عبدالحسين شهيدى صالحى سقوط بغداد به سال 656هـ.ق. و فروپاشى حكومت عباسيان آزادى قلم انديشه و تشكيل مدرسه هاى فلسفى را در پى داشت.در اين برهه جنبش فكرى بزرگى حوزه هاى علميه شيعه از حلب و جبل عامل در كنار درياى سفيد تا خراسان و جنوب خليج فارس; احساء و قطيف را در بر گرفت.پس از فروپاشى بغداد انسجام بى مانند و يك پارچه اى در بين تمامى حوزه هاى شيعى ديده مى شود.جنبشها و حركتهاى شيعى به رهبرى مجتهدان و عالمان برجسته عليه دستگاه حاكم از رخدادهاى مهم حوزه هاى شيعى در اين زمان است. اگر چه سخن از حركتها و جنبشهاى فكرى امرى است مهم در تاريخ حوزه هاى شيعه ولى چون ما را از آنچه در پى بيان آن هستيم دور مى سازد از پرداختن به آن خوددارى مى ورزيم.ولى در اين مقال از ارتباط و انسجام حوزه هاى علميه و هماهنگى فكرى و انتقال مكتب اهل بيت(ع) از جايى به جاى ديگر يا افول بعضى از حوزه ها و ماندگار شدن بعضى ديگر يا از بين رفتن حوزه اى و شكوفا شدن حوزه اى در ديارى ديگر سخن خواهيم گفت. همچنين به نقش برجسته هزاران مجتهد و عالم شيعه و صدها فقيه صاحب سبك و مبتكر در عرصه سيستم حقوقى كه به نام فقه شيعى به دست ما رسيده است اشاره خواهيم كرد.از شواهد تاريخى بر مى آيد كه در قرن ششم هجرى انديشه تشيّع در مراكز علمى و فرهنگى بغداد ژرفا و گسترش بسيار يافته است. اين ژرفا و گسترش به گونه اى بود كه علماى كژانديش حنبلى در برابر مدرسه عظيم اجتهاد و مكتب عقلى شيعى سرفرود آوردند.ابن جوزى (م. 597هـ.ق.) با تعصب شديدى كه داشته رساله خود را به نام: (دفع شبهة التشبيه) در تفسير آراى احمد بن حنبل و اصحاب وى نگاشته و در اين اثر به مكتب اجتهاد و مدرسه اهل عقل شيعى نزديك شده است.در مقاله پيشين كه در مجلّه وزين حوزه شماره 83 آمده اشاره كرديم كه انديشه هاى تشيّع در دربار خلفاى عباسى راه يافته بود و شمارى از خلفاى عباسى درگرايش به انديشه هاى شيعى از اندازه گذرانده بودند تا آن جا كه افتخار مى كردند كه به دست نقيب علويان در زير گنبد حضرت اميرالمؤمنين(ع) جامه صوفى گرى شيعه بر تن كنند.1ناصرلدين اللّه در پاسخ ملك افضل نورالدين على فرزند صلاح الدين يوسف ايوبى به امامت على بن ابيطالب و غصب حق وى در شعر خود اقرار مى كند.2اگر چه از نظر سياسى حوزويان شيعه امور مملكت را در دست داشتند ولى سپاه و امراى ارتش سنى مذهب بودند.شمارى از تاريخ نگاران براساس دشمنى با ابن علقمى و زير شيعى المستعصم باللّه خليفه عباسى سقوط و فروپاشى بغداد را به وى نسبت داده اند و او را متهم مى كنند كه بر آن بوده با فروپاشى دولت عباسيان خلافت را به علويان بسپارد.ابن عماد حنبلى مى نويسد:(… ان المؤيد العلقمى الوزير قاتله اللّه كاتب التتار و حرصهم على قصد بغداد لاجل ماجرى على اخوانه الرافضه من النهب والخزى فظن المخذول ان الامر يتم له وانه يقيم خليفة علويا فارسل اخاه و مملوكه الى هلاكو وسهل عليه اخذ بغداد وطلب ان يكون نائباً له عليها فوعدوه بالامانى وساروا فأخذ….)3