همان گونه كه اجداد علاء الدين حسين معروف به خليفه سلطان بعضاً داراى پايگاه هاى شامخى در علم و فقاهت بودند, برخى اخلاف وى نيز از همان موقعيت برخوردار شدند. خليفه سلطان چهار پسر داشت كه هر كدام عالم عصر خود بودند108. آن ها همه داراى مقام اجتهاد و استنباط بودند109. اسامى آن ها را خاتون آبادى بدين شرح مى نگارد:نواب ميرزا ابراهيم, نواب ميرسيّد على جد سادات مرعشيه تبريز, تهران, كرمان و اصفهان, نواب ميرزا رفيع الدين محمد و نواب مير سيد حسن. اين چهار پسر همه صبيه زادگان شاه عباس اول بودند و به همين جهت آن ها را نواب مى خواندند.110 آن ها همه در زمان صفى اول و حتى به قولى عباس اول نيز مكحول شدند.111در ميان فرزندان ذكور خليفه سلطان, نواب ميرزا ابراهيم از شهرت بيش ترى برخوردار بوده است; او در سال 1033 هـ. ق متولد شد و پس از سى سال عمر, در سال 1098 هـ. ق درگذشت.112وى از افاضل عصر خود و عالم به تفسير و حديث و فقه و اصول و كلام و ادبيات عرب و رجال بود و در هر كدام از موارد مزبور داراى تأليفاتى بود113. گفته مى شود وى در زمان صفى اول مكحول گشت و در همان حال نابينايى تحصيل علم كرده و تمامى علوم مزبور را فرا گرفت.114 از تأليفات او مى توان موارد ذيل را نام برد:(حاشية مدونة على شرح اللمعه) و (حواشى متفرقه على كتاب المدارك)115فرزند ديگر او ميرزا حسن پدر عالم معروف عصرش يعنى ميرزا باقر معمر بود كه حيات وى تا زمان نادر (مرگ 1160هـ . ق) دوام داشت. و در زمان شاه سلطان حسين جزو صدور بود. پسر ديگرش ميرزا على بود كه ذُرّيه او تا حال باقى است و مجتهدِ معروفِ مرحوم سيد شهاب الدين مرعشى از اخلاف اوست.116
خلاصه
در دوره صفويه وزراى برجسته و مهمى ظهور كردند كه هر يك از آن ها از منظر خاصى جالب توجه بودند. جنبه هاى اقتصادى و مالى, دو جنبه تعيين كننده در انتخاب يا عزل وزرا بوده است. اغلب وزراى دوره صفويه به واسطه بحران هاى مالى تعويض مى شدند, امّا خليفه سلطان وضعيتى متفاوت داشت. از آن جائى كه خليفه سلطان فردى مذهبى و بلكه فقيه و عالم بود متناسب با استعداد و آموزه هايش مى توانست كليدى براى حل معضلات سياسى و اجتماعى عصرش باشد.خليفه سلطان از سادات معروف عصر خود بود كه موقعيتى نَسَبى اش اهميتى خاص به او بخشيده. و تعليمات معنوى و تأليفات عديده اش بر اهميت مزبور افزوده بود. اين اهميت مزبور به همراه انتساب سببى اش با خاندان سلطنت و ديدگاه سياسى مساعدش نسبت به حكومت و نيز معضلات خاص عصرش منجر به انتخاب او به مقام وزارت گشت. اين عوامل به ويژه در انتخاب مجددش يعنى در زمان عباس ثانى از اهميت بيش ترى برخوردار بود. وى در دوره مزبور كوشيد تا با گماردن افراد شايسته و معتقد در پُست هاى مهم, بر فساد معمول و رايج در جامعه و دستگاه هاى رسمى غلبه كند. عدم عزل وى در زمان عباس ثانى شايد گوياى كاميابى او در مأموريتش باشد.دوره وزارت وى به لحاظ قدرت و اقتدار و اختيار به ويژه در دوره شاه عباس دوم, دوره گذار از مرحله ضعف اقتدار وزير به مرحله قوت آن مى باشد. بنابراين دوره وزارت وى دوره تعادل و توازن قوا بين شاه و وزير است. اما وى بر خلاف وزراى ديگر از نفوذ معنوى خاصى برخوردار بود.بنابراين بايستى گفت پذيرش وزارت از طرف وى نه تنها بيانگر عدم مخالفت وى با دستگاه رسمى حاكمه است, بلكه عاملى در استحكام مقام و موقعيت شاهان صفوى است. البته اين استنباطى است كلى از عملكرد او كه مطالعه آثار به جامانده اش نيز شايد مؤيد اين دعوا باشد.