درآمدی بر فلسفه اخلاق نراقی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درآمدی بر فلسفه اخلاق نراقی - نسخه متنی

حسین روحانی نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درآمدى بر فلسفه اخلاق نراقى

درآمدى بر فلسفه اخلاق
نراقى





حسين
روحانى‏نژاد



انسان موجودى
دو بعدى



در نظام
اخلاقى نراقى، شناخت طبيعت نفس انسان
از جايگاه بلندى برخوردار است; به عبارت
ديگر فلسفه اخلاق وى ارتباط تنگاتنگى
با
انسان‏شناسى دارد. بنابراين بايد
حقيقت
انسان و ابعاد وجودى او را براى درك و
دريافت رسالت اخلاق به دقت مورد بررسى
قرار داد.



انسان از ديدگاه
نراقى موجودى دو بعدى است:



1 .
بدن يا علن; يعنى جنبه بيرونى و آشكار
انسان.



2 . روح يا سر; يعنى جنبه
درونى و مستتر انسان.



هر كدام
از اين دو بعد، ملائمات و منافياتى
دارد; يعنى يك سلسله از امور، هم‏سو با
سلامت و سعادت انسانند و سلسله‏اى
ديگر، در حركت طبيعى هر يك از آن دو بعد
ايجاد اختلال مى‏كنند. صحت و لذات
جسمانى در راستاى حركت طبيعى جنبه
جسمانى، و امراض و آلام، در عداد عوامل
مخل آن قرار دارند. علم طب، متكفل تبيين
امراض جسمانى و نحوه معالجه آن‏هاست.



هم‏چنين رذايل اخلاقى از
منافيات و آلام نفس انسانى‏اند و انسان
را به هلاكت و شقاوت مى‏كشانند. در
مقابل، فضايل اخلاقى، روح انسان را به
جانب صحت و سعادت و نجات و هم‏نشينى با
اهل‏الله و مقربان سوق مى‏دهند. رسالت
علم اخلاق، بيان رذائل اخلاقى و كيفيت
معالجه آن‏هاست.



بدن انسان،
مادى و فانى ولى روح او مجرد و باقى است
و با از ميان رفتن بدن، از بين نمى‏رود.



بنابراين، نخستين پايه اساسى
اخلاق نراقى، پذيرش اين واقعيت است كه
انسان، موجودى است مركب از روح و بدن، و
اصالت از آن روح است.



تجرد و
بقاى نفس پس از مرگ



گفتيم كه معرفت نفس، محور مباحث
اخلاق
در نظر نراقى است، از اين‏رو تمام كوشش
او اين است كه به وسيله اخلاق، ميان
عناصر مختلف نفس، انسجام و هماهنگى
پديد آورد.



علامه نراقى براى
تجرد نفس و بقاى آن بعد از مفارقت از
بدن، به شش وجه تمسك مى‏جويد:



1- جسم، صور و اشكال متعدد و متكثر را
نمى‏پذيرد; زيرا هر صورت يا شكلى با
عروض صورت يا شكل ديگر، زايل مى‏گردد،
ولى نفس، صورت‏هاى گوناگون و متعدد
محسوسات و معقولات را مى‏پذيرد
بى‏آن‏كه صورت نخست‏با ورود صورت
ديگر، زايل گردد، بلكه هر چه صور
بيش‏ترى قبول كند، براى قبول صور ديگر،
قدرت بيش‏ترى مى‏يابد. پس معلوم
مى‏شود كه نفس، جسم نيست و مجرد است.



2- جسم بدون آن كه طويل و عريض و
عميق گردد، ابعاد سه‏گانه براى آن حاصل
نمى‏شود و نيز هنگامى رنگ و طعم و رايحه
براى آن حاصل مى‏شود كه داراى لون و طعم
و رايحه گردد، اما امور مذكور براى نفس
با ادراك حاصل مى‏شود. هم‏چنين حصول
بعضى از اين امور براى جسم، مانع پيدايش
امر مقابل آن‏است، ولى نفس، ممكن است
همه آن امور را به‏طور يك‏سان و در آن
واحد پذيرا گردد.



3- نفس از
امورى لذت مى‏برد كه با جسم‏سازگار
نيست، نظير حقايق و معارف الهى. به
عبارت ديگر، نفوس گسسته از شوائب
طبيعت، در پرتو مناجات و عبادات و
اذكار، از بهجت و انبساطى برخوردار
مى‏شوند، كه جسم در آن هيچ‏گونه
دخالتى ندارد و چه بسا در آن هنگام، نفس
به‏كلى از جسم و امور جسمانى غافل است.
اما التذاذ جسم و قواى آن به ملائمات
جزئى منحصر است كه حواس آن‏ها را دكر
مى‏كنند.



4- نفس مدرك كليات
مجرده است، پس محل كليات است. شكى نيست
كه مادى نمى‏تواند محل مجرد باشد; زيرا
مادى قابل انقسام است و چيزى كه در چنين
محلى حلول مى‏كند نيز بايد اين چنين
باشد، در حالى كه اگر مجرد قابل انقسام
باشد، از حقيقت‏خود (كه تجرد است) خارج
مى‏شود. پس معلوم مى‏شود كه نفس مادى
نيست و مجرد است و واسطه‏اى در كار
نيست.



5- نفس مى‏تواند امورى
نظير معانى بسيط كلى و امور مجرد را كه
از طريق حواس قابل ادراك نيستند، درك
كند و حال آن‏كه قواى باطنى جسم، علوم
را جز از طريق حواس ظاهر كسب نمى‏كنند.



6- ما مى‏بينيم كه افعال و
آثار بدن و قواى آن به تدريج رو به ضعف
مى‏گذارند، حال آن‏كه نفس با ادراكات
و صفات، قوى‏تر مى‏گردد. پس نفس در قوت
و ضعف، تابع جسم و امور جسمانى نيست.



قوه نظرى و قوه عملى



نراقى پس از اثبات تجرد
نفس و بقاى آن پس از انتقال از اين نشاه
به نشاه ديگر، به لذت يا الم دائمى و
ابدى آن اشاره مى‏كند و التذاذ نفس را
بركمال مخصوص آن متوقف مى‏داند و كمال
را نيز به دو قسم تقسيم مى‏كند: يكى
كمال قوه نظرى كه آن را «حكمت نظرى‏»
نام مى‏نهد و ديگرى كمال قوه عملى كه آن
را «حكمت عملى‏» مى‏خواند.



به
نظر او نفس داراى دو قوه است: يكى قوه
نظرى و ديگرى قوه عملى. قوه نظرى وقتى به
كمال مى‏رسد كه به حقايق موجودات احاطه
پيدا كند و با ادراك كليات، نسبت‏به
جزئيات مندرج در آن‏ها مطلع گردد و از
آن گام فراتر نهد و به معرفت مطلوب
حقيقى و غايت كل دست‏يابد و تا وصول به
مقام توحيد و تخلص از وساوس شيطان عنيد
و فتح قله اطمينان در پرتو نور عرفان به
پيش رود. ايشان چنين كمال نفسانى‏اى را
با حكمت نظرى مساوق مى‏داند و مى‏گويد:
«و هذا الكمال هو الحكمة النظرية‏» (1) .



قوه عملى نفس آن‏گاه به كمال
مى‏رسد كه دو عمل صورت گيرد: 1- تخليه 2-
تحليه; بدين معنا كه ساحت نفس از صفات
نكوهيده پاكسازى شود و آن‏گاه به زيور
اخلاق پسنديده تزيين گردد. سپس از اين
هم فراتر رود و به پالايش سر خويش از
«ماسوى الله‏» پردازد.



به نظر
نراقى كسى كه هر دو قوه را به كمال رساند
و واجد حكمت نظرى و حكمت عملى گردد،
جهانى كوچك مشابه جهان بزرگ خواهد بود:
«و من حصل له الكمالان صار بانفراده
عالما صغيرا مشابها للعالم الكبير» (2) .
و چنين انسانى، انسان كاملى است كه قلبش
به انوار شهود متلالا مى‏باشد و دائره
وجود، به او تمام مى‏شود.



اعتدال، طريق دستيابى به كمال



چگونه مى‏توان به
سعادت ابدى و كمال انسانى نايل آمد و به
قله قرب رسيد و جان خود را مرآت صافى
براى دريافت صور و حقايق موجودات ساخت؟
علامه نراقى، راه وصول به اين غايت را
«تخليه‏» و پاكسازى درون از رذايل
اخلاقى كه در دو سوى حد وسط قرار دارند و
«تحليه‏» و آراستن آن به فضايل اخلاقى
كه حد وسط و اعتدال در خوبى‏ها و صفات
است، مى‏داند. وى مدعى است كه اين حد
وسطها در شريعت‏به اثبات رسيده‏است.
گويا به حديث مشهور نبوى نظر دارد كه
مى‏فرمايد: «خير الامور اوسطها» يا به
كلام اميرمؤمنان عليه السلام كه
مى‏فرمايد: «اليمين و الشمال مضلة و
الطريق الوسطى هى الجادة‏» (3) .



مشى در طريق اعتدال و تلاش براى كسب
فضايل، براى نيل به سعادت ابدى، ضرورى
است. و اين از اهم واجبات است و وصول به
حيات حقيقى بدون آن از محالات است. اين،
راهى است كه صاحب شريعت‏براى وصول به
سعادت ارائه كرده است و سرپيچى از آن به
شقاوت ابدى مى‏انجامد. همان‏طور كه از
جنين از قلمرو قانون آفرينش و به تعبير
نراقى از فيض فرشته ارحام كه واسطه در
امر آفرينش است، خارج گردد، ناقص
الخلقه به دنيا خواهد آمد، هم‏چنين اگر
كسى كه از حوزه ديانت و نبوت بيرون رود و
در خط اعتدال (كه اجتناب از رذايل و
اكتساب فضايل است) گام برندارد، از جنين
دنيا، تام و كامل به سراى ديگر راه
نخواهد يافت. كمال انسانى و وصول به
سعادت ابدى، قانون‏مند است و هيچ كس به
گزاف به آن نايل نمى‏گردد.



دستيابى به سعادت در گرو دو امر است.
يك
امر جنبه نفى و طرد دارد و امر ديگر جنبه
اثبات. تا هر دو امر تحقق نيابد، وصول به
سعادت ميسر نگردد. رذايل اخلاقى (كه
حركت
در دو سوى حد اعتدال و افراط و تفريط
است)
مانع وصول به سعادت‏اند، از اين رو
وجود
آدمى بايد از رذايل پيراسته و غبار و
زنگار از آيينه نفس زدوده گردد و نفس
براى فيوضات قدسى مستعد شود.



آينه‏ات دانى چرا غماز نيست زان‏كه
زنگار از رخش ممتاز نيست



آينه
كز زنگ آلايش جداست پرشعاع نور خورشيد
خداست



رو تو زنگار از رخ او پاك
كن بعد از آن، آن نور را ادراك كن (4)



هم‏چنان‏كه آينه تا صيقلى نشود و
تيرگى‏ها از آن زدوده نگردد، صورت‏هاى
اجسام در آن موتسم نشود، نفس آدمى نيز
تا
از كدورت‏ها و شوائب عالم طبيعت
پيراسته و مهذب نگردد، قابل درك و
دريافت صور غيبى نشود.



پس چون
آهن گر چه تيره هيكلى صيقلى كن، صيقلى
كن، صيقلى



تا دلت آيينه گردد
پر صور اندر او هر سو مليحى سيمبر



آهن ار چه تيره و بى‏نور بود صيقلى
آن تيرگى از وى زدود



صيقلى ديد
آهن و خوش كرد رو تا كه صورتها توان ديد
اندرو



گر تن خاكى غليظ و تيره
است صيقلى كن زان كه صيقل گيره است



تا در او اشكال غيبى رو دهد عكس حورى
و ملك در وى جهد (5)



بنابراين
تخليه مقدم بر تحليه است، همان‏گونه كه
تا ماده اصلى امراض بدنى قلع و قمع
نگردد، صحت روى ننمايد و تا چرك جامه
پاك نشود، جامه رنگ نپذيرد. نفس انسان
نيز تا از صفات مذموم چون تكبر و حسد و
ريا و رياست‏طلبى و برترى جويى پيراسته
و تطهير نگردد، مواظبت‏بر عبادات
ظاهرى
(تحليه) سودى نبخشد و موجب سعادت و كمال
و
قرب به حضرت ذوالجلال نشود.



علامه نراقى با آن‏كه خود فقيهى
نامور
صاحب چند اثر معتبر و در فقه است، عمل به
احكام را براى سالك كافى نمى‏داند و به
تطهير «سر» توصيه مى‏نمايد. اخلاق
نراقى مايه‏اى از عرفان اسلامى را در
بر دارد. اخلاق او با عرفان در هم آميخته
است. در نظر او مثل كسى كه به تفقد قلب
خود نپردازد و كشيك نفس نكشد و فقط بر
عبادات ظاهرى مواظبت كند، چون
مزبله‏اى است كه در و ديوارش پر از نقش
و نگار است و در درون آن لجن‏زار يا چون
گور كافران است كه ظاهرش پراست از زيور
و حلل و باطنش جيفه و قهر خداى عزوجل. به
قول سعدى:



ظاهرش چون گور كافر
پر حلل باطنش قهر خدا عزو جل



ظاهرش طعنه زند بر بايزيد وز درونش
ننگ
مى‏دارد يزيد



به نظر نراقى
رحمه الله تخليه و تحليه هنگامى سودمند
و موجب سعادت ابدى است كه به ترتيب علمى
صورت گيرد. «ثم اذا تخلت عن مساوئ
الاخلاق و تحلت‏بمعاليها على الترتيب
العلمى استعدت لقبول الفيض من رب
الارباب..» . (6)



اگرچنين شد،
قرب به حضرت حق حاصل مى‏شود و براثر شدت
قرب، حجاب‏ها از چهره جان بر مى‏خيزد و
صور موجودات همان‏گونه كه هستند - به
نحو كلى با حدود و لوازم ذاتى در نفس
مرتسم مى‏شود.



چهره ملكوتى
ملكات



چون بحث
نراقى درباره ملكات اخلاقى است، لذا به
اختلافاتى كه در مورد حقيقت جزا و ثواب
و عقاب وجود دارد، اشاره مى‏كند، زيرا
در اين‏كه حقيقت ثواب و عقاب چيست، دو
نظر وجود دار: عده‏اى قائل‏اند كه جزا
از عمل مجز است و عده‏اى مى‏گويند جزا،
نفس عمل است. به نظر نراقى نفس آدمى در
آغاز، خالى از هرگونه ملكه‏اى است;
انسان نه داراى ملكات رذايل اخلاقى است
و نه داراى ملكات فضايل اخلاقى، ملكات
براثر تكرار افعال و آثار خاص آن‏ها
پديد مى‏آيد. افعال مادامى كه از عالم
اكوان حسى در عالم نفس مستقر
نگشته‏اند، حظى از ثبات و دوام ندارند;
زيرا دنيادار تجدد و زوال است. اگر
ملكات راسخه در نفس و افعالى كه از
آن‏ها نشات مى‏گيرد، از فضايل باشند،
موجب بهجت و سرور و هم‏نشينى با
فشرتگان و نيكان خواهند گرديد و گرنه
مايه الم و عذاب و مصاحبت‏با شياطين و
اشرار مى‏باشند.



علامه نراقى
اين نظريه را به نظريه «تجسم اعمال‏»
برمى‏گرداند و آيات و رواياتى را بر آن
منطبق مى‏كند و مى‏گويد:



مؤيد اين‏كه ملكات نفسانى به صور
روحانى در مى‏آيند و ابدالدهر باقى
مى‏مانند و موجب بهجت و لذت يا وحشت و
رنج مى‏گردند، اين است كه اگر اين
ملكات و نيات، براى ابد باقى نباشند،
خلود در بهشت‏يا دوزخ، وجه صحيحى
نخواهد داشت; زيرا اگر نفس عمل و گفتار،
كه دو امر ناپايدارند، مقتضى پاداش و
عذاب باشد، لازمه‏اش اين است كه با
آن‏كه سبب زايل گشته، مسبب باقى باشد و
اين باطل است. و چگونه ممكن است كه
خداوند حكيم بندگانش را به خاطر انجام
عملى در زمان كوتاه، براى ابد، معذب
كند! . (7)



در عين حال، ظاهرا اين
نظر نزد متشرعانى كه به آن
گراييده‏اند، در مورد بيان كيفيت ثواب
و عقاب روحانى است و قائلان به آن، به
بهشت و دوزخ جسمانى نيز اذعان دارند،
وگر نه مخالف ضرورت دين است.



قواى نفس



فلسفه
اخلاق نراقى مرتبط به فلسفه عامى است كه
گرايش خاص به فهم طبيعت نفس بشرى و همه
هستى و اصل وجود و موجودات دارد. اين
تفكر در سراسر كتاب كما بيش پرتوافكنده
است. اخلاق نراقى درصدد ارائه راه حلى
براى ايجاد اعتدال و هماهنگى ميان
عناصر مختلف نفس است، نفسى كه ذاتا مجرد
است ولى در فعل، محتاج جسم و ابزار است.
از اين‏رو نفس در نظر او عبارت است از:
«جوهرى ملكوتى كه در نيازمندى‏هايش به
استخدام بدن مى‏پردازد» . (8)



حقيقت و ذات انسان، همان نفس اوست.
اعضا و قوا، آلات و ابزارى هستند كه فعل
نفس برآن‏ها متوقف است. به نظر نراقى،
نفس به حسب اعتبارات مختلف، داراى
اسامى مختلف است:



1- روح; زيرا
حيات بدن بر نفس متوقف است.



2-
عقل; چون نفس مدرك معقولات است.



3- قلب; چون نفس، در خواطر گوناگون،
دچار دگرگونى مى‏شود.



به نظر
نراقى، نفس از چهار قوه برخوردار است:



1- قوه عقليه ملكيه: كه شان آن
ادراك حقايق امور و تميز ميان خيرات و
شرور و فرمان به افعال نيكو و نهى از
صفات مذموم است.



2- قوه غضبيه
سبعيه: كه موجب صدور افعالى چون افعال
درندگان است، مانند خشم، كينه و آزار
مردم.



3- قوه شهويه بهيميه: كه
از آن جز افعال بهايم سر نمى‏زند و شخص
جز به شكم و شهوت نمى‏انديشد.



4- قوه وهميه شيطانيه: كه شان آن
به‏دست
آوردن راه‏هاى مكر و حيله و دست‏يابى
به اغراض، با نيرنگ و خدعه است.



بر هر كدام از اين قوا فوايدى مترتب
است. مثلا بقاى بدن (كه ابزار تحصيل كمال
نفس است) به قوه شهويه بستگى‏دارد.
هم‏چنين قوه غضبيه مى‏تواند قوه شهويه
و شيطانيه را در صورت سرپيچى از فرمان
عقل، مقهور سازد. از اين رو با نيروى غضب
مى‏توان غيرت و حميت را برانگيخت و به
نبرد با نيروى سركش شهوت و
بهيميت‏برخاست.



نراقى اجتماع
اين قواى چهارگانه را در وجود انسان به
اجتماع فرشته يا حكيم و سگ و خوك و شيطان
(كه با هم در نزاع و كشمكش هشتند) در مكان
واحد، تشبيه مى‏كنند. هر كدام از آن‏ها
غالب شود، حكومت از آن او خواهد بود و
بقيه مقهور او خواهند گرديد، و افعال و
صفات جز به مقتضاى طبيعت و جبلت او
نخواهد بود.



در ظرف وجود انسان
نيز همين چهار، گرد آمده‏اند. فرشته يا
حكيم، همان قوه عاقله است و سگ، عبارت
از قوه غضبيه است، چرا كه سگ به خاطر رنگ
و صورتش مذموم نيست، بلكه به علت معنى
سگى و سبعيت و حمله به مردم و گاز گرفتن
و مجروح ساختن، مذموم و نكوهيده است.
اگر قوه غضبيه در انسان برساير قواى او
غلبه كند، همين حقيقت در انسان پديد
مى‏آيد و چنين انسانى به حقيقت، سگ است
گرچه مجازا نام انسان بروى نهند. خنزيز،
قوه شهويه است و شيطان، قوه وهميه. نفس
انسان همواره در معرض تاخت و تاز و
تنازع اين قواى چهارگانه است و كار عقل،
دفع ساير قواست. اگر عقل آن‏ها را مقهور
سياست‏خويش سازد، به‏گونه‏اى كه جز
به فرمان او اقدامى نكنند، همه قوا به
راه اعتدال خواهند گراييد و عدالت در
مملكت‏بدن ظاهر خواهد گشت «قد افلح من
زكيها» (9) و اگر مغلوب و مقهور گردد،
اسير ساير قوا خواهد شد و در خدمت آن‏ها
در خواهد آمد و نفس به هلاكت‏خواهد
رسيد
«و قد خاب من دسيها» (10) .



از نظر
نراقى، فطرت انسان در آغاز از همه
خوب‏ها و ملكات، خالى است و بالفعل
داراى هيچ گونه خلق و ملكه‏اى نيست و
قوه محض است. اختلاف نفوس، امرى عارضى
است و براثر غلبه بعض قواى چهارگانه بر
بعض ديگر، حاصل مى‏شود، تا در كشمكش و
درگيرى قواى چهارگانه، پيروزى از آن
كدام قوه باشد. تا هنگامى كه نزاع و
درگيرى ميان قواى متخالف برقرار، و هيچ
يك از قوا بر ديگرى غلبه نكرده باشد،
نفس در عالم خاصى وارد نشده و منشا آثار
و احكام مختلف خواهد بود. اما هرگاه
معركه نفس به سود يكى از قوا غلبه كند و
مملكت نفس به تصرف قهرمان عقل درآيد،
نفس چون فرشته‏اى خواهد بود و آثار و
احكام عقل در مملكت وجود انسان به ظهور
خواهد پيوست و احوال نفس به انتظام
درخواهد آمد و نزاع از ميان برخواهد
خاست و وحدت خصيت‏بروجود انسان حكم
خواهد شد و هر يك از قوا در پست‏هاى
لايق (كه در نظام آفرينش انسان برايشان
در نظر گرفته شده) گمارده خواهند شد.



اگر قوه واهمه (كه از باند
ابليس است) غالب گردد، نفس آدمى چون
شيطان مى‏گردد. و در صورتى كه فتح و
پيروزى از آن قوه غضبيه (كه همسو با سباع
است) باشد، نفس به صورت سگى در مى‏آيد و
چون قوه شهويه (كه از عالم بهائم است)
غلبه كند، نفس، صفت‏خنزير به خود
مى‏گيرد. بالاخره اگر مملكت نفس آدمى
به تصرف قوه‏اى غير از قوه عقل در آيد، -
به حكم آن‏كه ساير قوا به جانب طبيعت و
جلب لذايذ جسمانى تمايل دارند - نفس
آدمى به هلاكت مى‏رسد و به كمال و
سعادت، نايل نمى‏گردد.



منشا
تنازع در نفس انسان را در قوه عاقله
بايد جست‏وجو كرد; زيرا كشمكش فقط ميان
اين قوه با ساير قواست. اين نزاع در نفوس
حيوانات كه فاقد قوه عاقله‏اند، وجود
ندارد. به‏طور كلى در ساير موجودات،
حاكميت‏با يك قوه خاص - غير از قوه
عاقله - است; مثلا در شياطين، قوه واهمه
غلبه دارد، و در درندگان، قوه غضبيه و
در بهايم، قوه شهويه. در فرشتگان نيز
فقط يك قوه وجود دارد، لذا تنازع و
كشمكش در وجود آنان نيست.



نراقى كه از فيلسوفان بنام و در
حكمت،
متضلع و متبحر است، در تجزيه و تحليل
مربوط به نفس به خوبى از عهده برآمده و
داد سخن داده. او مى‏كوشد دريچه‏اى از
عالم شگفت‏انگيز نفس به روى سالكان
طريقت و طالبان سعادت بگشايد تا در
معرفت نفس (كه محور مباحث اخلاقى است)
بيش‏تر بكوشند و قدر اين گوهر الهى را
بهتر بدانند.



انسان‏شناسى از
مباحث‏شيرين و دل‏نشين اخلاق نراقى
است. انسان از ديدگاه او جامع عوالم كل و
متصف به صفات متقابله است، از اين رو
مظهر اسماى متقابله الهى و شايسته
خلافت ربانى و معمار عالم صورت و معنى
است.



فالجامع لعوالم الكل هو
الانسان و هو المخصوص من بين المخلوقات
بالصفات المتقابلة، و لذالك صار مظهرا
للاسماء المتقابلة الالهية، و قابلا
للخلافة الربانية، و قائما بعمارة
عالمى الصورة و المعنى. (11)



انسان به جميع مراتب مختلف احاطه
دارد
و در اطوار متباين (جماديت، نباتيت،
حيوانيت و ملكيت) سير مى‏كند. به قول
مولوى:



از جمادى مردم و نامى
شدم و از نما مردم به حيوان سر زدم



مردم از حيوانى و آدم شدم پس چه ترسم
كى ز مردن كم شدم



حمله ديگر
بميرم از بشر تا بر آرم از ملائك بال و
پر



و ز ملك هم بايدم جستن زجو
كل شى‏ء هالك الا وجهه



بار
ديگر از ملك قربان [پران] شوم آنچه اندر
وهم نايد آن شوم



پس عدم گردم
عدم چون ارغنون گويدم كانا اليه راجعون
(12)



انسان مى‏تواند تمام
مراتب و مراحل فوق را پشت‏سر گذارد و از
افق فرشتگان فراتر رود و به مرتبه
مشاهده وحدت صرف برسد.



نراقى
پس از ارزيابى توان و استعداد انسان
براى نيل به مدارج بلند عرفانى و صعود
به قله توحيد ناب، وى را بدين گونه
مى‏شناساند: «فهر النسخة الجامعة
لحقايق الملك و الملكوت، والمعجون
المركب من عالمى الامر و الخلق‏» (13) .



چنان‏كه پيش از اين گفتيم از
ديدگاه نراقى انسان داراى دو جنبه است:
يكى جنبه جسمانى و ديگرى جنبه روحانى.
جنبه روحانى انسان، با ارواح پاك و
ملائكه مقدس مناسبت دارد و جنبه
جسمانيش با درندگان و چهارپايان. انسان
به خاطر جزء جسمانى، مدتى در اين عالم،
بسر مى‏برد و به سبب جنبه روحانى به
عالم بالا منتقل مى‏گردد و براى ابد،
در آن عالم در مصاحبت ارواح قدسى مقيم
مى‏گردد، مشروط به اين‏كه قواى خود را
به سوى كمالات خاص آن‏ها به حركت در
آورده‏باشد. رسالت انسان در اين نشاه
اين است كه برجنبه جسمانى غلبه كند و
كدورت‏هاى عالم طبيعت را از نفس خود
بزدايد تا آثار روحانى كه عبارت از علم
به حقايق اشيا و انس به خداى متعال و حب
او و آراستگى به صفت‏هاى نيكو و فضايل
اخلاقى است، در او ظاهر گردد. وقتى آدمى
بدين درجه دست‏يافت، لطايف حكمت را از
ملااعلى دريافت مى‏دارد و به نور الهى،
نورانى مى‏گردد، تمام حجاب‏هاى تاريك
طبيعت، كنار مى‏رود و پرده‏هاى
هيولانى كه مانع مشاهده جمال ذوالجلال
است، زايل مى‏گردد، بنيان آلام و
اندوه‏ها فرو مى‏ريزد و مسرت و بهجت و
انبساط ابدى رخ مى‏نمايد و از باده
فيوضات نور اول سرمست مى‏گردد.



براى حسن ختام اين قسمت، اشعارى از
مثنوى معنوى جلال الدين محمد بلخى را كه
متناسب با بحث نفس و قواى آن و چالش عقل
و
نفس با يكديگر است مى‏آوريم. مولوى در
تفسير حديث نبوى صلى الله عليه و آله
وسلم : «ان الله تعالى خلق الملائكة و
ركب فيهم العقل و خلق البهائم و ركب
فيها الشهوة و خلق بنى‏آدم و ركب فيهم
العقل و الشهوة فمن غلب عقله على شهوته
فهوا على من الملائكة و من غلب شهوته
على عقله فهو ادنى من البهائم‏»
مى‏گويد:



در حديث آمد كه
يزدان مجيد خلق عالم را سه گونه آفريد



يك گره را جمله عقل و علم و جود
آن فرشته است و نداند جز سجود



نيست اندر عنصرش حرص و هوا نور مطلق
زنده از عشق خدا



يك گروه ديگر
از دانش تهى همچو حيوان از علف در فربهى



او نبيند غير اصطبل و علف از
شقاوت غافل است و از شرف



اين
سوم هست آدمى زاد و بشر از فرشته نيمى و
نيمى ز خر



نيم خر مائل مائل
سفلى بود نيم ديگر مايل علوى شود



تا كدامين غالب آيد در نبرد زين دو
گانه تا كدامين برد نرد



عقل
اگر غالب شود پس شد فزون از ملائك اين
بشر در آزمون



شهوت ار غالب شود
پس كم‏تر است از بهايم اين بشر زان
كاب‏تر است



وين بشر هم ز
امتحان قسمت‏شدند آدمى شكلند و سه
قسمت‏شدند



يك گره مستغرق
مطلق شده همچو عيسى با ملك ملحق شده



نقش آدم ليك معنى جبرئيل رسته از
خشم و هوا و قال و قيل



قسم ديگر
با خران ملحق شدند خشم محض و شهوت مطلق
شدند



ماند يك قسم دگر در
اجتهاد نيم حيوان نيم حى بار شاد



مولوى ، نگاه چالش عقل با نفس را به
تنازع مجنون با ناقه‏اش تشبيه مى‏كند;
همان تنازعى كه خود مجنون درباره آن
چنين گفته است:



هوى ناقتى خلفى
و قدامى الهوى و انى و اياها لمختلفان



«ناقه‏ام ميل بازگشت‏به
پشت‏سر دارد و من ميل رفتن به جلو، ازين
رو من و او دو راه مختلف مى‏پيماييم‏» .



مولوى در ادامه چنين
مى‏سرايد:



روز و شب در جنگ و
اندر كشمكش كرده چالش اولش با آخرش



همچو مجنون در تنازع با شتر گه شتر
چربيد و گه مجنون حر



همچون
مجنونند و چون ناقه‏اش يقين مى‏كشد آن
پيش و آن واپس بكين



ميل مجنون
پيش آن ليلى روان ميل ناقه‏اش پس پى
كره‏اش دوان



يكدم ار مجنون ز
خود غافل شدى ناقه گرديدى و واپس‏تر
شدى



در سه روزه ره بدين
احوال‏ها ماند مجنون در تردد سال‏ها



گفت اى ناقه چو هر دو عاشقيم
ما دو ضد بس همره نالايقيم



نيستت‏بر وفق من مهر و مهار كرد بايد
از تو عزلت اختيار



اين دو همره
همدگر را راه زن گمره آن جان كو فرونايد
ز تن



جان ز هجر عرش اندر
فاقه‏اى تن ز عشق خار بن چون ناقه‏اى



جان گشايد سوى بالا بال‏ها در
زده تن در زمين چنگال‏ها (14)



فصل پنجم: مقايسه اخلاق‏نگارى
خواجه
نصير الدين طوسى با ملا احمد نراقى



بدون ترديد بين
اخلاق‏نگارى خواجه و نراقى
تفاوت‏هايى است كه در اين جا برخى از
آن‏ها را ذكر مى‏نماييم.



1-
شيوه بحث: كتاب اخلاق ناصرى اثر خامه
علامه يگانه، خواجه نصيرالدين طوسى است
كه به اشارات ناصرالدين عبدالرحيم ابن
ابى منصور، حاكم اسماعيلى مذهب قهستان،
به رشته تحرير در آمد و از سه مقاله
تشكيل شده‏است:



مقاله اول، در
تهذيب اخلاق و مقاله دوم، در تدبير منزل
و مقاله سوم در سياست مدن است. مقاله اول
كه مجموعا در دو قسم و هفده فصل تنظيم
شده و بزرگ‏ترين مقاله كتاب به شمار
مى‏رود، به اعتراف خود مصنف خلاصه‏اى
از كتاب تهذيب الاخلاق ابن مسكويه است:



... مضمون قسمتى كه بر
حكمت‏خلقى مشتمل خواهد بود، خلاصه
معانى كتاب استاد ابوعلى مسكويه را
شامل بود... و در دو قسم ديگر از اقوال و
آراى ديگر حكما مناسب فن اول نمطى تقرير
داده شود. (15)



به هر تقدير اين
كتاب با همه مزايايى كه دارد، يك اثر
تحقيقى نيست و غث و ثمين در آن گرد آمده
و مؤلف عظيم‏القدر آن به تميز حق از
باطل نپرداخته و نسبت‏به صحت آرا و
عقايد مطرح شده در آن از خود سلب
مسئوليت كرده است:



و پيش از
خوض در مطلوب مى‏گوييم آن‏چه در اين
كتاب تحرير مى‏افتد از جوامع حكمت
عملى، بر سبيل نقل و حكايت و طريق اخبار
و روايت از حكماى متقدم و متاخر بازگفته
مى‏آيد بى‏آن‏كه در تحقيق حق و ابطال
باطل شروعى رود، يا به اعتبار معتقد،
ترجيح راى و تزئيف مذهبى خوض كرده شود.
پس اگر متامل را در نكته‏اى اشتباهى
افتد يا مسئله‏اى را محل اعتراض شمرد
بايد كه داند محرر آن، صاحب عهده جواب و
ضامن استكشاف از وجه صواب نيست. (16)



اما شيوه محقق نراقى از اين نظر
كاملا با خواجه متفاوت است; زيرا هر
بحثى را به صورت محقق نه مطرح كرده‏است:



اما مرحوم نراقى با سبك
اجتهادى كه در دروس خارج فقه و اصول
حوزه‏هاى علميه شيعه متداول است، پس از
نقل اقوال متخصصان و كارشناسان برجسته
آن فن و ذكر ادله آنان، به نقادى نظرات
مى‏پردازد و از آن ميان بهترين نظر را
برمى‏گزيند و با دلايل متقن به تحكيم و
تثبيت‏پايه‏هاى و پشتوانه‏هاى آن
مى‏پردازد; به عنوان مثال، نراقى پس از
ذكر اقوال مختلف انديشمندان و
صاحب‏نظران برجسته اخلاق از قديم و
جديد در مورد خير و سعادت، نظر حكماى
متاخر اسلامى را كه نظرى جامع و متين
است، به عنوان نظر حق، برگزيده و
آن‏گاه دليل و برهان مدعاى خود را بيان
مى‏كند:



وهذا القول ترجيح
لطريقة المعلم الاول من حيث اثبات
سعادة للبدن و لطريقة الاقدمين من حيث
نفى حصول السعادة العظمى للنفس مادامت
متعلقة بالبدن و هو «الحق المختار»
عندنا، اذا لاريب فى كون ما هو وصلة الى
السعادة المطلقة سعادة اضافية. و معلوم
ان غرض القائل يكون متعلقات الابدان
كالصحة و المال و الاعوان سعادة
انهااذا جعلت آلة لتحصيل السعادة
الحقيقية مطلقا، اذا لا يقول عامل ان
الصحه الجسمية، و الحطام الدنيوى
سعادة، ولو جعلت وسيلة الى الكتساب سخط
الله وعقابه وحاجبة عن الوصول الى دار
كرامته و ثوابه. و كذا لا ريب فى ان
النفس ما دامت متعلقة بالبدن مقيدة فى
سجن الطبيعة لا يحصل لها العقل الفعلى،
و لا تنكشف لها الحقائق كما هى عليه
النكشافا تاما، ولا تحصل الى حقيقة ما
يترتب على العلم و العمل من الابتهاجات
العقليه و اللذات الحقيقة ولو حصلت
لبعض المتجردين عن جلباب البدن يكون فى
ان واحد ويمر كالبرق الخاطف. (17)



2- با آن‏كه قالب اخلاق خواجه و
نراقى،
هر دو يونانى است، ولى اخلاق خواجه
بيش‏تر جنبه فلسفى و فنى دارد و تطبيق
مسائل اخلاقى برجنبه‏هاى دينى، در آن
كم‏تر مشاهده مى‏شود، حال آن كه اخلاق
نراقى، بيش‏تر صبغه دينى دارد و مسائل
دينى و عرفانى در آن به‏خوبى طرح و
تبيين گرديده‏است. مثلا در بحث تجرد
نفس و قواى آن و كمال قوه نظرى و قوه
عملى، نراقى لذت و الم دائمى نفس را
مطرح مى‏كند و مى‏گويد: «نفس به‏طور
دائم يا بر خوردار از لذت و متنعم به
نعمت است‏يا در عذاب و رنج. لذت نفس از
طريق تحقق كمال مخصوص آن حاصل مى‏شود» .
(18)



آن‏گاه به دو قوه نظرى و
عملى و كمال هر يك اشاره مى‏كند و در
مورد كمال قوه نظرى و عملى مى‏گويد:
«كمال قوه نظرى، عبارت است از احاطه به
حقايق مراتب موجودات و اطلاع از جزئيات
غير متناهى از طريق ادراك كليات و از
آن‏گام فراتر نهادن و به معرفت مطلوب
حقيقى و غايت كل [يعنى خداى متعال] و
وصول به مقام توحيد و رهايى از
وسوسه‏هاى شيطان، و اطمينان قلب به نور
عرفان، نائل گرديدن. و اين، همان حكمت
نظرى است.



و كمال قوه عملى،
تخليه از صفات پست و تحليه به اخلاق
پسنديده و از آن فراتر رفتن و به تطهير
سر و تخليه آن از ما سوى الله پرداختن
است. و اين، همان حكمت عملى است كه اين
كتاب، بيان آن را برعهده دارد. (19)



نراقى در پايان اين بحث، كسى را كه
واجد كمال هر دو قوه باشد; يعنى هم حكيم
نظرى باشد و هم حكيم عملى، همان انسان
كاملى مى‏داند كه قلبش به انوار شهود،
متلالا و دايره وجود، به وجود او تمام
است: «و من حصل له الكمالان... هو الانسان
التام الكامل الذى تلالا قلبه بانوار
الشهود و به تتم دائرة الوجود» (20) .



3- نكته ديگرى كه در اخلاق نراقى
چشم‏گير و قابل توجه است، ولى مرحوم
خواجه طوسى كم‏تر به آن پرداخته يا
به‏كلى از آن سخن به ميان نياورده است،
تقدم تخليه بر تحليه و نقش فضايل اخلاقى
در رساندن انسان به سعادت ابدى است.
نراقى با مثال‏هاى متعدد، لزوم تخليه و
بى‏اثر بودن طاعات ظاهرى را روشن و
مبرهن كرده‏است. به نظر وى تا تخليه
صورت نگيرد، نفس آدمى مستعد فيوضات
قدسى نمى‏شو و تحليه حاصل نمى‏گردد. (21)



4- نراقى با بهره‏گيرى از آيات
و روايات فراوان اين نكته را (كه اخلاق
نكوهيده، حجاب و مانع معارف الهى و
نسيم‏هاى قدسى است) روشن و مدلل ساخته
است، (22) در حالى كه در اخلاق خواجه اين
مبحث‏به‏روشنى مطرح نشده‏است.



5- مبحث ديگرى كه از اخلاق نراقى،
تازگى دارد، تطبيق نظريه تجسم اعمال،
برظهور ملكات نفسانى در عالم ديگر است.
اين مبحث تحت عنوان «ان العمل نفس
الجزاء» مطرح و با استفاده از اقوال
حكما و آيات قرآنى و روايات به طرز
جالبى بيان گرديده است.



اينك
قسمتى از اين مبحث را مى‏آوريم:



ان كل قول او فعل مادام وجوده فى
الاكون الحسيه لا حظ له من الثبات لان
الدنيا دارالتجدد و الزوال، ولكنه يحصل
منه اثر فى النفس، فاذا تكرر استحكم
الاثر فصار ملكة راسخة... صورا باطنة
تكون مبادى الاثار المختصة بها... و من
قال ان العمل نفس الجزاء قال ان الهيئات
النفسانية اشتدت و صارت ملكة نصير
متمثلة و متصورة فى عالم الباطن و
الملكوت بصورة يناسبها، اذ كل شى‏ء
يظهر فى كل عالم بصورة خاصة... و قد ورد
بذلك اخبار كثيرة... صريحة فى ان مواد
الاشخاص الاخروية هى التصورات
الباطنيه و النيات القلبيه و الملكات
النفسيه المتصورة بصور روحانية وجودها
وجود ادركى، و الانسان اذا انقطع تعلقه
عن هذه الدار و حان وقت مسافرته الى
دارالقرار و خلص عن شواغل الدنيا
الدنية و كشف عن بصره غشاوة الطبيعة،
فوقع بصره على وجه ذاته و التفت الى
صفحة باطن و صحيفة نفسه و لوح قلبه و هو
المراد بقوله سبحانه: «و اذا الصحف
نشرت‏» (23) و قوله تعالى: «فكشفنا عنك
عظائك فبصرك اليوم حديد» (24) صادر
ادراكه فعلا و علمه عينا و سره عيانا،
فيشاهد ثمرات افكاره و اعمال، و يرى
نتائج انظاره و افعاله و يطلع على جزاء
حسناته و سيئاته، و يحضر عنده جميع
حركاته و سكناته ... . (25)



خواجه
نصيرالدين طوسى در بيان اين‏كه كمال
نفس در چيست، به قواى سه‏گانه نفس،
اشاره كرده و مى‏گويد:



و بر
جمله در مردم سه قوت مركب است ... ادون
نفس بهيمى و اوسط نفس سبعى و اشرف نفس
ملكى... و عبارت از اين سه نفس در قرآن
مجيد به نفس اماره و نفس لوامه مطمئنه
آمده است. (26)



نراقى در بحث نفس
و اسماء و قواى چهارگانه آن، اين نظر را
- بدون آن‏كه از خواجه نام ببرد - به
عبارت «گفته شده‏» كه بر تمريض و تضعيف
قول دلالت دارد، آن را مردود شمرده، خود
به اظهار نظر مى‏پردازد و راى خود را
نظر حق، قلمداد مى‏كند:



... هذا
و قيل: ماورد فى القرآن من النفس
المطمئنة و اللوامة و الامارة بالسوء،
اشارة الى القوى الثلاث اعنى العاقلة و
السبعية و البهيمية، و الحق انها اوصاف
ثلاثة للنفس بحسب اختلاف احوالها، فاذا
غلبت قوتها العاقلة على الاثلاث الاخر،
وصارت منقادة لها مقهورة منها، و زال
اضطرابها الحاصل من مدافعتها سميت
«مطمئنة‏» ، لسكونها حينئذ تحت
الاوامر و النواهى، و ميلها الى
ملائماتها التى تقتضى جبلتها، و اذا لم
تتم غلبتها و كان بينهما تنازع و تدافع،
فكلما صارت مغلوبة عنها بارتكاب
المعاصى حصلت للنفس لوم و ندامة سميت
«لوامة‏» . و اذا صارت مغلوبة منها
مذعنة لها من دون دفاع سميت «امارة
بالسوء» لانه اضمحلت قوتها العاقلة و
اذعنت للقوى الشيطانية من دون مدافعة،
فكانما هى الآمرة بالسوء. (27)



چنان‏كه از عبارت خواجه برمى‏آيد
ايشان بر اين باور است كه نفس سه تاست،
ولى در نظر محقق نراقى، نفس، يكى بيش
نيست و مطمئنه، لوامه و اماره از صفات
آن است. اگر در كشمكش و نزاعى كه ميان
قوه عاقله و ساير قوا صورت مى‏گيرد،
غلبه و پيروزى از آن قوه عاقله باشد و
تنش‏ها از ميان برخيزد و آرامش و
اطمينان، جاى‏گزين آن گردد، نفس به صفت
اطمينان متصف مى‏گردد و نفس مطمئنه
خوانده مى‏شود.



اگر قوه عاقله
غالب نشود و نزاع هم‏چنان برقرار باشد،
هرگاه عقل مغلوب شود و معصيتى صورت گيرد
ندامت و ملامت، دامن نفس را بگيرد و در
اين حال به صفت لوامه متصف مى‏شود. ولى
هرگاه معصيتى از شخص سر زند و قوه عاقله
به‏كلى مغلوب باشد، نفس به اماره متصف
مى‏شود.



7- اخلاق خواجه - عليه
الرحمة - صرفا صبغه فلسفى دارد، ولى
اخلاق محقق نراقى مشتمل بر مباحث فلسفى
و دينى و عرفانى است و به مناسبت از
آيات، روايات و مباحث عرفانى سخن به
ميان آمده‏است.



محقق نراقى
مى‏كوشد تا ضمن بهره‏گيرى از لب لباب
مطالب فلسفى و عرفانى، از خط
شريعت‏خارج نشود و به عبارت صحيح‏تر
در تعارض ميان شريعت و اقوال حكما، جانب
شريعت را مى‏گيرد.



وى معتقد
است كه با آمدن شريعت نبوى و ترغيب آن به
تهذيب اخلاق و بيان دقايق و لطايف اخلاق
اسلامى، آن‏چه اساطين حكمت و عرفان و
اهل‏ملل و اديان براى اصلاح اخلاق مقرر
داشته بودند، از رواج افتاد و در مقابل
تعاليم اخلاقى اسلام رنگ باخت. اما چون
تعاليم اخلاقى اسلام در موارد و مواضع
مختلف و متعدد، پراكنده بود، وى به جمع
آن همت گماشت و براى سهولت در كتاب جامع
السعادات گرد آورد و خلاصه و زبده معارف
اهل عرفان و حكمت را بر آن افزود. (28)



8- يكى از ابتكارات محقق نراقى اين
است كه مانند قدماى علم اخلاق كه اول،
همه رذائل را ذكر كرده‏اند و بعد به ذكر
فضائل پرداخته‏اند، عمل نكرده
است‏بلكه فضايل و رذايل مربوط به هر
قوه را به ترتيبى فنى آورده است. خود وى
نيز در مقدمه كتاب خود به اين نكته
اشاره كرده و آن را در ضبط اخلاق و معرفت
اضداد و علم به مبادى و اجناس، سودمندتر
معرفى كرده است:



و لا نتابع
القوم من تقديم الرذائل باسرها على
الفضائل، بل نذكر اولا ما يتعلق بالقوة
العقليه من الفضائل و الرذائل على
النحو المذكور، ما يتعلق بالغضبيه، ثم
ما يتعلق بالشهوية، ثم ما يتعلق
باثنتين منها او ثلاث لان ذالك، لاذالك
ادخل فى ضبط الاخلاق، و معرفة اضدادها،
و العلم بمبادئها و اجناسها، و هو من
اهم الامور لطالبى هذا الفن. (29)



اما در اخلاق خواجه ميان انواع فضايل
و
انواع رذايل جدايى افتاده است. (30)



محقق نراقى برخلاف خواجه، انواع
خاصى را تحت عدالت داخل نمى‏داند، بلكه
بعضى از انواع را زير پوشش قوه عاقله و
بعضى را زير پوشش قوه غضبيه و برخى را
زير پوشش قوه شهويه و بعضى را زير پوشش
دو يا سه قوه قرار مى‏دهد. (31)



10- نراقى درباره طرف عدالت، نظر خاصى
دارد كه مخالف نظر خواجه است. خواجه در
آن‏جا كه اجناس رذايل را برمى‏شمرد،
چنين مى‏گويد:



... پس اجناس
رذائل، هشت‏باشد. دو از آن به ازاى
حكمت; و آن سفه (32) بود و بله، و دو به
ازاى شجاعت; و آن تهور بود و جبن، و دو به
ازاى عفت; و آن شره بود و خمود شهوت، و دو
به ازاى عدالت; و آن ظلم بود و انظلام. (33)



نراقى پس از نقل مضمون عبارت
فوق، آن را مورد انتقاد قرار داده و
گفته است:



هكذا قيل. و الحق ان
العدالة مع ملاحظة ما لا ينفك عنها من
لازمها، لها طرف واحد يسمى جورا و ظلما،
و هو يشمل جميع ذمائم الصفات، و لا يختص
بالتصرف فى حقوق الناس و اموالهم بدون
جهة شرعية، لان العدالة بهذا المعنى -
كما عرفت - عبارة عن ضبط العقل العملى
جميع القوى تحت اشارة العقل النظرى،
فهو جامع للكمالات باسرها، فالظلم الذى
هو مقابله جامع للنقائص باسرها، اذ
حقيقة الظلم وضع الشى‏ء فى غير موضعه،
و هو يتناول جميع ذمائم الصفات و
الافعال فتمكين الظالم من ظلمه لما كان
صفة ذميمة يكون ظلما، على ان من مكن
الظالم من الظلم عليه وانقاد له ذلة،
فقد ظلم نفسه، و الظلم على النفس ايضا
من اقسام الظلم. (34)



11- نكته
ديگرى كه در اخلاق نراقى تازگى دارد و
نقطه قوت اخلاق او به‏شمار مى‏آيد،
دقت او در تعريف و تفسير و فرق و تمييز
فضايل و رذايل از يكديگر و قرار دادن هر
فضيلت و رذيلتى در تحت نواع خاص آن است.
(35)



12- احصاى فضايل و رذايل و
ضبط آن‏ها و اشاره به قوه‏اى كه موجب
آن‏هاست، از مباحث ابتكارى محقق نراقى
است و خواجه و ديگر علماى اخلاق با چنان
تفصيلى سخن نگفته‏اند و در مورد داخل
كردن بعضى از فضايل يا رذايل در تحت
نوعى خاص مخالفت ورزيده‏اند.



به نظر نراقى، سر اين مطلب در اين است
كه بسيارى از صفات داراى جهات مختلفى
هستند كه هر جهت‏با قوه‏اى مناسبت
دارد. پس اين اختلاف، ناشى از جهات
گوناگون بعضى از صفات است. نراقى در
چنين مواردى معتقد است كه قواى متعددى
خاستگاه اين گونه صفات است و نمى‏توان
آن‏ها را به يك قوه نسبت داد.



هم‏چنين به نظر نراقى بعضى از صفات
چه
بسا به اعتبارى، پسنديده‏اند و از
فضايل به‏شمار مى‏آيند و به اعتبار
ديگر از رذايل، محسوب مى‏شوند; مثلا
محبت و خوف و رجا به لحاظ متعلق، دگرگون
مى‏شود; اگر محبت‏به دنيا و زخارف آن
تعلق گيرد، مذموم و در شمار رذايل است و
اگر به خداى متعال و اوليا تعلق گيرد،
پسنديده و در قلمرو فضايل، بلكه از
برترين فضايل است. هم‏چنين خوف از
آن‏چه به فتواى عقل نبايد از آن بيم
داشت، از رذايل قوه غضبيه محسوب
مى‏شود، ولى خوف از گناهان و خوف از
ظمت‏خداى قهار، در شمار فضايل قرار
دارد. اميد نيز اگر بى‏مورد باشد، در
شمار رذايل است و اگر به‏جا باشد از
فضايل. (36)



اين تفصيل و تبيين
از ابتكارات نراقى است.



پى‏نوشت‏ها:



1) ملامحمدمهدى
نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 8 .



2) همان، ص 9 .



3) نهج البلاغه،
ترجمه فيض الاسلام، خطبه 16، ص 73 .



4) مولانا جلال الدين محمد بلخى
روحى، مثنوى معنوى، به تصحيح محمد
رمضانى، دفتر اول، ص 3، س 4 به بعد.



5) مولانا جلال الدين بلخى دومى،
مثنوى معنوى، به تصحيح محمدرمضانى،
دفتر چهارم، ص‏255، س 13.



6)
ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج
1، ص 11.



7) همان، ص 19.



8)
همان، ص 28 .



9) شمس (91) آيه 9 .



10) همان، آيه 10 .



11)
ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج
1، ص 33.



12) مولوى، مثنوى معنوى،
تصحيح رمضانى، دفتر سوم، ص 199، س 37.



13) ملامحمدمهدى نراقى، جامع
السعادات، ج 1، ص 34.



14) مثنوى
معنوى، دفتر چهارم، ص 239- 240، س 39 به بعد.



15) خواجه نصيرالدين طوسى،
اخلاق ناصرى، تصحيح و تنقيح مجتبى
مينوى و عليرضا حيدرى (چاپ دوم:
شركت‏سهامى انتشارات خوارزمى)، ص 36.



16) همان، ص 43 .



17)
ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج
1، ص 38- 39.



18) همان، ص 8 .



19) همان، ص 8- 9 .



20) همان، ص 9 .



21) همان، ص 9- 11 .



22)
همان، ص 11- 15.



23) تكوير (81) آيه 10.



24) ق (50) آيه 22 .



25)
ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج
1، ص 17- 18.



26) خواجه نصيرالدين
طوسى، اخلاق ناصرى، ص 76- 77 .



27)
ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج
1، ص 30 .



28) همان، ج 1، ص 2 .



29) همان، ص 3.



30) خواجه
نصيرالدين طوسى، اخلاق ناصرى، ص 117- 122.



31) ملامحمدمهدى نراقى، جامع
السعادات، ج 1، ص 66 .



32) نراقى
آن را سفسطه، يعنى حكمت مموهه قلمداد
كرده است.



33) خواجه نصيرالدين
طوسى، اخلاق ناصرى، ص 120 .



34)
ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج
1، ص 65 .



35) همان، ص 66 به بعد.



36) ر.ك: همان، ص 72.



/ 1