جلسات قبل صحبت روي گرايشهاي فطري بود و گفتيم : خدايي كه با فطرت و دل ، لمس مي شه، در حقيقت ديده و احساس هم خواهد شد و همين خداست كه امام علي (ع) رو اين گونه بهخضوع وادار مي كنه و همين خداست كه در ميان ما غير معصوم ها ، بندة واقعي مي سازه . بنده هاي مخلِص و بنده هايي كه عاشق هستند و عبادتشون ، عبادت احرار است .
خداي كتابي و منطقي ، بنده ها و عبادي رو مي سازه كه عبادتشون ، يا عبادتِ تُجاره ،يا عبادت ترسوها و يا عبادت طمع كاران . البته خداوند ( خداي واقعي ) اينها رو همتحويل مي گيره اما عبادت احرار يه عبادت ديگه است . شايد بپرسيد چه لزومي داره كهما موشكافانه به خداوند بپردازيم ؟ با همون عبادت تُجار هم مي شه به بهشت رفت ، باهمون عبادت طمع كاران و ترسوها هم مي شه به بهشت رفت و از جهنم فرار كرد . اينعبادت احرار كه اميرالمؤمنين (ع) بهش افتخار مي كنه و توصيه مي كنه ، چه سودي براي ما داره ؟ در اين جلسه به اين موضوع مي پردازيم . انشاءالله .
اولاً از نظر معنوي ، خيلي وقتها كه يه ارتباط عاطفي با خداوند برقرار مي كنيمدنبال مزد نيستيم . همون طوري كه وقتي به خلايق محبت مي كنيم ، دنبال محبت ديدننيستيم . مادران وقتي توي خونه به فرزندان محبتي مي كنند ، علم دارند و يقين مي كنند كه فرزند نمي تونه اين محبت رو جبران كنه ، پدران براي فرزندان زحماتي مي كشندكه يقين دارند اين فرزند نمي تونه اين زحمات رو جبران كنه . پس چرا اين كار رو مي كنند ؟ همه اين محبت ها بدليل غريزه اي هست كه خداوند در ما قرار داده ، تحت عنوان ” غريزه محبت كردن ” كه اگر انسان فقط محبت ببينه ، دلزده و افسرده مي شه و حتي اونهايي كهدر زندگي شون فقط محبت مي بينند نهايتاً به خودكشي مي رسند و به يأس ، پوچي و نااميدي . چون نياز دارند خودشون هم محبت كنند . و اين غريزه هم از نوع مجازي شروعمي شه تا به حقيقي مي رسه . يعني اگر ما فقط به خلايق محبت كنيم ارضاء نمي شيم مگراين كه به حقيقت ، يعني خداوند مطلق هم محبت داشته باشيم و اينجا اون عبادت احرارخودش رو نشون مي ده . همون عبادت عاشقانه . پس يكي ديگه از راههاي فطري كه ما رو به خداوند مي رسونه اين هست كه بدونيم در ما غريزه محبت كردن هست . هم مجازي و همحقيقي و اين كه ، اين غريزه هم بايد ارضاء بشه .
دومين نكته : حقيقتجويي .در فطرت ما نوعي حقيقت جويي است . مردم از حقيقت خوششون مي ياد . در طول تاريخظالميني بودند كه وقتي مي خواستند فردي رو تنبيه و تأديب يا شكنجه كنند ، چون اينشخص راست گفته ، از اين حقيقت خوش شون اومده و چون توي غريزه شون ميل به حقيقت هست، كاري نتونستند بكنند .
در ميان اصحاب اميرالمؤمنين (ع) افراد زيادي رو داريم كه جلوي معاويه ( لعنت الله عليه ) كوتاه اومدند ، اما معاويه كوتاه نيومد و اونها رو تنبيه كرد و حتي زن و بچهشون رو كشت و كساني رو داريم كه جلوي معاويه خيلي رُك از فضايل امام علي (ع) گفتندو محكم ايستادند و معاويه نتنها اونها رو تنبيه نكرد بلكه تشويق شون هم كرد . حالاما اينجا نمي خوايم نمونه هاي تاريخي اين قضيه رو بيان كنيم ، فقط مي خوام بگم : همه از حقيقت خوششون مي ياد .
در عالم فعلي هم بدترين و ظالمترين افراد ، از حقيقت روي گردان نيستند . اگر هم احياناً با حقيقت مخالفت كنند ، توي دلشون خوششون مي ياد و مي گن : صداقت چيزه خيليخوبيه .
ما هم از صداقت خوشمون مي ياد . در مملكت خودمون و حتي جهان خيلي ها هستند كه با مااختلاف نظرهاي اجتماعي ، ديني ، عقيدتي و سياسي دارند اما چون صادق هستند ، ما اونها رو تحمل مي كنيم و دوستشون داريم . ما بچه شيعه ايم . آرمانهاي شيعه از نظرذاتي با آرمان بودا ، تفاوتهاي خيلي خيلي زيادي داره . اما ما از گاندي خوشمون ميياد ، گاندي رو دوست داريم . چرا ؟ چون انسان صادقي بود . انسان از صداقت ، سادگي وصفا خوشش مي ياد . اين حقيقت جويي شايد در درجه اول مجازي باشه اما يواش يواشبالاتر مي ريم به اين نتيجه مي رسيم كه يك حقيقت مطلقي هست كه فقط اون حقيقيه و حقيقت هاي ديگه سايه است . حقيقت اصلي اونه .
خيلي وقتها اگر مثلاً به ما صد ميليارد تومن پول بدن ، خيلي خوشحال مي شيم ، اما اگر به يه نتيجه اي برسيم مثلاً خداوند رو در گوشه اي احساس كنيم ، بسيار شادمان ترهستيم . خيلي وقتها من و شما لحظات بسيار شيريني در زندگي داشتيم ، و غرق در لذتها و شهوات حلال بوديم ، اما اون لحظه هايي كه در دل مون رقت ايجاد شد ، اون لحظه ايكه اشك مون جاري شد ، اون لحظه اي كه گرم و داغ با حقيقت مطلق ارتباط برقرار كرديم، رو خيلي بيشتر دوست داريم . اين فطرت ماست .و نمي شه ازش فرار كرد . هركاري بكنيمباز هم دنبال يه چيزي مي گرديم كه واقعاً وجود داشته باشه .
خيلي ها بايد دو ، سه بار توي عشق هاي مجازي و محبت كردنها شكست بخورند تا بالاخرهبه اين نتيجه برسند كه : دنيا و اهالي دنيا همه بي وفا هستند . و هرچي وفا هست ، نزد كسانيه كه با حقيقت ارتباط دارند . بقيه دنبال اوضاع خودشون هستند .
اتفاقاً يكي از جاهايي كه خيلي خوب مي شه خداوند رو نشون داد كه طرف ببينه ، در ميان بدكاران عالمه . همين جاست . اونهايي كه هر دري رو زدند ، غير از نامردي ونارو چيزي نديدند و نامردي و نارو هم كردند . اينها بطور عجيب در دل دنبال حقيقت مي گردند . حقيقت مطلقي كه از اين بازيها به دور باشه ، از اين عشقهاي مجازي فراترباشه ، اين همون تكه از فطرته كه تو رو به سمت خداوند راهنمايي مي كنه .
سوميننكته : گرايش به فضايل . چيزهايي رو كه مي گم شايد كسي بهتون نگفته باشه ، ولي خودتون مي دونيد و توي دلتوناقرار مي كنيد . در فطرت همه ما يك ميل به نيكي هست . اتفاقاً الان توي اين دوره وزمونه از اين ميل به نيكي و فضيلت سوء استفاده شديد مي شه . الان دشمنان ما دارند براي نيازها و غرايز فطري انسانها ، برنامه ريزي مي كنند يعني در دنياي فعلي ،دشمنان ديدند كه بشر از ماديات گريزان شده و به معنويات رو آورده ، به همين دليلحرفهاي معنوي مي زنند ، حتي الان ماديات رو در وراي معنويات جستجو مي كنند . الان داد عالم و آدم حقوق بشره و چقدر عجيبه كه آمريكا هم داره داد از حقوق بشر مي زنه ،با چه وقاحتي ! حقوق بشر چيه ؟ حقوق بشر يك نياز غريزيه . نياز انسان به رعايتفضايل انساني .
داد از آزادي يعني چي ؟يعني نياز غريزي تو به فضيلت آزادي . الان دور و زمونه طوري شده كه فهميدن تو فضيلتطلبي و دارند براي تو در داخل و خارج فضايل رو علَم مي كنند و زير اين علَم ، همون مسير قبلي رو طي مي كنند . اما با علَم جديد و با نام جديد ، هيچ فرقي نمي كنه . پسمراقب باش .
تا ديروز به تو مي گفتند : فلان گناه رو انجام بده . امروز مي بينند ، نمي تونند ومي گن بيا با هم نماز بخونيم ، تا ديروز مي ديد نمي تونه تو رو از امام حسين (ع) جدا كنه ، امروز مي گن : بيا با هم بريم براي حسين (ع) عزاداري كنيم . الان با علم امام حسين (ع) كه فضيلت يابي و فضيلت جويي تو هست ، دارند همون مسيري رو برات مشخصمي كنند كه دقيقاً دشمنان امام حسين (ع) مي خوان . يعني همون هايي كه در زيارت عاشورا مي خوني و تو سرت مي زني ، مي گي : ” و بالبرائه من اعدائكم ” اين “ اعداء ” رو كه اگه باز كنيم مي شه : “ من الاول الي الآخر ” كه اگر مواظب نباشي ، تو هم در صف “ اعداء ” ، اعداء آخري ، داري سينه مي زني . يعني از اين فطرت فضيلت جويي توسوء استفاده مي كنند و تو رو به اونجايي مي برند كه خودشون مي خوان .
دشمنان ما اگه الان بخوان هر توطئه استعماري و استثماري و هر توطئه شهواني داشته باشند در لَواي فضائل تو انجام مي دن ، كنوانسيون حقوق بشر ، كنوانسيون آزادي زنان، كنوانسيون رفع تبعيض نژادي ، كنوانسيون فلان و فلان ، پشت همة اينها مطامع پليدي نهفته است . فقط تابلو و تراكتش شده تراكت فضائل .
در جلسه قبل كه گفتم جوانان ما چي ندارند ، چي كم دارند ؟ يه جووني آخر جلسه يه نوشته اي رو داد به من ، نوشته بود : آقا ! ما آزادي مي خوايم . من توصيه مي كنمبحث آزادي و اسارت كه توي 4 جلسه مطرح شد رو مراجعه كنيد و بخونيد .
اما منظور شما از آزادي چيه ؟ آزادي ، فضيلتي است كه تو دنبالش مي گردي . شكي نيستكه فطرت تو آزادي خواه هست . اما كدوم آزادي ؟ الان دو جور آزادي داريم ، نوع اول : آزادي اي هست كه تابلوش آزاديه ، محتواش هم آزاديه ، و نوع دوم : آزادي اي كهتابلوش آزاديه اما محتواش اسارته . فقط داري استعمار مي شي . فقط داري به بند و اسارت مي يوفتي . توي اين آزادي بهت مي گن : آقا ! تو آزادي هرچي مي خواي بخوري ،اما اين آزادي نيست ، اسارته ، اسارت شكم ! ، اسمش رو گذاشتن آزادي . مي گن : آزاديهرچي مي خواي ببيني ، اما اين هم اسارت شهوته . ( ما اينها رو توي بحث اسارت وآزادي توضيح داديم )
بله ، تو آزادي مي خواي ، ولي مراقب باش سرت كلاه نره ! تا بعد از 20 ، 30 سالزندگي ، تازه متوجه بشي كه به هواي آزادي ، گرفتار چه اسارتي شدي ؟! و توي قفسهايي كه خودت به نام آزادي ساختي ، گير كردي . پس خيلي مراقب باش!
گرايش بعدي : گرايش به زيبايي : باز معناي زيبايي رو ، براي تو ، تابلو مي كنند و بعد توي خونهاي كه تابلوش زيباييه ، زشتي ها رو به تو عرضه مي كنند . تو دنبال زيبايي مطلق مي گردي . زيبايي هاي مادي ، بُرد زماني و مكاني داره ، تا يه تاريخي از مناظر خوشت ميياد بعد ديگه برات عادي مي شه . يه بنده خدايي رو بردند جنگل ، ازش پرسيدن جنگل رو ديدي ؟ گفت : هرچي نگاه كردم درخت بود ، نشد جنگل رو ببينم ! از بس بهش نزديكه ،اصلاً احساسش نمي كنه . هيچ مي دوني ملوانها از اون دريايي كه تو آرزو داري كنارشبشيني و لذت ببري ، حالشون بهم مي خوره ؟!
زيبايي ها نسبيه . و تو دائم از اين زيبايي نسبي ، به يه زيبايي ديگه مي ري ، آخرشاگر از اين زيبايي طلبي و زيبايي خواهي فطري در مسير درستش استفاده كني و مراقبباشي كه زيبايي حقيقي رو هم ببيني نه اون زيبايي كه دكونه ، بالاخره به خداوند مي رسي . چون خداوند زيبايي مطلقه . خداوند زيباست . “ الله جميل ” اين رو دست كمنگيريد .
خداوند خيلي زيباست . اين غريزة زيبايي طلبي تو هم بسيار خوبه ، يواش يواش ديگه فقطچشم سرت زيبايي رو نمي بينه بلكه چشم دلت هم زيبايي ها رو مي بينه . خيلي ازچيزهايي كه براي بقية مردم دنيا زيبا نيست ، براي تو بسيار بسيار زيباست . بعضي وقتها نماز شب رو زيبا مي بيني در صورتي كه بقيه اصلاً درك نمي كنند . صحن آقا امامرضا (ع) رو زيبا مي بيني اما بقيه نمي فهمند چي مي گي . تو قبرستان خراب بقيع روزيبا مي بيني ، علقمه و فرات رو زيبا مي بيني ، بين الحرمين رو زيبا مي بيني و دوستشون داري . چرا ؟ چون نشانه هايي از زيبايي مطلق اند . كعبه نشاني است كه ره گمنشود .
اينها همه نشانه است ، و وقتي اينها رو مي بيني ، به خداوند مي رسي . تو علماء روزيبا مي بيني براي چي ؟ براي اينكه عالم تو رو به خداوند مي رسونه . يه پير نورانيرو كه مي بيني ، كيف مي كني ، چرا ؟ چون نشانه اي از خداست . سر قبر فلان شهيد مي شيني كه گمنامه و اون لحظه رو يكي از زيباترين لحظات زندگي خودت مي دوني . وقتيپيكر مطهر شهدا رو بعد از ساليان سال مي يارن ، با چه اشتياقي توي مراسم تشييع شركتمي كني ، بابا ! 4 تا استخون آوردند ، چته ؟ مردم عالم از اين چهار تا استخون فرار مي كنند ، تو چرا به تابوت مي چسبي و ول نمي كني ؟ كسي نمي فهمه . اين زيبايي مجازيتو رو به حقيقت مي رسونه . آخر درِ خونة خدايي . مطمئن باش .
مذاقت رو مذاق الهي قرار بده ، يعني ذوقت ، ذوقي باشه كه زيبايي ، آزادي ، حقيقتجويي ، فضايل و . . . همه رو به شكل حقيقيش ببينه ، اگه اينطور باشه مطمئن باش در مسير الهي هستي و ديگه لازم نيست هيچ كتابي بخوني . ممكنه توي كوه و دشت يه چوپانباشه و با يه دونه ني ، بسيار بسيار عارفانه تر و عاشقانه تر با خداوند ارتباطبرقرار كنه تا كسي كه صدها جلد كتاب خداشناسي رو حتي نوشته و با برهان هاي مختلف خدا رو اثبات كرده .
گرايش به مطلق بودن : انسان دنبال جاودانگي هست . دنبال مطلق بودنه . دنبال اين هست كه نسبي نباشه . فراموش نشه . دنبال ابديته و ابديت ، مطلق بودن ، جاودانگي ، فقط و فقط در درگاه خداست . اگه توي اين مسيرها هم بري به خداوند مي رسي .
مي گه : آقا ! از هنر ، موسيقي و . . . مي شه به خداوند رسيد ؟ بستگي به ديدگاهت داره . اگه در ديدگاهي كه تو داري ، به دنبال زيبايي واقعي و حقيقي باشي ، مي بينيكه اين زيبايي در همه جا وجود داره ، توي اين جلسه هست ، صد جاي ديگه هم هست .
خُب توي اين جلسه ، قسمتهايي از بحث ارتباط فطري با خداوند گفته شد . و حالا راههاي ارتباط با خداوند :
معرفت : اين معرفت خودش دو شاخه داره ، 1 ـ معرفت علمي و حصولي ، يعني معرفت و شناختي كه بااستفاده از عقل و منطق و دليل و برهان و مطالعه و كتابهاي اصول اعتقادي و نوارهاي مختلف به خداوند مي رسي و يقين پيدا مي كني كه خداوند وجود داره ، يكي هستست و غيرهو غيره 2 ـ دومين معرفت : معرفت شهودي يا حضوري . به قول يكي از بچه هاي جنگ : خدايي كه مادر جبهه پيدا كرديم ، خدايي نبود كه در كتابها باشه ، خدايي بود كه براي ما شاهد بود ، و ما اين خداوند رو ديديم .
خدايي كه در جنگ و در مسائل قوي عرفاني و در ارتباطات قويِ تو پيدا مي شه ، خدايشهوديه . خدايي كه ما دنبالش نمي گرديم ، بلكه خودش جلوه مي كنه . به اين مي گن : خداي شهودي .
در تاريخ داستاني نقل شده كه من فكر مي كنم افسانه است ، اما داستان قشنگيه . نقلمي كنند : بابا طاهر كه به باباطاهر عريان معروف هست ، به اين دليل اين لقب رو گرفتكه يه شب به حوزه علميه رفت و گفت : من مي خوام معرفت الهي كسب كنم بايد چكار كنم ؟ گفتند : بايد خيلي درس بخوني ، فلان و فلان كني . گفت : نه ، مي خوام زود بهش برسم . طلاب هم شوخي كردند و گفتند : اگه مي بيني ما اينقدر عالميم و عارفيم براي اينهكه ما توي زمستون ، اين حوض آبي كه يخ زده ، يخش رو شكستيم و توي اون غسل كرديم . و بابا طاهر اين كار رو انجام داد و چون هدفش رسيدن به خدا بود ، از همين طريق بهكمال معرفت رسيد ، وقتي از آب بيرون اومد به اين درجه رسيد . گفتم اين بيشتر بهافسانه مي خوره ، اما به هر حال داستان زيباييه يعني نشون مي ده كه اگر تو واقعاً بخواي به خداوند برسي ، يه شبه ، يه دقيقه ، يه ثانيه اي ،مي توني به اين درجه برسيو خداوند مي تونه تو رو نسبت به خودش عالم كنه .
اين از اون علم هاييه كه خداوند زياد تأكيد نداره كه تو مثلاً مطالعه زياد داشتهباشي . ممكنه يكي بخواد توي فيزيك و شيمي و نجوم و . . . عالم بشه ، براي اينهابايد مطالعه كنه اما اگه يكي مي خواد به خداوند برسه ، اگه واقعاً بخواد و واقعاًنياز داشته باشه ، خداوند جلوگيري نمي كنه .
مي دوني اشكال ما چيه ؟ اشكال ما اينه كه خواستن هامون حقيقي نيست . ما نه خدا روحقيقي مي خوايم ، نه امام زمان (عج) رو و نه هيچ چيز ديگه رو . اغلب ما فقط و فقطبراي برآورده شدن حاجات دنيوي خودمون دنبال خدا و امام زمان (عج) و غيره و غيره هستيم . يكي از مداحان خوب كشور نقل مي كرد كه : مادر من كه يه زن زيارت عاشورا خون، امام زماني و باصفا و مؤمنه هست ، براي پيروزي تيم فوتبال ايران بر استراليا ، سه روز روزه گرفت ! اما متأسفانه هنوز اين مادر مؤمنة من ، براي ظهور امام زمان (عج) سه روز روزه نگرفته .
قبول كنيد كه حقيقتاً دنبالش نيستيم . نه دنبال خدا ، نه دنبال امام زمان (عج) !
قبل از رفتن به زيارت امام رضا (ع) چله رو بگيريد . اگه وسط چله هم رسيدي به مشهد، بهتر از اينه كه بدون چله بري . مگه از خدا ، دنيا رو نمي خواي ؟ مگه از امامرضا (ع) دنيا رو نمي خواي ؟ يه چله بگير . نگفتيم كه روزي 50 دقيقه ، 100 دقيقه وقتبذار ، يه چله 10 دقيقه اي داشته باش . يه چله داشته باش روزي يه صلوات بفرست .
توي اين 50 ، 60 سال عمر مفيدي كه خداوند به ما مي ده ، اهل اينكه خداوند رو پيداكنيم ، نيستيم ؟ دلمون به دنيا خوشه ، اگر هم دنبال خداوند مي گرديم ، براي حاجات دنيوي و يا حتي معنوي خودمونه .
اگه امام زمان (عج) رو مي خواد ، دلش به اين خوشه كه بعد از ظهور امام زمان (عج) ارزوني مي شه و فلان مي شه و فلان . دائم اين روايت ها رو مي خونه . چرا با اين ديدبه امام زمان (عج) نگاه مي كنيد ؟ دائم مي گن كه آي مردم ! وقتي امام زمان (عج) ظهور كنند ، خوبي ، خوشي ، سلامتي ، صفا ، برادري ، زياد مي شه ، قيمتها ارزون ميشه و فلان و ديگه نمي خواد دو شيفت كار كني و . . . امام زمان (عج) رو فقط براي اينچيزها مي خوان . ديدگاه ما چه جوريه ؟ آيا ما هم يه همچين ديدگاهي داريم ؟ اگه نذر مي كنيم ، براي دنياست ؟ اگر توسل مي كنيم براي دنياست ؟ اگر اشك مي ريزيم ، برايدنياست ؟ خُب ، با اين ديدگاه ، هيچ وقت به خداوند نمي رسيم و اگر ديدگاه تو ،ديدگاهي باشه كه واقعاً خداوند رو بخواي ، خداوند شهودي رو ، خود خداوند معرفتش رو بهت عنايت مي كنه . باباطاهر واقعاً مي خواست به خدا برسه ، چيز ديگه اي نمي خواست، اگر هم اين افسانه حقيقت داشته باشه ، ( اين كه من مي گم افسانه ، براي اينكه هر چيزي كه مستند نباشه از نظرما افسانه است . شايد درست هم باشه ، توهين نشه ) مي شهاينطوري باشه .
علماء و مراجع تأييد مي كردند كه حاج ملا آقا جان اينطوري بود . بطور شهودي رسيدهبود . و يا يك نفر ديگه ، شهودي حافظ كل قرآن شده بود . آيت الله بروجردي هم تأييدكرده بود كه اين شخص در يك ثانيه ، بطور شهودي به چنين مقامي رسيده بود .
اگه بخوايم برسيم ، مي رسيم ، البته اگر واقعاً بخوايم . يعني تمام مسائل دنيايي روكنار بذارم و بگم : خدايا ! فقط و فقط هدف من از اين كه تو رو مي خوام بشناسم ،اينه كه بتونم خوب بندگي كنم ، به بهشت و جهنمت هم كاري ندارم .
اين خيلي مهمه . يه وقت هست تو از ترس جهنم يا از شوق بهشت اين كار رو مي كني . اصلاً به اينها كاري نداشته باش . فقط به خاطر خود خدا .
نشانة اينكه انسان دنبال معرفت شهودي باشه ، انقياد تسليمه ، يعني انسان تسليم باشه . وقتي به اينجا مي رسه ، چون خداوند رو شاهد مي بينه و چون خداوند رو كامل در خودش مي بينه و “ اقرب من حبل الوريد ” اصلاً خدا رو در وجود خودش مي بينه ، كاملاًتسليمه و ابداً با هيچ چيزي از قضا و بلاهايي كه خداوند براش مي فرسته مخالفتي نمي كنه . كاملاً تسليم و كاملاً راضيه . اين انسان بطور شهودي به خداوند رسيده .
و متأسفانه ما كه در مقابل مقدرات خداوند ، مقاومت مي كنيم ، خداوند رو فقط و فقط بعنوان يك قدرت غيبي ديديم . ما خدا شناسها ، ما خوبها ، خدا رو به عنوان يه قدرتغيبي ديديم كه در دنيا مي تونه كمك مون كنه و مجبوريم در خونة خدا باشيم . به ايننتيجه رسيديم كه چاره اي نداريم ، “ الهي و ربي من لي غيرك” .
پساولين نشانه اش انقياد تسليمه . دومين نشانه اش حب و محبته .يعني اين انسان از شوق خداوند ، از شوق وصل ، از شوق وصال ، دائم در تپشه . اصلاً نمي تونه روي پاش قرار بگيره . خدا رحمت كنه همه شهدا رو ، شهيد حسين ضميري ، جووني 18 ، 19 ساله بود ، شايد تا سوم راهنمايي درس خونده بود ، بچة كاشمر بود ، من شاهد بودم شب تا صبح ، اشك اين بچه خشك نمي شد از شوق وصال ! ديگه هيچي نمي خواست . و ياشهيد محمد حسن هويدا ، بچة فردوس بود ، وقتي كه دعاي كميل رو مي خوندند ، سرش رو مي ذاشت به سجده و وقتي سرش رو بلند مي كرد گويا دو تا پارچ آب خالي كردند روي سرش ! خيس خيس بود . آدم با ديدن اين جوون 27 ساله ، ياد عارفهاي جليل القدر 60 ، 70 سالهمثل شيخ احمد كربلايي مي يوفتاد . وقتي ازش سؤال مي كردند : تو چي مي خواي ؟ مشكلت چيه ؟ ( آدمي 27 ساله بود ، خيلي هم كم سن و سال نبود كه بگيم غرق احساسات شده باشه ) مي گفت : فقط دلم تنگ شده ، همين . اين محبتش ، ديوونه اش مي كنه . اصلاً ديگهنمي تونه تحمل كنه . اينها نشانه هاي معرفت شهودي بود .
معرفت علمي : اين هم لازمه . خيلي هم ما بخوايم عاشقانه و عارفانه به قضيه نگاه كنيم ، شايد كمبياريم . لازمه يه معرفتهاي علمي هم داشته باشيم . مخصوصاً در جاهايي كه مي خوايمبراي كساني صحبت كنيم كه اينها اصلاً با مباني عشق بيگانه هستند . چون همه باراههاي شهود عشق ، به سمت خدا نمي يان . بايد معرفت علمي هم داشته باشيم .
در طول دوره هاي فكري و فلسفي تاريخ ، زماني كه براي خدايي بودن خدا و براي وصول به خدا ، راه مشخص مي كردند ، دو تا مكتب مشاء و اشراق وجود داشت ، كه يه عده مي گفتند : “ فقط علم ” ( مشائيون ) و يه عده مي گفتند : “ فقط شهود ” ( اشراقيون ) . وقتي كه صدرالمتألهين شيرازي اومد ، حكمت متعاليه رو بنيانگذاري كرد ، در اين حكمتتلفيقي از اشراق ( شهود ) و مشاء ( علم ) رو بوجود آورد . ( شهيد مطهري (ره) ميفرمودند ، وقتي كه به شيراز مي يام ، افتخار مي كنم در فضايي نفس مي كشم كه ملاصدرا نفس كشيده ) امام (ره) فرمودند : افتخار ما همين حكمته . يعني با اين كلام ، به منو تو گفتند : اگه مي خواي واقعاً قوي باشي ، بايد تلفيقي از شهود و علم داشته باشي . تلفيقي از حضور و معرفت علمي .
لذا بايد برهان هايي كه خداوند رو اثبات مي كنه ، ياد بگيري . اگر در كتابهايدبيرستان و كتاب معارف دانشگاه تون برهان هاي مختلف هست ، اينها رو با علاقه ياد بگيريد . برهان عليت ، برهان نظم ، برهان هاي مختلف . از اين برهان ها دو مورد كهيه مقدار اخلاقي تر هست رو مثال مي زنم :
1
ـ برهان وحدت : اگر مثلاً اجزاي يك مجموعه ، همه در يك مسير حركت كنند ، مي فهميمكه يك نفر به اينها خط مي ده . وقتي به جهان نگاه مي كنيم و مي بينيم تمام جهان دريك مسير حركت مي كنند و اين كرة خاكي ما ، كه توي منظومه شمسي قرار داره و خود اين منظومه در كهكشان راه شيري هست ، كه اصلاً سر و تهش معلوم نيست ، سر سوزني اين ور واون ور نمي شه ، اين كهكشان يكي از دويست ميليارد كهكشان جهانه و اين همه عالم وآدم ، سر سوزن با هم تلاقي ندارند . سر سوزن با هم منافات ندارند ، مي فهميم كه يه نفر به اينها نظم مي ده . وقتي مي بينيم اكوسيستم هايي در جهان انساني و حيوانيوجود داره كه دقيق از مرده شدن تا زنده شدن از هم استفاده مي كنند مي فهميم كه يهنفر به اينها نظم مي ده و اگه ما بخوايم حتي بصورت مصنوعي هم دست توي اين كار ببريمهمه زندگي مون به هم مي ريزه . اين يه برهاني هست كه بايد روش فكر كني ، بايد بهآسمان و زمين نگاه كني و بتوني به وسيله اين برهان خداوند رو به مردم اثبات كني .
2
ـدوم برهانفيض :برهان فيض تشريحيه ، برهان محبت و لطف . ما كه شك نداريم خدا ما رو خلق كرده . دانشمندان جهان ، پدر خودشون رو درآوردند . تمام عالم و آدم دست به دست هم دادند تا بتونند يه بند انگشت اختراع كنند كه اگه يهكسي يه بند انگشتش قطع شد ، اون رو بذارن جاش . نتونستند . ما هنوز نتونستيم يه بندانگشت خلق كنيم . حتي ريزترين موجود ميكروسكوپي كه براي خودش عالمي داره ، رو نميتونيم خلق كنيم .
ما اعتقاد داريم كه خداوند ما رو خلق كرده ، يه نيروي عجيبي ما رو خلق كرده ، و ازاين مطلب ، به اين نتيجه مي رسيم كه فقط و فقط دليل خلقت ما ، لطف خداست . هرچنددر مورد خلقت ، خيلي صحبت ها شده ، اما يكي از بزرگترين دلايل و اصلي ترين دليلخلقت ما اين هست كه خداوند به ما لطف كرده و ما رو خلق كرده . خداوند محبت كرده وچون اين لطف وجود داره ، ما اين لطف رو مي تونيم توي بقية قسمتهاي زندگي مون همساري و جاري كنيم . همه جا . همه چيز به نفع ماست . هيچ چيز به ضرر ما نيست . ازقيافة ظاهري ما ، تا پدر و مادر ، تا محيط ، تا محله و هر چيزي كه فكر مي كنيم ما در بدست آوردن اون سهمي نداشتيم و مجبوربوديم قبول كنيم ، به نفع ما بوده ، اگه عوضكنه همه چيز به هم مي خوره ( اين رو در بحث عدل الهي كامل گفتيم )
3
ـ برهان نياز : نيازهايي كه ما داريم ، همگي فطري است ، ما همه وقتي كه خيلي مي ترسيم ، به يه جاييپناه مي بريم و در اوج ترس ، به خدا پناه مي بريم .
يه كارگردان ماركسيسم يه فيلم خيلي ترسناك ساخت . توي يكي از صحنه هاي فيلم ،اينقدر وحشت كرد كه خودش هم ترسيد و گريه اش گرفت . در اوج ترس ، صداش بلند شد وگفت : من تازه اينجا به خداوند رسيدم . براي اينكه در اوج ترس و گريه و نااميدي ويأس يه دفعه احساس كردم بايد به يه جايي پناه ببرم ، گشتم و ديدم اون خداست .
هر چيزي كه شما رو به ترس وادار كنه ناخودآگاه از ترس به خداوند مي رسيد . به اينمي گيم برهان غرايز و انگيزه ها . از ترس ، از جهل ، جاهايي كه گير مي كني مثلاًوسط يه بيابون كه گرفتار مي شي ، با خودت مي گي : حالا چكار كنم ؟ يكي از دلايل استخاره همين برهانه . گير مي كنه كه چكار كنم . البته استخاره ، شرايط داره ، اولاً بايد استشاره كرده باشي . بايد مشورتت رو كرده باشي ، ثانياًبايد كار عملي باشه ، يعني كاري كه مي خواي انجام بدي ، توانش رو داشته باشي . ثالثاً كار بايد حلال باشه ، يه بنده خدايي كه يه ارتباط نامشروعي داشت و آبروش رفته بود ، بعد كه مي خواست توجيه كنه ، مي گفت من قبل از اينكه اين كار رو بكنم ،به شما زنگ زدم و براي اين ارتباط استخاره كردم و خوب اومد ! مگه مي شه ؟! كار بايدحلال باشه . شرط بعد اينكه بايد كاري باشه كه بخواي انجام بدي . نمي شه با قرآن پيشبيني كني . مي گه حالا بريم ببينيم چي مي شه ؟ ببينيم چيزي كه گمشده ، پيدا مي شه ؟ اصلاً قرآن نيومده كه من و تو عقلمون رو كنار بذاريم . استخاره رو بذاريد براي آخركار . مي گن يه بنده خدايي خيلي به استخاره مقيد بود، يه روز توي خونه حوصله اش سررفت ، گفت استخاره بگيرم كه تو خونه باشم يا برم بيرون ؟ خوب اومد . رفت بيرون ،گفت : چكار كنم ؟ استخاره گرفت : راه بره ، خُب راه رفت . سر هر پيچ استخاره مي گرفت از كدوم طرف بره ؟ بالاخره يه جايي رسيد و خسته شد و گفت : استراحت كنم ؟ بازاستخاره گرفت ، بالا و پائين بپرم يا نه ؟ خوب اومد و شروع كرد به پريدن . همينجوري كنار يه پنجره بالا و پائين مي پريد . افراد اون خونه مشغول مشروب خواري بودند ، گفتند : اين آدم بي عقله بريم و سر به سرش بذاريم . ازش پرسيدند : چكار مي كني ؟گفت : هيچي بالا و پائين مي پرم . گفتند : بيا بريم تو صفا كنيم . رفتند داخل . ديدبساط مشروب پهنه . اين هم آدم عالم و عارفي بود ، خلاصه با اينها صحبت كرد و همه رو به راه راست هدايت كرد !!
ممكنه يكي اينقدر عوام باشه و اينقدر عوامانه با خداوند برخورد كنه و خدا هم درعالم عوامي كمكش كنه . ولي تو كه عوام نيستي نمي توني اداي اونها رو در بياري . استخاره براي آخر كار كه به هيچ جا نرسيدي . آقاي كافي مي فرمودند : در حرم كربلا نشسته بودم ، يه جواني اومد و استخاره خواست ، استخاره گرفتيم و بد اومد . گفت : يكي ديگه . دوباره بد اومد . گفت : اگه مي شهمحبت كنيد ، يكي ديگه هم بگيريد !! باز هم بد اومد . آخرش گفت : حاج آقا شما كهبيكاري ، من مي رم و برمي گردم اينقدر استخاره كن تا خوب خوب بياد ! آقا جون ! تو كه ميخواي خوب بياد ، خُب برو انجام بده ديگه چرا استخاره مي گيري ؟ ديگه چي هست كه ما رو به خدا مي رسونه ؟ مرض ! مي بينيم طرف در اوج پادشاهيه تا يهمريضي بهش مي رسه ياد خدا مي يوفته . همه ما در مريضي به ياد خدا هستيم . همه ما وقتي كه كار از كار مي گذره ، به ياد خدا مي يوفتيم . خصوصاً اگه فرد بدونه ديگهكارش تمومه . مثلاً دكترها بهش بگن تو تا چند وقت ديگه بيشتر زنده نيستي ، اين خيلي لذت داره ، چيزي كه همه ما دنبالشيم ، اين كه بهمون بگن : اينقدر ديگه مهلت داري . اينقدر مي چسبه چون اونجا ديگه ، آدم خدا رو احساس مي كنه . مريضي ، قرابت با مرگ ، كه در خيلي جاها معلوم نيست پيش بياد .
در حاجات ، در شفا گرفتن ها و در آخر در هنگام مرگ در تمام اين لحظات نزديكي بهخداوند بيشتر احساس مي شه . اين هم يكي ديگه از برهانهايي هست كه انسان مي تونه بوسيله اينها وجود خداوند رو اثبات كنه .