بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
به گمان ما اين اشكال عادل ظاهر قابل دفع است. هيچ دليلى وجود ندارد كه احكام مدنى و سياسى موجود در اسلام و قرآن, پيوند ذاتى با هجرت پيامبر(ص) به مدينه دارد. بلكه كاملاً معقول است كه اگر پيامبر به شهر ديگرى هجرت مى كرد و حتى در مكّه مى ماند ولو مدّت ها بعد, همين احكام و بنيان هاى مدنى ـ سياسى به پيامبر(ص) مى رسيد و وى مأمور به ابلاغ و انفاذ آن ها مى گشت. اين ادعا كه سفر پيامبر به مدينه موجب پديد آمدن احكام سياسى و اجتماعى اسلام شده است, كاملاً بى دليل است. واگر به اين نكته هم توجّه كنيم كه اسلام خود را دينى كامل مى داند و حدودى براى انسان قائل است كه تعدّى به آن حدود را خطا و گناه مى شمرد, معلوم مى شود كه دين و قرآن بيش از آن كه وابسته با تاريخ ومحيط خود باشند, ناظر به بيان حقايق و حدود و تكاليف انسان هستند. بخشى از اين نكات را در فصل (دين و ايدئولوژى) به استيفاى بيش تر طرح خواهيم كرد.اما آن نكته نهايى كه نويسنده فوق طرح كرده است; يعنى ضرورت حوادث و پديده هايى كه رخ داده, نكته اى نيست كه در مطالب و نتايج فوق چندان مؤثر باشد و خود از مباحث پرجنجال فلسفى ـ تاريخى است. ولذا نيازى نيست كه درمبحث حاضر, بى دليل وارد اين مبحث دشوار و جنجال برانگيز شويم كه حوادث تاريخى ضرورت دارند يا به وجه امكانى محقق مى شوند.
اشكال دوم:
اين ادّعا كه امر كردن خداوند به مسلمانان كه دولتى خاصّ تشكيل دهند, ضرورت دارد, ادعايى غيرمنطقى است. چون (ضرورت اين امر) يا ناشى از وضعيّت اوّليه اسلام است و يا ناشى از صفات ذاتى مسلمانان. ولى مى دانيم كه نه (وضعيّت اوّليه اسلام) و نه صفات ذاتى مسلمانان (صفاتى كه ناشى از اعتقاد به اسلام است) هيچ يك (ضرورت) ندارند; يعنى ممكن بود ظروف تشكيل اسلام غير از ظروفى باشد كه فى الواقع بود. و نيز ممكن بود اعتقاد به اسلام به صفاتى كه ادعا شده است منجر نشود.به گمان ما, اين اشكال هم است. چون اوّلاً: امكانى بودن ظروف اوليه اسلام و نيز امكانى بودن صفات ذاتى مسلمانان, هر دو قابل خدشه اند. ثانياً: بحث بر سر ضرورت تشكيل حكومت بر ذوات افراد نيست تا اشكال شود كه تخلّق آنان به صفات خاصّ امكانى است. مدّعا اين است كه تشكيل حكومت براى (مسلم) از آن جهت كه (مُسلم) است ضرورت دارد ولو اين كه اتصاف شخصى به (مسلمان) بودن امكانى باشد; به تعبير ديگر, اخذ عنوان (مُسلم) در موضوع اين ضرورت شبيه قضاياى حقيقيّه است. به عنوان مثال ممكن است اتصافِ انسانى به عالم بودن امكانى باشد ولى وقتى عالم شد محمولات و لواحقى به نحو ضرورى بر وى بار شود. ممكن است عالم از آن جهت كه عالم است از (اتلاف وقت بپرهيزد). بر اين فرض گرچه انسان ممكن است عالم بشود يا عالم نشود, ولى وقتى عالم شد به نحو ضرورت از اتلاف وقت مى پرهيزد.بنابراين عادل ظاهر بين دو چيز خلط مى كند: ضرورت تشكيل دولت اسلامى براى مسلمانان (از آن حيث كه مسلمان هستند) و امكانى بودن اصل اتصاف شخصى به مسلمان يا امكانى بودن اتصافش به برخى صفات (كه بالضرورة تشكيل دولت را مى طلبد).6
5 . تشكيل حكومت اسلامى: عنصر زمان و مكان
كسانى كه قائلند اسلام متكفّل شئون حياتى بشر شده است و در زمينه هاى سياسى, اقتصادى و اجتماعى انسان ها دخالت مى كند و قواعد و اصولى را تشريع مى كند, معتقدند پاره اى از اين قوانين به حكم نصوص قرآنى و روايى, ثابت اند و لذا به معنايى, اين نصوص از حيطه اجتهاد خارج اند. عادل ظاهر بر اين اعتقاد از جهات مختلفى اشكال مى كند, وى هم وجود (نصّ) به عنوان متون غير قابل تشكيك را ردّ مى كند و هم وجود قواعد ثابت و مطلق كه محتواى آن را تشكيل مى دهد. وى تلاش بسيارى مى كند كه (مطلق بودن) احكام و قواعد اسلامى را ردّ كند; تلاشى كه به نظر نمى رسد چندان مورد نياز باشد (لااقل از نظر راقم اين سطور و كسانى كه اين چنين فكر مى كنند!) چون جهاتى از (اشتراط) كه وى براى احكام ثابت مى كند, آن هم با تلاش و سعى بليغ, اكثر محقّقان اصولى و فقهاى ما در اصل پذيرفته اند. آرى آن چه باقى مى ماند اين است كه چگونه اين (اشتراط) با دوام احكام سازگاراست, مسئله اى كه ان شاء الله در بند بعد به آن خواهيم پرداخت. بنابراين قبل از طرح آن بحث, خلاصه اشكال هاى عادل ظاهر را نقل مى كنيم و به نقد آن مى پردازيم.