حق و عدالت از دیدگاه امیر‌المؤمنین امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حق و عدالت از دیدگاه امیر‌المؤمنین امام علی (ع) - نسخه متنی

سید محمدمهدی جعفری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حق و عدالت از ديدگاه امير المؤمنين امام علي «ع»

دانشگاه انقلاب ـ شماره 113 ,بهار 1380

دكتر سيد محمد مهدي جعفري

دانشيار دانشگاه شيراز

اشاره:

عدالت اجتماعي بار امانتي است سنگينتر از كوهها و آسمانها كه فرزند آدم بايد بر پشت برگيرد و به پايان زمان برساند. همه اجتماعها مي كوشند كه به گونه اي از عدالت و قسط برخوردار شوند، ولي هم آنها عدالت را از شرايط محيط و از زمان و مكان و نيازهاي موقت مردم، و از درك و قدرت عقل مردم زمان مي فهمند و مي گيرند، مگر اديان كه عدالت را از آسمان، يعني از اراد فرا زماني و فرامكاني پروردگار مي گيرند.

پيامبر گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلم نيز بر پاي فرمانهاي قرآن و رهنمودهاي الهي، قسط و عدالت را برگزار كرد و به اجرا در آورد، اما جانشينان او با برداشتهاي شخصي، از اين شيوه ـ آگاهانه و ناآگاهانه ـ منحرف شدند. و چون زمام امر به دست علي عليه السلام افتاد، آهنگ آن كرد كه عدالت حقيقي را در واقعيت اجتماع به اجرا در آورد. اما چون انديش اجتماعي به انداز كافي رشد نكرده بود، برنامه هاي «آرماني ـ واقعي» علي عليه السلام به اجرا در نيامد، هر چند به صورت الگويي براي عدالت خواهان جاودان ماند.

1. عدالت اجتماعي

عدالت اجتماعي، بار امانتي است سنگينتر از كوهها و آسمانها و زمين كه فرزند آدم بايد بر پشت برگيرد و به پايان زمان برساند. همانگونه كه عدالت طبيعي هم اجزاي جهان آفرينش را به هم پيوند مي دهد و بر پا مي دارد، و اگر اندك انحرافي از عدالت پيش بيايد، هم ساختمان جهان از هم مي گسلد و هم پديده ها از هم مي پاشد؛ هر اجتماعي هم كه از عدالت و قسط تهي شود، و يا عدالت براي گروه ويژه اي، در برابر گروه يا گروههاي ديگري به اجرا درآيد، آن اجتماع دچار بي تعادلي مي شود، و بتدريج از هم مي پاشد، اگر هم چنان اجتماعي برپا بماند، اجتماعي است بيمار و از درون خراب كه از برون، به نسبت قدرت حاكم،متعادل يا منظم و مرتّب مي نمايد و با از بين رفتن آن قدرت، جامعه هم از هم مي پاشد. هم اجتماعها مي كوشند كه به گونه اي از عدالت و قسط برخوردار شوند، ولي هم آنها عدالت را از شرايط محيط و از زمان و مكان و نيازهاي موقت مردم و از درك و قدرت عقل مردم زمان مي فهمند و مي گيرند.

اجتماعات ديني، هم قوانين خود، و از جمله عدالت، را از آ‎سمان مي گيرند؛ نه از شرايط آسمان براي زمين، بلكه از اراد پروردگاري كه بر فراز شرايط زمان و مكان قرار دارد، براي واقعيتهاي زمين و متناسب با نيازهاي مردم هم زمانها و مكانها و هم عصرها و نسلها.

بعثت پيامبر اسلام برپاي حقّ و عدل بود و شريعت او هم كه همان قوانين و مقررات اجرايي اجتماعي است، بر پاي حقّ و عدل قرار داشت. در عين حال، جانشينان پيامبر از اين عدالت درك ناقص و نادرستي داشتند، چنانكه خليف دوم، عمربن خطّاب، عدالت را در اين مي ديد كه امكانات و بهره هاي موجود در دست خود را، به نسبت امتيازات افراد، در ميان آنان توزيع كند. او اين امتيازات را به نسبتِ سابقه در ايمان آوردن، هجرت و جهاد، تا فتح مكه، تعيين كرد. كسي از همه بيشتر امتياز مي گرفت كه پيشين او در دين بيشتر باشد، و هجرت كرده و در هم جهادها تا فتح مكه شركت كرده باشد.

استدلال او چنين بود كه نبايد به كساني كه بعد از فتح مكه، به هرانگيزه اي، ايمان آورده باشند، به همان اندازه از بيت المال سهم داد كه به مؤمنان سابقه دار هجرت كرده و مجاهد جنگهاي بَدر و اُحُد و خندق و صلح حُدَيبيه و بيعت رضوان و فتح مكه و ديگر جهادها، چه سريه باشد و چه غَزوه؛ درحالي كه انگيز ايمان آوردن و هجرت و جهاد را تنها خدا مي داند و بس. انداز ايمان و اخلاص و صداقت يا كفر درون و نفاق و انگيزه هاي شهرت طلبي و غنيمت جويي و تعصببب قبيلگي وغيرت ملّي و مانند اينها را نمي توان با ميزاني اجتماعي سنجيد. نظام امتيازگذاري بر نفاق و فرصت طلبي مي افزايد و جامعه را از نظر اخلاقي و معنوي، دچار بيماري تبعيض و حسادت و رقابت حذفي و كينه توزي و اختلاف کلمه و پراکندگي مي كند، و از لحاظ اقتصادي، دچار بحران طبقاتي و بي عدالتي.

چنانكه مجتمع اسلامي، در زير فرمانروايي خليف دوم، چنان دچار اختلاف طبقاتي شد كه مي توان گفت سنگ بناي از هم پاشيدگي نظم اجتماع، از همان روش گذاشته شد. افراد ممتاز در سال، تنها از بيت المال، دوازده هزار درهم دريافت مي كردند و افراد بي امتياز، فقط دويست درهم. اين اختلاف شصت برابري، اقليتي

سودجو، دارا، مستكبر، خودخواه، گنج اندوز، و اكثريت عظيمي را بي بهره از همه چيز را فراهم كرد. با توجه به غنايمي كه از فتح ايران و شام و مصر آن روز به مدينه سرازير مي شد، تورّم بي سابقه اي هم اجتماع را در خود فرو برده، و قدرت خريد و توان زندگي شرافتمندان انساني را از اكثريت گرفته بود.

از سوي ديگر، عمر در مصرف و تجمّل گرايي بسيار سختگير بود واجازه نمي داد افراد از همان امتيازاتي كه خود بدانان داده بود، بهره برداري كنند. در نتيجه، اشراف و طبق ممتاز توطئه اي چيدند تا به بهان تعصبهاي قومي ايرانيان مغلوب و منكوب و محروم ، عمر را از ميان بردارند تا خود پس از عمر، خليفه اي دست نشانده و نرم خوي چون عثمان اموي را بر سر كار بياورند و از امتيازات به دست آورده، كمال استفاده را بكنند و چنين شد.

عثمان زاوي انحراف را از يك به شصت تا صدها درجه رسانيد، به گونه اي كه از نظر اقتصادي و مالي، هيچ نشانه اي از اسلام و اثري از قسط و عدالت قرآن به چشم نمي خورد. همين بي عدالتي به شورش مردم و كشته شدن خليفه، درميان فتنه اي كور انجاميد و آنچه علي عليه السلام پيش بيني مي كرد و به طرفين هشدار مي داد، رخ نمود.

چون زمام امر به دست علي عليه السلام افتاد، آهنگ آن كرد كه عدالت حقيقي را در واقعيت اجتماع به اجرا درآورد، اما افسوس كه زمين اجرا، يعني انديش اجتماعي، فراهم نبود و آن تلاشها، اگر چه الگويي براي عدالت خواهان تاريخ شد، در آن روز ثمري جز قرباني شدن مظهر عدل و قسط به بار نياورد.

«سوگند به خدا، اگر سراسر شب را بيدار برخار شتر بمانم، يا در زنجيرهاي گران به بندم كشند، بيشتر دوست دارم از اينكه خدا و فرستاده اش را در حالي ديدار كنم كه ستمگر بر يكي از بندگان باشم، يا بزور گيرند اندك بهره اي از اين جهان؛ و چگونه كسي را براي جاني به ستم گيرم كه بازگشت آن با شتاب به سوي فرسودگي است، و در آمدنش در خاك به درازا ماندگي؟!

«به خدا عقيل را ديده ام دارايي از دست داده، تا جايي كه از من درخواست كرد كه پيمانه اي از گندم شما را بدو ببخشم، و كودكانش را از مستمندي رنگ پريده و آشفته ديدم، چنانكه گويي چهره هايشان با نيل سياه شده است، و با پافشاري بر روي خواستش پي در پي به ديدنم آمد، و گفتارش را بارها به گوش من رسانيد؛ پس به گفته اش گوش خود را فرو نهادم، و گمان كرد كه من دينم را به او مي فروشم، و با جداشدن از راه و روش خود از به سوي خود كشيدنش پيروي مي كنم، پس آهني را برايش گداختم، سپس آن را به تنش نزديك كردم تا بدان پند آموزد؛ يكباره چون

دارند دردي گران فرياد كشيد و نزديك بود از داغ آن بسوزد؛ به او گفتم: مادران فرزند از دست داده براي از دست دادنت شيون كنند عقيل! آيا تو از آهن پاره اي كه انسانش براي بازي خود تفتيده است چنين مي نالي، در حالي كه مرا به سوي آتشي كه خداوند جبارش به خشم خود برافروخته است مي كشاني؟ آيا تو از اين آزار مي نالي و من از آتشي زبانه دار ننالم؟

«و شگفتتر از آن كار شبروي است كه با چيزي پيچيده در ظرفش شبانه به نزد ما آمد، و چيزي به هم آميخته بود كه از آن سخت بدم آمد، گويي با آب دهن ماري يا خوراك پس داد آن سرشته شده بود؛ گفتم: آيا بخششي است يا زكاتي يا صدقه اي؟ كه گرفتن اين يك بر ما خاندان پيامبر ناروا است! گفت: نه اين است و نه آن؛ پيشكشي است. گفتم: فرزند مردگان بر تو بگريند! آيا از راه دين خدا به نزد من آمده اي تا من به نيرنگ بزني؟ آشفته مغزي، يا ديوانه اي، يا پريشان سخن مي گويي؟

«سوگند به خدا اگر سرزمينهاي هفتگان روي زمين را به هم آنچه زير سپهرهاي آن است به من بخشند، بر اينكه دربار مورچه اي خداي را نافرماني كرده، پوست جوي را از دهانش بربايم، چنين نخواهم كرد! و بي گمان جهان شما در نزد من پست تر از برگي است كه ملخي در دهان گرفته، مي جود!

«علي را چه كار با بهره هايي كه نابود مي شود، و آن خوشي كه پايدار نمي ماند! به خدا پناه مي بريم از خفتن خرد، و زشتي لغزش، و از او ياري مي خواهيم.» [1]

2.حقوق برابر

حق گوهري است از شدّت پيدايي پنهان، و آرماني است در درون و سرشت هم انسانها نهان. همه خواستار آن هستند، و در عين حال از نزديك شدن بدان هراسناك. همگان به ستايش آن زبان مي گشايند و در اين راه داد سخن مي دهند، ولي به هنگام رويارو شدن با آن، از رفتار باز مي مانند و در تنگنا گرفتار مي آيند.

امير المؤمنين امام علي عليه السلام، پس از 25 سال بي بهره ماندن مردم از دانش و فرزانگي او در ادار مردم، بدين حقّ مسلّم دست يافت. 25 سال به درازا كشيد تا وجدان خفت توده ها، با تازيانه هاي ستم فرمانروايان ناشايست، بيدارشود. و چون بيداري يكباره و ناپخته بود، امام ـ كه دراين 25 سال افزون بر دانش، كارآزمودگي و تجرب عيني و عملي نيز به دست آورده بود ـ كمر به آموزش تجربه هاي اندوخته به كارگزاران خويش و هم مردم بست و دمي از ارائه رهنمون به مردم نياسود و پيوسته به رشد بخشيدن و آموختن و به بالندگي واداشتن و به پرواز برانگيختن همگان در تلاش بود.

حضرت علي عليه السلام اين آموزشها را نه تنها از دو سرچشم زلال كتاب و سنّت بر مي گرفت و بر گستر انديشه و ذهن و روان و وجدان مردم جاري مي كرد، كه از درون هستي پربار خويش نيز آرش وار، به گسترده تر كردن مرزهاي دانايي و فرزانگي و خداگونه شدن مردم به جان مي كوشيد و از هيچ گونه تلاشي دريغ نمي ورزيد.

امام زنده كردن يک انسان كشت ناداني و استكبار را، برتحصيل هم جهان برتر مي دانست؛ چنانكه وقتي از او پرسيدند كه چرا در رفتن به جنگ با معاويه كندي و درنگ نشان مي دهد، آيا از كشته شدن مي ترسديا در حقانيت خود و باطل بودن دشمن شك دارد، پاسخ گفت: «به خدا سوگند، هرگز از مرگ هراسي به دل راه نداده ام، خواه من به گرداب مرگ فرو روم يا امواج خروشان مرگ بر من فرود آيد! و در باطل بودن مردم شام و ادعايشان نيز اندك ترديدي ندارم. آنچه مرا به امروز و فردا كردن و اين دست و آن دست كردن جنگ وادار مي كند، جز اين نيست كه شايد كسي يا گروهي بر اثر روشنگريهايم، فرصت و زمان راهيابي به دست آورد و در پرتو رهنمونهايم، از تيرگي ناداني باطل به گستر آگاهي حق گام نهد؛ و اين كار مرا بسي خوشايندتر و دوست داشتني تر از كشتن آن گروه است كه آنان را بر همان حال گمراهي شان نابود كنم، اگر چه به كيفر گناهانشان باشد.» [2]

امّا دشمن آگاه به كار خويش و آشنا به مردم روزگار كه تلاشش به تيرگي كشانيدن مردم و در گرداب گمراهي انداختن و به بند بندگي و به پيروي در آوردن آنان بود، و براي دست يافتن به چنين هدفي، هر وسيله اي را روا مي شمرد، جنگ را بر امام و هم مسلمانان تحميل كرد. و چون كار بدينجا كشيد، امام كسي نبود كه از جنگ بهراسد يا در برابر نقشه هاي دشمن غافلگير شود؛ او نيز با سپاهي گران رو به كارزار كرد؛ اما نه تنها كارزار نظامي، كه براي رويارويي در هم ميدانهاي نظامي و فرهنگي و سياسي و عقيدتي نيز هميشه آماده بود، و حرف آخر و كلام قاطع از آن اوست.

پنج روز پس از رسيدن اميرالمؤمنين به سرزمين صفين، ماههاي حرام در رسيد. گويي امام، خود، به عمد و آگاهانه هم مكان را تعيين كرده است و هم زمان را. مكان: خان دشمن و در ميان هشتاد هزار نيروي جنگي ناآگاه، ولي آماده به فرمان معاويه تا دادن جان؛ زمان: سه ماه حرام پي در پي ذي قعده و ذي حج سال 36 و محرم سال 37 از هجرت نبوي . امام از فرصت سه ماه ناروا براي جنگ نظامي، كمال استفاده را

براي رويارويي انديشه و فرهنگ و روشنگري غفلت زدگان و فريب خوردگان كرد. دشمن نيز كه در چنين تنگنايي گرفتار آمده بود، چاره اي جز هماهنگ كردن خود با چنين وضعي نداشت. اما بيدار شدن انديشه ها و وجدانها به زيان او بود. او براي برانگيختن عواطف و احساسات مي كوشيد، و راه به بردگي كشانيدن و فرمانبرداري چشم و گوش بست مردم از خود را مي پوييد و براي رسيدن بدين هدف، ناچار بود از حقّ دم بزند و خود را طرفدار حقّ جلوه دهد. خصم، به ناحق ريخته شدن خون عثمان و مظلومانه به قتل رسيدن او را بهانه مي كرد، در وصف كردن حقّ و ياري ستم رسيده داد سخن مي داد و از مرد م تنها فرمانبرداري و اداي وظيفه و داشتن تكليف مي خواست. امام اين سخن تاريخي را درباره حقّ و حقوق دو سوي مردم و زمامدار ايراد كرد و پيامد گزاردن و نگزاردن حقوق را در اجتماع نشان داد و دشمن را از اين جهت خلع سلاح و بي بهره از چنين منطقي كرد، و نتيج آن تا روزگار مي گردد، ماندگار و همچنان در ميان انسانها قرار است. امام در اين سخنراني هم حقّ و تكليف را در برابر يكديگر نشان مي دهد و هم يكپارچگي و همبستگي اجتماع و تأثير متقابل رفتار خوب يا بد مردم و زمامدار را. قانونمندي با آگاهي و آزادي پيوندي استوار دارد. حتي خدا هم ـ در منطق امام ـ يكجانبه به خود حقّ و به بندگانش تكليف نمي دهد. زمامدار و امير و سرپرست مردم نيز بايد چنين باشد؛ با پذيرش مسئوليت سنگين سرپرستي مردم، حقوقي برگردن مردم دارد. كه بايد آنها را بگزارند و به انجام رسانند، امّا مردم نيز حقوقي همانند برگردن سرپرست و امير خود دارند كه بايد بگزارند و به انجام رسانند، و هيچ يك بي ديگري به سرانجام نمي رسد. در اين راه ، هيچ سرپرست و مسئولي، هرچند پيشينه اش در دين بسيار، و برتري ش در مبارزه و به پيروزي رسانيدن انقلاب آشكار باشد، نمي تواند در اداي وظايف و مسئوليتها و گزاردن حقوقي كه براي مردم بر عهد اوست، خود را بي نياز از ياري و مدد كاري و نقد و نظر خيرخواهانه و سازند ديگران، يعني افراد مردم بداند. از ميان مردم نيز هيچ انساني، هرچند بظاهر حقير نمايد و مردم ظاهربين و شخصيت پرست به ديد تحقير و خُردي در او نگرند نيست كه نتواند با اظهار نظر و انتقاد و نصيحت خيرخواهانه، در گزاردن حقّ، مسئول را ياري نكند يا در اداي وظايف اجتماعي خويش، ياري ديگران را نخواهد.

چون سخن حكمت آميز و ژرف و زيباي امام بدينجا رسيد، شخصي از حاضران كه تا آن روز ناشناس بود و از آن پس نيز ناشناس

ماند و به نظر مي رسد از جاسوسان معاويه بوده و مي خواسته است فرهنگ زهرآگين تملّق و چاپلوسي در برابر قدرتمندان و زمامداران و سرسپردگي را در ميان ياران علي عليه السلام نيز رواج دهد، برخاست و مدتي دراز به ستايش از امام و تعريف و تمجيد از سخنان امام پرداخت. اگر چه گزارشگران ا و را از ياران امام شمرده اند، ولي وصف ناشناس بودن و ناشناس ماندن او سخن ما را مبني بر جاسوس بودن و نقشه داشتنش تأييد مي كند.

امام از ادام سخن ستايش آميز و چاپلوسان او جلوگيري كرد و با ناراحتي گفت: عظمت و جلال خداوندي در درون و انديش هركس جاي گزيده باشد، جز او هم آفريدگان را كوچك و خُرد مي بيند و نعمت آگاهي و مسئوليت خدايي بر هر كس بيشتر فرود آمده و لطف احسانش بيشتر شامل او شده باشد ، حقّ بزرگداشت خدا و به خردي نگريستن در غير خدا برگردن او بسي بيشتر است .

از بدترين حالات سرپرستان و زمامداران اين است كه مردم گمان برند و بپندارند كه آنان به خود باليدن و به كار بزرگ و مهم نازيدن را دوست دارند و خود را از ديگران بزرگتر مي شمارند. اما چنين روحيه اي در من نيست و خوش ندارم در گمان و پندارتان نيز چنين بينديشيد كه چرب زباني و ستايش شنيدين را دوست دارم.

چه بسا برخي مردم، به غريز بشري خودخواهي، شنيدن ستايش خويش را پس از به انجام رسانيدن كاري بزرگ و از سر گذرانيدن آزموني سترگ ، شيرين و لذتبخش احساس كنند، اما من از آنجا كه خويشتن بشري خود را در برابر خدا قربان كرده ام و در محراب عظمت و شكوه و جلال پرودگار به يك سو نهاده ام، و از سويي ديگر، وظايف و تكاليفي را كه در برابر مردم به گردن گرفته ام، هنوز چنانكه بايد به اجرا در نياورده ام و به انجام نرسانيده ام، از شما مي خواهم كه به ستايش من زبان نگشاييد و از كارهاي كرده و نكرده ام تمجيد و تجليل نكنيد.

باز باني كه در نزد جبّاران سخن مي گويند با من سخن نگوييد و محافظه كاري سرشار از ترس و نگراني درباريان خداوندان خشم و خود كامگي را در برابر من به كار نبريد و با تكلّف و تصّنع ريا كاران با من معاشرت نكنيد و گمان مبريد كه من از شنيدن حرف حق، سرگردان مي شوم و خود را بزرگتر از آن مي دانم كه كسي حقّي را به من ياد آوري كند؛ٍ زيرا كسي که شنيدن سخن حقّ يا انتقاد از روي عدل بر او گران آيد، عمل كردن به حقّ و عدل بر او بس گرانتر خواهد بود. پس، از گفتار حقّ و دادن نظر مشورتي به عدل، از من دريغ نورزيد كه من، خود را بالاتر از آن نمي دانم كه مرتكب اشتباه شوم، جز اينكه

پروردگار توانا و مهربان مرا از خطا و اشتباه برهاند.

1. وصف حق

خدا براي من، با به گردن گرفتن سرپرستي و فرمانروايي تان، حقّي بر عهد شما گذاشته است و براي شما هم برعهد من حقّي است، همانند همان حق كه مرا برگردن شماست؛ پس حقّ در وصف كردن با يكديگر، از همه چيزها گسترده تر، و در به اجرا درآوردن و به دادگري همديگر داد دادن از همه چيز تنگتر است؛ حقّ براي كسي روان نمي شود، مگر اينكه برگردن او روان گردد، و بر گردن كسي به جريان در نمي آيد، جز اينكه به سود او نيز درآيد. اگر مي توانست حقّ براي كسي روان نمي شود، مگر اينكه برگردن او روان گردد، و برگردن كسي به جريان در نمي آيد، جز اينكه به سود او نيز درآيد. اگر مي توانست حقّ به سود كسي روان شود و تكليفي و وظيفه اي بر گردن او روان نگرداند، بيگمان اين حقّ يكسويه تنها ويژ خداي پاك از هر كمبودي روان مي شد، نه كسي ديگر از آفريدگانش؛ براي داشتن توانمندي بر بندگانش و به جهت دادگري او كه بر هم فرمانهاي گوناگونش روان است؛ ولي خداي پاك از هر كمبودي، حقّ خود را برگردن بندگان چنين گذاشته است که از او فرمان ببرند و پاداش آنان را بر گردن خود چند برابر نهاده است، واين گونه پاداش بر پاي فزون بخشي است كه او راست، و گسترش در بخشش افزون دادني است كه او را سزاست. [3]

2. برابري حقوق

سپس خداي پاك از هر كاستي، شماري از حقوق خود را براي برخي از مردم برگردن برخي ديگر بايسته ساخته است؛ و در نتيجه، اينگونه حقّ را در هم رويها ي آن با يكديگر برابر گذاشت و برخي از حقها برخي ديگر را بايسته مي كند و گزاردن بايست برخي از آنها از كسي خواسته نمي شود، مگر ربا دادن برخي از آنها بدان كس. [4]

3. چيده هاي دست

عبدالله بن زَمَعه از ياران و پيروان امير المؤمينن است، ولي چون از امويان است و پدر و عموهايش در جنگ بدر كافر كشته شده اند، و شايد به دست علي عليه السلام چشمداشتي بيشتر از ديگران از اميرالمؤمنين دارد. امكان دارد كه چشمداشت او نه بدان جهت بوده كه گفته شد، بلكه بذل و بخششها و بريز و بپاشهاي رابطه مند و بي استحقاق عثمان او را هم برخوردار مي كرده واين عادت نادرست، به او دل و جرأت داده است كه از علي همان را بخواهد كه از عثمان، بدون خواستن دريافت مي كرده است؛ به هرحال و به هر علّتي كه بوده، از نشناختن علي سرچشمه مي گرفته است. نظام امتياز گذاريهاي خليف دوم و نظام دست و

دل بازيهاي خليف سوم، همگان را از بيت المال نا اميد كرده بود، آن را خزان خاصّان و خويشان و نزديكان به شمار مي آوردند و خاصّان را آزمند و سيري ناپذير كرده بود و همان تصّور را دربار بيت المال براي خود پيدا كرده بودند. اما علي كسي نبود كه عادت و سنّت و شرايط زمان و قوم و خويشي و دوري و نزديكي افراد و رابطه مريد بازي و دستبوس و چاپلوسي و اينگونه آيينها و شيوه ها او را تحت تأثير قرار دهد و سر سوزني از اصول اعتقادي خود و توجّه به عموم مردم و بيت المال همگاني منحرف شود، و حتي براي رسيدن به حقّ، از

راه ناحقّ از حقّ دست بردارد.از همان روز نخست به دست گرفتن مسئوليت امور مسلمين، بدين نتيجه رسيده بود كه انگيز نخستين شورش عليه عثمان، نابرابري و بيدادگري است. او نيك مي دانست كه «دادگري همه چيز را بر جاي خود مي گذارد و بخشش هرچيزي را از خود بر مي دارد. دادگري فرمانرواي همگان است، و بخشندگي رهگذري از ويژگان». [5]

او هم مي توانست با بذل و بخششهاي بيجا براي خود هوادار دست و پا كند و چهار روز بيشتر بر اريك قدرت تكيه زند، اما مي دانست كه با اين كار گور ارزشها را به دست خود كنده، عدالت و حقّ و توحيد و اسلام و انسانيت را همه ، يكجا در آن دفن كرده است. او مي خواست ارزشهاي انساني را در قلب و خرد مردم فرمانروا كند، نه اشخاص را. او مي خواست مردم خود به اين ارزشها آگاه شوند و آنها را به دست آورند و با انديشه به كار برند و با جان نگاه دارند.

او مي توانست با بخشش در ميان ويژگان و اعمال زور و قدرت در ميان همگان پايه هاي فرمانروايي خود را استوار گرداند و دشمنان را از ميان بردارد. امّا آنگاه نه از اسلام و قرآن خبري مي ماند و نه از دادگري و از انسان.او دارايي را از آن همگان مي دانست و براي او هيچ كس در بهره بردن از دارايي بر ديگري برتري نداشت، نه پيرو و يار و نه فرزند و خويش و تبار. اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد برداشت از دارايي همگان، با حسن و حسين عليه السلام همان رفتار سختگيرانه را دارد كه با ديگران. او مي خواهد امكانات موجود در اختيارش، به يك اندازه و برابر ميان هم بندگان خدا تقسيم شود تا رحمت خدا نيز به يكسان بر هم بندگان ببارد.

امام عليه السلام سخن زير را به يكي از پيروان خود عبدالله زمعه، گفت: وي به نزد امير المؤمنين رفت و مبلغي بيشتر از ديگران

از غنيمت به دست آمد مسلمانان خواست.

امام به وي گفت: «بايد بداني كه اين دارايي نه از آنِ من است و نه از آنِ تو، بلكه جز اين نيست كه غنيمتي است متعلق به هم مسلمانان، و فراهم آمده از شمشيرهاي آنان. اگر تو در جنگشان با ايشان همراهي كرده اي، سهمي همانند آنان داري،و گرنه چيده هاي دست آنان براي دهانهايي جز دهان خودشان نيست.» [6]

منابع

1. نهج البلاغه ، به كوشش سيدرضي نسخ خطي ابن شد قم حسيني مدني.

2. طبري، ابوجعفر، تاريخ الرسل و الملوك، جلدهاي 4و 6.

3. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علي بن ابي طالب، ترجم سيد محمد مهدي جعفري، شركت سهامي انتشار.

4. كليني، روضه كافي، نجف.

5. نصربن مزاحم، كتاب صفين، مصر.

[1] . نهج البلاغه، سخن 224.

[2] . نهج البلاغه، كلمات قصار54.

[3] . نهج البلاغه، خطبه 215

[4] . همان.

[5] . نهج البلاغه، حكمت437.

[6] . همان، سخن 232


/ 1