقهالاحکام به اين علت است که موضوع اين شاخه از فقه در دين اعمال ظاهري مکلفين است؛ اما در فقهالاخلاق که ملکات، خصايل، مقامات و مراحل باطني و معنوي انسان موضوعيت دارد، اين انحصار شکسته ميشود و هرکس در هر مقام و مرتبهاي فراخور حال خود نيازمند حکمتها و ارشاداتي است که افراد دور از آن منزله نه نيازمند آن و نه مجال درک آن را دارند؛ از اينرو رسول اکرم(ص) فرمودند:
«اذا اراد الله بعبد خيراً فقهه في الدين و الهمه رشده»
هنگامي که خداوند خير بندهاي را اراده کند، فهم دقيق دين (راه و روش رسيدن به اوج سعادت) را بهره او قرار ميدهد و راه رشد و بالا رفتن را به او الهام ميکند.
اين الهامات و ارشادات که با کشف و شهود نصيب بنده ميگردد، بيترديد در قرآن که «تبياناً لکل شيء» است و سخنان معصومان که تفسير اصيل قرآن است وارد شده، اما به نحو باطن و پوشيده تا فقط اهل باطن و معنا به توفيق الاهي و روش الهامي در فهم دقيق اين سخنان که حقيقت تفقه در دين است راه يابند.
کسي که مؤيد به روح خدا و توفيق او است، وقتي با جاني سرشار از شهود و الهام به قرآن و سنت مراجعه ميکند، اسراري از باطن آن را کشف ميکند که بر ديگران پوشيده است؛ از اينرو امام صادق(ع) فرمودند:
«انتم افقه الناس اذا عرفتم معاني کلامنا، ان الکلمة لتنصرف علي وجوهٍ، فلو شاء انسان لصرف کلامه کيف شاء و لا يکذب.»
شما فقيهترين مردم هستيد، اگر ژرفاي معاني سخنان را دريابيد. بهدرستي که واژگان به صورتهاي گوناگوني ميگردند و اگر انسان بخواهد، ميتواند سخنش را بهگونهاي بگرداند و بازگويد که دروغ نباشد.
و در حديث ديگر فرمودند:
«لا يکون الرجل منکم فقيها حتي يعرف معاريض کلامنا»
از ميان شما مردم فقيه نيست مگر کسي که اشارات و معاني پنهان سخنان ما را دريابد.
چه لزومي دارد که معصومان سخنانشان را طوري بگويند که هم حقيقت را گفته باشند و هم دروغ نشود؟ چرا در قرآن محکم، متشابهاتي وجود دارد که تنها راسخان در علم تاويل آن را ميدانند؟
پاسخ اينهمه آنجا است که امام سجاد(ع) فرمودند:
«والله لو علم ابوذر ماذا في قلب سلمان لقتله…»
به خدا قسم اگر ابوذر ميدانست در دل سلمان چه ميگذرد، او را ميکشت.
محور اساسي که اخلاق را تا مرزهاي عرفان پيش ميبرد، اين است که کسي که در مراحل اخلاق وارد ميشود و به پيراستن نفس از رذايل و آراستن آن به فضايل ميکوشد، به اوج مقام انساني در قربالاهي نزديک ميشود و حقايق پنهان عالم برايش کشف ميگردد و ادامه راه را به او نشان ميدهد. براي چنين کساني مفاهيم و ارزشهاي اخلاقي معنا و حقيقت ژرفتري مييابد و به تمام و کمال ميرسد و اين است حقيقت دين اسلام و غايت بعثت پيامبر اکرم(ص) که فرمودند:
«انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»
مکارم اخلاق مراتب و اجزايي دارد که اتمام و جمع تمام آنها در آيين محمدي(ص) آمده است؛ براي نمونه همه صبر در تحمل مصيبتها نيست. در کافي آمده است که رسول الله(ص) ميفرمايد:
«صبر سه بخش است: صبر در گرفتاري و مصيبت. صبر بر طاعت، صبر از معصيت. پس کسي که بر مصيبت صبر کند تا اندوهش را به نيکويي بگذراند، خداوند سيصد درجه براي او مينويسد که ميان هر کدام فاصله زمين تا آسمان است و کسي که بر طاعت صبر کند، خداوند ششصد درجه براي او مينويسد که فاصله هر درجه از ژرفاي زمين است تا عرش و کسي که از گناه صبر کند، نهصد درجه برايش نويسد که از درجهاي تا درجه ديگر فاصله ژرفاي زمين تا اوج عرش است.»
حضرت امام در شرح اين حديث مينويسد:
«از اين حديث شريف سه درجه صبر که مبادي صبرهاست و از امهات صبر متوسطين است، معلوم ميشود.»
سپس اقسامي از اين سه را باز گفته و بعد از آن با استناد به شهودات عرفاني خودشان، مراتب ديگري از صبر را تعريف ميکنند که عبارت است از: صبر الله، صبربالله، صبر علي الله، صبر في الله، صبر مع الله و صبر عن الله.
همچنين بسياري از حدود و شرايط با روش شهودي بايد تبيين گردد؛ براي نمونه علل و آثار رذايل و فضايل محبت و رضا بايد با دقت با اين روش تبيين گردد؛ همچنين در کتاب احياءالعلوم، رابطه معرفت محبت و رضا با دقت و دروننگري تبيين شده است. هرچند اين مطالب نيز بهطور شايسته به قرآن و احاديث مستند نشده و جاي خالي فقهالاخلاق در آن مشهود است.
بنابراين اگر تاکنون با اين پرسش روبهرو بوديد که باطن قرآن و فرمايشات معصومان اگر حجيت واعتبار ندارد، پس به چه کار ميآيد، پاسخ اين است که در فقهالاحکام و اعمال و مناسک ظاهري، مقام پرداختن به بواطن نيست؛ اما اساس در فقهالاخلاق همان باطن قرآن و سنت است.
اما بايد روشن شود که حجيت باطن از چه ضوابطي پيروي ميکند و اصول فقهالاخلاق متکفل تدوين روش و چارچوب فهم و حجيت باطن متون ديني است و بايد در اين علم آلي به پرسشهايي از اين دست پاسخ داده شود. آيا فهم باطن ممکن است با ظاهر تعارض داشته باشد؟ آيا فهم باطني مقيد به مباحث ادبي و زبانشناسي است؟ اگر هست تا چه حد؟ در بخشهايي از متون که استعارهها و تشبيهات فراواني به کار رفته است، آيا ضوابط خاصي را بايد منظور داشت؟ آيا وجه شبه بايد ظاهر و مأنوس باشد؟ يا وجه شبه غريب هم معتبر است؟ ملاک فهم باطني چيست؟ آيا عدم تعارض با ظاهر است يا بايد مويداتي هم از ظاهر داشته باشد؟ و پرسشهاي ديگر.
تفاوت زبان دين در اخلاق و احکام
پيچيدگيهاي ظاهري متون ديني در زمينه اخلاق بسيار بيشتر از احکام است. اگر در متون ديني مربوط به احکام استعارهاي هم باشد، روشن است و در نهايت که قرار است از آن حرمت و حليت و احکام تکليفي فهميده شود، کار را سادهتر ميکند؛ مثلاً در روايت آمده است:
«اجر الزاينه سحت و … اجرا الکاهن سحت و ثمن الميتة سحت، فاما الرشا في الحکم فهو الکفر بالله العظيم.»
مزد زناکار آتش است، مزد کاهن آتش است، پول فروش ميته آتش است و اما رشوه گرفتن در حکم و قضاوت، کفر به خداي بزرگ است.
هرچند در اين فرمايش باطن مزد بعضي کارها در ظاهر بيان شده و در مورد رشوه فرمودهاند که کفر است، اما آنچه در فقهالاحکام لازم است، حرمت اينگونه کسب و کارها است و نيازي نيست مثلاً پرسيده شود که چرا و چگونه رشوه گرفتن کفر است يا مثلاً درباره خصومت وارد شده است:
«الخصومة … تورث الشک»
يا فرمودهاند
«اياکم و الخصومة فإنها تشغل القلب وتورث النفاق وتکسب الضغائن»
از خصومت بپرهيزيد که همانا قلب را مشغول ميکند، نفاق را در پي دارد و کينه را در دل ميافشاند.
«از ديدگاه فقهالاحکام مفاد اين روايات، کراهت خصومت يعني «پيکار لفظي با ديگران به قصد تحصيل مال يا استيفاي حق» است؛ ولي چون نهي صريح در اينباره نداريم، حرام نيست. اگر نهي صريح بود، آنگاه مفاد آنکه آيا دلالت بر حرمت دارد يا کراهت، قابل بحث بود.
اما همين دو روايت از ديدگاه فقهالاخلاق پرسشهايي را به ميان ميآورد که بايد پاسخ يابي شود.
پرسشهايي از قبيل اينکه چگونه خصومت موجب نفاق ميشود؟ چرا و چگونه قلب را مشغول ميسازد؟ به چه علت کينه به بار ميآورد؟ چرا انسان خصومت ميورزد؟ خصومت ممدوح و مذموم کدام است؟ چگونه ميتوان اين خلق ناپسند را از بين برد؟ خصومت چگونه شک در دل انسان پديد ميآورد؟ شک در چه اموري پديد ميآورد؟
در کتب اخلاقي که مباحث خود را روايي پيش بردهاند، معمولاً چنين بحث نشده، بلکه فقط به جمعآوري و شمارش روايات و آيات در اين قلمرو پرداختهاند يا اگر هم بيش از ذکر آيات و روايات سخني آوردهاند، براي تحقيق فقيهانه متون ديني نبوده، بلکه بهعنوان شاهدي بر مدعا يا تبرک جستن به کلام خداوند و اهل بيت بوده است.
براي تدوين علم «اخلاق اسلامي» بايد ابعاد حجيت ظاهر و باطن با دقت تعريف و تبيين و روش و اصول احتجاج به ظاهر و باطن تدوين شود.
گستره عقل در فقهالاخلاق
اگر بگوييم اخلاق عرفاني که همواره انسان سالک را به اوج فرا ميخواند، اخلاقي اعتلايي است، ميتوانيم اخلاقي فلسفي را نيز اعتدالي بناميم. اخلاق فلسفي با بررسي نفس، سه قوا را در آن يافته است که عبارتند از: قوه عاقله، قوه غضبيه و قوه شهويه؛ سپس براي هر کدام از اين قوا، حد وسط واعتدالي را تعريف کرده و حکم ميکند به اينکه رعايت اين اعتدال، جنس فضايل بسياري است که نفس با آراستگي به آنها تحصيل سعادت ميکند وافراط و تفريط از اين حدود سهگانه، سرچشمه رذايلي است که شقاوت را در پي دارد.
اين مکتبالاخلاقي که با روش تعقلي و استفاده از منبع عقلي صورت يافته، ميراث فيلسوفان يوناني است که در آثار بزرگاني مانند: «ابنمسکويه» (تهذيب الاخلاق وتطهيرالاعراق) و «خواجه نصيرالدين طوسي» (اخلاق ناصري) بهطور کامل حضور دارد؛ حتي اساتيدي مانند «ملا مهدي نراقي» در «جامعالسعادات» نيز باافزودن آيات و روايات و اندکي ذوقيات، همين نظام اخلاقي فلسفي را در کار آوردهاند. نظام اخلاقي را که بدون خدا، معاد، آيات و احاديث چيزي از اصل و اساس آن کاسته نميشود، بيترديد نميتوان اخلاق اسلامي ناميد. بدون شک نفوذ و کارآمدي روش تعقلي و گستره استفاده از منبع عقل در فقهالاخلاق بسيار بيشتر از فقهالاحکام است؛ اما اين منبع نبايد چنان يکهتاز شود که در نهايت بهنظر آيد که به منابع نقلي (قرآن و احاديث) نيازي نيست؛ از اينرو تعريف حدود کارآمدي منبع عقلي و اصولي روش شناختي در روش تعقل بايد به خوبي در اصول فقهالاخلاق روشن شود.
مجموعه سه جلدي اخلاق در قرآن اثر استاد «مصباح يزدي» کوششي است فقيهانه که با گذر از فلسفه يونان، روش تعقلي و منبع عقل را در فهم قرآن در حوزه اخلاق به کار گرفتهاند، ولي مشکلاتي نظير تبيين و تعريف نکردن روششناسي، منظور نکردن احاديث و ملاحظه نکردن روش شهودي و منبع الهام، ميان آن اثر و آرمان فقهالاخلاق اگر در فقهالاحکام تنقيح مناط احکام شرعي دشوار است، بهنظر ميرسد که در فقهالاخلاق تنقيح مناط گزارههاي اخلاق ديني سهلتر است. شيخ انصاري در مکاسب محرمه درباره غيبت مينويسد:
«و اما ماکان لغرض صحيح فلا يحرم»
اما آنچه از غيبت که باغرض صحيح باشد، حرام نيست.
بنابراين ايشان با مفروض گرفتن اينکه ملاک غيبت معلوم است، غرض صحيح را مثل دروغ مصلحتآميز، مجوز غيبت ميدانند.
البته همين تنقيح مناط يک پرتگاه خطرناک در تحريف و سوءاستفاده از اخلاق است و اگر قرار است عقل تعيين کننده يا کاشف آن باشد، لازم است که ابعاد و حدود دقيق و روش تعقلي در تنقيح مناط روشن شود و به پرسشهايي از اين دست پاسخ داده شود: مصالح و مفاسد احکام اخلاقي چيست؟
راه شناخت اين مصالح و مفاسد که غرض صحيح نتيجه آنها است چيست؟ آيا شناخت آنها محدود به منابع نقلي است يا عقل هم در آن مدخليت دارد؟ منافع و مصالح شخصي تا چه حد ميتواند مصحح غرض باشد؟ مصالح جمعي چهطور؟ بعضي از اساتيد اصل تقدم مصالح معنوي بر مصالح مادي را طرح کردهاند. آيا اين اصلي مطلق است؛ يعني حتي بايد مصالح کلان مادي را براي مصالح اندک معنوي فرو نهاد؟
مسأله ديگر اين است که شاخههاي اصلي و فروع رذايل و فضايل باعقل شناخته ميشود يا نه؟ در بعضي از روايات، اين اصول و فروع تعريف شده است. آيا عقل هم در تشخيص اجناس و انواع رذايل و فضايل مجالي دارد؟ اگر دارد، با چه ضوابطي چنين تشخيصي حجيت خواهد داشت؟ اين مورد اخير بهويژه در مرتبهبندي و تدوين مراحل اخلاقي مفيد است و مسير سلوک اخلاقي را روشن و هموار ميکند.
جايگاه علم رجال و تسامح در ادله سنن
موضوع ديگر که براي ورود به فقهالاخلاق بايد درباره آن به بحث وانديشه پرداختهشود، اهميت رجالي احاديث اخلاقي است. احاديث مرسل، مجمل يا ضعيف که در ابواب اخلاقي وارد شدهاند، چقدر حجيت دارند؟
در اينجا مانند فقهالاحکام در خطر بدعت نيستيم؛ ولي شناخت خصال، اوصاف نفس و راه تربيت و تعالي آن هم از اهميت کمي برخوردار نيست؛ زيرا کسي که خود را آماده سير اخلاقي و خودسازي کرده است، بايد نفس و اوصاف و احوال آن را به خوبي بشناسد. براي چنين کسي خبر واحد يا ضعيف چقدر اهميت و حجيت دارد؟
در فقهالاحکام به استناد رواياتي که در وسائل باب مقدمة العبادات آمده است، ميگويند در حکم به استحباب و کراهت تسامح در ادله سنن جاري ميشود. در اين باب پرسش اساسي فقهالاخلاق اين است که آيا آثار وضعي و اخلاقي هم افزون بر آثار شرعي در اين وجود دارد؟ اگر دارد؛ آيا ميتوان حدود آن را مشخص کرد؟ اساساً آثار وضعي اعمال تابع چه عواملي است؟ اگر بخشي از عوامل مؤثر از حيث روانشناختي باشد، پس به اندازهاي که به عقيده و انگيزه مربوط است اين آثار وضعي، با تسامح در ادله سنن و عمل به روايات ضعيف نيز پديد خواهد آمد. اما آيا آثار تکويني و تربيتي که در اعمال خاصي قرار دارد، با تسامح در ادله سنن تحصيل ميشود.
پاسخ به اين پرسشها به ويژه در مواردي اهميت مييابد که فقهالاخلاق به راههاي اصلاح نفس ميپردازد. براي عالم اخلاقي که ميخواهد از روايات درد را بشناسد و درمان را بيابد، جايز است که با تسامح در ادله سنن، روايات ضعيف ومرسل را در کار درمانگري اخلاقي و تربيتي آورد، اگر امکان دارد تا چه حد؟
در فقهالاحکام آنچه اهميت دارد، امتثال امر مولا است؛ پس هرچه بيشتر دايره مستحبات و مکروهات گسترده شود، امکان تعبد وامتثال بيشتر ميشود و اين امر فينفسه خير است؛ اما در فقهالاخلاق، شناخت احوال و امراض نفس و راه اصلاح آن مطلوب است. در اينجا ديگر افزايش کمي دارو مهم نيست، بلکه کيفيت آن و تناسب با مشکلات اخلاقي مطرح است. پس اگر در روايتي آمد که فلان دعا براي روشني قلب يا رفع اندوه مفيد است، بايد عالم اخلاقي با دقت بيشتري درباره آن تحقيق کند و اساساً با تسامح در ادله سنن در فقهالاخلاق مسدود است.
الفاظ مشترک و مفاهيم مشکک
يکي ديگر از مسائلي که در فهم متون ديني در حوزه اخلاق لازم به طرح و بررسي است، وضعيت معاني الفاظ و مفاهيمي است که نقش کليدي دارد.
در فقهالاحکام هر چقدر هم در معناي واژگان کليدي مانند: صلاة و … ترديد شود، بههرحال به صورت حقيقت شرعيه يا متشرعه معلوم است که منظور از صلاة چيست؛ اما در واژگان کليدي فقهالاخلاق پيچيدگيهايي وجود دارد.
1. لفظ ايمان، اسلام، يقين و بسياري از واژگاني که به ملکات باطني ومراتب معنوي اشاره دارد، به معاني گوناگوني به کار رفتهاند.
قرآنکريم بيانات متفاوتي درباره اسلام دارد؛ مثلاً در جايي ميفرمايد:
«قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبکم»
و در جاي ديگر ميفرمايد:
«أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نور من رب»
يا ميفرمايد:
«فمن اسلم فأولئک تحرو ارشدا»
در آيه اول اسلام را ظاهري، حرفي و بدون ريشه باطني معرفي ميکند و در دو آيه بعد اسلام را با نور، رشد و هدايت همراه ميداند.
درباره ايمان نيز همينگونه است؛ چنانکه در جايي ميفرمايد:
«و ما يؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون»
و در جاي ديگر ميفرمايد:
«انما المومنون الذين اذا ذکر الله و جلت قلوبهم…»
بنابر آيه اول ايمان با شرک جمع ميشود و در آيه دوم معرفت با شکوهي است که با ياد خدا دل را به لرزه ميافکند.
در روايات نيز براي ايمان گاه هفت درجه و در مواردي ده درجه معرفي شده است.
علما نيز در اينباره نظرات گوناگوني ابراز داشتهاند. سيد بحرالعلوم براي اسلام و ايمان سه مقام و علامه طباطبائي چهار مرتبه تعريف کردهاند.
در بسياري از روايات، اسلام و ايمان به معناي معادل هم به کار رفتهاند و اين همه کار فهم قرآن و سنت را در اين موضوع دشوار ميکند و لازم است براي حل اين مشکلات چارهانديشي شود. مفاهيم ديگر مانند: صبر، يقين، اخلاص، توکل و … نيز مراتب گوناگوني دارند که گاه در حد مفاهيم مشککاند و گاه تفاوت آن قدر زياد است که چه بسا تبديل به لفظ مشترک ميشوند؛ مثل ايمان که در جايي تحقق در توحيد است و در موردي با شرک جمع شده است.
2. از ديگر مشکلات فهم منطقي متون اخلاقي اين است که «تعريف مفاهيم اخلاقي چيست»: زيرا در متون ديني تعاريف گوناگوني از يک موضوع اخلاقي ارائه شده که هر کدام ناظر به امر ويژهاي است؛ براي نمونه درباره يقين از پيامبر(ص) نقل شده که فرمودند:
«قلت لجبرئيل ما تفسير اليقين؟ قال: المؤمن يعمل لله کانه يراه. فان يکن يري الله فان الله يراه و ان يعلم يقينا ان ما اصابه لم يکن ليخطئه و ان ما اخطاه لم يکن ليصيبه»
به جبرئيل گفتم تفسير يقين چيست؟ گفت: مؤمن براي خدا کار ميکند، گويا او را ميبيند و اگر او خدا را نميبيند، خداوند ناظر بنده است.
از امام رضا(ع) نيز نقل شده که در پاسخ «يونسبن عبدالرحمان» که پرسيد:
«فأي شيء اليقين؟ و التفويض الي الله»
اين دو حديث در تفسير و تعريف يقين وارد شده است و هر کدام چيزي ميگويد که امثال اين روايات فراوان است. حال اينکه کدام به اصل يقين اشاره دارد و کدام يک لوازم، آثار، ارکان، مقتضيات، شروط و … را باز ميگويد، کار فقهي جدي ميطلبد.
در بند اول، تعارض در مفاهيم و تقسيمات بود؛ ولي اينجا تفاوت در نحوه تعريف است و تعارض در کار نيست، فقط معلوم نيست که هر کدام از اين روايات ناظر به چيست؟
3. يکي ديگر از مشکلات مفهومي در متون اخلاقي دين، مفاد صيغه افعل تفضيل است.
براي مرتبهبندي اوصاف اخلاقي اين مفهوم نقش کليدي دارد، با اين حال در نهايت ابهام بهکار رفته است؛ مثلاً اگر بخواهيد اين پرسش را به روايات عرضه کنيد که برترين سعادت چيست و سعادتمندترين انسان کيست؟ پاسخهاي گوناگوني خواهيد يافت. حضرت علي(ع) در چند مورد فرمودهاند:
«افضل السعادة الستقامة الدين» و «اعظم الناس سعادة اکثر هم زهادة» «اسعد الناس العاقل المومن» «اسعد الناس من عرف فضلنا و تقرب الي الله بنا و …»
يا اگر پرسش مشابهي داشته باشيد که برترين مردم (افضل الناس) چه کسي است، پاسخهاي بيشتري مييابيد.
«افضل الناس انفعهم للناس» «افضل الناس السخي الموقن» «افضل الناس من جاهد هواه» «افضل الناس من کظم غيظه و حلم عن قدرة»
بهنظر ميرسد همان مقدار مباحثي که در باب صيغه افعل (امر) در اصول فقهالاحکام به ميان آمده، در اصول فقهالاخلاق در باب صيغه افعل (تفضيل) نيز کاوش و پژوهش لازم است.
با اينکه ظهور اوليه صيغه افعل تفضيل انحصار برتري براي يک مورد نسبت به ساير موارد است؛ ولي بايد در جمع بسياري از روايات قايل به اشتراک بعضي از صفات در افضليت شويم.
در بعضي روايتها نيز مفهوم افضليت نسبي به کار رفته است؛ مثلاً امام علي(ع) فرمودهاند:
«افضل الناس من عصي هواه و افضل منه من رفض دنياه»
اين همه در حالي است که براي تدوين نظام اخلاقي و استدلال بر مراتب آن هيچ واژهاي کليديتر از صيغه افعل تفضيل نيست.
حل اين مسائل در متون ديني درباره اخلاق هم تلاشهاي علمي از سنخ اصولي ميطلبد و هم به کوششهاي فراوان فقهي نيازمند است.
تضاد و تناقض در فضايل اخلاقي
در منابع نقلي فضايلي مطرح شده است که به نظر متعارض و متضاد ميرسند؛ مثلاً بعضي از روايات حزن را بهعنوان يک حسن اخلاقي معرفي ميکند؛ چنانکه امام علي(ع) فرمودهاند:
«ينبغي لم عرف نفسه ان لا يفارقه الحزن والخدر»
سزاوار است براي کسي که خود را شناخته اينکه از اندوه و پرهيز جدا نشود.
يا فرمودند:
«الحزن شعار المؤمنين»
اندوه نشانه و ارزش ارجمند مؤمن است.
در مقابل روايات بسياري درباره شاد کردن مؤمنان و نشاط مؤمن و برخورد شاداب با مردم البته در بعضي از روايات اين دو جمع شدهاند:
«بشر المؤمن في وجهه و حزنه في قلبه»
شادي مؤمن در چهره و اندوهش در دل است.
ولي آيا اين جمع نوعي نفاق نيست؟ يا اين چگونه حزني است که آثار نشانههاي آن در ظاهر پديدار نميشود؟ و چگونه ميتوان اين حديث را در کنار فرمايش ديگر مولا علي(ع) فهميد که در خطبه همام فرمودند:
«قلوبهم محزونة … قدبرا هم الخوف بري القداح، ينظر اليهم الناظر فيحسبهم مرضي و ما بالقوم من مرض، و يقول قد خولطوا لقد خالطهم امرء عظيم…» (دلهايشان لبريز از اندوه است و بيم همانند پيکاني آنها را باريک کرده، هر کس ايشان را ميبيند، ميپندارد که بيمارند؛ ولي اين گروه بيمار نيستند يا ميگويد ديوانه شدهاند، آري امر بزرگ با جلالت و هيبتي آنها را ديوانه کرده است.
بهراستي اين حزن که از خوف بر ميآيد و شيدايي و آشفتگي به بار ميآورد، چگونه در قلب محبوس ميشود و شادماني را در چهره ميپرورد؟
از اين متناقضتر داستان عزلت و گريز از مردم و حسن معاشرت و مدارا با خلق است. بهراستي اين احاديث چگونه قابل جمعاند.
«العزلة حسن التقوي» گوشهگيري از مردم پرهيزکار نيکويي است.
«کيف يأنس بالله من لا يستوحش من الخلق؟»
چگونه با خداوند انس پيدا ميکند، کسي که از خلق بيمناک و گريزان نيست.
«العزلة افضل شيم الاکياس»
گريز از مردم برترين خصلت هوشمندان است.
و در کنار اين فرمايشات امام علي(ع) سخن گرانمايه رسول خدا(ص) است که فرمودهاند:
«و ان من مکارم الاخلاق … و يصل من قطعه و أن يعود من لا يعوده»
همانا از زيباييهاي اخلاق پيوند با کساني است که رابطهشان را قطع کردهاند و باز ديد از کساني که که به عيادت نيامدهآند.
يا امام صادق(ع) در پاسخ به پرسشي از مکارم الاخلاق فرمودهاند:
«وصلة من قطعک و اعطاء من حرمک …»
اينکه با کسي که از تو بريده ارتباط برقرار کني و آنکه از تو دريغ ورزيده به او ببخشي.
و از همه عجيبتر فرمايش امام علي(ع) است:
«ابلغ ما تستدر به الرحمه ان تضمر لجميع الناس الرحمه»
آنچه بيش ازهمه رحمت خدا را زياد ميکند، اين است که براي همه مردم رحمت و مهري در دل داشته باشي.
اين فضايل که به ظاهر متناقض بهنظر ميرسد، بايد با روايات و دقتهاي فقهي و مستند به متون ديني تعريف، تبيين و تجديد شده و با هم جمع شوند و اين از مهمترين کارهاي فقهالاخلاق است. اينک که دروغ و غيبت کجا فضيلت و کجا رذيلت است؟ اينکه تجسس و سوءظن کجا پسنديده و کجا ناپسند است؟ بايد با دقتهاي فقه الاخلاق روشن شود، نه در حد تعيين حکم تکليفي فقهي و نه فقط با قياس و استحسان.
ضرورت فقهالاخلاق
تا پيش از انقلاب اسلامي عمده مباحث فقهي بر محور عبادات و در ابعاد بسته و مشخصي هم معاملات و مسائل اجتماعي مورد بحث بوده است؛ اما پس از انقلاب در کنار نظام عبادي به نظامهاي حقوقي، سياسي و اقتصادي براي پاسخگويي به نيازها و پرسشهاي موجود احساس نياز شد و در اين فضا فقه سياسي، فقه اقتصادي، فقه قضايي و … بهطور مستقل حوزههاي پژوهشي و مباحثاتي پويايي پديد آورد؛ اما گويا نياز به فقهالاخلاق که بهطور کلي از آغاز مورد غفلت واقع شده بود، هنوز احساس نشدهاست. در حاليکه ساير نظامهاي اجتماعي فقه و حتي نظام عبادي، در صورت تحکيم نظري وعملي شالودههاي فقهالاخلاق قابل تحقق است؛ چنانکه شهيد صدر در جابهجايي کتاب ارزشمند «اقتصادنا» به اين موضوع اشاره کردهاند که نظام اقتصادي اسلام تنها در جامعهاي قابل تحقق است که اعتقادات ديني، مفاهيم، ارزشها، عواطف و اخلاق اسلامي رواج يافته باشد.
در جامعهاي که ارزشها، الگوها و هنجارهاي رفتاري با شاخصهاي اسلامي هماهنگ نباشد، چگونه ميتوان سياست، قضاوت و تجارت را بر اساس ارزشها و هنجارهاي اسلامي نهادينه کرد؟ از اينرو عمده رواياتي که درباره فقه وارد شده است، به مسائل اخلاقي پرداختهاند.
1. رسول اکرم(ص): «لا يفقه العبد کل الفقه حتي يمقت الناس في ذات الله و حتي لا يکون احد امقت من نفسه» (بنده هيچگاه به تمام معنا فقيه نميشود، مگر زماني که مردم را در قرب الاهي ناپسند دارد؛ تا جاييکه هيچ کس ناپسندتر از خود او در نظرش نباشد.)
2. امام علي(ع): «الفقيه کل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمهالله و لم يويسهم من روحالله و لم يؤمنهم من مکرالله.» (فقيه کامل کسي است که مردم را از رحمت خداوند نا اميد نکند و از عنايت او مأيوس نسازد و از مکر خداوند ايمن نگرداند.)
3. امام الرضا(ع): «من علامات الفقه الحلم و العلم و الصمت» (از نشانههاي فقه بردباري، دانايي و سکوت است.)
4. امام علي(ع): «ان من الحق ان تتفقهوا و من الفقه إن لا تغتروا» (بيترديد از نشانههاي حق اين است که به فقه برسيد و از نشانههاي فقه اين است که فريفته نشويد.)
از طريق ديگري اين حديث رسيده، در حاليکه به جاي «حق» واژه «حزم» به معناي دورانديشي وارد شده است.
5. امام رضا(ع): «رفع الي رسول الله قوم في بعض غزواته، فقال من القوم؟ فقالوا: مومنون يا رسولالله قال و ما بلغ من ايمانکم؟ قالوا: الصبر عند البلاء و الشکر عند الرخاء و الرضا بالقضاء. فقال رسولالله(ص) حلماء علماء کادوا من الفقه أن يکونوا انبياء» (در يکي از غزوات گروهي نزد رسول خدا(ص) آمدند، پس آن حضرت فرمودند کيستيد؟گفتند: مؤمن هستيم اي رسول خدا(ص). فرمود: ايمانتان به کجا رسيده است؟ گفتند: صبر در بلا، شکر در رفاه و رضا به قضا و خواست خداوند. پس رسول خدا فرمود: بردباران و داناياناند که نزديک است از فزوني فقه به مقام پيامبران برسند.)
بنابراين فقه يک مفهوم اخلاقي است و اگر مفاهيم اخلاقي را مرتبهبندي کرده، بعضي را کلي و ريشه بعضي ديگر بدانيم، خواهيم ديد که فقه از امالفضايل و مفاهيم ريشهاي اخلاق است که بسياري از فضيلتها از آن منشعب ميشود.
بدون تفقه به معناي کامل نميتوان نظامهاي اجتماعي اسلام را که سرشار از فضايل انساني است، تحقق بخشيد؛ همچنين جايگاه فرد را در نظام اسلامي نميتوان تعريف و پايگاه، حقوق و تکاليف اجتماعياش را روشن کرد. فقهالاخلاق که در حقيقت تفقه به معناي کلمه است، حيات انسان تحت ولايت الاهي را به سامان ميآورد و بدون آن افراد بشر از حيات طيبه محروم خواهند شد.
طرح نظام اخلاقي غايت فقهالاخلاق
بيترديد فقهالاخلاق مباحثي بسيار دشوارتر از آنچه فقها در فقه الاحکام تجربه کردهاند، پيش رو دارد و اين راه نرفته صعبالعبورتر از راه طي شده گذشته است و نقش آن در جامعهسازي و انسانسازي نيز اساسيتر از فقهالاحکام در حوزه عباديات و معاملات است؛ چنانکه پيشتر اشاره شد، ساير نظامهاي اسلامي بر پايه نظام اخلاقي اسلام قابل تحقق و اجرا است.
غايت فقهالاخلاق تدوين نظام اخلاق اسلامي است. در نهايت فقهالاخلاق بايد مجموعهاي از مفاهيم مرتبط را در راستاي اهداف روشن و با روشهاي کارآمد ارائه دهد؛ به گونهاي که هر کس با مراجعه به اين نظام، جايگاه اخلاقي خود را يافته و بداند که بايد از کجا و چگونه شروع کند و به ترتيب چه خصلتهايي را از خود کرده و چه اخلاقي را تحصيل کند و در هر مرحله چه نتيجهاي را از خود انتظار داشته باشد.
نظام اخلاق اسلامي در بردارنده مجموعه خرده نظامهاي اخلاقي مضافي است که بخشهاي مختلف جامعه در شرايط گوناگون به آن احتياج پيدا ميکنند؛ از اخلاق معلم و شاگرد گرفته تا اخلاق خبرنگاري، رانندگي، کاربردي اينترنت و …
با اينکه فقهالاخلاق بايد به سوي نظاممند کردن اخلاق اسلامي حرکت کند، جاي اين پرسشها باقي است که آيا ميتوان اخلاق اسلامي را در نظام معقولي که با قرآن، سنت و عقل قابل دفاع باشد ارائه کرد؟ بسياري از ابهاماتي که در اخلاق اسلامي وجود دارد، از خود متون ديني سر بر ميکشد، آيا اينها براي اين نيست که هر انساني موجودي منحصر به فرد است و نظام اخلاقي خاص خود را بايد با تلاش شخصي و توفيق الاهي بيابد؟ آيا اين ديدگاه نوعي بيضابطگي تربيتي و کثرتگرايي اخلاقي را در جامعه پديد نميآورد؟ و فرد را سرگردان نميکند؟
اين راه که به ذائقه پست مدرنيستي گوارا ميآيد و بعضي که قايل به ترابط وتلائم همه گزارههاي علوم با يکديگرند و از اصل عدم قطعيت در مکانيک کوانتوم براي آن مؤيد جستهاند، با آنچه فطرت حقيقت جوي انسان ميطلبد، چندان سازگار نيست.
بالأخره در انسانها جوهر مشترکي است و همه چيز را نميتوان با رويکردي رداکشنيستي به تکثر بيپايان روانشناختي و جامعهشناختي تاويل برد.
بهنظر ميرسد که با دقت فقيهانه و اجتهاد روشمند ميتوان نظام کلي اخلاق اسلامي را ترسيم کرد و به تدريج در جزئيات وارد شد و با وضع و کشف اصول و قوانين اخلاقي و قوائد تأثير و تاثر آنها راه روشن را يافت؛ راهي که فطرت پاک و طالب، آن را ميشناسد و ميجويد. اين همه بحث و تلاش براي کشف نظام منطقي و قابل دفاع براي اخلاق با اين انگيزه است تا مبادا شياطين شکانگيز با غبار آلود کردن فضا فکري و معنوي افراد و به تاري کشيدن جو معرفتي جامعه، هوس هرج و مرج را در مقام خدايي فرانشانند.
فقهالاخلاق، هم پاسخگوي شبهاتي است که انديشهها را در روشن يافتن حقيقت به تاريکي ميکشاند و هم بستر لازم براي عمل به ساير نظامهاي عبادي و اجتماعي اسلام را فراهم ميکند؛ بنابراين فقهالاخلاق هم هدايت نظري و هم هدايت عملي فرد و جامعه مسلمان را سامان ميدهد.
پينوشتها:
. گرجي، ابوالقاسم، «تاريخ فقه و فقها»، چ سوم، 1379، انتشارات سمت، ص 10.
. ر.ک. حسن، مصطفوي، «التحقيق فيکلمات القرآن الکريم»، المجلد 9 و «فروق اللغة»، لابي الهلال العسگري،(ماده فقه).
. توبه(9): 87.
. اسراء(17): 44.
. انعام (6): 25.
. نهجالبلاغه، خطبه110 و 166.
. نهجالبلاغه، خطبه 87.
. کنزل العمال، حديث 5217.
. همان، حديث 5218.
. کاشاني،مولي محسن، «المحجةالبيضاء في تهذيب الاحياء»، الجزء الاول، الطبعة الثالثة 1415 هـ .ق، انتشارات اسلامي، ص 81.
. توبه(9): 122.
. العاملي (الشهيد الثاني)، زينالدين بن علي، «منية المريد في ادب المفيد و المستفيذ»، تحقيق: رضا مختاري، چ پنجم 1380 هـ .ش، بوستان کتاب قم، ص 157.
. صدر، محمد، «فقهالاخلاق» جزء اول، چ اول 1419 هـ ، دارالاضواء بيروت، ص 7 و 8.
. موسوي خميني، روحالله، «المکاسب المحرمـة» چ اول 1374، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، جزء اول، ص 370 تا 480، جزء الثاني، ص 48 تا 140.
. مومنون(23): 2.
. ماعون(107): 5.
. نهجالبلاغه، حکمت 445.
. ميزان الحکمه، باب خلق، حديث 5124.
. نک. حسين روحانينژاد، «نگرشي به مراحل تطور علم اخلاق اسلامي»، مجله کتاب نقد شماره 30، بهار 1383، ويژه فلسفه اخلاق.
. البته نگارنده اين مطب را قبول ندارد و در ادامه مقاله در اينباره نظر خود را خواهيم گفت.
. رودگر، محمد جواد، «گذري بر منابع و مسلکهاي اخلاقي اسلامي»، مجله کتاب نقد، شماره 30، بهار 1383، ويژه فلسفه اخلاق، ص 145.
. ورام، ابيالحسين، «تنبيه الخواطر و نزهـة النواظر»، دارالکتاب الاسلاميه، چ دوم 1368، ص 302 و 303.
. مجلسي، محمد باقر، «بحارالانوار» المکتبة الاسلامي، چ سوم 1374، مجلات 76 و 67.
. نک: الشيخ ابي طالب مکي، «قوت القلوب في معامله المحبوب»، بيروت، دارصادر، چ اول 1995.
. نک. خواجه عبدالله انصاري، «منازل السائرين»، بيروت، دارالمجتبي، چ اول1995. مؤلف اين کتاب در آغاز هر منزل از منازل سلوک، آيهاي از قرآن آورده، ولي در شرح وتبيين دقيق آن در ربط با موضوع کوتاهي کرده است. اين کتاب شروح بسياري دارد که شارحان نيز بنا بر ذوق خود توضيحي براي آيات نوشتهاند و هيچ کدام نکوشيدهاند تا آيات را در باب موضوع گردآوري کرده و قرآن منزل را بر اساس مختصات قرآني توضيح دهند و ذوقيات خود را در چارچوب آيات به دقت فقهي تفسير و تبيين کنند. فکر شرح منازل السائرين، عبدالرزاق کاشاني، همان.
. يثربي، يحيي، «پژوهشي در نسبت دين و عرفان»، چ اول 1379، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، ص 25.
. طباطبائي، محمد حسين، «الميزان في تفسير القرآن»، مجله ششم، بيروت موسسه الاعلمي للمطبوعات، چ اول 1997، ص 180 ـــ 183.
. الخراساني، محمد کاظم، «کفايه الاصول»، الطبعة الثقافة 1424، مؤسسه نشر اسلامي، ص 324.
. ميزانالحکمه، حديث 16127.
. همان، ص 16151.
. همان، حديث 16152.
. کليني، «اصول کافي»، ج 2، کتاب الحجه (باب فيما جاء ان حديثهم صعب مستصعب)، حديث 2.
. ميزانالحکمه، ج چهارم باب خلق، حديث، 5058.
. اصول کافي، ج 2، باب صبر، حديث 15.
. امام خميني، «شرح حديث جنود عقل و جهل» چ ششم 1381، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، ص 412.
. الغزالي، ابو حامد بن محمد، «احياء علومالدين» الجزءإ الراب 1413، المکتبة العصرية للطباعة و النشر بيروت، ص 452 ـــ 487.
. محمد بن الحسن، الحر العاملي، «وسائل الشيعه»، الجزء السابع عشر، چ اول 1413 هـ ، بيروت، موسسه آلالبي لاحياء التراث، حديث 22064.
. همان، الجزء السادس عشر، حديث 21344.
. کليني، «اصول کافي»، ج 2، ص 301، ح 8.
. تهراني، مجتبي، «اخلاق الاهي» ج چهارم، چ اول 1381، موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، ص 218.
. «مکاسب» ج 1، ص 343.
. مصباح يزدي، محمدتقي، «اخلاق در قرآن» ج سوم، چ اول 1378، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، ص 43.
. حراني، ابومحمد، «تحفالعقول عن آل الرسول» چ اول 1383، انتشارات آل علي(ع)، ص 28 ـــ 32.
. نجفي، محمدحسن، «جواهر الکلام في شرح شرائع الاسلام»، الجزء الاول، چ چهارم 1373، دارالکتاب الاسلامي، ص 26.
. حجرات(49): 14.
. زمر(39): 22.
. جن(72): 14.
. يوسف(12): 106.
. انفال(8): 2.
. امام صادق(ع): «المومنون علي سبع درجات…» ميزانالحکمه، ج اول، حديث 1340.
. امام صادق(ع): «ان الايمان عشر درجات…» همان، حديث 1339.
. بحرالعلوم، مهدي، «رساله سير وسلوک بحرالعلوم»، با مقدمه و شرح علامه حسيني طهراني، چ پنجم 1420ق، انتشارات نور ملکوت، صص 82 ـــ 105.
. طباطبائي، محمد حسين، «الميزان في تفسير القرآن»، ج اول، صص 296، 297.
. بحارالانوار، ج 70، باب يقين و صبر، حديق 27، ص 173.
. همان، حديث 4، ص 138.
. غررالحکم و دررالکلم.
. همان، حديث 3100.
. همان، حديث 2990.
. همان، ح 3297.
. همان، ح 2989.
. همان، ح 2991.
. همان، ح 3091.
. همان، ح 3104.
. همان، ح 3236.
. غررالحکم، حديث 7448.
. همان، حديث 1513.
. همان، 1556.
. غررالحکم، حديث 7349.
. همان، حديث 7355.
. همان، حديث 7350.
. ميزانالحکمه، ج 4، باب خلق، حديث 5061.
. همان، حديث 5055.
. غررالحکم، حديث 10344.
. صدر، محمدباقر، «اقتصادنا»، الطبعه الاولي، 1375، مکتب الإعلام الاسلامي، صص 296 و 297.
. ميزانالحکمه، حديث 16148.
. همان، حديث 16146.
. همان، حديث 16158.
. همان، حديث 16155.
. همان، حديث 16144.
. نک: عبدالکريم سروش، «قبظ و بسط و تئوريک شريعت و طرحهاي مستقيم از منشورات»، موسسه فرهنگي صراط.
. سروش، عبدالکريم، «اخلاق خدايان»، چ سوم 1380، انتشارات طرحنو، ص 12.
. و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقواها (شمس (91): 7 و8.
. «أفريت من اتخذ إلهه هواه و أضله الله علي علم» (جاثيه (45): 23.