مقدمه
يكى از منابع شناخت از نظر اسلام،سيره اولياء و پيشوايان اسلام از شخص پيغمبر اكرم تا ائمه اطهار،و به عبارت ديگر سيره معصومين است.گفته هاشان به جاى خود،شخصيتشان يعنى سيره و روششان منبعى است براى شناخت.سيره پيغمبر براى ما يك منبع الهام است،و نيز سيره ائمه،هيچ فرق نمى كند. لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا . (1) اينكه سيره پيغمبر يعنى چه و به چه شكل براى ما يك منبع شناخت است،توضيحش را عرض خواهم كرد.در اينجا نكته اى را ذكر مى كنم: ما ظلمى نظير ظلمى كه در مورد قرآن كرده ايم،در مورد سيره پيغمبر و ائمه اطهار كرده ايم. وقتى مى گويند:پيغمبر چنين بود، مى گوييم:او كه پيغمبر بود،يا وقتى مى گويند:على چنين بود،مى گوييم:او كه على بود،تو ما را به على قياس مى كنى؟!ما را به پيغمبر قياس مى كنى؟! ما را به امام جعفر صادق قياس مى كنى؟!آنها كه «ز آب و خاك دگر و شهر و ديار دگرند»؟!و چون «ز آب و خاك دگر و شهر و ديار دگرند»ديگر به ما مربوط نيست،«كار پاكان را قياس از خود مگير». گاهى يك تك مصراع ضررش براى يك ملت صدبار از وبا و طاعون بيشتر است.از آن تك مصراع هاى گمراه كننده در دنيا يكى همين است:«كار پاكان را قياس از خود مگير».البته اين تك مصراع از نظر گوينده اش يك معنا دارد و در ميان ما معنايى ديگر رايج است.ما مى خواهيم بگوييم كار خود را قياس از پاكان مگير،اين را با اين تعبير مى گوييم:«كار پاكان را قياس از خود مگير». اين شعر از مولوى است،ضمن يك داستان آمده است كه آن داستان چيز ديگرى مى گويد و البته افسانه است.مى گويد بقالى طوطى اى داشت:«بود بقالى مر او را طوطى اى ».اين طوطى زبان داشت و با او حرف مى زد.بقال گاهى از او استفاده يك شاگرد را مى كرد.احيانا اگر كسى مى آمد آنجا،او سر و صدا راه مى انداخت يا حرف مى زد و يا بعد چيزى مى گفت.و بقال با او مانوس و خوش بود.روزى اين طوطى بيچاره مثلا از روى يك جعبه پريد روى جعبه ديگر يا از روى يك شيشه به روى شيشه ديگر،يك شيشه روغن بادام ريخت.گذشته از اين،روغن بادام روى اجناس ديگر ريخت،خيلى چيزها را از بين برد و يك ضرر فاحشى به بقال وارد كرد.با اينكه بقال طوطى را دوست داشت،زد تو سر اين طوطى:اى خاك به سرت كه اين كار را كردى.آنچنان زد كه پرهاى روى سر طوطى ريخت.از آن به بعد ديگر طوطى خاموش و ساكت شد و يك كلمه حرف نزد.بقال از كار خودش پشيمان شد:عجب كارى كردم!طوطى خوشخوان خودم را چنين كردم!هر كار كرد(برايش نقل و نبات ريخت،او را نوازش كرد)ديگر طوطى براى او حرف نزد كه نزد.!39 مدتها گذشت.روزى يك آدم كچل آمد دم دكان بقالى كه يك چيزى بخرد.طوطى نگاه كرد به او،ديد سر او هم كچل است.تا ديد سرش كچل است، به زبان آمد.گفت:
از چه اى كل با كلان آميختى
تو مگر از شيشه روغن ريختى
تو مگر از شيشه روغن ريختى
تو مگر از شيشه روغن ريختى
در رفتن جان از بدن گويند هر نوعى سخن
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم مى رود
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم مى رود
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم مى رود
1- احزاب/21.