دین و غرابت اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دین و غرابت اخلاق - نسخه متنی

جرج ماوردس؛ مترجم: رضا اکبری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دين و غرابت اخلاق

جورج ماوردس

ترجمه: رضا اكبرى

اشاره

آنچه در پى مى‏آيد ترجمه مقاله جورج‏ماوردس، (George Mavrodes) مى‏باشد كه درنقد ديدگاه اخلاقى راسل و تاكيدى بر ديدگاه‏اخلاقى كانت ارائه شده است.

ماوردس دو اشكال اساسى را بر ديدگاه‏اخلاقى راسل كه ديدگاهى دنيامحور است‏وارد مى‏داند. نخست اينكه ديدگاه راسل‏نمى‏تواند پاسخى قانع‏كننده به اين سؤال كه‏«چرا من بايد اخلاقى باشم‏» بدهد. اشكال دوم‏او اين است كه اخلاق در جهان راسلى‏بى‏ريشه و بسيار سست است. حال آنكه‏اخلاق امرى ريشه‏دار در جهان واقع است واين‏چنين نتيجه مى‏گيرد كه جهان واقع‏جهانى‏راسلى نيست و لذا ديدگاه راسل ديدگاهى‏نادرست است.

پس از ترجمه متن مقاله ماوردس، توضيحاتى‏كه خواننده را با مهمترين حيطه‏هاى فلسفه‏اخلاق آشنا مى‏كند - با توجه به متن مقاله -آورده شده است.

بسيارى از استدلالهاى اثبات وجود خداوند را مى‏شوداين‏گونه تجزيه و تحليل كرد كه آنها ادعا مى‏كنند جهان‏ويژگيهايى را داراست كه به‏نوعى بدون وجود چيزى ديگر كه‏درجه قويتر يا حداقل نظير آن ويژگيها را واجد باشد، بى‏معناخواهند بود. لذا، به‏عنوان مثال، شيوه استدلال‏جهان‏شناختى را مى‏توان متمركز بر اين حقيقت در نظرگرفت كه نحوه وجود جهان - وجود امكانى - بدون وجودموجودى ديگر خداوند - كه بهره‏اى بيشتر از وجود را داراست- وجود وجوبى - قابل فهم نيست.

اخيرا تعدادى از متفكران، شبيه چنين ديدگاهى را نسبت‏به‏اخلاق اتخاذ كرده‏اند. آنان ادعا كرده‏اند كه اخلاق در جهاتى‏مهم، به دين وابسته است. آن نوع وابستگى كه اگر در آينده قراربر زوال يافتن دين باشد، اخلاق نيز زوال خواهد يافت.

آنان معتقدند كه اين وابستگى بيش از وابستگى روان‏شناختى‏است. يعنى اگر در آينده قرار بر زوال دين باشد، به نوعى وشايد به‏صورت منطقى يا به‏صورتى ديگر بجاست كه اخلاق نيززوال پذيرد. نمونه‏اى از ابراز چنين عقيده‏اى سخن‏داستايوفسكى است كه: «اگر خداوند موجود نباشد هرچيزى‏مجاز خواهد بود»; عقيده‏اى كه در اين قرن، به‏نحوى‏برجسته توسط سارتر منعكس شده است. اما شايد مهمترين‏انديشمند فلسفى عصر جديد كه حامى اين ديدگاه - هرچندنوعى خاص از آن - بوده. ايمانوئل كانت است; كسى كه معتقداست‏خداوند شرطى ضرورى براى عقل عملى (يعنى‏اخلاقى)است.

در مقابل، جديدا، انكار اين مطلب و عقيده به اينكه اخلاق‏حداكثر از حيث روانشناختى به دين وابسته است، در بين‏فيلسوفان اخلاق امرى شايع است. آنان آشكارا معتقدند كه اگردين رو به زوال نهد هيچ‏گونه تاييدى بر زوال اخلاق نخواهدبود، زيرا اخلاق بر پايه‏هاى خود استوار است; هر قدر كه اين‏پايه‏ها وجود داشته باشند.

اخيرا من اين نظريه را كه اخلاق به نوعى به دين وابسته است‏بسيار جذابتر يافته‏ام. اين همان نظريه‏اى است كه اميدوارم آن رادر اين مقاله مورد بررسى قرار دهم هرچند كه فرمول‏بندى‏واضح ويژگيهايى كه اين نظريه را جذاب مى‏سازد بسيار مشكل‏است. من سخن خود را با اشاره به جنبه‏هايى كه آنها را موردبحث قرار نمى‏دهم، آغاز مى‏كنم.

نخست اينكه بجز اين پاراگراف، اين ادعا را كه اخلاق بدون‏تكيه‏گاه اعتقاد دينى قادر به ادامه حيات خود به‏نحوروان‏شناختى نيست مورد بحث قرار نخواهم داد. در هر حال،به‏نظر من چنين مى‏رسد كه اين نظريه مطمئنا در آينده‏اى‏نزديك نادرست‏خواهد بود، ولو به‏نحو ظاهرى. افرادى وجوددارند كه نافى اعتقاد دينى هستند - حداقل به‏صورت عاميانه - امادر عين حال آشكارا نسبت‏به اخلاق دلمشغولى دارند و سعى‏مى‏كنند كه اخلاقى زندگى كنند. البته اين سخن كه اگر نظريه فوق‏به‏صورتى عمومى‏تر، آن‏گونه كه شامل همه فرهنگها، اعصار و...شود، واجد قدرتى بيشتر خواهد بود، چيزى است كه من‏نمى‏دانم.

ثانيا در باب كوششى كه براى تعريف همه يا برخى از الفاظ‏اخلاقى با استفاده از الفاظ دينى يا برعكس آن صورت گرفته‏است، بحث نخواهم كرد. اما نبايد كسى اين سخن مرا مستلزم‏هرگونه حكمى در باب صحت‏يا نادرستى اين كوشش قلمدادكند.

ثالثا، غير از اين پاراگراف، اين نظريه را كه گزاره‏هاى اخلاقى‏ممكن است از گزاره‏هاى دينى لازم آمده، بنابراين توسط عقايديا باورهاى دينى موجه شوند، مورد بحث قرار نخواهم داد.اكنون اين ديدگاه كه هر نوع استلزامى از نوع مذكور نامعتبر است‏امرى شايع مى‏باشد. اما دليلى كه معمولا براى اين ديدگاه ذكرمى‏شود همان نظريه متداول است كه بيان مى‏كند امكان استنتاج‏قياسى گزاره‏هاى اخلاقى از گزاره‏ها غيراخلاقى به‏نحوى‏معتبر وجود ندارد، نظريه‏اى كه معمولا به هيوم منتهى‏مى‏شود. اكنون به‏نظر من، مهمترين اشكال ناشى از اين نظريه،اشكال مربوط به يافتن تفسيرى از آن است كه هم معنادار بوده وهم آشكارا نادرست نباشد. اگر نظريه مذكور اين‏گونه تفسير شودكه برخى مجموعه جملات وجود دارد كه هيچ جمله اخلاقى رانتيجه نمى‏دهد، اين نظريه در نظر من صادق مى‏آيد اما به‏نحوجزئيه -[نه كليه] - و لذا، در هر صورت، براى اعتقاد به اينكه‏جملات دينى در اين مقوله نمى‏گنجند نيازمند دليلى ديگرهستيم. در مقابل اگر اين نظريه اين‏گونه تفسير شود كه مى‏توان‏حوزه جملات را به دو بخش اخلاقى و غيراخلاقى تقسيم كرد وآنگاه هيچ‏يك از جملات غيراخلاقى جملات اخلاقى را نتيجه‏نمى‏دهند، نظريه‏اى نادرست‏خواهد بود. در هر حال من‏تفسيرى از اين نظريه كه دين را نيز در بر گيرد و در عين حال‏اندك صدقى داشته باشد، سراغ ندارم.

اما در اينجا، دلمشغولى من نسبت‏به پروژه محتملا سودمنداستنتاج اخلاق از دين نيست، علاقه من به حركت در ديگر سويعنى استنتاج دين از اخلاق نزديكتر است (البته من از چنين‏عنوانى براى بحث‏خود كاملا راضى نيستم و سعى خواهم كردكه عدم رضايت‏خود را از اين عنوان در ادامه توضيح دهم).

بنابراين، طرح من براى ادامه اين بحث، به‏صورت ذيل است.من به‏صورتى خلاصه يك ديدگاه غيردينى كاملا شايع را باتوجه دادن به ويژگيهايى كه آنها را مهمترين ويژگيهاى اين‏ديدگاه مى‏دانم، ذكر كرده، آنگاه تلاش خواهم كرد كه برخى ازحالات عجيبى كه اخلاق در چنان جهانى داراست‏به تصويركشم. من اميدوارم كه شما توجه داشته باشيد كه اين حالات‏عجيب همان حالاتى كه در اخلاق موجود در جهان واقع‏مى‏شناسيد، نيستند. اما احتمالا واضح خواهد بود كه‏اصلاحيه‏هاى «جهان منظر» ى كه مورد نياز است ما را به‏سوى‏موضعى دينى سوق خواهند داد.

خوب، ابتدا منظر غيردينى. من براى اشاره به اين ديدگاه،عبارتى كوتاه و قوى را از مقاله «عبادت يك مرد آزاد» كه‏توسط برتراند راسل در سال 1903 نگاشته شده است، ذكرمى‏كنم:

چنين مردى محصول عللى است كه هيچ‏گونه پيش‏بينى نسبت‏به غايتى كه بدان نايل مى‏شوند، ندارند; يعنى منشا، رشد،اميدها، ترسها، عشقها و باورهاى او چيزى جز برون‏داده‏چينش تصادفى اتمها نيست; يعنى هيچ حرارت غريزى، شجاعت، افكار و احساسات آتشين نمى‏تواند زندگى فرد را پس از قبر نگاه دارد; يعنى همه تلاش عصرها، همه‏فداكاريها، همه الهامات، همه درخشش ظهرگاه نوع بشر،همه و همه، در مرگ عظيم منظومه شمسى محتوم به‏خاموشى هستند و كل معبد دستاوردهاى هنرى ناگزير بايدزير توده‏هاى سنگ جهانى كه در حال ويرانى است دفن‏شود. تمام اين امور اگر كاملا غيرقابل بحث نباشند، بسياريقينى هستند به گونه‏اى كه هر فلسفه مخالف آنها، نمى‏توانداميدى به ماندگارى داشته باشد. فقط در خلال بديهى بودن‏اين حقايق و نيز ستون محكم ياس سركش است كه عادت‏روح مى‏تواند به‏صورتى سالم ساخته شود.

من براى سهولت، جهانى كه توصيفات ذكرشده را ارضا كند،«جهان راسلى‏» مى‏نامم. اما مقدمتا ما علاقه‏مند به دانستن اين‏نكته هستيم كه اگر جهان واقع تبديل به جهانى راسلى شودوضعيت اخلاق در آن چگونه خواهد بود. لذا من گاهى باويژگيهاى بارز جهان واقع، توصيف جهان راسلى را وسيع‏ترمى‏كنم.

ويژگيهايى كه بيشترين ارتباط را با جهان راسلى دارندكدامند؟ به‏نظر من موارد زير مهم هستند:

1. پديده‏هايى همچون اذهان، فعاليتهاى ذهنى، شعور و مانندآنها، محصول ذوات و عللى هستند كه هيچ دلالتى بر ذهنى‏بودن خودشان ندارند. به تعبير خود راسل، علل، «چينش‏تصادفى اتمها هستند» با اين ويژگى كه «هيچ‏گونه پيش‏بينى نسبت‏به غايتى كه بدان نايل مى‏شوند، ندارند».

ما مى‏توانيم اين نظريه فراگير را در علم به نظريه راسل اضافه‏كنيم - هرچند كه بصراحت توسط خود او بيان نشده است - و آن‏نظريه اين است كه پديده‏هاى ذهنى - و از جمله خود حيات -متاخرتر از ديگر پديده‏ها در تاريخ طولانى زمين پديدارشده‏اند.

2. زندگى بشر، محدود به مرگ فيزيكى اوست و هر فردى‏هنگام مرگ فيزيكى خود به پايانى ابدى مى‏رسد. اين نكته رامى‏توانيم به اين نظريه بيافزاييم كه زندگى بشر بالنسبه كوتاه است‏اما به اندازه‏اى كافى است كه در مواردى با اطمينان كامل‏مى‏توانيم اصلى‏ترين نتايج اعمال را تا آنجا كه در سراسرباقيمانده زندگى شخص تاثير مى‏نهند، پيش‏بينى كنيم.

3. نه تنها هر شخص، بلكه كل نژاد بشر به‏عنوان يك نوع‏محكوم به خاموشى در «زير توده‏هاى سنگ جهانى كه در حال‏ويرانى است‏» مى‏باشد.

بنابراين ويژگيهاى اصلى جهان راسلى نيز چنين است. ازآنجا كه دو مفهوم سود و خوبى نقشى اساسى را در ادامه بحث‏من ايفا مى‏كنند، من مى‏خواهم اصطلاحى ديگر را نيز معرفى‏كنم: «سود راسلى‏».

سود راسلى، سودى است كه مى‏تواند در جهانى راسلى به‏شخصى تعلق گيرد. من فكر مى‏كنم كه رضايتمندى در ميانسالى،دارا بودن لذت هيجان جنسى، نامى نيك، سودى راسلى است.

رفتن به بهشت پس از مرگ، هرچند كه يك سود است، سودراسلى نيست. فقط سودهايى راسلى هستند كه در جهانى راسلى‏ممكن باشند. اما كسى مى‏تواند، هرچند كه جهان، جهانى راسلى‏نباشد واجد سودهاى راسلى باشد. در چنين حالتى، در هر حال،ممكن است‏سودهاى ديگرى نيز همچون رفتن به بهشت وجودداشته باشد.

آيا جهان واقع مى‏تواند جهانى راسلى باشد؟ خوب، من‏وجود انسانها را در جهان و اينكه لااقل، اعمال آنان در برخى‏اوقات تحت‏حيطه اخلاق مى‏گنجد - يعنى براى انجام فعل (يااجتناب از انجام فعل) با روشهايى معين، داراى الزامات اخلاقى‏هستند - يكى از ويژگيهاى مهم جهان واقع مى‏دانم. اگر آنان باچنان روشهايى عمل نكنند، با نوعى خاص از مخالفت كه‏متناسب با كار آنان است مواجه مى‏شوند (مگر اينكه كار آنان درشرايطى خاص صورت پذيرفته باشد كه شرايط مذكور به‏عنوان‏عذرى براى عدم اجراى تعهدشان به كار آيد). مردمى كه‏تعهدات خود را انجام نمى‏دهند صرفا كندذهن، ضعيف يابدبخت نيستند بلكه آنان از نظر اخلاقى سزاوار سرزنشند.

من، اكنون چيز زيادى براى گفتن در باب مفهوم تعهد اخلاقى‏ندارم تا با روشى تبيينى ذكر كنم، اما شايد بتوانم ملاحظاتى‏مقدماتى را در باب آنچه از اين مفهوم درك مى‏كنم، بيان نمايم.

اولا من معتقدم كه اخلاق، شامل يا نتيجه احكامى از نوع‏«الف بايد... را انجام دهد (يا از انجام آن خوددارى كند)» يا«اين وظيفه الف است كه ... را انجام دهد. (يا از انجام آن‏خوددارى كند)» است. به تعبير ديگر، اخلاق تعهدى را براى‏انجام كارى خاص در شرايطى خاص، به فردى خاص اسنادمى‏دهد. بدون شك اخلاق چيزهاى ديگرى را نيز در برمى‏گيرد - همچون فرامين كلى اخلاقى - هرچند كه تمركز من براحكامى از نوع پيشين خواهد بود، و هنگامى‏كه بدون ذكرويژگيهاى بيشتر در باب تعهد يك فرد سخن مى‏گويم متمايلم كه‏سخن مرا مربوط به چنان احكامى بدانيد.

ثانيا بسيارى از نويسندگان ميان تعهدات اوليه و تعهدات «همه‏لحاظى‏»تمايز مى‏نهند. اين تمايز، احتمالا تمايزى سودمنداست. با وجود اين، من متمايلم كه در بخش بيشتر اين مقاله ازتعهدات اوليه چشم‏پوشى كنم و بر تعهدات همه لحاظى متمركزشوم; تعهداتى كه مى‏توانيم آنها را تعهدات نهايى‏خودبناميم. اين تعهدات، تعهداتى هستند كه فردى خاص در شرايطى‏واقعى، در مكان و زمانى خاص و هنگامى‏كه همه جنبه‏هاى‏موقعيت، لحاظ شده باشد، داراست. آن موقعيت، مشخص‏كننده‏عملى است كه اگر انجام نشود شخص را به تناسب با نوعى‏خاص از مخالفت مواجه مى‏سازد.

در نهايت‏به‏نظر من يكى از ويژگيهاى بارز تعهدات اخلاقى‏آن است كه شخصى را مجبور به انجام تعهد كنند كه ندارد و درموردى نيز كه تعهد انجام نشده در معرض مخالفت قرار نگيردزيرا اين موارد نسبت‏به چنين فردى كاملا بى‏ارتباط است.

شايد مهمتر از مطلب مذكور، اين حقيقت‏باشد كه حداقل درمورد برخى تعهدات، فرد را متوجه عدم آگاهى‏اش نسبت‏به اين‏موضوع كرد كه چگونه انجام تعهد مى‏تواند هرگونه خيرى رابرايش داشته باشد. در هر دو راه، نامربوط است. در حقيقت اگردر باب تعهدات خود كاملا در اشتباه نباشيم پرواضح است كه‏در جهان راسلى موارد بسيار و قابل ملاحظه‏اى وجود خواهدداشت كه انجام يك تعهد منجر به فقدان خير براى ما مى‏شود.در حدى بسيار پيش‏پا افتاده، اين مطلب درباره مواردى همچون‏بازپرداخت قرض، وفاى به عهد، اجتناب از دزدى و مانند آن‏صادق است. اين مطلب، در باب موارد كمياب‏تر اما بارزترتعهدات نيز صادق است; مواردى همچون به خطر افتادن زندگى‏يا آسيب ديدنهاى جدى براى انجام وظيفه. البته مردم در باب‏اينكه چه چيزى، براى بشر خوب است نظريات متفاوتى‏دارند. اما تا آنجا كه من مى‏توانم بفهمم نكته‏اى را كه بدان‏اشاره كردم براى هر موردى كه در جهان راسلى معقول باشد،صادق خواهد بود. لذت، سعادت، شهرت، رضايت،خودشناسى و علم همه مى‏توانند از انجام يك تعهد اخلاقى‏زيان ببينند.

با وجود اين، اين مطلب كه برخى از تعهدات به گونه‏اى‏هستند كه انجام آنها هيچ سود خالصى براى فاعلش درمحدوده‏هاى راسلى به بار نمى‏آورد، حقيقتى ضرورى نيست.قايل شدن به اين سخن كه براى هر تعهد ما سودى مطابق وجوددارد كه در محدوده اين جهان و زندگى در انتظار ماست،تناقض‏آميز نيست. هرچند كه چنين سخنى تناقض‏آميز نيست اماكاذب است. من در ادامه، تفسيرى از اين سخن را بررسى‏خواهم كرد. اكنون گفتن اين مطلب كافى است كه شخصى كه اين‏سخن را بپذيرد ادامه بحث مرا كمتر قابل قبول مى‏يابد.

خوب، اكنون ما كجا هستيم؟ من ادعا مى‏كنم كه ما در جهان‏واقع داراى تعهداتى هستيم كه انجام آنها هيچ سود خالص‏راسلى براى ما در بر ندارد; در حقيقت، آنها منجر به زيانى‏راسلى مى‏شوند. اگر جهان، جهان راسلى باشد، فقط سود وضررهاى راسلى سود و ضرر هستند و ما نيز داراى تعهداتى‏اخلاقى خواهيم بود كه انجام آنها منجر به حصول ضررى‏اساسى براى فاعلشان خواهد شد.

اما من معتقدم كه داشتن چنين تعهداتى بسيار عجيب است -عجيب بودن آن فقط به‏خاطر غيرمنتظره يا شگفت‏انگيز بودن‏آن نيست‏بلكه عميقتر از اينهاست. من معتقد نيستم كه عجيب‏بودن جهان، به‏خاطر داشتن يك نقيصه ساده منطقى(تناقض‏آميز بودن اين ادعا كه ما داراى چنان تعهداتى هستيم)مى‏باشد. شايد بهترين سخنى كه مى‏توان گفت آن است كه اگرداشتن چنان تعهداتى به‏عنوان حقيقتى تحقق داشته باشد. آنگاه‏جهانى كه مشتمل بر اين حقيقت‏باشد، پوچ خواهد بود - و ما درجهانى آشفته زندگى خواهيم كرد.

ميزان موفقيتى را كه من در اين مقاله خواهم داشت، به ميزان‏زيادى در گرو موفقيت (يا عدم موفقيت) در توضيح معنايى ازاين پوچى و غرابت است. براساس برخى ديدگاههاى اخلاقى،غرابتى را كه من به اخلاق در جهان راسلى نسبت دادم، در آن‏جهان وجود ندارد. آنگاه شايد من بتوانم مقدارى از اين غرابت‏را با ذكر آن دسته از ديدگاههاى اخلاقى كه اين غرابت را حذف‏مى‏كنند، برطرف كنم. در واقع، من معتقدم كه ميزان زيادى ازجذابيت چنين ديدگاههايى فقط داراى اين حقيقت است كه‏حقيقتا از اين غرابت‏خلاص مى‏شوند.

اولا گمان مى‏كنم درصورتى‏كه احكام مربوط به تعهدات‏اخلاقى به‏جاى اينكه برحسب موضوع حكم تحليل شودبرحسب گوينده حكم تحليل شود، اخلاق حتى در جهانى‏راسلى عجيب نخواهد بود. تصور من در عجيب نبودن اخلاق‏درصورتى‏كه چنين احكامى برحسب احساسات يا گرايش‏گوينده به‏سوى عملى خاص و (يا) تلاش يا تمايل او براى ايجادگرايشى مشابه در فرد ديگر تحليل شوند، بيشتر است. البته شايداين فرض كه انسانها، شعور و مانند آن بتوانند در جهان راسلى‏حتى نمايان شوند، قدرى عجيب است. شخصى كه تحت تاثيرچنين امر عجيبى قرار گرفته باشد، ممكن است در جهت‏ديدگاهى دينى‏تر جذب استدلالهاى غايت‏شناختى شود. اما من‏فكر مى‏كنم كه اين عجيب بودن همان موردى نيست كه من درصدد بررسى آن هستم.

اگر وجود انسانهايى را با قابليت احساسات و گرايشها در نظرآوريم، اين فرض كه گوينده‏اى به برخى كارها گرايش داشته‏باشد، ممكن است آن گرايش را اظهار كند و ممكن است‏به‏تحريك ديگرى در داشتن گرايشى مشابه تلاش كند (يا موفق‏شود) فرض عجيبى به‏نظر نخواهد آمد. لذا هركسى كه بتواند ازچنين تحليلى راضى باشد احتمالا با غرابتى كه من بيان مى‏كنم‏گرفتار مشكل نخواهد شد.

ثانيا به دلايلى مشابه، اين غرابت‏به‏وسيله هر نوع گزارشى كه‏احكام مربوط به تعهدات اخلاقى را فقط برحسب احساسات، گرايشها و... موضوع حكم، فهم مى‏كند از ميان خواهد رفت.زيرا اگر، ديگر بار، انسانهايى واجد شعور را در نظر آوريم، به‏نظر مى‏رسد هيچ غرابت اضافه‏اى در اينكه موضوع حكم‏اخلاقى ممكن است احساسات يا گرايشهايى را در باب عمل‏كنونى يا آينده خود داشته باشد، وجود ندارد. اين فرض كه‏اخلاق بايد اين‏گونه فهم شود، در صورتهايى مختلف طرح شده‏است. به‏عنوان مثال، در حيطه‏اى بسيار مرتبط با بحث ما،به‏صورت اين فرض ظاهر مى‏شود كه جرم نمى‏تواند چيزى بيش‏از احساسات جرم باشد و مسئله جرم، مسئله‏اى است كه فقط باچنان احساساتى ايجاد شده است.

در هر حال ممكن است در ارتباط با عنوان بحث‏خود دراينجا، به راهى نظر افكنيم كه براساس آن، چنين تحليلى درجهانى راسلى در حيطه تبيينى معقول و معتبر از اخلاق واردشود; تبيينى كه سبكى علمى دارد. مى‏توان گفت كه وجوداخلاق در جهانى راسلى كاملا نامعقول نيست زيرا مى‏توان‏تبيينى كاملا بى پيچ و خم از وجود آن ارائه كرد: اخلاق براى‏نوعى همچون ما، ارزشى جاودانه دارد زيرا تعاونى مستمر وامورى از آن دست را ممكن مى‏سازد. لذا، اينكه مردم داراى‏تعهدات اخلاقى هستند امرى بى‏معنا نخواهد بود كما اينكه‏داشتن انگشتهاى شست نيز امرى بى‏معنا نيست.

به‏نظر من چنين تبيينى فقط هنگامى‏كه تعهدات براساس‏احساسات يا باورها تحليل شود، كارآمد خواهد بود. به‏نظر من‏تصور اينكه دارا بودن احساسات تعهدات اخلاقى مى‏تواندارزشى جاودانه براى نوع بشر داشته باشد امرى معقول است(هرچند كه در صحت آن ترديد دارم)، البته با توجه به اين‏مسئله كه اين احساسات، با الگوهاى رفتارى كه در چنان‏جاودانگى سهيم هستند، مرتبط شده‏اند. اگر چنين باشد، آنگاه‏تصور وجود احتمالى ارزشى جاودانه براى نوع بشر، حتى‏به‏صورت احساسى اخلاقى، كه به مرگ شخص واجد آن‏رهنمون شود، نامعقول نخواهد بود. تا اينجا همه‏چيز خوب‏است، اما اين مطلب حتى اگر صادق باشد، با غرابتى كه موجب‏دلمشغولى من در اين بحث است ارتباطى ندارد، زيرا من به‏بى‏معنا بودن وجود احساسات اخلاقى در جهانى راسلى اعتقادندارم; آنچه در جهانى راسلى بى‏معناست وجود تعهدات‏اخلاقى است، و من فكر مى‏كنم كه تمايز نهادن ميان اين دو،امرى مهم است. به‏نظر من كاملا ممكن است كه فردى احساس‏كند (يا باور داشته باشد) كه تعهدى معين بر عهده اوست‏بدون‏اينكه واقعا واجد آن باشد. عكس اين مسئله نيز صادق‏است. البته احتمالا باورها و احساسات، تاثيراتى بر اعمال دارندو اين تاثيرات ممكن است در ادامه حيات نوع سهيم باشند. اماتا آنجا كه در توان ديد من است، اضافه شدن تعهدات اخلاقى‏بالفعل به اين باورها و احساسات اخلاقى سبب هيچ شراكت‏اضافه در عمل نمى‏شود و نيز همين تعهدات اخلاقى، در ادامه‏حيات نوع نقش ندارند. در نتيجه چنين رويكرد تكاملى، قادرنيست كه وظيفه تبيين وجود تعهدات اخلاقى را بخوبى انجام‏دهد مگر اينكه كسى، تمايزى را كه من بيان كردم، نفى كرده،احساسات و تعهدات را يك چيز بداند.

/ 1