آنچه در پى مىآيد ترجمه مقاله جورجماوردس، (George Mavrodes) مىباشد كه درنقد ديدگاه اخلاقى راسل و تاكيدى بر ديدگاهاخلاقى كانت ارائه شده است. ماوردس دو اشكال اساسى را بر ديدگاهاخلاقى راسل كه ديدگاهى دنيامحور استوارد مىداند. نخست اينكه ديدگاه راسلنمىتواند پاسخى قانعكننده به اين سؤال كه«چرا من بايد اخلاقى باشم» بدهد. اشكال دوماو اين است كه اخلاق در جهان راسلىبىريشه و بسيار سست است. حال آنكهاخلاق امرى ريشهدار در جهان واقع است واينچنين نتيجه مىگيرد كه جهان واقعجهانىراسلى نيست و لذا ديدگاه راسل ديدگاهىنادرست است. پس از ترجمه متن مقاله ماوردس، توضيحاتىكه خواننده را با مهمترين حيطههاى فلسفهاخلاق آشنا مىكند - با توجه به متن مقاله -آورده شده است. بسيارى از استدلالهاى اثبات وجود خداوند را مىشوداينگونه تجزيه و تحليل كرد كه آنها ادعا مىكنند جهانويژگيهايى را داراست كه بهنوعى بدون وجود چيزى ديگر كهدرجه قويتر يا حداقل نظير آن ويژگيها را واجد باشد، بىمعناخواهند بود. لذا، بهعنوان مثال، شيوه استدلالجهانشناختى را مىتوان متمركز بر اين حقيقت در نظرگرفت كه نحوه وجود جهان - وجود امكانى - بدون وجودموجودى ديگر خداوند - كه بهرهاى بيشتر از وجود را داراست- وجود وجوبى - قابل فهم نيست. اخيرا تعدادى از متفكران، شبيه چنين ديدگاهى را نسبتبهاخلاق اتخاذ كردهاند. آنان ادعا كردهاند كه اخلاق در جهاتىمهم، به دين وابسته است. آن نوع وابستگى كه اگر در آينده قراربر زوال يافتن دين باشد، اخلاق نيز زوال خواهد يافت. آنان معتقدند كه اين وابستگى بيش از وابستگى روانشناختىاست. يعنى اگر در آينده قرار بر زوال دين باشد، به نوعى وشايد بهصورت منطقى يا بهصورتى ديگر بجاست كه اخلاق نيززوال پذيرد. نمونهاى از ابراز چنين عقيدهاى سخنداستايوفسكى است كه: «اگر خداوند موجود نباشد هرچيزىمجاز خواهد بود»; عقيدهاى كه در اين قرن، بهنحوىبرجسته توسط سارتر منعكس شده است. اما شايد مهمترينانديشمند فلسفى عصر جديد كه حامى اين ديدگاه - هرچندنوعى خاص از آن - بوده. ايمانوئل كانت است; كسى كه معتقداستخداوند شرطى ضرورى براى عقل عملى (يعنىاخلاقى)است. در مقابل، جديدا، انكار اين مطلب و عقيده به اينكه اخلاقحداكثر از حيث روانشناختى به دين وابسته است، در بينفيلسوفان اخلاق امرى شايع است. آنان آشكارا معتقدند كه اگردين رو به زوال نهد هيچگونه تاييدى بر زوال اخلاق نخواهدبود، زيرا اخلاق بر پايههاى خود استوار است; هر قدر كه اينپايهها وجود داشته باشند. اخيرا من اين نظريه را كه اخلاق به نوعى به دين وابسته استبسيار جذابتر يافتهام. اين همان نظريهاى است كه اميدوارم آن رادر اين مقاله مورد بررسى قرار دهم هرچند كه فرمولبندىواضح ويژگيهايى كه اين نظريه را جذاب مىسازد بسيار مشكلاست. من سخن خود را با اشاره به جنبههايى كه آنها را موردبحث قرار نمىدهم، آغاز مىكنم. نخست اينكه بجز اين پاراگراف، اين ادعا را كه اخلاق بدونتكيهگاه اعتقاد دينى قادر به ادامه حيات خود بهنحوروانشناختى نيست مورد بحث قرار نخواهم داد. در هر حال،بهنظر من چنين مىرسد كه اين نظريه مطمئنا در آيندهاىنزديك نادرستخواهد بود، ولو بهنحو ظاهرى. افرادى وجوددارند كه نافى اعتقاد دينى هستند - حداقل بهصورت عاميانه - امادر عين حال آشكارا نسبتبه اخلاق دلمشغولى دارند و سعىمىكنند كه اخلاقى زندگى كنند. البته اين سخن كه اگر نظريه فوقبهصورتى عمومىتر، آنگونه كه شامل همه فرهنگها، اعصار و...شود، واجد قدرتى بيشتر خواهد بود، چيزى است كه مننمىدانم. ثانيا در باب كوششى كه براى تعريف همه يا برخى از الفاظاخلاقى با استفاده از الفاظ دينى يا برعكس آن صورت گرفتهاست، بحث نخواهم كرد. اما نبايد كسى اين سخن مرا مستلزمهرگونه حكمى در باب صحتيا نادرستى اين كوشش قلمدادكند. ثالثا، غير از اين پاراگراف، اين نظريه را كه گزارههاى اخلاقىممكن است از گزارههاى دينى لازم آمده، بنابراين توسط عقايديا باورهاى دينى موجه شوند، مورد بحث قرار نخواهم داد.اكنون اين ديدگاه كه هر نوع استلزامى از نوع مذكور نامعتبر استامرى شايع مىباشد. اما دليلى كه معمولا براى اين ديدگاه ذكرمىشود همان نظريه متداول است كه بيان مىكند امكان استنتاجقياسى گزارههاى اخلاقى از گزارهها غيراخلاقى بهنحوىمعتبر وجود ندارد، نظريهاى كه معمولا به هيوم منتهىمىشود. اكنون بهنظر من، مهمترين اشكال ناشى از اين نظريه،اشكال مربوط به يافتن تفسيرى از آن است كه هم معنادار بوده وهم آشكارا نادرست نباشد. اگر نظريه مذكور اينگونه تفسير شودكه برخى مجموعه جملات وجود دارد كه هيچ جمله اخلاقى رانتيجه نمىدهد، اين نظريه در نظر من صادق مىآيد اما بهنحوجزئيه -[نه كليه] - و لذا، در هر صورت، براى اعتقاد به اينكهجملات دينى در اين مقوله نمىگنجند نيازمند دليلى ديگرهستيم. در مقابل اگر اين نظريه اينگونه تفسير شود كه مىتوانحوزه جملات را به دو بخش اخلاقى و غيراخلاقى تقسيم كرد وآنگاه هيچيك از جملات غيراخلاقى جملات اخلاقى را نتيجهنمىدهند، نظريهاى نادرستخواهد بود. در هر حال منتفسيرى از اين نظريه كه دين را نيز در بر گيرد و در عين حالاندك صدقى داشته باشد، سراغ ندارم. اما در اينجا، دلمشغولى من نسبتبه پروژه محتملا سودمنداستنتاج اخلاق از دين نيست، علاقه من به حركت در ديگر سويعنى استنتاج دين از اخلاق نزديكتر است (البته من از چنينعنوانى براى بحثخود كاملا راضى نيستم و سعى خواهم كردكه عدم رضايتخود را از اين عنوان در ادامه توضيح دهم). بنابراين، طرح من براى ادامه اين بحث، بهصورت ذيل است.من بهصورتى خلاصه يك ديدگاه غيردينى كاملا شايع را باتوجه دادن به ويژگيهايى كه آنها را مهمترين ويژگيهاى اينديدگاه مىدانم، ذكر كرده، آنگاه تلاش خواهم كرد كه برخى ازحالات عجيبى كه اخلاق در چنان جهانى داراستبه تصويركشم. من اميدوارم كه شما توجه داشته باشيد كه اين حالاتعجيب همان حالاتى كه در اخلاق موجود در جهان واقعمىشناسيد، نيستند. اما احتمالا واضح خواهد بود كهاصلاحيههاى «جهان منظر» ى كه مورد نياز است ما را بهسوىموضعى دينى سوق خواهند داد. خوب، ابتدا منظر غيردينى. من براى اشاره به اين ديدگاه،عبارتى كوتاه و قوى را از مقاله «عبادت يك مرد آزاد» كهتوسط برتراند راسل در سال 1903 نگاشته شده است، ذكرمىكنم: چنين مردى محصول عللى است كه هيچگونه پيشبينى نسبتبه غايتى كه بدان نايل مىشوند، ندارند; يعنى منشا، رشد،اميدها، ترسها، عشقها و باورهاى او چيزى جز بروندادهچينش تصادفى اتمها نيست; يعنى هيچ حرارت غريزى، شجاعت، افكار و احساسات آتشين نمىتواند زندگى فرد را پس از قبر نگاه دارد; يعنى همه تلاش عصرها، همهفداكاريها، همه الهامات، همه درخشش ظهرگاه نوع بشر،همه و همه، در مرگ عظيم منظومه شمسى محتوم بهخاموشى هستند و كل معبد دستاوردهاى هنرى ناگزير بايدزير تودههاى سنگ جهانى كه در حال ويرانى است دفنشود. تمام اين امور اگر كاملا غيرقابل بحث نباشند، بسياريقينى هستند به گونهاى كه هر فلسفه مخالف آنها، نمىتوانداميدى به ماندگارى داشته باشد. فقط در خلال بديهى بودناين حقايق و نيز ستون محكم ياس سركش است كه عادتروح مىتواند بهصورتى سالم ساخته شود. من براى سهولت، جهانى كه توصيفات ذكرشده را ارضا كند،«جهان راسلى» مىنامم. اما مقدمتا ما علاقهمند به دانستن ايننكته هستيم كه اگر جهان واقع تبديل به جهانى راسلى شودوضعيت اخلاق در آن چگونه خواهد بود. لذا من گاهى باويژگيهاى بارز جهان واقع، توصيف جهان راسلى را وسيعترمىكنم. ويژگيهايى كه بيشترين ارتباط را با جهان راسلى دارندكدامند؟ بهنظر من موارد زير مهم هستند: 1. پديدههايى همچون اذهان، فعاليتهاى ذهنى، شعور و مانندآنها، محصول ذوات و عللى هستند كه هيچ دلالتى بر ذهنىبودن خودشان ندارند. به تعبير خود راسل، علل، «چينشتصادفى اتمها هستند» با اين ويژگى كه «هيچگونه پيشبينى نسبتبه غايتى كه بدان نايل مىشوند، ندارند». ما مىتوانيم اين نظريه فراگير را در علم به نظريه راسل اضافهكنيم - هرچند كه بصراحت توسط خود او بيان نشده است - و آننظريه اين است كه پديدههاى ذهنى - و از جمله خود حيات -متاخرتر از ديگر پديدهها در تاريخ طولانى زمين پديدارشدهاند. 2. زندگى بشر، محدود به مرگ فيزيكى اوست و هر فردىهنگام مرگ فيزيكى خود به پايانى ابدى مىرسد. اين نكته رامىتوانيم به اين نظريه بيافزاييم كه زندگى بشر بالنسبه كوتاه استاما به اندازهاى كافى است كه در مواردى با اطمينان كاملمىتوانيم اصلىترين نتايج اعمال را تا آنجا كه در سراسرباقيمانده زندگى شخص تاثير مىنهند، پيشبينى كنيم. 3. نه تنها هر شخص، بلكه كل نژاد بشر بهعنوان يك نوعمحكوم به خاموشى در «زير تودههاى سنگ جهانى كه در حالويرانى است» مىباشد. بنابراين ويژگيهاى اصلى جهان راسلى نيز چنين است. ازآنجا كه دو مفهوم سود و خوبى نقشى اساسى را در ادامه بحثمن ايفا مىكنند، من مىخواهم اصطلاحى ديگر را نيز معرفىكنم: «سود راسلى». سود راسلى، سودى است كه مىتواند در جهانى راسلى بهشخصى تعلق گيرد. من فكر مىكنم كه رضايتمندى در ميانسالى،دارا بودن لذت هيجان جنسى، نامى نيك، سودى راسلى است. رفتن به بهشت پس از مرگ، هرچند كه يك سود است، سودراسلى نيست. فقط سودهايى راسلى هستند كه در جهانى راسلىممكن باشند. اما كسى مىتواند، هرچند كه جهان، جهانى راسلىنباشد واجد سودهاى راسلى باشد. در چنين حالتى، در هر حال،ممكن استسودهاى ديگرى نيز همچون رفتن به بهشت وجودداشته باشد. آيا جهان واقع مىتواند جهانى راسلى باشد؟ خوب، منوجود انسانها را در جهان و اينكه لااقل، اعمال آنان در برخىاوقات تحتحيطه اخلاق مىگنجد - يعنى براى انجام فعل (يااجتناب از انجام فعل) با روشهايى معين، داراى الزامات اخلاقىهستند - يكى از ويژگيهاى مهم جهان واقع مىدانم. اگر آنان باچنان روشهايى عمل نكنند، با نوعى خاص از مخالفت كهمتناسب با كار آنان است مواجه مىشوند (مگر اينكه كار آنان درشرايطى خاص صورت پذيرفته باشد كه شرايط مذكور بهعنوانعذرى براى عدم اجراى تعهدشان به كار آيد). مردمى كهتعهدات خود را انجام نمىدهند صرفا كندذهن، ضعيف يابدبخت نيستند بلكه آنان از نظر اخلاقى سزاوار سرزنشند. من، اكنون چيز زيادى براى گفتن در باب مفهوم تعهد اخلاقىندارم تا با روشى تبيينى ذكر كنم، اما شايد بتوانم ملاحظاتىمقدماتى را در باب آنچه از اين مفهوم درك مىكنم، بيان نمايم. اولا من معتقدم كه اخلاق، شامل يا نتيجه احكامى از نوع«الف بايد... را انجام دهد (يا از انجام آن خوددارى كند)» يا«اين وظيفه الف است كه ... را انجام دهد. (يا از انجام آنخوددارى كند)» است. به تعبير ديگر، اخلاق تعهدى را براىانجام كارى خاص در شرايطى خاص، به فردى خاص اسنادمىدهد. بدون شك اخلاق چيزهاى ديگرى را نيز در برمىگيرد - همچون فرامين كلى اخلاقى - هرچند كه تمركز من براحكامى از نوع پيشين خواهد بود، و هنگامىكه بدون ذكرويژگيهاى بيشتر در باب تعهد يك فرد سخن مىگويم متمايلم كهسخن مرا مربوط به چنان احكامى بدانيد. ثانيا بسيارى از نويسندگان ميان تعهدات اوليه و تعهدات «همهلحاظى»تمايز مىنهند. اين تمايز، احتمالا تمايزى سودمنداست. با وجود اين، من متمايلم كه در بخش بيشتر اين مقاله ازتعهدات اوليه چشمپوشى كنم و بر تعهدات همه لحاظى متمركزشوم; تعهداتى كه مىتوانيم آنها را تعهدات نهايىخودبناميم. اين تعهدات، تعهداتى هستند كه فردى خاص در شرايطىواقعى، در مكان و زمانى خاص و هنگامىكه همه جنبههاىموقعيت، لحاظ شده باشد، داراست. آن موقعيت، مشخصكنندهعملى است كه اگر انجام نشود شخص را به تناسب با نوعىخاص از مخالفت مواجه مىسازد. در نهايتبهنظر من يكى از ويژگيهاى بارز تعهدات اخلاقىآن است كه شخصى را مجبور به انجام تعهد كنند كه ندارد و درموردى نيز كه تعهد انجام نشده در معرض مخالفت قرار نگيردزيرا اين موارد نسبتبه چنين فردى كاملا بىارتباط است. شايد مهمتر از مطلب مذكور، اين حقيقتباشد كه حداقل درمورد برخى تعهدات، فرد را متوجه عدم آگاهىاش نسبتبه اينموضوع كرد كه چگونه انجام تعهد مىتواند هرگونه خيرى رابرايش داشته باشد. در هر دو راه، نامربوط است. در حقيقت اگردر باب تعهدات خود كاملا در اشتباه نباشيم پرواضح است كهدر جهان راسلى موارد بسيار و قابل ملاحظهاى وجود خواهدداشت كه انجام يك تعهد منجر به فقدان خير براى ما مىشود.در حدى بسيار پيشپا افتاده، اين مطلب درباره مواردى همچونبازپرداخت قرض، وفاى به عهد، اجتناب از دزدى و مانند آنصادق است. اين مطلب، در باب موارد كميابتر اما بارزترتعهدات نيز صادق است; مواردى همچون به خطر افتادن زندگىيا آسيب ديدنهاى جدى براى انجام وظيفه. البته مردم در باباينكه چه چيزى، براى بشر خوب است نظريات متفاوتىدارند. اما تا آنجا كه من مىتوانم بفهمم نكتهاى را كه بداناشاره كردم براى هر موردى كه در جهان راسلى معقول باشد،صادق خواهد بود. لذت، سعادت، شهرت، رضايت،خودشناسى و علم همه مىتوانند از انجام يك تعهد اخلاقىزيان ببينند. با وجود اين، اين مطلب كه برخى از تعهدات به گونهاىهستند كه انجام آنها هيچ سود خالصى براى فاعلش درمحدودههاى راسلى به بار نمىآورد، حقيقتى ضرورى نيست.قايل شدن به اين سخن كه براى هر تعهد ما سودى مطابق وجوددارد كه در محدوده اين جهان و زندگى در انتظار ماست،تناقضآميز نيست. هرچند كه چنين سخنى تناقضآميز نيست اماكاذب است. من در ادامه، تفسيرى از اين سخن را بررسىخواهم كرد. اكنون گفتن اين مطلب كافى است كه شخصى كه اينسخن را بپذيرد ادامه بحث مرا كمتر قابل قبول مىيابد. خوب، اكنون ما كجا هستيم؟ من ادعا مىكنم كه ما در جهانواقع داراى تعهداتى هستيم كه انجام آنها هيچ سود خالصراسلى براى ما در بر ندارد; در حقيقت، آنها منجر به زيانىراسلى مىشوند. اگر جهان، جهان راسلى باشد، فقط سود وضررهاى راسلى سود و ضرر هستند و ما نيز داراى تعهداتىاخلاقى خواهيم بود كه انجام آنها منجر به حصول ضررىاساسى براى فاعلشان خواهد شد. اما من معتقدم كه داشتن چنين تعهداتى بسيار عجيب است -عجيب بودن آن فقط بهخاطر غيرمنتظره يا شگفتانگيز بودنآن نيستبلكه عميقتر از اينهاست. من معتقد نيستم كه عجيببودن جهان، بهخاطر داشتن يك نقيصه ساده منطقى(تناقضآميز بودن اين ادعا كه ما داراى چنان تعهداتى هستيم)مىباشد. شايد بهترين سخنى كه مىتوان گفت آن است كه اگرداشتن چنان تعهداتى بهعنوان حقيقتى تحقق داشته باشد. آنگاهجهانى كه مشتمل بر اين حقيقتباشد، پوچ خواهد بود - و ما درجهانى آشفته زندگى خواهيم كرد. ميزان موفقيتى را كه من در اين مقاله خواهم داشت، به ميزانزيادى در گرو موفقيت (يا عدم موفقيت) در توضيح معنايى ازاين پوچى و غرابت است. براساس برخى ديدگاههاى اخلاقى،غرابتى را كه من به اخلاق در جهان راسلى نسبت دادم، در آنجهان وجود ندارد. آنگاه شايد من بتوانم مقدارى از اين غرابترا با ذكر آن دسته از ديدگاههاى اخلاقى كه اين غرابت را حذفمىكنند، برطرف كنم. در واقع، من معتقدم كه ميزان زيادى ازجذابيت چنين ديدگاههايى فقط داراى اين حقيقت است كهحقيقتا از اين غرابتخلاص مىشوند. اولا گمان مىكنم درصورتىكه احكام مربوط به تعهداتاخلاقى بهجاى اينكه برحسب موضوع حكم تحليل شودبرحسب گوينده حكم تحليل شود، اخلاق حتى در جهانىراسلى عجيب نخواهد بود. تصور من در عجيب نبودن اخلاقدرصورتىكه چنين احكامى برحسب احساسات يا گرايشگوينده بهسوى عملى خاص و (يا) تلاش يا تمايل او براى ايجادگرايشى مشابه در فرد ديگر تحليل شوند، بيشتر است. البته شايداين فرض كه انسانها، شعور و مانند آن بتوانند در جهان راسلىحتى نمايان شوند، قدرى عجيب است. شخصى كه تحت تاثيرچنين امر عجيبى قرار گرفته باشد، ممكن است در جهتديدگاهى دينىتر جذب استدلالهاى غايتشناختى شود. اما منفكر مىكنم كه اين عجيب بودن همان موردى نيست كه من درصدد بررسى آن هستم. اگر وجود انسانهايى را با قابليت احساسات و گرايشها در نظرآوريم، اين فرض كه گويندهاى به برخى كارها گرايش داشتهباشد، ممكن است آن گرايش را اظهار كند و ممكن استبهتحريك ديگرى در داشتن گرايشى مشابه تلاش كند (يا موفقشود) فرض عجيبى بهنظر نخواهد آمد. لذا هركسى كه بتواند ازچنين تحليلى راضى باشد احتمالا با غرابتى كه من بيان مىكنمگرفتار مشكل نخواهد شد. ثانيا به دلايلى مشابه، اين غرابتبهوسيله هر نوع گزارشى كهاحكام مربوط به تعهدات اخلاقى را فقط برحسب احساسات، گرايشها و... موضوع حكم، فهم مىكند از ميان خواهد رفت.زيرا اگر، ديگر بار، انسانهايى واجد شعور را در نظر آوريم، بهنظر مىرسد هيچ غرابت اضافهاى در اينكه موضوع حكماخلاقى ممكن است احساسات يا گرايشهايى را در باب عملكنونى يا آينده خود داشته باشد، وجود ندارد. اين فرض كهاخلاق بايد اينگونه فهم شود، در صورتهايى مختلف طرح شدهاست. بهعنوان مثال، در حيطهاى بسيار مرتبط با بحث ما،بهصورت اين فرض ظاهر مىشود كه جرم نمىتواند چيزى بيشاز احساسات جرم باشد و مسئله جرم، مسئلهاى است كه فقط باچنان احساساتى ايجاد شده است. در هر حال ممكن است در ارتباط با عنوان بحثخود دراينجا، به راهى نظر افكنيم كه براساس آن، چنين تحليلى درجهانى راسلى در حيطه تبيينى معقول و معتبر از اخلاق واردشود; تبيينى كه سبكى علمى دارد. مىتوان گفت كه وجوداخلاق در جهانى راسلى كاملا نامعقول نيست زيرا مىتوانتبيينى كاملا بى پيچ و خم از وجود آن ارائه كرد: اخلاق براىنوعى همچون ما، ارزشى جاودانه دارد زيرا تعاونى مستمر وامورى از آن دست را ممكن مىسازد. لذا، اينكه مردم داراىتعهدات اخلاقى هستند امرى بىمعنا نخواهد بود كما اينكهداشتن انگشتهاى شست نيز امرى بىمعنا نيست. بهنظر من چنين تبيينى فقط هنگامىكه تعهدات براساساحساسات يا باورها تحليل شود، كارآمد خواهد بود. بهنظر منتصور اينكه دارا بودن احساسات تعهدات اخلاقى مىتواندارزشى جاودانه براى نوع بشر داشته باشد امرى معقول است(هرچند كه در صحت آن ترديد دارم)، البته با توجه به اينمسئله كه اين احساسات، با الگوهاى رفتارى كه در چنانجاودانگى سهيم هستند، مرتبط شدهاند. اگر چنين باشد، آنگاهتصور وجود احتمالى ارزشى جاودانه براى نوع بشر، حتىبهصورت احساسى اخلاقى، كه به مرگ شخص واجد آنرهنمون شود، نامعقول نخواهد بود. تا اينجا همهچيز خوباست، اما اين مطلب حتى اگر صادق باشد، با غرابتى كه موجبدلمشغولى من در اين بحث است ارتباطى ندارد، زيرا من بهبىمعنا بودن وجود احساسات اخلاقى در جهانى راسلى اعتقادندارم; آنچه در جهانى راسلى بىمعناست وجود تعهداتاخلاقى است، و من فكر مىكنم كه تمايز نهادن ميان اين دو،امرى مهم است. بهنظر من كاملا ممكن است كه فردى احساسكند (يا باور داشته باشد) كه تعهدى معين بر عهده اوستبدوناينكه واقعا واجد آن باشد. عكس اين مسئله نيز صادقاست. البته احتمالا باورها و احساسات، تاثيراتى بر اعمال دارندو اين تاثيرات ممكن است در ادامه حيات نوع سهيم باشند. اماتا آنجا كه در توان ديد من است، اضافه شدن تعهدات اخلاقىبالفعل به اين باورها و احساسات اخلاقى سبب هيچ شراكتاضافه در عمل نمىشود و نيز همين تعهدات اخلاقى، در ادامهحيات نوع نقش ندارند. در نتيجه چنين رويكرد تكاملى، قادرنيست كه وظيفه تبيين وجود تعهدات اخلاقى را بخوبى انجامدهد مگر اينكه كسى، تمايزى را كه من بيان كردم، نفى كرده،احساسات و تعهدات را يك چيز بداند.