بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بنابراين بحث هاى فوق گرچه در صحت اصطلاح (فلسفه اسلامى) يا (حكومت اسلامى) دخيل اند, ولى در حلّ مسئله اصلى ما يعنى دخالت دين در شئون دنيايى بشر و عدم آن, هيچ نقشى ندارند. اين كه گفتيم براى متدينان مسئله اين گونه است, براى تسهيل مطلب است والاّ در اين جهت رأى غير متدينان هم همين است: يعنى آن ها هم مى فهمند كه اگر دين به نوعى حكومت امر كرد, اين نفى سكولاريزم است و اين بعينه دخالت در شئونِ دنيايى بشر است.خامساً: از آن چه گذشت ناتمامى نتايج مختلفى كه بر استقلال ذوات اشيا بار كرده اند, روشن مى شود. بسيار بعيد به نظر مى رسد كه ريشه خصومت دين دارانى چون امام محمد غزّالى با فلسفه يونانى, چيزى مثلِ استقلال ذوات اشيا باشد. اگر قول به ذات و ماهيّت نظامى ذاتاً غير دينى فراهم مى آورد, بايد همين دين داران را هم جزء مدافعين نظام هاى ذاتاً غيردينى دانست, چه آن كه بسيار مستبعد است كه كسانى چون امام محمد غزالى و سهروردى براى اشيا ذاتى و ماهيتى قائل نبوده باشند (حتماً نوميناليست بوده اند يا قائل به شباهت خانوادگى و تيكنشتاين!) و از طرف ديگر عقلى كردن فهم دين هيچ گاه تسليم دين را نسبت به فلسفه نتيجه نمى دهد, اين همه از پندارهاى نويسنده مقاله است كه گمان برده بود, استقلال ذوات اشيا مجالى براى (دينى بودن) به آن ها نمى دهد. گمانى كه خطاى آن اكنون چون روز روشن شده است. چنان كه روشن شده است اسلامى كردن جامعه شناسى و اقتصاد و حقوق, پروژه اى است كاملاً موجّه و بلكه يكى از مهم ترين اهداف عالمان اسلامى; البته به اين معنا كه جامعه شناسى برخاسته از دين يا حقوق برخاسته از دين را بشناسند و نه خصوص جامعه شناسى تجربى و اقتصادى تجربى را كه ربطى به دين ندارد.از همه اين ها گذشته, كسانى كه با جريانات فلسفى غرب آشنايند نيك مى دانند كه اكنون گرايش هاى (ماهيت كاو) و (ماهيت گرا) (essentialist) در ميان فيلسوفان و منطق دانان غربى, رو به تزايد است. آثار كريپكى(Kripke) و پاتنم(Putnam) و دونّه لان(Donnelan) و پلانتينجا(Plantinga) و تابعين آن ها, جريانى از تكفر ماهيت گرا را در فلسفه غربى احيا كرده است.2 بنابراين اين كه از مكتوب فوق نوعى روى گردانى و بلكه تحقيرماهيت گرايى استشمام مى شود, خود ناشى از عدم آشنايى با تحوّلات اخير در فلسفه تحليلى غرب است, تحوّلاتى كه آثار مهمّى در جوانب مختلف فلسفه و حتّى فلسفه علم به جاى گذاشته است.
3 . اسلام و حكومت: رابطه اى ذاتى يا تاريخى
پاره اى ازنويسندگان مدافع سكولاريزم, مسئله اى در مورد رابطه اسلام و حكومت طرح كرده اند كه قرابت بسيارى با مطالب بند قبل دارد. اينان مسئله را اين طور طرح مى كنند كه: آيا رابطه اسلام و حكومت رابطه اى مفهومى است يا رابطه اى حداكثر تاريخى و خارجى. مقصود از رابطه تاريخى اين است كه اسلام در ذات خود هيچ گونه حكومت و سياستى در بر ندارد و صرفاً به خاطر ظروف خاصّ تاريخى بوده است كه پيامبر اكرم ملزم شده اند حكومت دينى تشكيل دهند. اين ظروف عمدتاً مربوط به تأسيس اسلام و تشكيل دولت براى ترويج دين بوده است. بنابراين اصل, تأسيس دولت و حكومت اسلامى گرچه به مقتضاى عنايت الهى بوده است; ولى اين امر كلاً نتيجه شرايط خاصّ زمانى و مكانى بوده و لذا اسلام با اديان ديگر چون مسيحيت از اين حيث هيج فرقى ندارند. و هرگاه آن شرايط تغيير كند ـ مثل زمان ما ـ دليلى وجود ندارد كه مسلمانان بايد دولت و حكومت دينى (اسلامى) تشكيل دهند. مسئله دقيقاً اين است كه حكومت و سياست نسبت به اسلام, هم چون زكات و حج و نماز نيست.درمقابل كسانى كه رابطه اسلام و حكومت را از حدّ يك رابطه تاريخى و عارضى بيش تر مى دانند, معتقد به ارتباطى مفهومى بين آن دو هستند. به اين معنا كه در حاق دين اسلام, دخالت در شئون سياسى و حكومت نهفته است ولذا تغييرات زمانى و مكانى تأثيرى به اين امر نمى گذارد. نتيجه اين معنا اين است كه اعتقادات اساسى و بنيانى اسلام فى حد ذاته ضرورت پرداختن اسلام به اقامه دولت دينى فارع از تغييرات زمانى و مكانى, را طلب مى كند; به تعبير ديگر, اعتقاد بنيانى اسلام به خداى واحدِ احد كه خالق همه سموات و ارضين و مافيها است وعلم مطلق و قدرت مطلق و… است, به لحاظ منطقى مستدعى اين است كه يك مسلمان فارغ از ظروف زمانى و ضرورتاً بايد دولتى را بر اساس شريعت اسلامى برپا دارد.واز اين جاست كه امثال (يوسف قرضاوى) و تابعين وى, سكولاريزم را خروج از دين مى شمارند ومعتقدند كه بايد به دنبال پاسخى اسلامى براى مشكلات سياسى, اجتماعى, حقوقى و اقتصادى خود باشيم. و اين جست وجو يك فريضه و ضرورت است.