اخلاق معاشرت (15) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اخلاق معاشرت (15) - نسخه متنی

جواد محدثی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




يك كتاب در يك مقاله

نويسنده: محمد خردمند

1 ـ در حدود پنجاه سال پس از رحلت رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و بيست سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه‏السلام و ده سال بعد از شهادت امام حسن عليه‏السلام ، در نيمه ماه رجب سال شصتم هجري معاويه مرد. او تقريباً 42 سال در دمشق حكومت كرد و در اين مدت، نفوذ و تسلط بسياري بر قلمرو حكومتش داشت. بطوري كه بنا بر نقل مسعودي در مروج الذهب، در زمان رفتن به جنگ صفّين در روز چهار شبنه با مردم نماز جمعه خواند و احدي اعتراض نكرد كه امروز چهار شنبه است؛ نماز جمعه چرا؟!

2 ـ معاويه در اواخر عمرش براي خلافت يزيد از مردم بيعت گرفت. بعد از مرگ معاويه، امام حسين عليه‏السلام از بيعت با يزيد خود داري كرد و به مكه رفت. چون اين خبرها منتشر شد، شيعيان كوفه مانند سليمان بن صُرَد و مسيّب بن نجبه و رفاعة بن شدّاد بجلي و حبيب بن مظهّر و هزاران تن ديگر با نامه‏هاي فراوان به امام حسين عليه‏السلام اظهار ولايت و ارادت كردند و وعده نصرت دادند و پيمان فداكاري بستند. سيدالشهداء عليه‏السلام براي ارزيابي اوضاع و آزمايش ادّعاي آنان، مسلم بن عقيل را به سوي كوفه فرستاد.

3 ـ شيعيان كوفه كه مي‏پنداشتند بي‏درد سر و به راحتي امام حسين عليه‏السلام پيروز خواهد شد نزد مسلم بن عقيل رفتند و با يك دنيا خلوص اشك شوق ريختند و بنابر نظر شيخ مفيد هيجده هزار نفر و بنا بر رأي طبري دوازده هزار نفر با او بيعت كردند. اما چون عبيداللّه بن زياد آمد و كار را بر مردم دشوار گرفت، همان شيعيان راه عافيت پيشه كردند و راحتي و رفاه را برگزيدند و مسلم بن عقيل را تنها گذاردند. مسلم بن عقيل به فيض شهادت نائل شد.

4 ـ ما كوفيان را به خاطر بي‏وفايي و پيمان شكني ملامت مي‏كنيم اما آيا براستي از خود پرسيده‏ايم كه اگر ما به جاي آنان در چنان اوضاع و احوالي بوديم چه‏كار مي‏كرديم؟! آيا واقعاً راه وفا پيشه مي‏ساختيم؟! كار اهل كوفه جاي شگفتي ندارد چه آنكه آنان همان كردند كه هر شخص عادي و معمولي در روزگار سختي و هنگام امتحان مي‏كند، بايد از بزرگي و بزرگواري روح آن قهرماناني شگفت زده شد كه با قطره قطره خون خود حماسه عاشورا را رقم زدند؛ بزرگاني چونان عمرو بن قرظه انصاري كه در روز عاشورا سينه‏اش را سپر بلا قرار داد و تا زخمهاي تيرها و شمشيرها او را از پا در نياورد نگذاشت صدمه‏اي به امام حسين عليه‏السلام برسد و چون برخاك غلطيد عرض كرد:

اي فرزند رسول خدا! آيا وفا كردم؟!

امام حسين عليه‏السلام فرمود:

«نَعَمْ وَ اَنْتَ اَمامي فيِ الْجَنَّةِ»

آري، و تو در بهشت در پيش روي من هستي... .

5 ـ كساني كه سرگذشت ضحّاك بن عبداللّه مشرقي همداني را شنيده‏اند او را كم توفيق مي‏شمارند. اما پرسيدني است كه اگر ما به جاي او بوديم همان مقدار از توفيق را نيز در همراهي و ياري امام حسين عليه‏السلام بدست مي‏آورديم؟ ضحّاك به همراه مالك بن نضر اَرحبي به نزد امام عليه‏السلام رفتند و خبر دادند كه كوفيان آماده جنگند. امام حسين عليه‏السلام گفت:

«حسبي اللّه و نعم الوكيل؛» بعد پرسيد آيا مرا ياري مي‏كنيد؟ مالك بهانه آورد كه قرض دارد و در بند زن و بچه است. ضحّاك گفت من نيز همين مشكلات را دارم اما حاضرم با دشمنانت بجنگم به شرط آنكه آنگاه كه ياري من ديگر سودي نداشت آزاد باشم كه تو را واگذارم و بگريزم. امام عليه‏السلام پذيرفت و او ماند و در روز عاشورا دو نفر از دشمنان سيدالشهداء عليه‏السلام را به هلاكت رساند و دست ديگري را بريد. امام حسين عليه‏السلام چند بار در حق ضحّاك دعا كرد: «لاتشلل لا يقطع اللّه يدك جزاك اللّه خيراً من اهل بيت نبيّك»

و سرانجام چون جز دو تن از ياران امام عليه‏السلام باقي نماند، ضحّاك با اذن امام حسين عليه‏السلام از معركه بگريخت.

6 ـ وصيّت نامه‏اي كه امام حسين عليه‏السلام قبل از خروج از مدينه، براي برادرش محمد بن حنفيّه نوشت به روشني هدف و انگيزه سيدالشهداء عليه‏السلام را از قيام روشن مي‏سازد:

«بسم الله الرحمن الرحيم، هذا ما اَوْصي بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَليِّ بْنِ اَبيطالِبٍ اِلي اَخيهِ مُحِمَّدٍ المَعْرُوفِ بِاِبْنِ الْحَنَفِيَّةِ، اِنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ اَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَالنّارَ حَقٌّ وَ اَنَّ السّاعِةَ اتِيَةٌ لا رَيْبِ فيها وَ اَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فيِ الْقُبُورِ وَ اِنّي لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِما وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ في اُمَّةِ جَدّي، اُرِيدُ اَنْ امُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَنْهي عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اَسيرَ بِسيرَةِ جَدّي وَ اَبي عَليِّ بْنِ اَبيطالِبٍ؛ فَمَنْ قَبِلَني بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللّهُ أَوْلي بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هذا أَصْبِرُ حَتّي يَقْضِيَ اللّهُ بَيْني وَ بَيْنَ الْقَومِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ، وَ هذا وَصِيَّتي يا اَخي اِلَيْكَ وَ ما تَوفيقي إلاّ بِاللّهِ عَلَيهِ تَوَكَّلْتُ وَ اِلَيْهِ اُنيبُ.»

اين وصيت حسين فرزند علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام به برادرش محمد معروف به ابن حنفيه است: حسين عليه‏السلام گواهي مي‏دهد كه خدايي نيست جز اللّه، او يكتا و بي‏همتاست و محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بنده و فرستاده اوست، حق را آورد از جانب حق، بهشت و جهنم حق است، و روز رستاخيز خواهد آمد و ترديدي در آن نيست، و خدا همه اهل قبور را بر مي‏انگيزد.

من نه براي سركشي و شرارت و نه از روي هوا و هوس قيام كردم و نه به قصد فسادانگيزي و نه تجاوز و ستمگري، بلكه من فقط براي آن قيام كردم كه امت جدم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را اصلاح كنم؛

من فقط براي آن قيام كردم كه امت جدم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را اصلاح كنم؛ مي‏خواهم امر به معروف و نهي از منكر؛ و سيره جدّ و پدرم علي‏بن ابي‏طالب عليه‏السلام را در پيش گيرم.

مي‏خواهم امر به معروف و نهي از منكر؛ و سيره جدّ و پدرم علي‏بن ابي‏طالب عليه‏السلام را در پيش گيرم. پس هر كس مرا خدا پسندانه بپذيرد، خدا او را به حق رساند و جزاي خير دهد و هركس كه دعوت مرا نپذيرد پس من صبر مي‏كنم تا خدا بين من و اين قوم عادلانه داوري نمايد كه او بهترين داوران است.

برادرم! اين وصيت من به توست و توفيقي نيست جز از خدا كه بر او توكل كردم و به سوي او باز مي‏گردم.

7 ـ چرا امام حسين عليه‏السلام بيعت نكرد و شهادت را برگزيد؟ برخي از نويسندگان چه نسنجيده جوابي داده‏اند:

امام حساب كرد كه در هر صورت، چه بيعت كند و چه بيعت نكند، كشته مي‏شود. پس چه بهتر كه به صورت آبرومندي كشته شود و در راه خدا شهيد گردد. اين پاسخ شايسته بسياري از مسلمانان عادي نيز نيست تا چه رسد به سرچشمه نور و فضيلت حضرت امام حسين عليه‏السلام .

حقيقت آن است كه امام حسين عليه‏السلام موجبات و مقدماتي را كه بني اميه از حدود سي سال پيش فراهم كرده بودند بررسي كرد و بدرستي تشخيص داد كه در آن زمان (سال شصتم هجري) انحراف امت اسلامي بقدري عميق است كه با سخنراني و موعظه و كتاب و خطبه علاج پذير نيست و بايد براي اصلاح دست به قيامي خونين و نهضت تند و عميق زد تا مقدماتي كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام و امام حسن عليه‏السلام فراهم ساخته بودند ثمر دهد. امام حسين عليه‏السلام در خطبه‏اي كه در مسجدالحرام قبل از حركت از مكه ايراد كرد «خُطُّ الْمَوتُ عَلي وُلْدِ ادَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلي جيدِ الْفَتاةِ ...»

بروشني همين نكته را بيان كرده است.

8 ـ فرزدق در جواب پرسش امام حسين عليه‏السلام كه پرسيد از مردم عراق چه خبرداري؟ گفت:

«قُلُوبُ النّاسِ مَعَكَ وَ اَسْيافُهُمْ عَلَيْكَ وَالْقَضاءُ يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَاللّْهُ يَفْعَلُ مايِشاءُ»

دل مردم با توست و شمشيرشان بر ضدّ تو؛ و قضاء از آسمان نازل مي‏شود و خدا هرچه خواهد بكند.

امام حسين عليه‏السلام در پاسخ فرمود:

«صَدَقْتَ، للّهِ اْلاَمْرُ وَ كَلَّ يَوْمٍ رَبُّنا في شَأْنٍ اِنْ نَزَلَ الْقَضاءُ بِما نُحَبُّ فَنَحْمَدُاللّهَ عَلي نَعْمائِهِ وَ هُوَ الْمُسْتَعانُ عَلي اَداءِ الشُّكْرِ، وَ اِنْ حالَ الْقَضاءُ دُونَ الرِّجاءِ فَلَمْ يَتَعَدَّ مَنْ كانَ الْحَقُّ نِيَّتُهُ وَ التَّقْوي سَريرَتُهُ»

راست گفتي. هركاري به دست خداست و هر روزي پروردگار ما در كاري است. اگر قضاي الهي چنان آمد كه ما دوست داريم پس خداي را بر نعمت‏هايش سپاسگزاريم و توفيق سپاسگزاري نيز از هموست، و اگر قضا راه اميد را مسدود كرد پس آن كس كه نيّتش حق است و باطنش تقوا؛ ضرري نكرده است.

دقّت در كلام امام عليه‏السلام نشان مي‏دهد كه هدف اساسي امام حسين عليه‏السلام انجام وظيفه الهي است؛ نه خليفه و حاكم شدن و نه پيروزي ظاهري؛ و چون امام حسين عليه‏السلام وظيفه‏اش را خدا پسندانه انجام مي‏دهد پس در هرحال پيروز است؛ نتيجه هر چه مي‏خواهد باشد؛ چه غلبه ظاهري چه شهادت في سبيل اللّه.

9 ـ برخي از مردم پنداشته‏اند: امام حسين عليه‏السلام كشته شد تا گناهان امت بخشيده شود و گنه كاران بيمه شوند!

اين پندار عوام پسند مخالف هدف واقعي امام حسين عليه‏السلام است زيرا او قيام كرد تا مردم بيشتر از خدا بترسند، بيشتر به انجام فرائض ديني توجه كنند و روحيه تقوي در مردم زنده گردد، بپاخاست تا امر به معروف و نهي از منكر كند و جلوي مفاسد و معاصي را بگيرد، ياد و ذكر خدا را در جانها زنده كند.

امام حسين عليه‏السلام در روز عاشورا و در حالي كه از شمشيرها خون مي‏چكيد، به دو نفر از ياران خود به نام زهير بن قين بجلي و سعيد بن عبداللّه حنفي فرمود تا در پيش روي امام بايستند و سينه‏ها را سپر كنند و جلو حمله دشمن را بگيرند تا امام حسين عليه‏السلام نماز ظهر را به جماعت اقامه كند، چنين امامي چگونه مي‏تواند راضي باشد به آنكه كسي نماز نخواند و به جاي آن براي او عزاداري كند؟! چگونه مي‏شود كه كسي خود را مريد امام حسين عليه‏السلام بشمارد و با اين حال نماز نخواند، روزه نگيرد، ربا بخورد، دروغ بگويد و...؟!

امكان پذير نيست كه كسي با دوري از خدا به امام نزديك شود و با خشم پروردگار امام را خشنود كند. اگر كسي معني پيامبري و امامت را نيك بشناسد به اين گونه اشتباهات گرفتار نمي‏شود و مي‏داند كه بزرگي پيغمبر و امام بر پايه بندگي خدا استوار است و جز از راه بندگي خدا نمي‏توان پيامبر و امام را خشنود ساخت.

10 ـ وقتي واقعه عاشورا رخ داد، مردم ساير مناطق هنوز بي‏خبر بودند و تنها دستگاه خلافت بود كه جريان اين واقعه را بطور اجمالي و مبهم به نواحي ديگر گزارش داد. يكي براي آنكه مردم بدانند سران مخالفان خلافت كشته شده‏اند و درس عبرت بگيرند و ديگر براي آنكه دستگاه خلافت مي‏خواست خود را برحق و بي‏گناه نشان دهد و مخالفان را ياغي و فتنه جو. دشمنان امام حسين عليه‏السلام تا توانستند پس از شهادت امام و يارانش، هرزگي كردند و بدنهاي شهدا را لخت كردند، لباسها را به غارت بردند، به خيمه‏ها ريختند و اثاث اهل بيت عليهم‏السلام را غارت كردند. خيمه‏ها را آتش زدند، خواستند بيمار را در بستر بكشند، بدنها را زير سم اسبها انداختند و لگدكوب كردند، سرها را بالاي نيزه‏ها بر افراشتند، با اسيران داغديده تندي و درشتي كردند و... .

علي‏رغم خواست دشمن كه تصميم داشت واقعه عاشورا را تحريف كند، به تحقيق تاريخ نهضت امام حسين عليه‏السلام از روشن‏ترين حوادث تاريخي است و كساني مثل شيخ مفيد و طبري و ابوالفرج اصفهاني حتي جزئيات اين حادثه را همانطور كه رخ داده ثبت كرده‏اند، علتش آن است كه دشمن ندانسته اصرار ورزيد كه جريان اين واقعه بوسيله اسيران اهل‏بيت عليهم‏السلام تبيين و تشريح شود. اين اسيران آزادي بخش كه خود شاهدان عيني حماسه حسيني بودند در مركز عراق يعني كوفه و در مركز شام يعني دمشق و بعد در مركز حجاز يعني مدينه، پيام رسان نهضت حسيني شدند.

11 ـ برخي از زنان نيز در واقعه عاشورا فداكاري كردند و نام خود را جاودانه ساختند. مردي از بني فزاره مي‏گويد ما با زهير بن قين بجلي در حال باز گشت از مكه و رهسپار عراق بوديم ولي دوست نداشتيم كه با حسين بن علي عليه‏السلام در يك منزل فرود آييم مبادا او از ما ياري بطلبد، اما در يكي از منازل به ناچار در يك محلّ فرود آمديم و هريك در كناري خيمه زديم. ما در حال غذا خوردن بوديم كه ناگهان فرستاده امام حسين عليه‏السلام رسيد و بعد از سلام گفت: اي زهير بن قين! اباعبداللّه حسين بن علي عليه‏السلام تو را مي‏خواهد. ما مات و متحيّر، لقمه در دهان مانديم.

در اين هنگام دلهم بنت عمرو ـ همسر زهير ـ رو به شوهرش كرد و گفت: «فرزند رسول خدا به دنبال تو فرستاده و تو را مي‏طلبد اما تو از رفتن به نزد وي دريغ مي‏كني؟! سبحان اللّه! چه مانعي دارد كه نزد وي مشرف شوي و سخنش را بشنوي و برگردي؟»

زهير بر اثر اين سخن، به نزد امام حسين عليه‏السلام رفت و طولي نكشيد كه خندان و شادمان باز گشت و به ياران امام عليه‏السلام ملحق شد و به فيض عظيم شهادت نايل گرديد.

12 ـ حضرت زينب كبري عليها‏السلام نقشي بسيار اساسي و مهم در رسوا ساختن ستمگران اموي و آشنا كردن مردم به اهداف و حقيقت نهضت حسيني بر عهده گرفت و در هر فرصتي با خطابه و سخنوري و پاسخگويي به پرسشها، در تاريكي‏ها نور افشاند و غفلت زدود. از جمله زماني كه زينب عليها‏السلام وارد مجلس ابن زياد شد، ابن زياد گفت: خدا را شكر مي‏كنم كه شما را رسوا كرد! و شما را كشت و دروغتان را آشكار كرد!

زينب عليه‏السلام بدون درنگ پاسخ داد:

«اَلْحَمْدُللّهِ الَّذي اَكْرَمَنا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صَلَّيَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ وَ طَهَّرَنا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهيرا، اِنَّما يَفْتَضِحُ الْفاسِقُ وَ يَكْذِبُ الْفاجِرُ وَ هُوَ غَيْرُنا، وَ الْحَمْدُ للّهِ.»

شكر خدايي را سزاست كه ما را بواسطه پيامبرش محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله گرامي داشت و ما را از پليدي پاك و پيراسته كرد. فقط فاسق است كه رسوا مي‏گردد و تنها فاجر است كه دورغ مي‏گويد، و فاسقان و فاجران ديگرانند نه ما. و خداي را سپاس).

ابن زياد پرسيد:

ديدي خدا با خانواده شما چه كار كرد؟!

زينب عليها‏السلام پاسخ داد:

«كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا اِلي مَضاجِعِهِمْ وَ سَيَجْمَعُ اللّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ فَتُحاجُّوَ اِلَيْهِ وَ تُخاصِمُونَ عَنْدَهُ»

خدا شهادت را براي ايشان مقرّر كرد و آنان به سوي آرامگاههايشان رفتند و به زودي خدا بين تو و آنان جمع خواهد كرد و در نزد او با يكديگر احتجاج خواهيد كرد و... .

13 ـ ابن زياد براي آنكه مردم را از جريان عاشورا آنگونه كه خود مي‏خواهد با خبر سازد خود بر با لاي منبر مسجد اعظم كوفه رفت و چنين گفت:

«اَلْحَمدُ للّهِ الَّذي أَظْهَرَ الْحَقَّ وَ اَهْلَهُ وَ نَصَرَ اَميرَ الْمُؤْمِنينَ يَزيدَ وَ حِزْبَهُ وَ قَتَلَ الْكَذّابَ ابْنَ الْكَذّابَ الْحُسينَ نْنَ عَلِيٍّ وَ شيعَتَهُ»

خدا را شكر كه حق و اهل حق را پيروز كرد و امير المؤمنين يزيد! و حزبش را ياري نمود! و دورغگو فرزند دروغگو ... را كشت.

شيخ مفيد و طبري نوشته‏اند هنوز گفتار ابن زياد به پايان نرسيده بود كه عبداللّه بين عفيف ازدي غامدي(*) قيام كرد و گفت: اي پسر مرجانه! دروغگو پسر دروغگو توئي و پدرت و كسي كه تو را به حكومت عراق فرستاده و پدر او! آيا فرزندان پيغمبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را مي‏كشيد و دم از راستگويي مي‏زنيد؟!

به دستور ابن زياد، اين مرد الهي را به دار آويختند و اين گونه عبداللّه بن عفيف ازدي غامدي، با بصيرت به استقبال شهادت رفت و روشني بخشيد و بيداري آفريد.

14 ـ يكي از خطباي درباري در شهر دمشق بر منبر رفت و در حالي كه امام زين العابدين عليه‏السلام نيز حاضر بود، در باره اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام به ناروا سخن گفت و در مدح و ثناي معاويه و يزيد پرگويي و ياوه سرايي را از حدّ گذراند ...

امام زين العابدين عليه‏السلام با كمال شجاعت فرياد زد: «وَيْلَكَ اَيُّهَا الْخاطِبُ اَشْتَرَيْتَ مَرْضاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ فَتَبَوَّءْ مَقْعَدَكَ مِنَ النّارِ»

واي بر تو اي سخنران! با به خشم آوردن پروردگار؛ رضايت مخلوق را خريدي! و جهنمي شدي!

آنگاه امام زين العابدين عليه‏السلام رو به يزيد كرد و گفت:

آيا به من اجازه مي‏دهي كه تا روي اين چوبها برآيم و سخناني چند بگويم كه هم خدا را خشنود سازد و هم براي شنوندگان موجب اجر و ثواب گردد؟

امام عليه‏السلام با بهترين تعبير بيان كرد كه سخنان اين خطيب موجب خشم خداست و براي مردم سودي ندارد.

مردم اصرار كردند كه يزيد اجازه دهد و او امتناع مي‏ورزيد ولي سر انجام با اصرار حاضران تسليم شد. امام چهارم عليه‏السلام بر بالاي منبر قرار گرفت و چنان سخن گفت كه دلها از جا كنده شد و اشكها فرو ريخت وشيون از مردم برخاست... يزيد چاره‏اي جز آن نديد كه سخنان امام عليه‏السلام را قطع كند. به ناچار دستور داد اذان بگويند.

امام زين العابدين عليه‏السلام سكوت كرد. وقتي مؤذن گفت «اشهد انّ محمداً رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏آله » امام سجاد عليه‏السلام عمامه از سر بر داشت و گفت اي مؤذن تو را به حق محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله خاموش باش.

آنگاه رو به يزيد كرد و گفت: آيا اين پيامبر ارجمند جدّ توست يا جد من؟ اگر بگويي جد توست همه مي‏دانند كه دورغ مي‏گويي و اگر مي‏گويي كه جد من است، پس چرا پدرم را كشتي و مال او را به غارت بردي و زنانش را اسير كردي؟ و...


(*) اين مرد از شيعيان اميرالمؤمنين(ع) و از دو چشم نابينا بود. زيرا چشم چپش را در جنگ جمل و چشم راستش را در جنگ صفّين در ركاب امام علي(ع) از دست داده بود. كارش در اين زمان، اين شده بود كه هر روز صبح به مسجد كوفه مي‏رفت و تا شام به نماز و عبادت مي‏پرداخت و شب به خانه بر مي‏گشت.

/ 1