خداشناسی (5) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خداشناسی (5) - نسخه متنی

سید محمد انجوی نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حجت الاسلام سيد محمد انجوي نژاد



حجت الاسلام سيد
محمد انجوي نژاد


/>
موضوع : خداشناسي_قسمت
پنجم



 



جلسات قبل صحبت روي گرايشهاي فطري
بود و گفتيم : خدايي كه با فطرت و دل ،
لمس مي شه
، در حقيقت ديده و
احساس هم خواهد شد و همين خداست كه امام
علي (ع) رو اين گونه به
خضوع
وادار مي كنه و همين خداست كه در ميان ما
غير معصوم ها ، بندة واقعي مي سازه

.
بنده هاي مخلِص و بنده هايي كه
عاشق
هستند و عبادتشون ، عبادت احرار
است
.

خداي كتابي و منطقي ،
بنده ها و عبادي رو مي سازه كه عبادتشون
، يا عبادتِ تُجاره ،
يا
عبادت ترسوها و يا عبادت طمع كاران .
البته خداوند ( خداي واقعي ) اينها رو
هم
تحويل مي گيره اما عبادت
احرار يه عبادت ديگه است . شايد بپرسيد
چه لزومي داره كه
ما
موشكافانه به خداوند بپردازيم ؟ با
همون عبادت تُجار هم مي شه به بهشت رفت ،
با
همون عبادت طمع كاران و
ترسوها هم مي شه به بهشت رفت و از جهنم
فرار كرد . اين
عبادت احرار كه
اميرالمؤمنين (ع) بهش افتخار مي كنه و
توصيه مي كنه ، چه سودي براي

ما داره ؟ در اين جلسه به اين موضوع
مي پردازيم . انشاءالله
.

اولاً از نظر معنوي ، خيلي
وقتها
كه يه ارتباط عاطفي با خداوند برقرار مي
كنيم
دنبال مزد نيستيم . همون
طوري كه وقتي به خلايق محبت مي كنيم ،
دنبال محبت ديدن
نيستيم .
مادران وقتي توي خونه به فرزندان محبتي
مي كنند ، علم دارند و يقين مي

كنند كه فرزند نمي تونه اين محبت
رو جبران كنه ، پدران براي فرزندان
زحماتي مي كشند
كه يقين دارند
اين فرزند نمي تونه اين زحمات رو جبران
كنه . پس چرا اين كار رو مي

كنند ؟

همه اين محبت
ها بدليل غريزه اي هست كه خداوند در ما
قرار داده ، تحت عنوان ” غريزه

محبت كردن ” كه اگر انسان فقط
محبت ببينه ، دلزده و افسرده مي شه و حتي
اونهايي كه
در زندگي شون فقط
محبت مي بينند نهايتاً به خودكشي مي
رسند و به يأس ، پوچي و

نااميدي . چون نياز دارند خودشون
هم محبت كنند . و اين غريزه هم از نوع
مجازي شروع
مي شه تا به حقيقي
مي رسه . يعني اگر ما فقط به خلايق محبت
كنيم ارضاء نمي شيم مگر
اين
كه به حقيقت ، يعني خداوند مطلق هم محبت
داشته باشيم و اينجا اون عبادت
احرار
خودش رو نشون مي ده .
همون عبادت عاشقانه . پس يكي ديگه از
راههاي فطري كه ما رو به

خداوند مي رسونه اين هست كه بدونيم
در ما غريزه محبت كردن هست . هم مجازي و
هم
حقيقي و اين كه ، اين غريزه
هم بايد ارضاء بشه
.

دومين
نكته :
حقيقت جويي
.
در فطرت ما نوعي حقيقت جويي
است . مردم از حقيقت خوششون مي ياد . در
طول تاريخ
ظالميني بودند كه
وقتي مي خواستند فردي رو تنبيه و تأديب
يا شكنجه كنند ، چون اين
شخص
راست گفته ، از اين حقيقت خوش شون اومده
و چون توي غريزه شون ميل به حقيقت
هست
، كاري نتونستند
بكنند
.

در ميان اصحاب
اميرالمؤمنين (ع
) افراد زيادي رو
داريم كه جلوي معاويه ( لعنت الله

عليه ) كوتاه اومدند ، اما معاويه
كوتاه نيومد و اونها رو تنبيه كرد و حتي
زن و بچه
شون رو كشت و كساني
رو داريم كه جلوي معاويه خيلي رُك از
فضايل امام علي (ع) گفتند
و
محكم ايستادند و معاويه نتنها اونها رو
تنبيه نكرد بلكه تشويق شون هم كرد .
حالا
ما اينجا نمي خوايم
نمونه هاي تاريخي اين قضيه رو بيان كنيم
، فقط مي خوام بگم
: همه از
حقيقت خوششون مي ياد
.

در
عالم فعلي هم بدترين و ظالمترين افراد ،
از حقيقت روي گردان نيستند . اگر هم

احياناً با حقيقت مخالفت كنند ،
توي دلشون خوششون مي ياد و مي گن : صداقت
چيزه خيلي
خوبيه .

ما هم از صداقت خوشمون مي ياد .
در
مملكت خودمون و حتي جهان خيلي ها هستند
كه با ما
اختلاف نظرهاي
اجتماعي ، ديني ، عقيدتي و سياسي دارند
اما چون صادق هستند ، ما

اونها رو تحمل مي كنيم و دوستشون
داريم . ما بچه شيعه ايم . آرمانهاي شيعه
از نظر
ذاتي با آرمان بودا ،
تفاوتهاي خيلي خيلي زيادي داره . اما ما
از گاندي خوشمون مي
ياد ،
گاندي رو دوست داريم . چرا ؟ چون انسان
صادقي بود . انسان از صداقت ، سادگي
و
صفا خوشش مي ياد . اين حقيقت
جويي شايد در درجه اول مجازي باشه اما
يواش يواش
بالاتر مي ريم به
اين نتيجه مي رسيم كه يك حقيقت مطلقي
هست كه فقط اون حقيقيه و

حقيقت هاي ديگه سايه است . حقيقت
اصلي اونه
.

خيلي وقتها
اگر مثلاً به ما صد ميليارد تومن پول
بدن ، خيلي خوشحال مي شيم ، اما

اگر به يه نتيجه اي برسيم مثلاً
خداوند رو در گوشه اي احساس كنيم ،
بسيار شادمان تر
هستيم . خيلي
وقتها من و شما لحظات بسيار شيريني در
زندگي داشتيم ، و غرق در لذتها

و شهوات حلال بوديم ، اما اون لحظه
هايي كه در دل مون رقت ايجاد شد ، اون
لحظه اي
كه اشك مون جاري شد ،
اون لحظه اي كه گرم و داغ با حقيقت مطلق
ارتباط برقرار كرديم
، رو
خيلي بيشتر دوست داريم . اين فطرت ماست
.و نمي شه ازش فرار كرد . هركاري
بكنيم
باز هم دنبال يه چيزي
مي گرديم كه واقعاً وجود داشته
باشه
.

خيلي ها بايد دو ،
سه بار توي عشق هاي مجازي و محبت كردنها
شكست بخورند تا بالاخره
به
اين نتيجه برسند كه : دنيا و اهالي دنيا
همه بي وفا هستند . و هرچي وفا هست ،

نزد كسانيه كه با حقيقت ارتباط
دارند . بقيه دنبال اوضاع خودشون
هستند
.

اتفاقاً يكي از
جاهايي كه خيلي خوب مي شه خداوند رو
نشون داد كه طرف ببينه ، در

ميان بدكاران عالمه . همين جاست .
اونهايي كه هر دري رو زدند ، غير از
نامردي و
نارو چيزي نديدند و
نامردي و نارو هم كردند . اينها بطور
عجيب در دل دنبال حقيقت مي

گردند . حقيقت مطلقي كه از اين
بازيها به دور باشه ، از اين عشقهاي
مجازي فراتر
باشه ، اين همون
تكه از فطرته كه تو رو به سمت خداوند
راهنمايي مي كنه
.

سومين نكته
:
گرايش به فضايل
.
چيزهايي رو كه مي گم شايد كسي
بهتون نگفته باشه ، ولي خودتون مي دونيد
و توي دلتون
اقرار مي كنيد .
در
فطرت همه ما يك ميل به نيكي هست .
اتفاقاً
الان توي اين دوره و
زمونه از
اين ميل به نيكي و فضيلت سوء استفاده
شديد مي شه . الان دشمنان ما دارند

براي نيازها و غرايز فطري انسانها
، برنامه ريزي مي كنند يعني در دنياي
فعلي ،
دشمنان ديدند كه بشر
از ماديات گريزان شده و به معنويات رو
آورده ، به همين دليل
حرفهاي
معنوي مي زنند ، حتي الان ماديات رو در
وراي معنويات جستجو مي كنند . الان

داد عالم و آدم حقوق بشره و چقدر
عجيبه كه آمريكا هم داره داد از حقوق
بشر مي زنه ،
با چه وقاحتي !
حقوق بشر چيه ؟ حقوق بشر يك نياز غريزيه
. نياز انسان به رعايت
فضايل
انساني
.

داد از آزادي
يعني چي ؟
يعني نياز غريزي تو
به فضيلت آزادي . الان دور و زمونه طوري
شده كه فهميدن تو فضيلت
طلبي
و دارند براي تو در داخل و خارج فضايل رو
علَم مي كنند و زير اين علَم ، همون

مسير قبلي رو طي مي كنند . اما با
علَم جديد و با نام جديد ، هيچ فرقي نمي
كنه . پس
مراقب باش .

تا ديروز به تو مي گفتند : فلان
گناه رو انجام بده . امروز مي بينند ،
نمي تونند و
مي گن بيا با هم
نماز بخونيم ، تا ديروز مي ديد نمي تونه
تو رو از امام حسين (ع
) جدا كنه
، امروز مي گن : بيا با هم بريم براي حسين
(ع) عزاداري كنيم . الان با علم

امام حسين (ع) كه فضيلت يابي و
فضيلت جويي تو هست ، دارند همون مسيري
رو برات مشخص
مي كنند كه
دقيقاً دشمنان امام حسين (ع) مي خوان .
يعني همون هايي كه در زيارت

عاشورا مي خوني و تو سرت مي زني ،
مي گي : ” و بالبرائه من اعدائكم ”
اين “ اعداء
رو كه اگه
باز كنيم مي شه : “ من الاول الي الآخر
” كه اگر مواظب نباشي ، تو هم در

صف “ اعداء ” ، اعداء آخري ،
داري سينه مي زني . يعني از اين فطرت
فضيلت جويي تو
سوء استفاده مي
كنند و تو رو به اونجايي مي برند كه
خودشون مي خوان
.

دشمنان
ما اگه الان بخوان هر توطئه استعماري و
استثماري و هر توطئه شهواني داشته

باشند در لَواي فضائل تو انجام مي
دن ، كنوانسيون حقوق بشر ، كنوانسيون
آزادي زنان
، كنوانسيون رفع
تبعيض نژادي ، كنوانسيون فلان و فلان ،
پشت همة اينها مطامع پليدي

نهفته است . فقط تابلو و تراكتش شده
تراكت فضائل
.

در جلسه قبل
كه گفتم جوانان ما چي ندارند ، چي كم
دارند ؟ يه جووني آخر جلسه يه

نوشته اي رو داد به من ، نوشته بود :
آقا ! ما آزادي مي خوايم . من توصيه مي
كنم
بحث آزادي و اسارت كه توي
4 جلسه مطرح شد رو مراجعه كنيد و
بخونيد
.

اما منظور شما از
آزادي چيه ؟ آزادي ، فضيلتي است كه تو
دنبالش مي گردي . شكي نيست
كه
فطرت تو آزادي خواه هست . اما كدوم آزادي
؟ الان دو جور آزادي داريم ، نوع
اول
: آزادي اي هست كه تابلوش
آزاديه ، محتواش هم آزاديه ، و نوع دوم :
آزادي اي كه
تابلوش آزاديه
اما محتواش اسارته . فقط داري استعمار
مي شي . فقط داري به بند و

اسارت مي يوفتي . توي اين آزادي بهت
مي گن : آقا ! تو آزادي هرچي مي خواي
بخوري
،
اما اين آزادي نيست ،
اسارته
، اسارت شكم ! ، اسمش رو گذاشتن آزادي .
مي
گن : آزادي
هرچي مي خواي ببيني
، اما اين هم اسارت شهوته . ( ما اينها رو
توي بحث اسارت و
آزادي توضيح
داديم
)

بله ، تو آزادي مي
خواي ، ولي مراقب باش سرت كلاه نره ! تا
بعد از 20 ، 30 سال
زندگي ، تازه
متوجه بشي كه به هواي آزادي ، گرفتار چه
اسارتي شدي ؟! و توي قفسهايي

كه خودت به نام آزادي ساختي ، گير
كردي . پس خيلي مراقب باش
!


گرايش
بعدي :
گرايش به زيبايي : باز معناي
زيبايي رو ، براي تو ، تابلو مي كنند و
بعد توي خونه
اي كه تابلوش
زيباييه ، زشتي ها رو به تو عرضه مي كنند
. تو دنبال زيبايي مطلق مي

گردي . زيبايي هاي مادي ، بُرد
زماني و مكاني داره ، تا يه تاريخي از
مناظر خوشت مي
ياد بعد ديگه
برات عادي مي شه . يه بنده خدايي رو
بردند جنگل ، ازش پرسيدن جنگل رو

ديدي ؟ گفت : هرچي نگاه كردم درخت
بود ، نشد جنگل رو ببينم ! از بس بهش
نزديكه ،
اصلاً احساسش نمي
كنه . هيچ مي دوني ملوانها از اون دريايي
كه تو آرزو داري كنارش
بشيني
و
لذت ببري ، حالشون بهم مي خوره ؟
!

زيبايي ها نسبيه . و تو دائم از
اين زيبايي نسبي ، به يه زيبايي ديگه مي
ري ، آخرش
اگر از اين زيبايي
طلبي و زيبايي خواهي فطري در مسير درستش
استفاده كني و مراقب
باشي كه
زيبايي حقيقي رو هم ببيني نه اون زيبايي
كه دكونه ، بالاخره به خداوند مي

رسي . چون خداوند زيبايي مطلقه .
خداوند زيباست . “ الله جميل ” اين
رو دست كم
نگيريد .

خداوند خيلي زيباست . اين غريزة
زيبايي طلبي تو هم بسيار خوبه ، يواش
يواش ديگه فقط
چشم سرت زيبايي
رو نمي بينه بلكه چشم دلت هم زيبايي ها
رو مي بينه . خيلي از
چيزهايي
كه براي بقية مردم دنيا زيبا نيست ،
براي تو بسيار بسيار زيباست . بعضي

وقتها نماز شب رو زيبا مي بيني در
صورتي كه بقيه اصلاً درك نمي كنند . صحن
آقا امام
رضا (ع) رو زيبا مي
بيني اما بقيه نمي فهمند چي مي گي . تو
قبرستان خراب بقيع رو
زيبا مي
بيني ، علقمه و فرات رو زيبا مي بيني ،
بين الحرمين رو زيبا مي بيني و
دوست
شون داري . چرا ؟ چون
نشانه هايي از زيبايي مطلق اند . كعبه
نشاني است كه ره گم
نشود
.

اينها همه نشانه است ، و وقتي
اينها رو مي بيني ، به خداوند مي رسي . تو
علماء رو
زيبا مي بيني براي
چي
؟ براي اينكه عالم تو رو به خداوند مي
رسونه . يه پير نوراني
رو كه
مي بيني ، كيف مي كني ، چرا ؟ چون نشانه
اي از خداست . سر قبر فلان شهيد مي

شيني كه گمنامه و اون لحظه رو يكي
از زيباترين لحظات زندگي خودت مي دوني .
وقتي
پيكر مطهر شهدا رو بعد
از ساليان سال مي يارن ، با چه اشتياقي
توي مراسم تشييع شركت
مي كني
، بابا ! 4 تا استخون آوردند ، چته ؟ مردم
عالم از اين چهار تا استخون فرار

مي كنند ، تو چرا به تابوت مي چسبي
و ول نمي كني ؟ كسي نمي فهمه . اين زيبايي
مجازي
تو رو به حقيقت مي
رسونه
. آخر درِ خونة خدايي . مطمئن باش
.

مذاقت رو مذاق الهي قرار بده ،
يعني ذوقت ، ذوقي باشه كه زيبايي ،
آزادي ، حقيقت
جويي ، فضايل و
. . . همه رو به شكل حقيقيش ببينه ، اگه
اينطور باشه مطمئن باش در

مسير الهي هستي و ديگه لازم نيست
هيچ كتابي بخوني . ممكنه توي كوه و دشت
يه چوپان
باشه و با يه دونه ني
، بسيار بسيار عارفانه تر و عاشقانه تر
با خداوند ارتباط
برقرار كنه
تا كسي كه صدها جلد كتاب خداشناسي رو
حتي نوشته و با برهان هاي مختلف

خدا رو اثبات كرده .

گرايش به
مطلق بودن :
انسان دنبال جاودانگي هست .
دنبال مطلق بودنه . دنبال اين هست كه
نسبي نباشه
. فراموش نشه .
دنبال ابديته و ابديت ، مطلق بودن ،
جاودانگي ، فقط و فقط در درگاه

خداست . اگه توي اين مسيرها هم بري
به خداوند مي رسي
.

مي گه :
آقا ! از هنر ، موسيقي و . . . مي شه به
خداوند رسيد ؟ بستگي به ديدگاهت

داره . اگه در ديدگاهي كه تو داري ،
به دنبال زيبايي واقعي و حقيقي باشي ،
مي بيني
كه اين زيبايي در همه
جا وجود داره ، توي اين جلسه هست ، صد
جاي ديگه هم هست
.

خُب توي
اين جلسه ، قسمتهايي از بحث ارتباط فطري
با خداوند گفته شد . و حالا راههاي

ارتباط با خداوند :

معرفت :
اين معرفت خودش دو شاخه داره ، 1 ـ
معرفت علمي و حصولي ، يعني معرفت و
شناختي كه با
استفاده از عقل
و منطق و دليل و برهان و مطالعه و
كتابهاي اصول اعتقادي و نوارهاي

مختلف به خداوند مي رسي و يقين
پيدا مي كني كه خداوند وجود داره ، يكي
هستست و غيره
و غيره

2
ـ دومين معرفت : معرفت شهودي يا
حضوري . به قول يكي از بچه هاي جنگ :
خدايي كه ما
در جبهه پيدا
كرديم ، خدايي نبود كه در كتابها باشه ،
خدايي بود كه براي ما شاهد

بود ، و ما اين خداوند رو
ديديم
.

خدايي كه در جنگ و
در مسائل قوي عرفاني و در ارتباطات قويِ
تو پيدا مي شه ، خداي
شهوديه .
خدايي كه ما دنبالش نمي گرديم ، بلكه
خودش جلوه مي كنه . به اين مي گن
:
خداي شهودي .

در
تاريخ داستاني نقل شده كه من فكر مي كنم
افسانه است ، اما داستان قشنگيه .
نقل
مي كنند : بابا طاهر كه به
باباطاهر عريان معروف هست ، به اين دليل
اين لقب رو گرفت
كه يه شب به
حوزه علميه رفت و گفت : من مي خوام معرفت
الهي كسب كنم بايد چكار كنم ؟

گفتند : بايد خيلي درس بخوني ، فلان
و فلان كني . گفت : نه ، مي خوام زود بهش
برسم
. طلاب هم شوخي كردند و
گفتند : اگه مي بيني ما اينقدر عالميم و
عارفيم براي اينه
كه ما توي
زمستون ، اين حوض آبي كه يخ زده ، يخش رو
شكستيم و توي اون غسل كرديم . و

بابا طاهر اين كار رو انجام داد و
چون هدفش رسيدن به خدا بود ، از همين
طريق به
كمال معرفت رسيد ،
وقتي از آب بيرون اومد به اين درجه رسيد
. گفتم اين بيشتر به
افسانه مي
خوره ، اما به هر حال داستان زيباييه
يعني نشون مي ده كه اگر تو واقعاً

بخواي به خداوند برسي ، يه شبه ، يه
دقيقه ، يه ثانيه اي ،مي توني به اين
درجه برسي
و خداوند مي تونه
تو رو نسبت به خودش عالم كنه
.

اين از اون علم هاييه كه خداوند
زياد تأكيد نداره كه تو مثلاً مطالعه
زياد داشته
باشي . ممكنه يكي
بخواد توي فيزيك و شيمي و نجوم و . . .
عالم بشه ، براي اينها
بايد
مطالعه كنه اما اگه يكي مي خواد به
خداوند برسه ، اگه واقعاً بخواد و
واقعاً
نياز داشته باشه ،
خداوند جلوگيري نمي كنه
.

مي دوني اشكال ما چيه ؟ اشكال ما
اينه كه خواستن هامون حقيقي نيست . ما نه
خدا رو
حقيقي مي خوايم ، نه
امام زمان (عج) رو و نه هيچ چيز ديگه رو .
اغلب ما فقط و فقط
براي
برآورده شدن حاجات دنيوي خودمون دنبال
خدا و امام زمان (عج) و غيره و غيره

هستيم . يكي از مداحان خوب كشور نقل
مي كرد كه : مادر من كه يه زن زيارت
عاشورا خون
، امام زماني و
باصفا و مؤمنه هست ، براي پيروزي تيم
فوتبال ايران بر استراليا ، سه

روز روزه گرفت ! اما متأسفانه هنوز
اين مادر مؤمنة من ، براي ظهور امام
زمان (عج
) سه روز روزه
نگرفته
.

قبول كنيد كه
حقيقتاً دنبالش نيستيم . نه دنبال خدا ،
نه دنبال امام زمان (عج
) !

قبل از رفتن به زيارت امام رضا
(ع)
چله رو بگيريد . اگه وسط چله هم رسيدي به
مشهد
،‌ بهتر از اينه كه بدون
چله بري . مگه از خدا ، دنيا رو نمي خواي
؟
مگه از امام
رضا (ع) دنيا رو
نمي خواي ؟ يه چله بگير . نگفتيم كه روزي
50 دقيقه ، 100 دقيقه وقت
بذار ،
يه چله 10 دقيقه اي داشته باش . يه چله
داشته باش روزي يه صلوات بفرست
.

توي اين 50 ، 60 سال عمر مفيدي كه
خداوند به ما مي ده ، اهل اينكه خداوند
رو پيدا
كنيم ، نيستيم ؟
دلمون به دنيا خوشه ، اگر هم دنبال
خداوند مي گرديم ، براي حاجات

دنيوي و يا حتي معنوي خودمونه
.

اگه امام زمان (عج) رو مي خواد ،
دلش به اين خوشه كه بعد از ظهور امام
زمان (عج
) ارزوني مي شه و فلان
مي شه و فلان . دائم اين روايت ها رو مي
خونه . چرا با اين ديد
به امام
زمان (عج) نگاه مي كنيد ؟ دائم مي گن كه
آي مردم ! وقتي امام زمان (عج
)
ظهور كنند ، خوبي ، خوشي ، سلامتي ،
صفا ، برادري ، زياد مي شه ، قيمتها
ارزون مي
شه و فلان و ديگه نمي
خواد دو شيفت كار كني و . . . امام زمان
(عج)
رو فقط براي اين
چيزها مي
خوان
. ديدگاه ما چه جوريه ؟ آيا ما هم يه
همچين ديدگاهي داريم ؟ اگه نذر

مي كنيم ، براي دنياست ؟ اگر توسل
مي كنيم براي دنياست ؟ اگر اشك مي ريزيم
، براي
دنياست ؟ خُب ، با اين
ديدگاه ، هيچ وقت به خداوند نمي رسيم و
اگر ديدگاه تو ،
ديدگاهي باشه
كه واقعاً خداوند رو بخواي ، خداوند
شهودي رو ، خود خداوند معرفتش رو

بهت عنايت مي كنه . باباطاهر
واقعاً مي خواست به خدا برسه ، چيز ديگه
اي نمي خواست
، اگر هم اين
افسانه حقيقت داشته باشه ، ( اين كه من
مي گم افسانه ، براي اينكه هر

چيزي كه مستند نباشه از نظرما
افسانه است . شايد درست هم باشه ، توهين
نشه ) مي شه
اينطوري باشه
.

علماء و مراجع تأييد مي كردند
كه حاج ملا آقا جان اينطوري بود . بطور
شهودي رسيده
بود . و يا يك نفر
ديگه ، شهودي حافظ كل قرآن شده بود . آيت
الله بروجردي هم تأييد
كرده
بود كه اين شخص در يك ثانيه ، بطور شهودي
به چنين مقامي رسيده بود
.

اگه بخوايم برسيم ، مي رسيم ،
البته اگر واقعاً بخوايم . يعني تمام
مسائل دنيايي رو
كنار بذارم و
بگم : خدايا ! فقط و فقط هدف من از اين كه
تو رو مي خوام بشناسم ،
اينه
كه بتونم خوب بندگي كنم ، به بهشت و
جهنمت هم كاري ندارم
.

اين
خيلي مهمه . يه وقت هست تو از ترس جهنم يا
از شوق بهشت اين كار رو مي كني
.
اصلاً به اينها كاري نداشته باش .
فقط به خاطر خود خدا
.

نشانة اينكه انسان دنبال معرفت
شهودي باشه ، انقياد تسليمه ، يعني
انسان تسليم باشه
. وقتي به
اينجا مي رسه ، چون خداوند رو شاهد مي
بينه و چون خداوند رو كامل در خودش

مي بينه و “ اقرب من حبل الوريد
” اصلاً خدا رو در وجود خودش مي بينه
، كاملاً
تسليمه و ابداً با
هيچ چيزي از قضا و بلاهايي كه خداوند
براش مي فرسته مخالفتي نمي

كنه . كاملاً تسليم و كاملاً راضيه
. اين انسان بطور شهودي به خداوند
رسيده
.

و متأسفانه ما كه
در مقابل مقدرات خداوند ،‌ مقاومت مي
كنيم ، خداوند رو فقط و فقط

بعنوان يك قدرت غيبي ديديم . ما خدا
شناسها ، ما خوبها ، خدا رو به عنوان يه
قدرت
غيبي ديديم كه در دنيا
مي تونه كمك مون كنه و مجبوريم در خونة
خدا باشيم . به اين
نتيجه
رسيديم كه چاره اي نداريم ، “ الهي و
ربي من لي غيرك
” .

پس اولين نشانه اش
انقياد تسليمه . دومين نشانه اش حب و
محبته
. يعني اين انسان
از شوق خداوند ، از شوق وصل ، از شوق
وصال ، دائم در تپشه . اصلاً

نمي تونه روي پاش قرار بگيره . خدا
رحمت كنه همه شهدا رو ، شهيد حسين ضميري
، جووني
18 ، 19 ساله
بود ، شايد تا سوم راهنمايي درس خونده
بود ، بچة‌ كاشمر بود ، من شاهد

بودم شب تا صبح ، اشك اين بچه خشك
نمي شد از شوق وصال ! ديگه هيچي نمي
خواست . و يا
شهيد محمد حسن
هويدا ، بچة فردوس بود ، وقتي كه دعاي
كميل رو مي خوندند ، سرش رو مي

ذاشت به سجده و وقتي سرش رو بلند مي
كرد گويا دو تا پارچ آب خالي كردند روي
سرش
! خيس خيس بود . آدم با
ديدن اين جوون 27 ساله ، ياد عارفهاي
جليل القدر 60 ، 70 ساله
مثل شيخ
احمد كربلايي مي يوفتاد . وقتي ازش سؤال
مي كردند : تو چي مي خواي ؟ مشكلت

چيه ؟ ( آدمي 27 ساله بود ، خيلي هم
كم سن و سال نبود كه بگيم غرق احساسات
شده باشه
) مي گفت : فقط دلم
تنگ شده ، همين . اين محبتش ، ديوونه اش
مي كنه . اصلاً ديگه
نمي تونه
تحمل كنه . اينها نشانه هاي معرفت شهودي
بود
.


معرفت
علمي :
اين هم لازمه . خيلي هم ما بخوايم
عاشقانه و عارفانه به قضيه نگاه كنيم ،
شايد كم
بياريم . لازمه يه
معرفتهاي علمي هم داشته باشيم . مخصوصاً
در جاهايي كه مي خوايم
براي
كساني صحبت كنيم كه اينها اصلاً با
مباني عشق بيگانه هستند . چون همه
با
راههاي شهود عشق ، به سمت
خدا نمي يان . بايد معرفت علمي هم داشته
باشيم
.

در طول دوره هاي
فكري و فلسفي تاريخ ، زماني كه براي
خدايي بودن خدا و براي وصول به

خدا ، راه مشخص مي كردند ، دو تا
مكتب مشاء و اشراق وجود داشت ، كه يه عده
مي گفتند
: “ فقط علم ” (
مشائيون ) و يه عده مي گفتند : “ فقط
شهود ” ( اشراقيون ) . وقتي

كه صدرالمتألهين شيرازي اومد ،
حكمت متعاليه رو بنيانگذاري كرد ، در
اين حكمت
تلفيقي از اشراق (
شهود ) و مشاء ( علم ) رو بوجود آورد . (
شهيد مطهري (ره) مي
فرمودند ،
وقتي كه به شيراز مي يام ، افتخار مي كنم
در فضايي نفس مي كشم كه ملاصدرا

نفس كشيده ) امام (ره) فرمودند :
افتخار ما همين حكمته . يعني با اين كلام
، به من
و تو گفتند : اگه مي
خواي واقعاً قوي باشي ، بايد تلفيقي از
شهود و علم داشته باشي
.
تلفيقي از حضور و معرفت علمي .

لذا بايد برهان هايي كه خداوند
رو اثبات مي كنه ، ياد بگيري . اگر در
كتابهاي
دبيرستان و كتاب
معارف دانشگاه تون برهان هاي مختلف هست
، اينها رو با علاقه ياد

بگيريد . برهان عليت ، برهان نظم ،
برهان هاي مختلف . از اين برهان ها دو
مورد كه
يه مقدار اخلاقي تر
هست رو مثال مي زنم
:

1 ـ
برهان وحدت : اگر مثلاً اجزاي يك مجموعه
، همه در يك مسير حركت كنند ، مي
فهميم
كه يك نفر به اينها خط
مي ده . وقتي به جهان نگاه مي كنيم و مي
بينيم تمام جهان در
يك مسير
حركت مي كنند و اين كرة خاكي ما ، كه توي
منظومه شمسي قرار داره و خود اين

منظومه در كهكشان راه شيري هست ،
كه اصلاً سر و تهش معلوم نيست ، سر سوزني
اين ور و
اون ور نمي شه ، اين
كهكشان يكي از دويست ميليارد كهكشان
جهانه و اين همه عالم و
آدم ،
سر سوزن با هم تلاقي ندارند . سر سوزن با
هم منافات ندارند ، مي فهميم كه يه

نفر به اينها نظم مي ده . وقتي مي
بينيم اكوسيستم هايي در جهان انساني و
حيواني
وجود داره كه دقيق از
مرده شدن تا زنده شدن از هم استفاده مي
كنند مي فهميم كه يه
نفر به
اينها نظم مي ده و اگه ما بخوايم حتي
بصورت مصنوعي هم دست توي اين كار
ببريم
همه زندگي مون به هم مي
ريزه . اين يه برهاني هست كه بايد روش
فكر كني ، بايد به
آسمان و
زمين نگاه كني و بتوني به وسيله اين
برهان خداوند رو به مردم اثبات كني

.

2 ـ دوم
برهان
فيض
:
برهان فيض تشريحيه ،
برهان محبت و لطف
. ما كه شك
نداريم خدا ما رو خلق كرده . دانشمندان
جهان ، پدر خودشون رو درآوردند
.
تمام عالم و آدم دست به دست هم
دادند تا بتونند يه بند انگشت اختراع
كنند كه اگه يه
كسي يه بند
انگشتش قطع شد ، اون رو بذارن جاش .
نتونستند . ما هنوز نتونستيم يه
بند
انگشت خلق كنيم . حتي
ريزترين موجود ميكروسكوپي كه براي خودش
عالمي داره ، رو نمي
تونيم
خلق
كنيم
.

ما اعتقاد داريم كه
خداوند ما رو خلق كرده ، يه نيروي عجيبي
ما رو خلق كرده ، و از
اين
مطلب ، به اين نتيجه مي رسيم كه فقط و
فقط دليل خلقت ما ، لطف خداست .
‌هرچند
در مورد خلقت ، خيلي
صحبت ها شده ، اما يكي از بزرگترين
دلايل و اصلي ترين دليل
خلقت
ما اين هست كه خداوند به ما لطف كرده و
ما رو خلق كرده . خداوند محبت كرده
و
چون اين لطف وجود داره ، ما
اين لطف رو مي تونيم توي بقية قسمتهاي
زندگي مون هم
ساري و جاري
كنيم . همه جا . همه چيز به نفع ماست . هيچ
چيز به ضرر ما نيست . از
قيافة
ظاهري ما ، تا پدر و مادر ، تا محيط ، تا
محله و هر چيزي كه فكر مي كنيم ما

در بدست آوردن اون سهمي نداشتيم و
مجبوربوديم قبول كنيم ، به نفع ما بوده
، اگه عوض
كنه همه چيز به هم
مي خوره ( اين رو در بحث عدل الهي كامل
گفتيم
)

3 ـ
برهان
نياز :
نيازهايي كه ما داريم ، همگي فطري
است ، ما همه وقتي كه خيلي مي ترسيم ، به
يه جايي
پناه مي بريم و در اوج
ترس ، به خدا پناه مي بريم
.

يه كارگردان ماركسيسم يه فيلم
خيلي ترسناك ساخت . توي يكي از صحنه هاي
فيلم ،
اينقدر وحشت كرد كه
خودش هم ترسيد و گريه اش گرفت . در اوج
ترس ، صداش بلند شد و
گفت : من
تازه اينجا به خداوند رسيدم . براي
اينكه در اوج ترس و گريه و نااميدي
و
يأس يه دفعه احساس كردم
بايد به يه جايي پناه ببرم ، گشتم و ديدم
اون خداست
.

هر چيزي كه شما
رو به ترس وادار كنه ناخودآگاه از ترس
به خداوند مي رسيد . به اين
مي
گيم برهان غرايز و انگيزه ها . از ترس ،
از جهل ، جاهايي كه گير مي كني
مثلاً
وسط يه بيابون كه
گرفتار مي شي ، با خودت مي گي : حالا چكار
كنم ؟

يكي از دلايل
استخاره همين برهانه . گير مي كنه كه
چكار كنم . البته استخاره ،

شرايط داره ، اولاً بايد استشاره
كرده باشي . بايد مشورتت رو كرده باشي ،
ثانياً
بايد كار عملي باشه ،
يعني كاري كه مي خواي انجام بدي ، توانش
رو داشته باشي
. ثالثاً كار
بايد حلال باشه ، يه بنده خدايي كه يه
ارتباط نامشروعي داشت و آبروش

رفته بود ، بعد كه مي خواست توجيه
كنه ، مي گفت من قبل از اينكه اين كار رو
بكنم ،
به شما زنگ زدم و براي
اين ارتباط استخاره كردم و خوب اومد !
مگه مي شه ؟! كار بايد
حلال
باشه . شرط بعد اينكه بايد كاري باشه كه
بخواي انجام بدي . نمي شه با قرآن
پيش
بيني كني . مي گه حالا
بريم ببينيم چي مي شه ؟ ببينيم چيزي كه
گمشده ، پيدا مي شه ؟

اصلاً قرآن نيومده كه من و تو
عقلمون رو كنار بذاريم . استخاره رو
بذاريد براي آخر
كار . مي گن
يه بنده خدايي خيلي به استخاره مقيد
بود
، يه روز توي خونه حوصله
اش سر
رفت ، گفت استخاره
بگيرم كه تو خونه باشم يا برم بيرون ؟
خوب اومد . رفت بيرون ،
گفت :
چكار كنم ؟ استخاره گرفت : راه بره ، خُب
راه رفت . سر هر پيچ استخاره مي

گرفت از كدوم طرف بره ؟ بالاخره يه
جايي رسيد و خسته شد و گفت : استراحت كنم
؟ باز
استخاره گرفت ، بالا و
پائين بپرم يا نه ؟ خوب اومد و شروع كرد
به پريدن . همين
جوري كنار يه
پنجره بالا و پائين مي پريد . افراد اون
خونه مشغول مشروب خواري بودند

، گفتند : اين آدم بي عقله بريم و سر
به سرش بذاريم . ازش پرسيدند : چكار مي
كني ؟
گفت : هيچي بالا و پائين
مي پرم . گفتند : بيا بريم تو صفا كنيم .
رفتند داخل . ديد
بساط مشروب
پهنه . اين هم آدم عالم و عارفي بود ،
خلاصه با اينها صحبت كرد و همه رو

به راه راست هدايت كرد !!

ممكنه يكي اينقدر عوام باشه و
اينقدر عوامانه با خداوند برخورد كنه و
خدا هم در
عالم عوامي كمكش
كنه . ولي تو كه عوام نيستي نمي توني
اداي اونها رو در بياري
.
استخاره براي آخر كار كه به هيچ جا
نرسيدي
.

آقاي كافي
مي فرمودند : در حرم كربلا نشسته بودم ،
يه جواني اومد و استخاره خواست ،

استخاره گرفتيم و بد اومد . گفت :
يكي ديگه . دوباره بد اومد . گفت : اگه مي
شه
محبت كنيد ، يكي ديگه هم
بگيريد !! باز هم بد اومد . آخرش گفت : حاج
آقا شما كه
بيكاري ، من مي رم
و برمي گردم اينقدر استخاره كن تا خوب
خوب بياد
!

آقا جون !
تو كه ميخواي خوب بياد ، خُب برو انجام
بده ديگه چرا استخاره مي گيري ؟

ديگه چي هست كه ما رو به خدا مي
رسونه ؟ مرض ! مي بينيم طرف در اوج
پادشاهيه تا يه
مريضي بهش مي
رسه ياد خدا مي يوفته . همه ما در مريضي
به ياد خدا هستيم . همه ما

وقتي كه كار از كار مي گذره ، به
ياد خدا مي يوفتيم . خصوصاً اگه فرد
بدونه ديگه
كارش تمومه .
مثلاً دكترها بهش بگن تو تا چند وقت
ديگه بيشتر زنده نيستي ، اين خيلي

لذت داره ، چيزي كه همه ما
دنبالشيم ، اين كه بهمون بگن : اينقدر
ديگه مهلت داري
. اينقدر مي
چسبه چون اونجا ديگه ، آدم خدا رو احساس
مي كنه . مريضي ، قرابت با مرگ ،

كه در خيلي جاها معلوم نيست پيش
بياد
.

در حاجات ، در شفا
گرفتن ها و در آخر در هنگام مرگ در تمام
اين لحظات نزديكي به
خداوند
بيشتر احساس مي شه . اين هم يكي ديگه از
برهانهايي هست كه انسان مي تونه

بوسيله اينها وجود خداوند رو
اثبات كنه
.



/ 1