مصاحبه با حضرت آیت اللّه حاج شیخ رمضانعلی املایی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مصاحبه با حضرت آیت اللّه حاج شیخ رمضانعلی املایی - نسخه متنی

مصاحبه شونده: رمضانعلی املایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مصاحبه با حضرت آيت اللّه حاج شيخ رمضانعلى املايى

عالمان دين در حوزه تشيع ساده زيستند از دنيا و زرق و برق آن روى گرداندند به خدا عشق ورزيدند و با خلق خدا فروتنانه و مهربانانه رفتار كردند و هيچ گاه براى دنيا و مقام به كُرنش نايستادند و حقى را ناديده نيگاشتند كه توانستند ساليان سال در اوج بمانند و نشانه هاى هدايت را برپا دارند و شيعه را از گردابهاى بلا و بيابانهاى بى فرياد و خشك و سوزان رهايى بخشند و در شاهراه سربلندى و عزت راه نمايند.

اگر روحانيت امروز بر آن است كه در اوج بماند و عزت مندانه پرچم اسلام ناب را بر دوش بكشد و با ناهنجاريها درافتد و سخنش نفوذ يابد و در دلها بنشيند و عشق به خدا و اهل بيت(ع) را در سينه ها شعله ور سازد و نسلى را كه امروز به او سپرده شده بى گزند به سرچشمه نور ره نمايد بايد مشعلهاى هدايت را چه آنان كه رخ در نقاب خاك كشيده اند و چه آنان كه اكنون در اوج قناعت و پارسايى روزگار مى گذرانند فراراه خويش قرار دهد و گرنه ره به جايى نخواهد برد و ايمان و دين مردم را بر باد خواهد داد.

آيت اللّه املايى عشقى سوزان در سينه دارد. عشقى كه استادان و راهنمايان والامقدار او در سينه اش شعله ور ساخته اند: عشق به اسلام ناب و تشيع راستين كه مرحوم رحيم ارباب در سينه اش شعله ور ساخته و عشق به على(ع) كه حاج ميرزا على آقا شيرازى عارف بزرگ و نهج البلاغه شناس كم مانند در تمام زواياى وجودش بازدميده است.

او با اين چراغ شب افروز و تاريكى زدا هم خود از گزندها به دور مانده و بر شاهراه هدايت جوانى را به پيرى رسانده و هم مردمان ديار هميشه بيدار خمينى شهر را از تاريكيها رهانده و چراغ دين را فرا راهشان افروخته است.

خداوند به ما نيز توفيق داد از محفل روحانى آن بزرگ مرد رشحه اى برگيريم و به دوستاران روشنايى و پاكى هديه كنيم باشد هم ما را و هم آنان را در اين سرا و آن سرا مفيد افتد. ان شاء اللّه.

حوزه

حوزه: با تشكر از حضرت عالى كه قبول زحمت فرموديد و ما را به حضور پذيرفتيد لطف كنيد در ابتدا شمه اى از زندگى خود چگونگى آغاز به تحصيل و دشواريهاى راه بيان بفرماييد.

* اين جانب به سال 1333هـ.ق. درخوزان سده (خمينى شهر) به دنيا آمدم. يك سال از عمرم نگذشته بود كه چراغ عمر پدرم خاموش شد و من از نعمت وجود پدر محروم شدم. بار زندگى بر دوش مادرم افتاد. مادرم مرا با كار و تلاش بزرگ كرد و زمينه تحصيل مرا فراهم ساخت. در دوران كودكى مانند ديگر كودكان به مكتب خانه رفتم و در آن جا قرآن آموختم.

به خاطر تنگناهاى مالى و اين كه بايد كار مى كردم تا مخارج زندگى تأمين شود نتوانستم در دوران نوجوانى و جوانى به تحصيل بپردازم. از اين روى به خاطر علاقه اى كه به تحصيل علوم دينى داشتم در سن بزرگى تحصيل علوم دينى را آغاز كردم. البته در ضمن كار; من هميشه با لباس كار به مدرسه مى رفتم و پاى درس حاضر مى شدم.

جامع المقدمات را در سده در نزد سيد مصطفى ابطحى فروشانى خواندم و سپس راهى اصفهان شدم و مشغول تحصيل گرديدم. دوره رضاخان بود و وضع حوزه بسيار آشفته بود و طلاب هم پراكنده. بيش تر علما به روستاها و قصبه ها و محلّه هاى خود رفته بودند. مدارس خالى از علما و فضلا بود. حوزه خيلى خلوت بود. درس خواندن براى همگان با دشواريها و سختيهاى بسيارى همراه بود و براى من دشوارتر و سخت تر. من چون با سر و وضع و لباس كارگرى به مدرسه مى رفتم مأموران دولتى براى من بيش تر مزاحمت ايجاد مى كردند.

در هر صورت موفق شدم مقدمات و مقدارى از سطوح عاليه را در حوزه اصفهان بخوانم. براى ادامه تحصيل و درك محضر بزرگان به حوزه قم رفتم و پس از چند سالى استفاده از آن فضاى معنوى و حضور در محضر بزرگان به اصفهان برگشتم و به فراگيرى علوم دينى ادامه دادم و بعد به خمينى شهر آمدم و در همين جا ماندگار شدم.

حوزه: در دور اول پيش از آن كه به حوزه قم تشريف ببريد درحوزه اصفهان از محضر چه اساتيدى بهره برده ايد؟

* در حوزه اصفهان در اين برهه خداوند توفيق داد كه از محضر بزرگان بسيارى بهره ببرم كه در اين جا از يك يك آنان نام مى برم:

شيخ يحيى فقيه ايمانى سيوطى.

شيخ محمد على عالم حبيب آبادى مغنى و حاشيه ملاعبدالله.

حاج سيد على اصغر برزانى متخصص در قوانين و از شاگردان آقا سيد محمد باقر درچه اى بخشى از قوانين.

حاج ميرزا اسماعيل معزّى اصفهانى بخشى ديگر از قوانين.

آقا سيد محمد باقر ابطحى سدهى مطول و شرح لمعه.

آقا سيد عباس صفى بخشى از معالم درايه رجال شرح نفيسى و مقدارى از قانونچه.

حاج شيخ عبدالجواد فريدنى اصفهانى بخشى ديگر از معالم.

حاج سيد هادى حجازى فروشانى مقدارى از كفايه.

حاج آقا رحيم ارباب رسائل مكاسب و كشف المراد.

حوزه: حضرت عالى چه زمانى به حوزه قم وارد شديد و چند سال در آن حوزه به تحصيل پرداختيد و در حوزه درسى چه كسانى شركت جستيد و بهره برديد؟

* در اصفهان بودم كه مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهانى چشم از دنيا فرو بست. پنجاه روز از رحلت ايشان گذشته بود كه وارد حوزه قم شدم. در اين زمان مرجعيت و زعامت شيعه بر عهده آيت اللّه بروجردى قرار گرفته بود.

در حوزه مقدسه قم چهار سال ماندم و از محضر حضرات آيات عظام: گلپايگانى مرعشى نجفى محمد تقى خوانسارى و بروجردى بهره بردم.

در محضر آقاى گلپايگانى باقى مانده كفايه جلد اول.

در محضر آقاى مرعشى نجفى كفايه جلد دوم.

در محضر آقا محمد تقى خوانسارى خارج فقه.

در محضر آقاى بروجردى خارج فقه.

حوزه: چه شد حوزه قم را ترك گفتيد و به اصفهان برگشتيد و در اين دوره در حوزه اصفهان از حوزه درسى چه شخصيتهايى بهره برديد و با كدام يك از آنان بيش تر مأنوس بوديد؟

* پس از آن كه تشكيل خانواده دادم ديگر برايم مقدور نبود كه در قم بمانم; از اين روى به اصفهان برگشتم و شكر خداى در اين حوزه توفيق يافتم از محضر بزرگانى چون مرحوم رحيم ارباب1 و مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى2 كسب فيض كنم.

وقتى به حوزه اصفهان آمدم مرحوم ارباب خارج فقه بحث صلات جمعه مى فرمود. اصول نيز مى فرمود و من در درس اصول ايشان هم شركت مى كردم.

من مدت طولانى درخدمت مرحوم ارباب و ملازم ايشان بودم. ايشان تا وقتى كه زنده بود من از محضرشان استفاده بردم. اخلاق و رفتار و منش و بزرگوارى و دانش گسترده ايشان مرا جذب كرده بود و اين ويژگيها سبب شد كه چهل سال همراه و ملازم و در خدمت آن بزرگوار باشم.

درسهاى ديگرى مانند: رجال درايه مقدارى از قانونچه و نفيسى تفسير مجمع البيان و نهج البلاغه را خدمت مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى فرا گرفتم و با ايشان هم بسيار مأنوس بودم.

ييك ماه هم در درس تفسير حاج سيد على نجف آبادى حاضر شدم. اين درس فقط در ماه مبارك رمضان گفته مى شد.

حوزه: مرحوم ارباب را شايد حوزه اصفهان بشناسند; امّا ديگر حوزه ها آن چنان كه بايد شناختى از ايشان ندارند. لطف كنيداز ويژگيهاى اخلاقى معنوى و جايگاه علمى آن بزرگوار نكته ها و مطالبى را براى ما و خوانندگان بفرماييد.

* مرحوم ارباب ديدنى بود. محاسن اخلاقى ايشان را انسان بايداز نزديك مى ديد. نمى شود وصف كرد. او خالق اخلاق بود. در اخلاق و رفتار و منش ويژگيهايى داشتند كه در كتابها پيدا نمى شد. يكى از دوستان مى گفت:

(هنگامى كه مى خواستم از نجف به ايران بيايم خدمت آقا جمال گلپايگانى رسيدم ايشان فرمود: وقتى اصفهان رفتى حاج آقا رحيم ارباب را رها نكن. مانند ايشان در نجف بى نظير يا كم نظير است.)

ييا مرحوم آيت اللّه بروجردى درباره ايشان مى فرمود: (عالم عامل).

در اين جا چند ويژگى اخلاقى ايشان را كه به ياد دارم براى شما بيان مى كنم:

1. پيشى گرفتن در سلام: ايشان با آن موقعيت و جايگاه علمى و شخصيتى كه داشت سعى مى كرد در سلام بر ديگران پيشى بگيرد. در خيابان كه راه مى رفت وقتى به كارگران شهردارى و رفتگران مى رسيد پيش از آن كه سرشان را بلند كنند به آنان سلام مى كرد. به طلاب خيلى احترام مى گذاشت. در راه رفتن بر طلبه سبقت نمى گرفت بويژه اگر سيّد مى بود كه خيلى احترام مى گذاشت.

2. با احترام يادكردن از ديگران: در تمام چهل سالى كه در خدمت اين مردبزرگ بودم حتى يك بار نشنيدم كه از كسى به بدى ياد كند و يا درباره كسى سخن ناشايستى بزند و يا سوء تعبير بكند. در مواردى كه با ديگران اختلاف نظر فقهى داشت با فروتنى تمام مى فرمود: ما اين طور مى فهميم و يا مى فرمود: نظرآقايان را نفهميديم.

3. تسلط برهواى نفس: يك وقتى شخصى آمد خدمت ايشان عرض كرد: آقا

مشكلى دارم مرا راهنمايى بفرماييد: گفت من با اخويها و مادرم در يك منزل زندگى مى كنيم. در معاشرتها رفت وآمدها و نشست و برخاستهاى خانوادگى و فاميلى امكان دارد چشمم به نامحرم بيفتد; از اين روى مى خواهم از برادران جداشوم و منزل مستقلى بگيرم; ولى مادر راضى نمى شود چه كنم؟

آقا فرمود:

(به حرف مادر گوش كنيد و جدا نشويد و مواظب باشيد چشمتان به نامحرم نيفتد.

من حدود چهل سال شرايطى مانند شما را داشتم و چشمم به نامحرم نيفتاد.)

ييك بار سخن از نظر كردن به نامحرم و حفظ چشم پيش آمد فرمود:

(تا به حال يك بار هم چشمم به نامحرم نيفتاده است!)

اين سخن را وقتى مى فرمود كه تقريباً هشتاد سال از سن مباركشان مى گذشت.

همچنين در اواخر عمر شريفشان بود كه سخن از غيبت پيش آمد فرمود: (تاكنون يك بار هم غيبت نكرده ام!) در اواخر عمر شريفشان بود كه دكتر به خاطر مريضى كهولت سن گفته بود نبايد روزه بگيريد. ايشان نپذيرفت و فرمود: (تاكنون يك روز روزه از من قضا نشده است.)

4. خوش رفتارى با مردم: با آن كه اهل زهد عبادت و معنويت و حتى رياضت بود ولى از اجتماع و مردم دورى نمى گزيد. با مردم خيلى خوش رفتارى مى كرد. مردم را دوست مى داشت و با علاقه با آنان سخن مى گفت. به شاگردان بسيار سفارش مى كرد: (درس بخوانيد عبادت بكنيد تلاش بورزيد و در اجتماع هم حضور داشته باشيد.)

خوش رفتارى و خوش برخوردى و رفتار نيك را تنها با مسلمانان نداشت بلكه با غير مسلمانان و اهل كتاب نيز مهربان بود و با روى باز با آنان برخورد مى كرد. در اين جا از باب نمونه يكى از برخوردهاى ايشان را يادآور مى شوم: اخوى ايشان با

شخص يهوديى معامله اى انجام داده بوده و مبلغى را بايد در چند نوبت به وى مى داده است. چون به مسافرت رفته بوده پول را نزد مرحوم ارباب گذاشته تا ايشان سر موعد به شخص يهودى تحويل دهد. سر موعد كه مى شده يهودى به منزل مرحوم ارباب مى آمده و پول را مى گرفته است. مرحوم ارباب در اين مدت با اين يهودى به گونه اى رفتار مى كند كه يهودى به ايشان بسيار علاقه مند مى شود. روزى به مرحوم ارباب مى گويد: اجازه بدهيد تورات را خدمت شما بياورم مطالعه كنيد و نظر خود را درباره آن بفرماييد:

آقا مى پذيرد. يهودى كتاب آسمانى خود را براى آقا مى آورد. آقا پس از مطالعه مى فرمايد:

(به نظر من اين كتابى كه در دست شماست به نام تورات آن تورات آسمانى نيست. اين كتاب تحريف شده است; زيرا امورى را به پيامبران نسبت مى دهد كه به هيچ وجه نمى توان آنها را پذيرفت.)

آقا و اين شخص يهودى در اين باره وارد بحث و گفت گوى علمى مى شوند و يهودى تحت تأثير برخورد منطقى و نيك آقا قرار مى گيرد و روزى به درمنزل آقا مى آيد و هديه اى تقديم آقا مى كند. آقا مى پرسد چيست؟ يهودى مى گويد: انگشترى است براى حضرت عالى هديه آورده ام.

آقا نمى پذيرد.

ييهودى مى گويد: بر اين انگشتر نام چهاده معصوم نوشته شده و شايسته شماست و درست نيست دست ما باشد.

آقا مى پذيرد.

از اين گونه رفتارهاى شايسته و ستودنى با خلق خدا بسيار داشت. در كمك به مردم و يارى تنگدستان از هيچ چيز دريغ نمى كرد.

بارها با تأسف و اندوه مى گفت:

(در سال قحطى اگر بقچه حمام خود را هم مى فروختم شايد جان

يك نفر از گرسنگى نجات پيدا مى كرد ولى متأسفانه اين كار نشد.)

از اين سخن بر مى آيد آن مرحوم هر چه داشته در راه مردم قحطى زده بذل كرده و از اين كه بقچه حمام خودرا نفروخته كه خرج آنان بكند اظهار تأسف مى كند.

حوزه: مرحوم ارباب از چه راهى امرار معاش مى كرد و وضع زندگى ايشان چگونه بود؟

*ايشان ارباب زاده بود و املاكى داشت و از همان راه امرار معاش مى كرد. البته در تقسيم اراضى املاك ايشان را گرفتند و به كشاورزان دادند.

ييادم هست روزى عده اى از كشاورزانى كه زمينهاى ايشان را گرفته بودند و به آنان داده بودند مى خواستند مكه بروند و قصد داشتند آقا را ببينند. به آقا خبر دادند كه عده اى از كشاورزان مى خواهند شما را ببينند. آقا سكوت كرد و درباره زمينها چيزى به آنان نفرمود.

مرحوم ارباب اهل كار بود. در هشتاد سالگى من ايشان را ديدم كه از چاه آب مى كشيد تا حوض منزل را آب كند.

حوزه: ايشان چه موضعى در برابر رژيم پهلوى داشت؟

* ايشان با رژيم پهلوى مخالف بود. در برابر رژيم پهلوى موضع مخالف داشت و با مأموران دستگاه در موضوع اتحاد لباس برخورد كرده بود. ولى از آن جا كه ايشان معمم هم نبود از طرف مأموران حكومت كم تر مورد آزار و اذيت قرار مى گرفت.

حوزه: مرحوم ارباب لباس اهل علم را نپوشيد و معمم نبوده آيا دليل خاصى داشته است؟

* ايشان اهل منبر نبود; از اين روى گويا نيازى نمى ديد كه معمم شود. شايد

دليل اصليى كه وى از پوشيدن لباس اهل علم تا آخر عمر خوددارى كرد سفارش استادش مرحوم آخوند كاشى بوده باشد. وى با اين كه لباس اهل علم بر تن داشته با لباس پوشيدن مرحوم ارباب مخالف بوده است. مرحوم ارباب يك بار در نجف لباس اهل علم مى پوشد و وقتى مى شنود كه استادش آخوند كاشى ناراحت شده لباس را از تن درمى آورد و به صورت شخص معمولى به درس و بحث مى پردازد.

حوزه: مرحوم ارباب از محضر چه كسانى بهره برده بود؟و اگر از ايشان خاطره و نكته اى درباره آنان شنيده ايد و به ياد داريد بيان بفرماييد.

* اساتيد مشهور و كسانى كه بيش ترين نقش را در تعليم و تربيت ايشان داشته اند عبارتند ازآيات عظام: مرحوم آخوند كاشى3 مرحوم جهانگير خان قشقايى4 مرحوم سيد محمد باقر درچه اى5.

مرحوم ارباب از نيروى عقل جهانگيرخان خيلى تعريف مى كرد. مى گفت:

(جهانگيرخان قشقايى دوبار به دنيا آمده است يك بار براى تجربه و يك بار براى عمل.)

ييك وقتى از ايشان پرسيدند: آقاى جهانگيرخان اعلم است يا فلانى؟

ايشان در جواب فرمود:

(نمى گويم جهانگيرخان اعلم است ولى مى گويم: آقاى جهانگيرخان اعقل است.)

از درس نهج البلاغه مرحوم جهانگيرخان خيلى تعريف مى كرد و مى گفت: وى در تمثيل يد طولايى داشت.

از مرحوم كاشى خيلى به بزرگى ياد مى كرد. چند ويژگيِ آن مرحوم از جمله نماز وى ايشان را خيلى به خود جذب كرده بود تا آن جا كه مى فرمود:

(نماز مرحوم آخوند كاشى افتخار اسلام و ما بود.)

نماز مرحوم كاشى ضرب المثل بوده از جهت حال و توجهى كه به ايشان دست مى داده است. اين دگرگونى حال در نماز به گونه اى بوده كه برخى به اين گمان افتاده بوده اند چون ايشان از حال عادى بيرون مى رود پس نمازشان باطل است!

درباره حالات معنوى آخوند كاشى مرحوم ارباب از قول مرحوم آقا سيد محمد رضا خراسانى رئيس حوزه اصفهان نقل مى كرد:

(شبى وارد مدرسه صدر شدم از همه جا صداى سبوح و قدوس مى شنيدم. درمانده بودم كه مركز اين صدا كجاست؟ داخل يا بيرون مدرسه. به جست وجو پرداختم. متوجه شدم مركز صدا حجره آخوند كاشى است.)

مرحوم ارباب نقل مى كرد:

(يك روز شخصى آمد خدمت موحوم كاشى و يك ريال و يا نيم ريال به ايشان داد. ايشان گرفت. ما تعجب كرديم چطور آقا حاضر شد اين مبلغ ناچيز را بگيرد؟ تا اين كه روزى در ضمن بحث فرمود: معطى خداست. از اين فرمايش ايشان فهميدم آن روز كه آن مبلغ ناچيز را پذيرفت براساس اين تفكر بود كه در هر صورت آن كه مى دهد خداست و معطى را در نظر داشته نه آن شخص را و مقدار پول را.)

درباره دقت مرحوم كاشى در به كار بردن الفاظ و تعبيرات مى فرمود:

(روزى شخصى كه فرزندش را از دست داده بود به نزد آقا آمد و انتظار داشت كه آقا به او تسليت بگويد; لذا طبق معمول عرض كرد: فرزندم از دنيا رفت و عمرش را به شما بخشيد!

ايشان تا اين جمله را شنيد با تندى گفت: چه مى گويى؟ اگر عمر داشت چرا مُرد؟ اگر نداشته كه مرده چه چيز را به من

بخشيده است؟

ايشان حاضر نبود تا اين مقدار سخن خلاف واقع گفته شود.)

حوزه: روش مرحوم ارباب در تدريس فقه و اصول چگونه بود و بيش تر به ديدگاههاى كدام يك از فقيهان توجه داشت؟

* در تدريس مقيد بود كه از روى متن بخواند حتى درس خارج را از روى متن تدريس مى كرد. استاد ايشان مرحوم كاشى نيز چنين بوده است. در اصول چون بيش تر به ديدگاههاى شيخ انصارى توجه داشت متن رسائل را تدريس مى كرد و در فقه چون بيش تر به صاحب جواهر توجه داشت متن جواهر را تدريس مى كرد. البته به شرح رياض و يا مكاسب هم نظر داشت. اين بدان معنى نبود كه به ديدگاههاى ايشان نقدى نداشته باشد و با هر آنچه آن بزرگواران گفته بودند موافق باشد. خير گاه با ديدگاههاى آنان مخالفت مى كرد و نمى پذيرفت و ديدگاه خود را مطرح مى كرد.

حوزه: گويا مرحوم ارباب در پاره اى از مسائل فقهى ديدگاه خاصى داشته است. اگر چنين است لطف كنيد چند مورد را بيان بفرماييد.

* بله ايشان در چند مسأله فقهى نظرش با نظر ديگر بزرگان فرق مى كرد. از جمله:

در مسأله خمس بر اين عقيده بود كه تمام خمس حق سادات است و بايد به آنان داده شود. در مسأله ارث زن از شوهر بر اين نظر بود كه زن همانند شوهر از تمام تركه همسر ارث مى برد زمين باشد يا غير زمين.

همچنين نماز جمعه را واجب مى دانست و براى اين منظور به اطلاق اين آيه

شريفه تمسك مى كرد:

(يا ايها الذين امنوا اذا نودى للصلوة من يوم الجمعه فاسعوا الى ذكر اللّه وذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون و اذا قضيت الصلوة فانتشروا فى الارض.)

ايشان اجماعى را كه بعضى به آن براى تقييد اطلاق آيه تمسك مى كردند قبول نداشت و مى فرمود: اجماع ثابت نيست.

حوزه: تسلط ايشان در دانشهاى غيرفقهى و اصولى چگونه بود؟

* در تاريخ حديث و تفسير اطلاعات بسيار خوبى داشت كه به هنگام نياز به خوبى از آنها استفاده مى كرد و از عهده برمى آمد. خود ايشان نقل مى كرد:

(به مكه مشرف شده بودم خطيب مسجد الحرام خطابه مى خواند. در بين خطابه گفت: (مات ابوطالب كافراً) من از اين سخن نادرست بسيار ناراحت شدم. همان جا فرصتى پيش نيامد تا با او گفت وگو كنم.

تا اين كه در مكه يا مدينه [ترديد از من است] به وى برخوردم.

گفتم: من فلان روز پاى صحبت شما بودم مطلبى نسبت به ابوطالب گفتيد كه صحيح نيست.

گفت: به چه دليل؟

اشعارى را براى وى خواندم كه گواه روشنى بودند بر مسلمانى ابوطالب.

او اشعار را رد نكرد ولى گفت: در كتاب صحيح بخارى اخبارى برخلاف اين است و همان سخن مرا تأييد مى كنند. گفتم: آن اخبار جملگى آحادند و به آنها نمى شود نسبت به يك چنين موضوع مهمى

استناد كرد.

گفت: اين اخبار متواترند نه آحاد.

گفتم: اين ادعا نيز صحيح نيست و برايش دليل آوردم.)

اين گفت وگو نشان مى دهد كه مرحوم ارباب در زمينه تاريخ حديث و حتى احاديث اهل سنت اطلاعات عميقى داشته است.

حوزه: يكى از اساتيد بزرگوار شما عالم ربانى مرحوم ميرزاعلى شيرازى بوده است. اگر خاطره و نكته اى از اين مرد بزرگ به ياد داريد براى استفاده ما و ديگر طلاب عزيز بيان بفرماييد.

*ايشان عالمى به تمام معنى جامع بود. با اين كه جامع بود امّا از فتوا دادن خوددارى مى كرد. مرد عالم زاهد و عابد و اهل سير و سلوك بود. با اين حال از اجتماع و مردم دورى نمى گزيد.

نمى دانم از خود ايشان شنيدم يا از مرحوم ارباب كه از قول ايشان برايم نقل كرد كه:

(دايى من در نجف با اين كه تاجر بود و به كار تجارت اشتغال داشت در قنوت نمازهاى مغرب و عشاى خود دعاى كميل مى خواند و در شبهاى جمعه دعاى ابوحمزه ثمالى را مى خواند. او يك تاجر بود و اين چنين عمل مى كرد ما چطور؟ [اين را بارها با تأثر و تأسف مى فرمود.])

حوزه: چه درسهايى را در خدمت ايشان فرا گرفته ايد؟

مقدارى از قانونچه و نفيسى و نهج البلاغه و مجمع البيان را خدمت ايشان خوانده ام. اين را هم عرض كنم كه ايشان جوامع الجامع را بر مجمع البيان ترجيح مى داد.

در درس نهج البلاغه ايشان تا زمانى كه درس خارج شروع نكرده بودم مرتب شركت مى كردم. ايشان در مدرسه صدر نهج البلاغه مى گفت: خيلى ها در اين درس فقط براى ايمان ايشان مى آمدند و دوست داشتند چند كلمه اى از او بشنوند. سخنان آن بزرگوار در شنوده خيلى تأثير مى گذاشت. خيلى هم مختصر صحبت مى كرد. بيش تر خطبه هاى مربوط به خلفا و مظلوميتهاى حضرت على(ع) را بيان مى كرد.

حوزه: حضرت عالى آيا تدريس هم داشته ايد چه كتابهايى؟

* بله در اصفهان به تناسب درسهايى داشته ام. در كنار تحصيل تدريس هم مى كردم: مقدمات شرح لمعه مقدارى از رسائل و مكاسب ولى هميشه به تحصيل بيش تر علاقه داشتم تا تدريس; از اين روى بيش ترِ عمرم را در راه تحصيل صرف كرده ام و اين را من بسيار خوش تر مى داشتم.

حوزه: اكنون چه فعاليتهاى علمى و فرهنگيى داريد.

* كارهاى معمولى كه يك روحانى بايد انجام بدهد انجام مى دهم: ارشاد موعظه بيان مسائل مورد نياز مردم در منبر پاسخ گويى به مسائل شرعى مردم. امامت جماعت مسجدى را هم به عهده دارم. البته دوست نداشتم امام جماعت باشم. به دستور حاج آقارحيم ارباب به اين كار وادار شدم. ايشان به من دستور داد كه امامت جماعت اين مسجدرا بر عهده بگيرم و هر چه عذر آوردم قانع نشد ناگزير پذيرفتم.

حوزه: با اين كه بيش تر عمر حضرت عالى در راه تحصيل علوم دينى صرف شده و به كارهاى جنبى كم تر پرداخته ايد زندگى خود را چگونه اداره كرده ايد و از چه راهى

بخصوص در دوران تحصيل امرار معاش مى كرديد؟

* من در كنار تحصيل كار مى كردم. از هر كارى روى گردان نبودم. در عين حال بخش عمده مخارج ما از كدّ يمين مادرم تأمين مى شد. اگر تلاش و زحمت ايشان نبود نمى توانستم به تحصيل ادامه بدهم. افزون بر اين قناعت همسرم نيز بود كه راه تحصيل را بر من هموار كرد.

حوزه: حضرت عالى از نعمت وجود فرزند صالح بهره مند بوده ايد: مرحوم حجة الاسلام والمسلمين آقا شيخ محمد حسين املائى كه از ياران امام و انقلاب بود و متأسفانه در سانحه رانندگى چشم از جهان فروبست حال اگر درباره ايشان و چگونگى آشنايى آن مرحوم با امام خمينى خاطره و نكته اى داريد بفرماييد.

* فرزندم محمد حسين خيلى با هوش و استعداد بود. در همان كودكى كه او را با خودم به منزل مرحوم ارباب مى بردم. ايشان مى فرمود: (بچه خوش استعدادى است.) در نُه سالگى پيش من شرايع مى خواند. در دوازده سالگى شرح لمعه را شروع كرد و بعد هم براى ادامه تحصيل به قم رفت. در قم با مرحوم امام آشنا مى شود و علاقه شديدى به ايشان پيدا مى كند و زمانى كه امام به عراق تبعيد شد آقا محمد حسين هم به عراق رفت و تا پيروزى انقلاب اسلامى در كنار امام ماند. خيلى به امام ارادت داشت. مى گفت: فقط امام آيت الله العظمى است. امام هم به ايشان علاقه داشت و محمد حسين را به فرزندى پذيرفته بود. پس از انقلاب يك وقتى خدمت امام رسيدم. حضرت ايشان خيلى به من لطف فرمود و گرم گرفت و صحبت بين من و ايشان طولانى شد به طورى كه مايه تعجب اطرافيان شده بود.

پس از پيروزى هم در خدمت امام و انقلاب بود و سر از پا نمى شناخت. ايشان تازه از خارج به تهران آمده بود و خانواده زنگ زده بودند كه اگر ممكن است به

اصفهان بياييد تا خويشان و نزديكان ايشان را ببينند. در جواب گفته بود:

(من از پدرم آموختم كه بايد به فقيران و تهى دستان رسيدگى كرد. پدرم هميشه دم از فقرا مى زد. الآن وقت كمك به فقرا و تهى دستان فرا رسيده است. در اين فرصتى كه براى آمدن به اصفهان و ديدن خويشان بايد صرف كنم مى توانم به چند خانواده مستضعف سربزنم و به آنان رسيدگى كنم كه به نظر من اهميت اين بيش تر است از آمدن به اصفهان. براى آمدن به اصفهان وقت هست.)

حوزه: در پايان موعظه اى براى ما و خوانندگان مجلّه بفرماييد.

* من از خود چيزى ندارم. از حضرت امير(ع) براى شما موعظه اى را نقل مى كنم. شخصى آمد خدمت حضرت امير(ع) و عرض كرد: عظنى.

حضرت فرمود:

(لاتكن ممن يرجوا الاخرة بغير عمل.)

از آنانى نباش كه بدون عمل به آخرت اميدوارند.

عمل و كار لازم است. بدون عمل و كار نمى شود به آخرت اميدوار بود. پيامبر اكرم(ص) هم سخت ترين كارها را بيان فرموده:

(اشد الاعمال ثلاثة: مواساة الاخوان فى المال وذكر اللّه على كل حال و انصافك عن الناس.)

سه كار سخت ترين است: مواسات در مال با برادران دينى. ياد خدا در همه حال و رعايت انصاف با مردم.

حوزه: از اين كه مصدع اوقات شريف شديم معذرت مى خواهيم.

* موفق باشيد.

ياد داشتها:

1. حاج آقا رحيم ارباب (1297 ـ 1396ق. / 1355ش.) حكيم و فقيه مجتهد و از مدرسان علوم قديمه. پدرانش همه از اعيان قريه چرمهين از قراى معروف لنجان اصفهان و صاحب ضياع و عقار بودند و بدين سبب به لقب (ارباب) خوانده مى شدند. وى تحصيلات مقدماتى را در مكتب خانوادگى نزد معلم سرخانه آموخت. آن گاه به اصفهان رفت و علوم ادبى را نزد سيد محمود كليشادى و فقه و اصول را در محضر حاج ميرزا بديع درب امامى آقا سيد محمد باقر درچه اى و سيد ابوالقاسم دهكردى آموخت. امّا بزرگ ترين استادش آخوند كاشانى بود كه در خدمت او انواع علوم و فنون از فقه و اصول و كلام و فلسفه و رياضى وهيئت را فرا گرفت. او را بايد در واقع بزرگ ترين وارث و شاگرد خاص الخاص آخوند كاشانى دانست. در استنباط احكام شرعى مشربى معتدل و متوسط بين اصولى و اخبارى داشت. از آراى فقهى او لزوم بقا بر تقليد ميت وجوب عينى نماز جمعه ارث بردن زن از اعيان تركه شوهر و طهارت اهل كتاب را مى توان نام برد.در رياضيات و نجوم و هيئت استاد مسلم بود. حكمت و فلسفه را محققانه تدريس مى كرد. خطى خوش و استوار داشت. نمونه خط او در حواشى تفسير تبيان شيخ طوسى (چاپ سنگى)

و نمونه تعليقات رياضى او به خط خودش در حواشى كتاب منهاج معادن التجنيس (نسخه خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران) موجود است.

دائرة المعارف تشيع ج52/2

شهيد مطهرى درباره مرحوم ارباب مى نويسد:

(ايشان از علماى طراز اول ما در فقه و اصول و فلسفه و ادبيات عرب و قسمتى از رياضيات قديم مى باشد. شاگرد حكيم معروف مرحوم جهانگيرخان قشقائى بوده اندو مثل مرحوم جهانگيرخان قشقائى هنوز هم كلاه پوستى به سر مى گذارند. زى ايشان ازهر لحاظ مانند ساير علماست از عبا و قبا و قيافه فقط كلاه پوستى به سر مى گذارد.)

ده گفتار200/

علامه همايى درباره مرحوم ارباب مى نويسد:

(ديگر از استادان عالى مقام كه حقى عظيم بر من دارد. علامه آيت اللّه العظمى قدوة الاصحاب جناب حاج آقا رحيم ارباب اصفهانى است كه بيش تر تحصيل هيئت و نجوم من خدمت ايشان بوده است.

در دوره هيئت مسطّحه استدلالى خدمت ايشان تحصيل كردم. به علاوه قسمتى از فقه مخصوصاً باب ميراث را كه مربوط به مسائل رياضى است و همچنين كتاب خلاصة الحساب شيخ بهائى را كه دوره حساب و مساحت و جبر و مقابله قديم است در پيش ايشان خواندم… ولادت جناب آقاى حاج آقا رحيم ارباب دوازدهم جمادى الاخر 1297هـ.ق. است.

جناب آقاى ارباب شاگرد خاص الخاص مرحوم آخوند كاشى بوده است.)

مقالات ادبى ج23/1

همو مى نويسد:

(حاج آقا رحيم ارباب حكيمى كه به غور فلسفه ملاصدرائى رسيده و غوامض و دقايق آن را به درستى و خالى از حشو و زوايد فهميده و هضم كرده و به اصول و مبانى آن كاملاً معتقد است.)

دو رساله همائى16/

2. حاجى ميرزا على آقا شيرازى به سال 1294 چشم به جهان گشوده و در نزد بسيارى از علماى بزرگ از جمله: آخوند كاشى و آقا سيد محمد باقر درچه اى در اصفهان و آقا سيد محمد كاظم يزدى و آخوند خراسانى در نجف تلمّذ كرده است. حاج ميرزا على آقاى شيرازى در تقوا و علم از نوادر روزگار بوده است. در طب قديم يد طولايى داشته است. تفسير و شرح نهج البلاغه را با ممارستى كه در آن كتاب مستطاب داشته با حال و كيفيتى بيان مى كرده كه تصوير و تصور آن جز براى كسانى كه ديده اند و شنيده اند مشكل مى نماد.

شهيد مطهرى درباره اين مرد بزرگ مى نويسد:

(تصادف كوچكى مرا با فردى آشنا با نهج البلاغه آشنا كرد. او دست مرا گرفت و اندكى وارد دنياى نهج البلاغه كرد. آن وقت بود كه عميقاً احساس كردم اين كتاب را نمى شناختم و بعدها مكرر آرزو كردم كه اى كاش كسى

پيدا شود و مرا با دنياى قرآن آشنا سازد. از آن پس چهره نهج البلاغه در نظرم عوض شد و مورد علاقه ام قرار گرفت و محبوبم شد. گويى كتاب ديگرى است غير آن كتابى كه ازدوران كودكى آن را مى شناختم. احساس كردم كه دنياى جديدى كشف كرده ام.

… درك محضر او را همواره يكى از ذخائر گرانبهاى عمر خودم (كه حاضر نيستم با هيچ چيز معاوضه كنم) مى شمارم و شب و روزى نيست كه خاطره اش در نظرم مجسم نگردد يادى نكنم و نامى نبرم و ذكر خيرى ننمايم.

به خود جرأت مى دهم و مى گويم: او به حقيقت يك (عالم ربانى) بود. امّا چنين جرأتى ندارم كه بگويم: من (متعلم على سبيل نجاة) بودم.

يادم هست كه در برخورد با او همواره اين بيت سعدى در ذهنم جان مى گرفت:

عابدو زاهد و صوفى همه طفلان رهند

مرد اگر هست به جز(عالم ربانى) نيست

او هم فقيه بود و هم حكيم و هم اديب و هم طبيب. فقه و فلسفه و ادبيات عربى و فارسى و طب قديم را كاملاً مى شناخت و در برخى متخصصِ درجه اول به شمار مى رفت. قانون بوعلى را كه اكنون مدرس ندارد او به خوبى تدريس مى كرد و فضلا در حوزه درسش شركت مى كردند. امّا هرگز نمى شد او را در بند يك تدريس مقيد ساخت. قيد و بند به هر شكل با روح او ناسازگار بود. يگانه تدريسى كه با علاقه نشست نهج البلاغه بود. نهج البلاغه به او حال مى داد و او را روى بال و پر خود مى نشاند و در عوالمى كه ما نمى توانستيم درست درك كنيم سير مى داد.

او با نهج البلاغه مى زيست. با نهج البلاغه تنفس مى كرد. روحش با اين كتاب همدم بود. نبضش با اين كتاب مى زد و قلبش با اين كتاب مى طپيد. جمله هاى اين كتاب ورد زبانش بود و به آنها استشهاد مى نمود. غالباً جريان كلمات نهج البلاغه بر زبانش با جريان سرشك از چشمانش بر

محاسن سپيدش همراه بود.

براى ما درگيرى او با نهج البلاغه كه از ما و هر چه در اطرافش بود مى بريد و غافل مى شد منظره اى تماشايى و لذتبخش و آموزنده بود. سخن دل را از صاحبدلى شنيدن تأثير و جاذبه و كشش ديگرى دارد.

او نمونه اى عينى از سلف صالح بود. سخن على(ع) درباره اش صادق مى نمود:

(لولا اجل الذى كتب لهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عين شوقاً الى الثواب و خوفا من العقاب عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم.)

اديب محقق حكيم متأله فقيه بزرگوار طبيب عاليقدر عالم ربانى مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقا شيرازى اصفهانى قدس سرّه. راستى مرد حق و حقيقت بود. از خود و خودى رسته به حق پيوسته بود. با همه مقامات علمى و شخصيت اجتماعى احساس وظيفه نسبت به ارشادو هدايت جامعه و عشق سوزان به حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام موجب شده بود كه منبر برود و موعظه نمايد. منبرش بيش از آن كه (قال) باشد (حال) بود.)

سيرى در نهج البلاغه/ نه ده و يازده

ميرزا على آقاى شيرازى در 24 جمادى الاولى 1375هـ.ق. چشم از دنيا فرو بست و به جوار حق شتافت و جنازه اش به قم منتقل گرديده و در مقبره شيخان به خاك سپرده شده است.

3. حكيم مرحوم آخوند ملامحمد كاشانى از نوادر روزگار درعلم و زهد و تقوا و تدريسِ حكمت علمى و عملى بوده است.

وى معاصر جهانگير خان و شاگرد آقا محمد رضا قمشه اى بوده و در مدرسه صدرِ اصفهان مى زيسته و تا پايان عمر مانند جهانگير خان با تجرد به سر برده است.

بسيارى از بزرگان از آن جمله: آيت اللّه بروجردى و آيت اللّه حاج آقا رحيم ارباب از شاگردان اويند. حالات عجيبى داشته است. مرحوم ارباب حكايات شگفتى از حالات و

عوالم معنوى و عرفانى آن بزرگوار نقل مى فرموده است. از جمله مرحوم علامه همايى از قول مرحوم ارباب نقل مى كند:

(در آن هنگام كه دائم ملازم خدمت مرحوم آخوند بودم يك روزعصر تابستان گفت: آقا رحيم! امشب براى غذا بى ميل نيستم كه بادمجان بخورم و اين از نوادر بود كه آخوند كم تر به غذاى پختنى مى پرداخت و اغلب به غذاى ساده به اصطلاح حاضرى قناعت مى نمود. من تكليف خودم را دانستم و رفتم مقدمات امر را فراهم كردم. پوست بادمجانها را گرفتم و آماده ساختم كه در اجاق پستوى حجره خود آخوند آن را سرخ و مهيا كنم. اين مقدمات يكى دو ساعت زمان گرفت. كم كم آفتاب پريد و غروب و مغرب شد. من در كنار اجاق پستوى حجره نشستم آتشى افروخته بادمجانها را با روغن در تابه اى نهادم. آخوند به نمازايستاد. پيرمرد آن شب حالى پيدا كرد نمازى خواند نمازى خواند و مناجاتى كرد. گفتى تمام درختان مدرسه با او همنوا شده مى خواندند: سبوح قدوس… صدايش آهنگى يافته بود كه آن آهنگ آسمانى تَسْمَه از گُرده هر شنونده اى مى كشيد. غرق در عوالمى بود كه گفتى حضور مرا در آن مكان به كلى از ياد برده بود و من مات و مبهوت و متحيرِ هيجان آن صحنه كه ناگاه به خود آمد من هم به خود آمدم. در حالى كه دودى غليظ پر كرده بود تمام صندوقخانه و حجره را. در آن عال م حيرت من بادمجانها همه در تابه سوخته و زغال شده بود. آخوند هم بدون اين كه چيزى از آن عوالم به روى خود بياورد فرمود: آقا رحيم بادمجانها سوخت؟ طورى نيست. اين كه ناراحتى ندارد.

مقدر اين طور بوده است كه امشب هم (حاضرى) خودمان را بخوريم.)

شعوبيه مقدمه/يكصد وده و يازده.

سرانجام اين حكيم و عارف بزرگ در روز شنبه 20 شعبان المعظم سال 1333 وفات يافته و در تخت فولاد جنب لسان الارض مدفون گرديده است.

4. جهانگيرخان قشقائى از اعاظم حكما و اجله فلاسفه متألهين به شمار مى رود. وى فرزند محمد خان و منسوب به ايل دره شورى است.

خان در اوايل عمر اندكى به تحصيل مقدماتى تا حدود خواندن و نوشتن پرداخته و زندگيش گويا تا چهل سالگى در ايل و با آداب و رسوم ايلى سپرى شده است.

مرحوم علامه همايى درباره آغاز آشنائى خان با مدرسه و مدرسه نشينى مى گويد:

(جهانگيرخان رحمة اللّه عليه در جوانى به خدمت خان معتبر ايل خود درآمده بود و سالها به منادمت و مصاحبت و خدمت وى اشتغال داشت (ظاهراً با نواختن يكى از آلات موسيقى آشنا بوده است.) سالى به هنگام ييلاق و قشلاق كه ايل به نزديكى اصفهان خيمه و خرگاه بر مى افرازد بعض افراد ايل براى رفع حوائج و تدارك مايحتاج يك ساله خود راهى اصفهان مى شوند از آن جمله مرحوم جهانگيرخان كه به شهر ورود مى كند و اتفاقاً گذارش به بازارچه چهارسوق مقصود اصفهان مى افتد با همان لباس خاص و احياناً درشتناك مردم ايل كلاه و لباسى كه براى مردم شهر خاصه كودكان نامعهود و غريب مى نموده است.

به هر تقدير اطفالى كه در زير طاقى بازارچه جمع بوده اند با ديدن آن مرد غريب و قيافه و لباس نامأنوسش دست زنان و فرياد كنان به دنبال وى راه مى افتند كه ناگهان مردى سر مى رسد و غريب دست و پا گم كرده را از دست اطفال بى ادب نجات مى دهد. [اين مرد كه به ناگهان در زير بازارچه پيدايش مى شود هماى شيرازى جدّ استاد همائى است.]

وى از مرد غريب مى پرسد: براى چه منظور به شهر آمده اى؟

او پاسخ مى دهد: كارهايى دارم از جمله مى خواهم چند رشته سيم كه به درد فلان آلت موسيقى بخورد بخرم.

وى [هماى شيرازى] از خان مى پرسد: برادر اين جا كه اين چيزها نيست. بايد بروى جلفا آن طرف زاينده رود. بايد از چهارباغ بگذرى از روى پل عبور كنى و….

با اين مقدمات صحبت اين دو تازه به هم رسيده گرم مى شود و در اثناى

سؤال و جواب و درد دل مرد شهرى [هما] متوجه مى شود خان آيتى از هوش و درايت و ذكاوت است.

به رفيق تازه خود مى گويد: تو با اين فهم و استعدادى كه دارى حيف است اوقاتت در منادمت و خدمت خان ضايع شود. ميل دارى درس بخوانى؟

غريب شهر ما كه بعداً افتخار شهر ما و افتخار علم وحكمت گرديد پاسخ مى دهد: از خدا مى خواهم.

بدين ترتيب جهانگيرخان قشقائى در سن و سالى كه ظاهراً از وى گذشته بوده است به پايمردى آن مرد [هما] راهى مدرسه طلاب مى گردد و در سلك طالب علمان جاى مى گيرد.)

شعوبيه مقدمه / يكصدو دوازده سيزده و چهارده

خان از شاگردان معروف آقا محمدرضا قمشه اى حكيم صهبا (م.حدود: 1300هـ.ق.) و آقاميرزا محمد حسن نجفى بوده است. عمر آن آفتاب جهانگير علم و معرفت بعد از آشنايى با درس و بحث همه در مدرسه نشينى و رياضت و قناعت و تجرد گذشته است.

وى به سال 1242هـ.ق. چشم به هستى گشوده و به سال 1328 13 رمضان چشم از جهان فرو بسته و در تخت فولاد به خاك سپرده شده است.

5. آقا سيد محمد باقر درچه اى به سال 1264 چشم به هستى گشوده و در شب 28 ربيع الثانى سال 1342هـ.ق. به مرض سكته در حمام درچه وفات يافته و در تخت فولاد در تكيه كازرونى دفن گرديده است.

بيش تر تحصيلات وى در اصفهان نزد آقا ميرزا محمد باقر چهارسوقى ميرزا محمد حسن نجفى ميرزا ابوالمعالى كلباسى و در نجف نزد آقا ميرزا محمد حسن شيرازى حاج ميرزا حبيب الله رشتى و سيد حسين كوه كمرى بوده است.

علامه جلال الدين همائى درباره اين مرد بزرگ كه سالها ملازم و همراه او بوده و از محضرش بهره ها برده مى نويسد:

(آن بزرگ در علم و ورع و تقوا آيتى عظيم و به حقيقت جانشين پيغمبر اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) بود. در سادگى و صفاى روح و بى اعتنايى

به امور دنيوى گويى فرشته اى بود كه ازعرش به فرش فرود آمده و براى تربيت خلايق با ايشان همنشين شده است. مكرر ديدم كه سهم امامهاى كلان براى او آوردند و دينارى نپذيرفت با اين كه مى دانستم كه بيش از چهار پنج شاهى پول سياه نداشت. وقتى سبب را مى پرسيدم مى فرمود:

(من فعلاً بحمدالله مقروض نيستم و خرجى فرداى خود را هم دارم و معلوم نيست كه فردا و پس فردا چه پيش بيايد: (وما تدرى نفسٌ ماذا تكسب غداً.) بنابراين اگر سهم امام را بپذيرم ممكن است حقوق فقرا تضييع شود.)

گاهى ديدم چهارصد پانصد تومان كه به پول امروزى چهارصد پانصد هزار تومان بود برايش سهم امام آوردند و بيش از چند ريال كه مقروض بود قبول نكرد.

اگر احياناً لقمه اى شبهه ناك خورده بود برفور انگشت درگلو مى كرده و همه را بر مى آورد. و اين حالت را مخصوصاً خود يك بار به رأى العين ديدم. ماجرا از اين قرار بود: يكى از بازرگانان ثروتمند آن بزرگوار را با چند تن از علما و طلاب دعوت كرده بود. سفره اى گسترده بود از غذاهاى متنوع با انواع تكلّف و تنوّق. آن مرحوم به عادت هميشگى مقدار كمى غذا تناول كرد. پس از آن كه دست و دهانها شسته شد ميزبان قباله اى را مشتمل بر مسأله اى كه به فتواى سيّد حرام بود براى امضا حضور آن مرد روحانى آورد. وى دانست كه آن ميهمانى مقدمه اى براى امضاى اين سند بوده و شبهه رشوه داشته است. رنگش تغيير كرد و تنش بلرزه افتادو فرمود:

(من به تو چه بدى كرده بودم كه اين زقّوم را به حلق من كردى؟ چرا نوشته را پيش از ناهار نياوردى تا دست به اين غذا آلوده نكنم.)

سپس آشفته حال برخاست و دوان دوان به مدرسه آمد و كنار باغچه مدرسه مقابل حجره اش نشست و با انگشت به حلق خود فرو كرد همه را استفراغ كرد و پس از آن نفس راحتى كشيد.)

مقالات ادبى ج18/1

/ 1