بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
در قرآن آياتي هست كه شايد اشاره به همين دوره باشد مانند:«هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا»(دهر/ 1)؛ «روزگاراني بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكري نبود».7 در تفسير اين آيه روايتي از امام باقر عليهالسلام نقل شده است كه فرمود: «كان شيئا و لم يكن مذكورا»8 «چيزي بود ولي قابل ذكر نبود».و نيز در قرآن در داستان پسران آدم ميفرمايد:«فبعث الله غرابا يبحث في الارض ...قال يا ويلتي اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب»(مائده/ 31)؛ «خداوند كلاغي را به كاوش زمين فرستاد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را در زير خاك بپوشاند. او گفت واي بر من آنقدر درماندهام كه به اندازه اين كلاغ هم نيستم كه بتوانم جسد برادرم را مستور كنم». اين آيه شريفه شايد اشاره به اين باشد كه در آن مرحله انسان مرده را تشخيص نميداده و دفن آن را هم نميدانسته است.و همچنين در قرآن آمده است:«و بدت لهما سوءاتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة»(اعراف/ 22)؛ «...وقتي شرمگاهشان آشكار شد و بر آن شدند كه از برگهاي بهشت برخود بپوشانند». از اين آيه هم فهميده ميشود كه انسان در آن مرحله لختي و عرياني را هم نميشناخته و اولين بار كه به لخت بودن خود پي برده بدن خود را با علف پوشانده است.پيش از آن دوره چه بوده؟ لابد ظاهر انسان و اعضاي او هم نبوده است. يك حيوان پست و ساده بوده است و همين طور پيش از آن تا برسد به يك ماده حياتي كاملاً ساده مثلاً موجود تك سلولي و پس از پيمودن اين همه مراحل به مرحله انساني گام نهاده است.3. بنابراين دو فرضيه، آيا اين كه پيش از اين واقع شده قابل تكرار است يا نه؟ بدين معنا كه تنها يك مرتبه به حكم خدا يا مقتضاي طبيعت، شرايطي به وجود آمده و اين پديده به طور ناگهاني يا با تحول و تكامل به وجود آمده است و ديگر هيچ گاه چنين تحولي به وجود نيامده و نخواهد آمد؟ يا ممكن است تاكنون اين پديده تكرار شده باشد و ما نميدانيم. مثلاً آنهايي كه در اطراف اسوان در كشور مصر يا در جنگل هاي استراليا يا در جاهاي ديگر به شكل زندگي انسانهاي اوليه زندگي ميكنند از نسلي هستند كه همه بشر از آن نسل است و همه از يك شاخه و يك تبارند؛ ديگران متحول و متكامل شدهاند و آنها در همان وضع و حال باقي ماندهاند؟ يا ربطي به نسل بشر فعلي ندارند و از نسل ديگر و تبار ديگرند، خيلي بعد از نسل نخستين از حيوانات ديگر به وجود آمدهاند تا به اين مرحله رسيدهاند و بعدا يا مانند نسل ديگر متحول و متكامل خواهند شد يا در نتيجه شرايط نامساعد از بين خواهند رفت؟هنگامي مسأله پيچيدهتر ميشود كه سؤال از انسان فراتر رفته در موجودات زنده ديگر هم مانند خزندگان، پرندگان، چهارپايان و حشرات و غير اينها بلكه در درختان و نباتات هم مطرح شود. اكنون بايد ديد كه آيا دانش بشري براي همه اين پرسشها جواب قطعي و علمي و اماره دارد؟ و اگر نه بايد ديد تا چه اندازه مطلب تاكنون كشف شده است.در خصوص اين گفته كه زمين در ادوار گذشته به يك دورهاي رسيده است كه شرايطش براي زندگي حيوانات زنده و بقاي آن مساعد شده است و پيش از آن چنين نبوده است، بايد ديد نخستين ماده حيات از كجا به زمين رسيده است؟ آيا آن هم در نتيجه تكامل اجزاء و شرايط زمين به وجود آمده يا از كرات ديگر به زمين رسيده است؟سؤالات فراواني مطرح است و تا آنجا كه ما ميدانيم دانش بشري براي هيچ كدام از آنها پاسخ قطعي، علمي و استدلالي ندارد. از جمله زمان پديد آمدن ماده حياتي و جدول قطعي تحول در انسان و ساير جانداران به درستي روشن نيست. چگونه بعضي انسان شده و بعضي ديگر تمساح يا آهو و برخي اسب و جاندار ديگر و در باره هر يك از اين جانداران سؤالهايي مانند سؤالهايي كه در مورد انسان ذكر شد مطرح ميشود، مثلاً همه تمساحها به يك تمساح برميگردند و يا به چند تمساح؟ و در مورد فيل و كرگدن و غيره چطور؟ كوتاه سخن اين كه اين مسألهاي پيچيده و مبهم است. علم و تجربه با قدمهاي آهسته و كند پيش ميرود يا به تعبير صحيحتر درجا ميزند و حركت و پيشرفت محسوس و قابل توجهي ندارد. اگر قدمي به جلو بر ميدارد چند قدم به عقب بر ميگردد. از دوران فرضيه لامارك9 و داروين10 پيشرفت مهمي نكرده است جز كشف فسيلهاي قديمتر و كهنهتر، آن هم فقط جدولي را كه قبلاً فرض ميشد به هم زده و بي اعتبار كرده است. تنها چيزي كه ميشود گفت اين است كه نظريه تحول و تكامل از نظريه فيكسيسم11 به ذهن نزديكتر است كه آن هم سؤالاتي را پيش ميآورد كه ظاهرا قابل پاسخ نيست. بنابراين هر چه گفته ميشود مانند قدم زدن در تاريكي است كه رونده زير پاي خود را نميبيند و راه را از چاه و دره را از صخره و كوه تشخيص نميدهد. پس دانش بشري مطلب محصل و معلومي ندارد تا گفته قرآن با او در تعارض باشد. اكنون ببينيم قرآن كريم در اين باره چه گفته است.