رابطه مبانی فهم فقهی متون وحیانی با معناشناسی و هرمنوتیک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رابطه مبانی فهم فقهی متون وحیانی با معناشناسی و هرمنوتیک - نسخه متنی

محمدجواد سلمان پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رابطه اصول فقه و مبانى فهم فقهى با معناشناسى و هرمنوتيك، با تاكيد بر آراى فاضلين نراقى

دكتر محمد جواد سلمانپور عضو هيات علمى دانشگاه شيراز

چكيده

هرمنوتيك و كيفيت فهم فقهى كتاب و سنت‏به عنوان دين و شريعت، دو بحث روز و بسيار مهم محافل علمى و حوزوى است و از جهات متعددى مورد كند و كاو و نقد و نظر قرار گرفته است. نتايج‏بحث از هر دو موضوع، اساس بسيارى از مباحث ديگر ونگرش‏هاى مختلف در حوزه‏ى علوم اجتماعى و انسانى مى‏باشد. دانش اصول فقه، مهم‏ترين منبع دريافت اصول قواعد و كيفيت فهم فقهى است‏و مباحث الفاظ، ظهورشناسى و حجيت ظهور در آن دانش، ارتباط وثيقى با معناشناسى و شاخه مهمى از هرمنوتيك معاصر دراد; اگرچه خاستگاه هرمنوتيك در غرب با هرمنوتيك در اصول فقه متفاوت است. اين مقاله در صدد است جايگاه هرمنوتيك و معناشناسى را در حوزه فهم فقهى قرآن و روايات و ارتباط آن با علم اصول فقه با تكيه بر آراى اصوليان بزرگى چون فاضلين نراقى كه بيشترين بحث را در سمنتيك ارائه نموده است، بررسى و تبيين نمايد و براى اين منظور بحث مختصرى درباره معناشناسى و ادوار هرمنوتيك آورده شده است.

مقدمه

با ورود مباحث هرمنوتيك جديد، فهم فقها با تكيه بر آن مباحث مورد داورى قرار گرفته است و برخى درباره دانش اصول فقه (1) چنين داورى كرده‏اند: كه آن چه در مباحث الفاظ (2) علم اصول آمده مربوط به دستگاه دلالت زبان و معناشناسى ( Semantice) مى‏باشد و در اين علم هيچ توجهى به مباحث هرمنوتيكى (Hermenuics) نشده; لذا يك غفلت‏بزرگ در اين علم رخ داده است. (مجتهد شبسترى، 23، 1375) . و برخى با تكيه به داده‏هاى شاخه‏اى از هرمنوتيك جديد غربى، بر فهم عصرى فقهى و اصولى تاكيد كرده و بر فهم اصوليين و فقها كه براساس ظهور صادر و نه ظهور و اصل (3) و عصرى است تاخته‏اند (سروش، 1371) .

هدف اساسى مقاله، بررسى داورى‏هاى فوق و تحقيق در جايگاه هرمنوتيك و معناشناسى در دانش اصول فقه و اثبات اين فرضيه مى‏باشد كه: بسيارى از موضوعات الفاظ اصول فقه با عده‏اى از مباحث معناشناسى و هرمنوتيك كهن و شاخه معتبر و پرطرفدارى از هرمنوتيك جديد به نام كلاسيك و نئوكلاسيك همسان مى‏باشد و در فرآيند فهم كتاب و سنت‏براى استنباط احكام شرعى هم معناشناسى نقش مؤثرى دارد و هم كارى هرمنوتيكى صورت مى‏گيرد.

بايد توجه داشت كه اين مقاله، هرگز نظر به نقد و نظر نداشته و در صدد اثبات يا انكار ديدگاه‏هاى مختلف هرمنوتيك نيست.

اهميت و ضرورت موضوع، زمانى مشخص مى‏شود كه بدانيم: توجه به مباحث هرمنوتيك معناشناسى در اصول فقه و فرآيند فهم فقهى مى‏تواند كمك بايسته‏اى به درك متقابل بيشترى در قشر حوزوى ودانشگاهى نموده تا زبان يكديگر را بهتر فهم كرده و اين دو مركز مهم علمى و راهبردى را بيشتر به هم نزديك سازد. و چنان چه انديشمندان غربى به عمق و موشكافى‏هاى مباحث هرمنوتيكى اصول فقه توجه نمايند، مى‏تواند در كشمكش‏هاى پردامنه و اختلافات وسيع آنان در اين مباحث راه‏گشا باشد و بر روى آن‏ها بسيارى از راه‏هاى حقيقت را بگشايد.

مطلب ديگرى كه بر اهميت موضوع مى‏افزايد، اين است كه: توجه مستقيم وعميق‏تر حوزويان به هرمنوتيك جديد و آراى مختلف دانشمندان غرب و مقارنه و موازنه‏ى آن‏ها با نظريات هرمنوتيكى اصول فقه متداول در حوزه‏هاى علميه، بستر بايسته گفتگو و تباد و نزديكى بين دانشوران مسلمان و غرب را فراهم مى‏سازد. اگر ادعا كنيم فقه و اصول فقهى كه خالى از چنين مقارنه و موازنه‏اى باشد، در نيمه دوم قرن حاضر كارآمدى لازم براى حل مشكلات جامعه اسلامى و مسلمانان و دفع شبهات را ندارد، خلاف نگفته‏ايم.

در تحقيق و بررسى موضوع، در آغاز به روش كتابخانه‏اى آراى دانشمندان غربى در ادوار مختلف هرمنوتيك مشخص گرديد و در عرض آن دانش اصول فقه كه شيوه ونظام فهم فقهى كتاب و سنت را به دست مى‏دهد، مطالعه شد. بيشترين تلاش در بررسى آراى دانشمندان اصولى معطوف نظريات اصولى فاضلين نراقى شده است. با مقارنه و مقابله و موازنه بين مباحث هرمنوتيكى اصول فقه و ادوار مختلف هرمنوتيك در غرب، به هدف مقاله نزديك شده ومشخص گرديد كه آن چه به طور كم و بيش در فرآيند فهم روشمند و اصولى قرآن و احاديث در حوزه‏هاى علميه مى‏گذرد، رنگ هرمنوتيكى و معناشناسى داشته و از اصول و قواعد اين دو دانش پيروى مى‏كند.

پرواضح است قبل از هر مطلبى بايد معنى اصطلاحات به كار رفته در عنوان مقاله، مانند: معناشناسى و هرمنوتيك و تمايز آن دو و شاخه‏هاى مختلف هرمنوتيك و ظاهر و ظهورشناسى و حجيت ظهور روشن گردد.

1. معناشناسى (Semantics)

1.1. تعريف

معناشناسى كه به مفهوم «علم معنى‏» و «علم لغت و معنا» (آريان‏پور، 1363) آمده، از ريشه يونانى (Sema) به معنى نشانه، علامت (Semaino) ، علامت دادن و معنى دادن، اخذ شده و در اصطلاح يكى از بخش‏هاى مهم دانش زبان‏شناسى نوين به حساب مى‏آيد.

زبان‏شناسى داراى دو حوزه وسيع مى‏باشد: يكى حوزه لفظ و ديگرى حوزه محتوا; در حوزه لفظ، زبان‏شناسى با صورت وشكل ساختارى كلمات وعناصر زبانى (باقرى، 1375) و در حوزه محتوا با معناى الفاظ در قالب تركيبى آن‏ها و مدلول افرادى و جداى از كيفيت جاى‏گيرى آن‏ها در جملات، سرو كار دارد. اين حوزه از زبان‏شناسى، دانش سمانتيك يا معناشناسى را تشكيل مى‏دهد.

غرض اصلى سمانتيك و معناشناسى، شناخت اصول و توانايى يك زبان مى‏باشد كه چگونه سخن‏گوى آن زبان در فهماندن و فهميدن صحبت‏ها و پى بردن به منظورهاى يكديگر بر آن زبان تكيه مى‏كند و از آن بهره مى‏برد؟ طبيعى است‏با ارائه آن اصول و تواناييى‏هاى زبانى در فهم معناى يك زبان، در مرحله بعد به سخن‏گويان آن زبان مهارت لازم در استفاده صحيح و فهم معانى كمك مى‏نمايد.

2. هرمنوتيك (Hermenatics)

1.2. تعريف لغوى

اين لفظ در لغت‏به معناى علم تفسير، تعبير و آيين تفسيرى كتاب مقدس (آريان‏پور، 1363) آمده و از ريشه يونانى ( Hermena ، هرمنيا) اخذ شده كه برگرفته از نام هرمس (Hermes) است. هرمس، خداى يونان باستان و رسول و پيام آور خدايان، خالق سخن وتفسير كننده خواسته‏هاى خدايان براى مردمان پنداشته مى‏شده است. (احمدى، 1372 / هادوى، 1377) در رساله‏اى اتيلوس افلاتون، تاكيد شده كه هرمس خدايى است كه زبان و گفتار را آفريده و هم تاويل كننده و هم پيام آور است. ظاهرا اولين بار ارسطو «هرمينا» را علاوه بر رمزگشايى تمثيل‏ها به معناى تمامى سخن، دلالت و معنا، به كار برده و به دنبال تدوين اصول و قواعد آن برآمده است.

2.2. تعريف اصطلاحى

هرمنوتيك در اصطلاح يك آيين كهن و بسيار با سابقه بوده و ريشه در روش تاويل و تفسير متون مقدس بر باور قدسى بودن آنان دارد. تا اواخر قرن هيجدهم بر مبانى و اصولى نسبتا واحد و ثابتى كه ارسطو سهم عمده‏اى در بيان و تدوين آن‏ها داشت، جارى بود و با نگارش كتاب هرمنوتيك قدسى توسط يوهانس رامباخ Reinbach) ، 1735 م) و ارائه اصل «انطباق تفسير با متن‏» به عنوان مهم‏ترين اصل تفسير وارد مرحله جديدى شد. (احمدى، 1372) نظريه ريطوريقاى ارسط (Rhestioric) يونان باستان تا سده نوزده به عنوان علم معانى و بيان منش آموزشى داشت. اما با پيدايش جنبش رمانتيك و سپس با پيدايش پوزيتويسم، اين علم رو به زوال نهاد و سرانجام در سال 1885 م از برنامه‏هاى آموزشى فرانسه كنار گذاشته شد (پيشين) . پس از آن در حوزه هرمنوتيك جديد، انديشمندان غربى، به تلاش پى گير و مستمر دست زدند و مبانى و نظريات و كشمكش‏ها و اختلافات فراوانى در آن حوزه رخ داد و به طور عمده دو شاخه اساسى پيدا كرد كه تا به امروز ادامه دارد.

3.2. دور قديم هرمنوتيك

هرمنوتيك داراى دو مرحله اساسى و به تبع دو اصطلاح فراگير مى‏باشد: اصطلاح عام كه ريشه در هرمنوتيك كهن دارد و اصطلاح خاص كه قدمت زيادى نداشته و به اواخر قرن 18 باز مى‏گردد. البته به درستى آغاز وآغازگر اين اصطلاح در اين قرن مشخص نمى‏باشد. (پيشين) در اصطلاح عام و كهن آن، هر بحثى كه مربوط به تفسير باشد و اصول و ضوابطى را در جهت كشف مراد مؤلف در رسيدن به معناى نهايى متن معرفى كند يا وجود چنين امورى را انكار نمايد، در حوزه مباحث هرمنوتيكى قرار مى‏دهد. (هادوى، 1377) «هرمنوتيك كهن‏» به معناى اصلى و نهايى متن باور داشت. بنابه بنيان اين نگرش، هر متنى كه انسان نوشته باشد، معنايى دارد كه مراد ذهن مؤلف بوده است و كشف نيت مؤلف هر چند دشوار باشد ناممكن نيست و در مقابل، متنى كه خداوند فرمان به نوشتن آن داده است، معنايى باطنى دارد كه كشف آن براى ما ناممكن است; هر چند كه معناى ظاهرى آن را مى‏توان شناخت. (احمدى، 497: 1372) تاويل متن، در حكم كوشش براى راه‏يابى به افق معنايى اصيل متن است... و متن به هر رو معنايى دارد; خواه ما آن را بشناسيم، خواه نشناسيم و اين باورى است «كلام محورى‏» كه به هر دليل، معنا را موجود و حاضر مى‏داند، جدا از اين كه ما به اين «حضور» آگاه باشيم يا نه. (پيشين)

4.3. دور جديد هرمنوتيك

اين دور كه با اصل «انطباق تفسير با متن‏» در نوشته رامباخ شروع شد و با يوهان مارتين كلادنيوس (1759 م) كه اساس هرمنوتيك را «نيت مؤلف‏» قرار داد، ادامه يافت. سه تحول مهم به خود ديده است. از اين سه تحول با نام هرمنوتيك كلاسيك شلاير ماخر (1834 م)، آگوست‏يك (1867م) (August Boeck) و ويلهلم ديلتاى (1911 م) و هرمنوتيك جديد هايدگر (1979 م) (Heideggr) و گادامر (1990) (George Gadamer) و بالاخره هرمنوتيك نئوكلاسيك هيرش (Hirsch) ياد شده است.

هرمنوتيك نئوكلاسيك كه بعد از گادامر شروع شد، در واقع بازگشتى به انديشه‏هاى كلاسيك هرمنوتيك مى‏باشد. (هادوى، 1377) دور جديد هرمنوتيك به دو شاخه يا دو ديدگاه عمده كه هر يك داراى مبانى مشترك مى‏باشند، تقسيم مى‏گردد. ديدگاه نخست در بستر كهن هرمنوتيك، با ديدگاه‏هاى شلايرماخر شروع گرديد و با ظهور هيرش به جريان نئوكلاسيك پيوند مى‏خورد و چنان كه خواهد آمد، به مبانى و انديشه‏هاى اصولى اكثر دانشمندان اصول فقه بسيار نزديك است.

شاخه كلاسيك و نئوكلاسيك، علم هرمنوتيك را نظام عام و روش شناختى نهفته در پس تاويل مى‏انگارد (پالمر، 1377)، در حالى كه ديدگاه دوم كه در بستر «پديدارشناسى هرمنوتيك‏» هايدگر كه در قلمرو هستى‏شناسى بوده و توسط گادامر به گستره شناخت‏شناسى كشيده شده (احمدى، 1372)، علم هرمنوتيك را كاوشى فلسفى در خصوص خصلت‏شرايط لازم براى هر گونه فهم محسوب مى‏كند. (پالمر، 55: 1377) در ديدگاه نخست، نيت مؤلف يا ذهنيت‏خاص نويسنده (شلايرماخر، اگست‏بك، ديلتاى و...) (ريكور، 1371) يا نوع ذاتى (Inteinsic Genre) هيرش (كورنزهوى، 1373) را معناى بنيادى يا نهايى متن و قابل دست‏يابى يا بازسازى دانسته، اساس هرمنوتيك را متمركز به آن كرده و اعتبار فهم متن را امرى با معنى و صحيح دانسته‏اند; لذا يك فهم از متن يا كلام به صحت متصف گرديده و مابقى فاقد اعتبار مى‏باشد.

البته در اين ديدگاه از جهات مختلفى كه بيشتر مربوط به روش تاويل و دست‏يابى به معناى نهايى متن بوده، اختلاف نظر زيادى پديد آمده است.

صاحب‏نظران ديدگاه دوم، اساسا به معناى نهايى و اصيل براى متن بى‏باورند، (احمدى، 1372) اينان معتقدند كه امكان دست‏يابى و بازسازى نيت مؤلف، مراد و ذهنيت او غيرممكن است. زيرا مخاطب و مفسر همواره در حصار سنت (Tradition) برآمده و در افق (Horizon) زمان خويش قرار دارد: (پيشين، 582) و از مكالمه آن با افق متن و ادغام آن دو گريزناپذير مى‏باشد و پيش‏فرض‏هاى (Presupposition) خود مى‏باشد و الفاظ نيز حصارى براى نيت مؤلف مى‏باشد كه نمى‏تواند معيار قرار گيرد. بنابراين، معناى متن همان چيزى است كه مفسر يا مخاطب از متن فهميده است; لذا معناى ماوراى فهم خواننده يافت نمى‏شود كه ملاك تطابق يا عدم تطابق با آن چه مخاطب فهميده است قرار گيرد. از همين رو تمامى فهم‏ها هم ارزش تلقى مى‏شود و نمى‏توان يكى را بر ديگرى به عنوان درست‏بر نادرست ترجيح داد. (پيشين) پالمر از اين ديدگاه مى‏گويد: «نگريستن به اثر براى راه يافتن به ذهنيت مؤلف به درستى مغالطه دانسته مى‏شود و شهادت مؤلف در خصوص نيات و مقاصد خودش نيز به درستى شاهدى ناپذيرفتنى محسوب مى‏گردد. (پالمر، 7: 1377) وى درباره اعتبار فهم باز مى‏گويد: «سخن گفتن از اعتبار عينى تاويلات ساده انديشى است; زيرا انجام دادن اين كار به معناى مسلم گرفتن امكان فهم از موقفى بيرون از تاريخ است‏» . (پيشين، 55) به هر حال اين ديدگاه بر خلاف ديدگاه نخست، فهم را فعاليتى توليدى و آفرينشى و نه باز توليدى و بازيابى و همواره فراتر از معنايى كه در سر مؤلف بوده است، مى‏داند. و امرى وابسته به ذهنيت‏خاص مفسر كه در جريان سنت تغيير مى‏پذيرد، تلقى مى‏كند. (احمدى، 1372) بايد توجه داشت كه هم‏چنان كه گادامر در ديدگاه دوم و نسبت‏گرايانه فهم متون قرار داد، هرمنوتيك پوپر نيز در همين شاخه قرار مى‏گيرد با اين تفاوت كه در انديشه هرمنوتيكى پوپر ترجيح فهم بر فهم‏هاى ديگر معنى‏دار است، بر خلاف گادامر كه معتقد بود تمام فهم‏ها مادام كه با متن تعارض آشكار نداشته باشند در عرض يكديگرند و هيچ فهمى بر ديگرى ترجيح ندارد و فرقى بين فهم جديد يا قديم نيست. اگر وى فهم را عصرى مى‏داند براى آن هيچ ترجيحى بر فهم گذشتگان از متن واحد قائل نيست، بلكه اساسا امكان فهم غيرعصرى در يك لحظه را محال مى‏داند. (هادوى، 1377) اما پوپر نيز فهم را عصرى دانسته و از آن جهت كه آن را به واقعيت نزديك‏تر مى‏داند بر فهم غير عصرى ترجيح مى‏دهد. عصاره سخن او در اين زمينه اين است كه ما مى‏توانيم به واقعيت نزديك شويم; اگرچه نمى‏دانيم به واقعيت رسيده‏ايم يا نه، حتى ممكن است گاهى به آن برسيم ولى نمى‏توانيم بگوييم رسيده‏ايم; زيرا هميشه احتمال خطا در دانش ما وجود دارد» . (مگى 33: 1359)

2.5. هرمنوتيك پسامدرن

در راستاى هرمنوتيك مدرن و نئوكلاسيك، روى‏كرد ديگرى به مباحث هرمنوتيك با آراى ميشل فوكو شروع گرديده كه «هرمنوتيك پسامدرن‏» ناميده شده است.

در هرمنوتيك پسامدرن، معنى الفاظ نهفته است و ظاهر نمى‏باشد در عين حال در ظاهر الفاظ گونه‏اى نتيجه گرفته مى‏شود كه روابط قدرت را حفظ كند، هر سازمان يا نهادى برخوردار از يك گفتمان خاص مى‏باشد كه در آن نهاد خاص الفاظ يك معناى خاص مى‏دهند.

در اين دور هرمنوتيك با تحليلى انتقادى و توجيهى، همه چيز در دنيا بر مدار سلطه و قدرت معنا پيدا مى‏كند و فرض اين است كه همه چيز بر اساس قدرت شكل گرفته است و بايد بگيرد و همه معانى به دنبال سلطه‏اى شكل مى‏گيرد كه با رضايت مندى خاص محكومان قدرت پديد مى‏آيد. (يارمحمدى، 1379) ليوتار (1924 م) (Lyotard) و دلوز (Deleuze) را از اين دسته دانشمندان هرمنوتيك پسامدرن مى‏توان تلقى نمود. «ليوتار، خرد و قدرت را يكى مى‏داند و معتقد است‏خرد علمى توجيه‏گر اقتدار مى‏باشد» . (احمدى، 479: 1372) وى اين حكم را ترك كرد كه ما فقط مى‏پنداريم به حقيقت رسيده‏ايم اما آن‏چه حقيقت مى‏پنداريم، در واقع اشتياق ما به يافتن حقيقت است.

در هرمنوتيك پسامدرن باور به كلام نهايى و درست مطلق خنده دار مى‏نمايد. (پيشين، 479) «آزادى اساس روايت است و توالى بيان تنها با گريز از قطعيت و ايقان شكل مى‏گيرد و اساسا مفاهيم درست‏يا نادرست وجود ندارد. (پيشين، 479) ليوتار مى‏نويسد: «نبودن معنا در اثر از منش پسامدرن است‏» . (پيشين، 483) و باز مى‏نويسد: آنچه مى‏خوانيد كتابى فلسفى است. آن جمله‏ها اين‏جا به كار مى‏آيند تا نشان‏دهند كه در خود كارايى ندارند و قاعدة كارآيى آن‏ها بايد كشف شود. (پيشين، 480) و چنان كه گذشت، اين قاعده اقتدار، قدرت و سلطه توام با رضايت‏مندى محكومين به سلطه مى‏باشد.

3. تفاوت معناشناسى و هرمنوتيك

با كمك يك مثال مى‏توان به طور اجمال به تفاوت معناشناسى و هرمنوتيك پى‏برد و به تبع آن معناشناسى را روشن‏تر دريافت نمود. دوستى به فرزند دوست‏خود همراه با پدرش برخورد مى‏كند و به خاطر شيرين كارى فرزند خردسال دوستش در نوع سلام و احوال‏پرسى، از شدت خوشحالى و ملاطفت مى‏گويد: «اى پدر سوخته! و بوسه‏اى بر سر او مى‏زند و سپس با پدر وى مصافحه و احوال‏پرسى مى‏نمايد. برداشت معناشناختى «اى پدر سوخته‏» همان است كه گوينده نثار خردسال بى‏ادبى مى‏كند كه با سنگ، شيشه منزل وى را مى‏شكند و پا به فرار مى‏گذارد. اما وقتى از پوسته و قشر «اى پدر سوخته!» در اين دو فضا بگذريم، دو معنى بسيار متفاوت از آن مى‏فهميم. فهم متفاوت اخير از جمله «اى پدر سوخته!» مربوط به هرمنوتيك و تفسير كلام مى‏باشد كه فضاى سخن، شنونده را بدان راهنمايى مى‏كند، در حالى كه در حوزه معناشناختى در هر دو حالت، جمله «اى پدر سوخته‏» داراى معناى واحدى است.

گادامر در تفاوت معنا شناختى و هرمنوتيك مى‏گويد: «معناشناسى به نشانه‏ها و حقايق يا داده‏هاى زبانى از بيرون مى‏نگرد، چنان كه هستند و ظاهر مى‏شوند اما هرمنوتيك به سويه درونى كاربردى جهان واژگان تاكيد دارد. تاويل فهم دلالت‏هاى خاص و كاربرد فردى و شخصى نشانه‏ها و معناهاست، اما معناشناسى كاربرد همگانى دلالت‏هاى معنايى است. (احمدى، 576: 1372) مفهوم معناشناسى يا «مدلول تصورى‏» مربوط به واژگان است و فقط در حوزه معناشناسى كاربرد دارد. «نيت مؤلف نيز جز از طريق الفاظ كه در دايره معناشناسى قرار دارد، نيز نمى‏تواند معيار قرار گيرد و آن چه مى‏ماند فهم مخاطب است كه در حوزه هرمنوتيك قرار دارد» . (پيشين، 577)

4. تعريف نص و ظاهر

در نزد علماى اصول فقه از جمله مرحوم نراقى، نص و ظاهر دو وصف مدلول و معنى لفظ مى‏باشد. (نراقى، بى تا / خمينى، 1358 / نائينى، ج 4، 1412) اگر چه برخى غفلت نموده و آن را صفت لفظ و سخن (شهابى، 1349 / هادوى، 1377 / فاضل مقداد، ج 1، 1373) و يا دلالت (صدر، ج 2، 1359 / فيروزآبادى، ج 3، 1385) پنداشته‏اند.

بنابراين، نص عبارت است از، معنى واضح و معينى كه لفظ بر آن دلالت مى‏كند و احتمال ديگرى بر حسب نظام لغوى و اسلوب سخن عرفى در آن راه ندارد.

ظاهر نيز وصف معنى لفظ بوده و غير از الفاظ يا فرآيند دلالت مى‏باشد، بلكه از سنخ معنا و مفهوم است و در دايره ذهن به علم و آگاهى و درجات مختلف آن مربوط شده و زبان و لفظ در فرآيند استعمال و دلالت وسيله‏اى براى ابراز آن مى‏باشد; گوينده ابتدا معنايى در ذهن خود دارد و به وسيله لفظ آن را ابراز مى‏نمايد و سپس شنونده، الفاظ القا شده را مى‏شنود يا مى‏خواند و بلافاصله معناى آن را ذهنش پديد مى‏آورد; اگر چه با تامل عرفى يا دقت عقلى يا شهود عرفانى از آن كلام معانى ديگرى نيز فهم مى‏شود. آن چه بلافاصله از رهگذر سماع و التفات به الفاظ در ذهن گوينده پديده آمده ظاهر مى‏باشد. اين دو فرآيند از سوى متكلم استعمال و در سوى مخاطب دلالت ناميده مى‏شوند.

بنابراين، در تعريف ظاهر بايد معنى را اساس و ملاك قرار داد. از همين رو مرحوم صدر (معالم الجديده، 1395) به عنصر «علاقه و ارتباط‏» بين لفظ و معنى توجه نموده است و براساس معنا به تشريح و تعريف ظاهر پرداخته است:

گاهى بين يك لفظ و فقط يك معنى در ساختار زبان و فضاى محاوره عرفى ارتباط و علاقه پديد مى‏آيد; به نحوى كه در هنگام استعمال لفظ در فضاى عرف عام همان معنى به ذهن منتقل مى‏گردد. اين معنى را نص گويند. و اما گاهى تعدادى علاقه و ارتباط بين لفظ واحد و معانى متعددى شكل مى‏گيرد و راسخ مى‏گردد. اگر اين علاقه‏ها و ارتباطهاى متعدد با يكديگر مساوى و همسان بوده و در درجه‏ى واحدى قرار داشتند، به گونه‏اى كه هنگام استعمال لفظ معانى را در ذهن گوينده در يك سطح و در يك اندازه به تصوير مى‏كشند و او بين معانى مزبور متحير مى‏ماند، در اين صورت هر يك از معناى مزبور را مجمل گويند، و در اين حالت گويند: لفظ اجمال دارد. اما اگر ارتباط و علاقه‏هاى مزبور يكسان نبود، بلكه يكى از ميان آن‏ها قوى‏تر و شديدتر باشد و از سايرين در درجه بالاترى قرار داشته باشد، به گونه‏اى كه به مجرد استعمال متكلم و التفات مخاطب، آن علاقه و ارتباط در ذهن مخاطب به يكى از معانى متعدد، قوت و شدت بيشترى مى‏بخشد، به گونه‏اى كه در ابتدا اجازه رسوخ ساير معانى نمى‏دهد و در هنگام رسوخ هر كدام از معانى ديگر به ذ هن، معنى مزبور محفوظ و حاضر است و اساسا واسطه و نقش پلى ميان لفظ و معانى ديگر ايفا مى‏كند.

در دستگاه دلالت زبانى و اسلوب تعبير عرفى، اين معنا را كه نزديك‏ترين معنى به مراد متكلم و ذهنيت اوست ظاهر تلقى مى‏شود، مگر اين كه عواملى اين تلقى را دگرگون نمايند كه به قراين حاليه و مقاليه تعبير مى‏گردد. اگر چنين قراينى وجود نداشت. ظهور حال متكلم همين معنى اقرب به مراد را منظور متكلم قرار مى‏دهد كه به ظهور حالى تعبير مى‏شود و موضوع حجيت ظهور مى‏باشد. (صدر، 1980) بنابراين، هنگامى كه معنا بدون واسطه از لفظ به ذهن فرود آيد، در حوزه ظواهر قرار مى‏گيرد و چنان‏چه بين لفظ و معنى واسطه يا واسطه‏اى معنايى ديگرى قرار گيرد، معنا در حوزه ظواهر قرار نمى‏گيرد; مثلا كلمه بحر بدون واسطه، محلى كه انبوهى از آب در وسعت و عمق زياد قرار دارد در ذهن شنونده ايجاد مى‏كند، در حالى كه همين كلمه به واسطه همين معنى مى‏تواند معناى دوم يا سوم و... در ذهن شنونده ايجاد كند; مثلا آن جا كه متكلم مى‏گويد: «من امروز خدمت دريايى رسيدم; كلمه «دريا» به واسطه معناى فوق، مفهوم «عالم كثير العلم‏» را در ذهن مخاطب ايجاد مى‏نمايد، در عين حال ممكن است معناى اول هم در ذهن وى به وجود خود ادامه دهد. به بيان ديگر، كلمه «دريا» ابتدا معناى اولى و ظاهر را ايجاد و سپس لفظ با كمك قرينه همين معنا را واسطه قرار مى‏دهد و معنى «كثير العلم‏» را در ذهن مخاطب ايجاد مى‏كند. بنابراين، معنى ظاهر در قبل و در كنار هر يك از معناى ديگر پديد آمده و محفوظ مى‏ماند.

5. ظهورشناسى و مراتب مختلف فهم ظاهر

از آن جا كه اكثر آيات و روايات و كلمات بشرى نص نبوده، بلكه ظاهر مى‏باشد، اساس استنباط احكام شرعى بر ظواهر استوار شده است. لذا فقها در فرآيند استنباط شرعى و فهم فقهى، شناخت ظهور را وجهه‏ى همت‏خود قرار داده و با تقسير ظواهر به تصورى و تصديق استعمالى و تصديقى نهايى طى سه مرحله‏ى فهم معنايى به مقصود خود از فهم متن نايل مى‏شوند.

مخاطب در مواجهه با متن يا كلام در چندين مرحله از فهم معنايى به مراد متكلم دست پيدا مى‏كند و يا تا سرحد ممكن به آن نزديك مى‏شود. تفكيك اين مراحل ناشى از تيزبينى و ژرف‏انديشى دانشمندان اصولى متاخر به خصوص مرحوم نائينى است. در نزد دانشمندان قبل از نائينى مانند نراقيين (نراقى، بى تا نراقى، 1317) فرآيند فهم ظاهر دو مرحله بود تا اين كه وى يك مرحله بدان افزود و اكثر دانشمندان اصولى بعد از وى همين مبنى را پذيرفته‏اند .

ريشه تاريخى اين بحث را به خواجه نصيرالدين طوسى (672 ق) نسبت داده‏اند; زيرا وى مطرح كرده است كه دلالت تابع اراده است. (ابن سينا، ج 1، 1405 / طوسى، ج 1، 1403) . اما حق مطلب اين است كه نخستين بار، قاضى عبدالجبار زمينه چنين تقسيمى را فراهم كرده است. (قاضى عبدالجبار، ج 15، 1960)

1.5. ظهور تصورى

دلالت مفردات سخن بر معناى لغوى و عرفى كه به مجرد شنيدن به ذهن خطور مى‏كند، دلالت تصورى يا ظهور تصورى يا ظهور وضعى ناميده‏اند. (نراقى، بى‏تا) اين مرحله فهم ظاهر از ابتداى شروع متكلم به سخن يا از بدو مواجهه با متن براى انسان حاصل مى‏شود و متوقف به پايان رسيدن كلام يا اتمام جمله متن نمى‏باشد.

ريشه اين فهم، علم و آگاهى مخاطب به وضع لغات و انس ذهنى او به خاطر كثرت استعمال لفظ در معنا مى‏باشد. اين مرحله از فهم، ربطى به اراده متكلم يا صاحب متن نسبت‏به معناى الفاظ نداشته و حتى اگر خوابيده يا بى‏هوش يا مست كلماتى را بر زبان جارى نمايد اين مرحله از فهم براى شنونده آن الفاظ حاصل مى‏شود; كما اين كه از سخنان يا متون رمزى كه الفاظ بدون معناى ظاهرى آن‏ها مقصود گوينده بوده حاصل مى‏شود.

2.5. دلالت تصديق استعمالى (ظهور استعمالى)

پس از پايان كلام و يا اتمام جمله در متن، سخن بر معنا و مفهومى كه متفاهم عرفى است و اهل محاوره در هنگام القا و اتمام سخن بدان توجه پيدا مى‏كنند دلالت مى‏كند. اين مرحله از فهم متوقف بر اتمام سخن گوينده بوده و در خلال تكلم و جمله‏ى او براى مخاطب ايجاد نمى‏گردد. متكلم مى‏تواند قبل از اتمام سخن خود با اضافه كردن عبارتى بر كلام يا سخنان قبلى خود دلالت كلام را از ظهور تصورى به ظهور جديدى تغيير دهد. بنابراين، دلالت تصديقى در اين مرحله هم مى‏تواند عين ظهور تصورى مرحله اول باشد و هم مى‏تواند متفاوت با آن باشد. به عنوان مثال، فردى مى‏گويد: شيرى را ديدم‏» ، اگر سخن را قطع كند و سكوت نمايد، دلالت تصديقى عين دلالت تصورى خواهد بود، اما اگر عبارت كه تيراندازى مى‏كرد» را بدان اضافه كند، ظهور عبارت «شيرى را ديديم‏» با آن چه در مرحله نخست‏به ذهن آمد متفاوت مى‏شود. در اين مرحله مخاطب مى‏فهمد كه الفاظ و معانى عرفى آن مورد نظر متكلم بوده و وى قصد استعمال آن كلمات در آن معانى داشته است. اما اين كه آيا همين معانى نيز مراد جدى او نيز مى‏باشد يا خير مربوط به مرحله سوم فهم معنايى سخن و متن مى‏شود.

3.5. ظهور تصديقى كاشفه يا نهايى (دلالت تصديقى جدى)

متكلم بعد از فهم دو مرحله فوق، به دلالت‏سومى از كلام دست مى‏يابد كه سبب نيل به مراد متكلم مى‏شود و تا سرحد ممكن با نيت گوينده و معنى نفس الامرى كه انتقال آن انگيزه‏ى اصلى القاى كلام بوده نزديك مى‏گردد. در اين مرحله، كلام دلالت مى‏كند كه معنى عرفى و مؤداى كلام مراد و مقصود متكلم بوده و سخن بين مخاطب ونيت و محتواى ذهنى متكلم يا صاحب متن پيوند برقرار مى‏كند; پيوندى كه بستر تحريك و انبعاث و عكس العمل گفتارى يا كردارى مخاطب مى‏گردد. عمل‏كرد يا كاركرد سخن در اين جا آشكار مى‏گردد و اين كاركرد كلام آن گونه كه هرمنوتيك مدرن (گفتار كنش) مى‏گويد، از نيت مؤلف و مراد نفس الامرى او بريده و منقطع و لابشرط نيست.

به هر حال، در اين مرحله توجه به قرائن منفصله كلام به خصوص در فضاى تقنين و تشريع اهميت‏به سزايى داشته و موضوع اعتبار فهم كتاب و سنت و تفسير آن منقح مى‏گردد.

4.5. ارتباط مراحل فهم ظاهر كلام

مراحل سه گانه ظهور، جدا و مستقل از يكديگر نمى‏باشند و هر يك زمينه و بستر براى دست‏يابى به مرحله‏ى بعدى فهم ظاهر است. ابتدا فهم تصورى به دست مى‏آيد و سپس مخاطب با تمسك به اصولى كه مربوط به احراز ظهور است و افزودن آن‏ها به كلام، به مرحله دوم ظهور دست مى‏يابد و چنان چه كلام بدون قرينه باشد فهم تصورى و تصديقى مطابق با هم خواهند بود.

در مرحله دوم، كلام نسبت‏به مدلول تصديقى و فهم آن اجمال ندارد بلكه نص يا ظاهر است، اما چون كلام ظاهر نسبت‏به مراد متكلم صراحت نداشته و توام با نوعى اجمال و ابهام است. هنوز براى مخاطب اين ترديد وجود دارد كه آيا همين معناى ظاهر مراد و نيت متكلم مى‏باشد يا خير; زيرا اگر متكلم عادت بر سخن در يك فصل و تبيين جزئيات و قراين آن در فصلى ديگر داشته باشد، مى‏تواند با كلمات ديگر خود در زمان قبل يا بعد از آن كلام مراد جدى و واقعى خود را افاده نمايد. از همين رو مخاطب در اين مرحله با تمسك به اصول عقلائيه ديگرى كه در احراز مراد متكلم به كار مى‏رود و افزودن آن به كلام متكلم، مراد وى را از اجمال و ابهام خارج مى‏سازد و به حدى از وضوح مى‏رساند كه مى‏تواند به متكلم نسبت دهد و بدان عمل نمايد. بناى عقلا اين است كه معنى اخير را وسيله عذر و احتجاج طرفين كلام قرار مى‏دهند.

تمامى مباحثى كه براى تحصيل مرحله اول مد نظر فقها مى‏باشد (نراقى، بى تا)، مباحثى مربوط به زبان‏شناسى و معناشناسى بوده كه در مقدمه مباحث الفاظ اصول، و قسمتى از آن در جميع كتب صرف، نحو، ادب و علم لغت آمده است. اما ابزار، اصول و قواعد عقلائيه و مباحث مربوط به متكلم‏شناسى، مخاطب‏شناسى، بسترشناسى و افق‏شناسى كه در مرحله دوم و سوم دلالت دخالت دارند، عمده مباحث الفاظ، حجيت ظواهر، ملازمات عقليه و تعادل و تراجيح را در علم اصول تشكيل مى‏دهند; اگر چه مباحث مزبور محصور در اين علم نيز نمى‏باشد.

6. حجيت ظواهر

هدف اساسى اصول فقه از مباحث ظواهر و ظهورشناسى شناخت نيت و مراد شارع مقدس و يا گوينده از كلام مى‏باشد. چه بسا شارع بلكه متكلم بشرى ظاهر كلام خود را اراده نكرده باشد و احدى از عقلا اين حق را از متكلم بشرى سلب نمى‏كند كه معنى خلاف ظاهر كلام خود را اراده كند، تا چه رسد به شارع مقدس. اما از آن جا كه معانى ظاهرى بستر اصلى فهم مراد و مقاصد كلمات بشرى و شارع مقدس مى‏باشد، به ناچار دانشمندان اصولى ابتدا به بحث تشخيص ظواهر كلام قرآن و سنت پرداخته‏اند و پس از احراز قطعى ظهور، اعتبار و حجيت آن را دنبال كرده‏اند. مراد و هدف آنان از حجيت ظهور اين بوده كه آيا معانى ظاهرى كلام همان مراد نفس الامرى و مقصود شارع است، به گونه‏اى كه شارع بتواند با آن‏ها بر عليه مكلف احتجاج نمايد و عذر او را قطع كند و از سوى ديگر عبد در مقابل مولى بتواند عذر بياورد و خود را معذور بدارد و اساسا با ترتيب اثر دادن به فهم ظاهرى كلمات، آيا مى‏توان وظيفه عقلى و فطرى عبوديت را به جا آورد و بحث‏حجيت ظواهر به دنبال اثبات همين امر مى‏باشد.

لازم به ذكر است كه «حجيت‏» در علوم اسلامى داراى معناى متعدد لغوى و اصطلاحى مى‏باشد، كما اين كه در فقه و اصول نيز تفاسير متعددى به خود گرفته و در مفاد حجيت ظواهر، آراى متعددى ابراز شده كه عمده‏ترين آن دو تعريف است:

اول، تعريفى كه گذشت; يعنى آن چه صلاحيت احتياج متقابل خداوند و مكلف يا تكلم و مخاطب داشته باشد و د وم، آن چه كشف نوعى از واقع احكام شرعى الهى يا مراد و منظور متكلم مى‏كند (نراقى، بى تا) نسبت اين دو تعريف، عموم و خصوص من وجه مى‏باشد.

7. جايگاه معناشناسى و هرمنوتيك در دانش اصول

1.7. معناشناسى در اصول فقه

در اصول فقه، مرحله اول ظهورشناسى - يعنى مدلول تصورى - يك مفهوم معناشناسى ارزيابى مى‏شود كه از عبارات و الفاظ با تكيه بر شاخص‏هاى زبانى به ذهن مى‏نشيند، و مى‏توان مقدمه مباحث الفاظ; مانند بحث وضع، اقسام وضع، معناى حرفى، علايم حقيقت و مجاز و بحث مشتق... (نراقى، بى تا / نراقى، 1317 / نراقى 1408 / نائينى، ج 1، 1421 / خمينى، ج 1، 1373) را جزو معناشناسى تلقى نمود، هم‏چنان كه مباحث الفاظ منطق (شهابى، 1361 / مظفر، 1402) را بايد در همين دانش ارزيابى كرد. بدون ترديد اين جنبه‏هاى معناشناسى در اصول فقه داراى عمق و موشكافى‏هاى وسيعى بوده و مى‏تواند آن دانش را در خارج از علم اصول تغذيه نمايد و باعث استغناى آن علم شود. اما افسوس كه نه اصوليين حوزوى زبانى براى انتقال آن به محافل دانشگاهى داشته‏اند و نه بخش‏هاى زبان‏شناسى راهى صحيح براى دست‏يافتن به مباحث اصولى جستجو كرده‏اند. البته اين به معنى مطلق عدم تعامل و داد و ستد بين حوزه و دانشگاه نمى‏باشد و تلاش‏هاى جزيى به خصوص در چند دهه اخير دو محفل را انكار نمى‏كند.

2.7. ارتباط هرمنوتيك و اصول فقه

اصوليين براى دست‏يابى به مرحله دوم و سوم ظهور به اصول و قواعد عقلانيه و مباحث مربوط به متكلم‏شناسى، مخاطب‏شناسى، هستى‏شناسى، عرف‏شناسى، محيطشناسى، افق‏شناسى تاريخى و زمان و مكان‏شناسى زمان وصول كلام روى مى‏آورند كه عمده مباحث الفاظ، حجيت ظواهر، ملازمات عقليه و تعادل و تراجيح را در علم اصول فقه تشكيل مى‏دهد. مباحث فوق مستقيم يا غير مستقيم با عناوين ديگر محل بحث، گفتگو و نفى و اثبات هرمنوتيك كلاسيك و جديد مى‏باشد.

پرواضح است كه بسيارى از مباحث الفاظ اصول فقه و اكثر مبانى حجيت ظهور برمبناى اساسى هرمنوتيك قديم كه هنوز بر شاخه گسترده‏اى از هرمنوتيك معاصر منطبق مى‏باشد و تمام مباحث الفاظ مانند مدلول عقلى، وضعى، اطلاقى، يا اشاره‏اى امر، نهى و مفاهيم، عام، خاص و حجيت ظهور در حوزه هرمنوتيك بدين معنى قرار مى‏گيرد.

1.2.7. پيش‏فرض‏هاى اساسى اعتبار ظواهر و هرمنوتيك

ظهورشناسى و اعتبار آن داراى مبانى و پيش‏فرض‏هاى اساسى است كه به طور مستيقى از موضوعات مهم دانش هرمنوتيك مى‏باشد كه به برخى از آن‏ها ذكر اشاره مى‏گردد:

1.1.2.7. وجود معنى نفس الامرى و واقعى

از اساسى و بنيادى‏ترين پيش‏فرض‏هاى مسلم اصوليين و فقها در ظهورشناسى و حجيت ظهور، وجود معنى نفس الامرى يا مراد و مقصود شارع و متكلم از متن و كلام مى‏باشد. نراقيين در موارد متعددى از آثار خود بدين امر تصريح كرده‏اند (نراقى، بيتا، 1408 / نراقى 1317) . اين پيش‏فرض به منزله بنيان تمام مطالب اصولى در مباحث الفاظ و مباحث فقهى در استناد به آيات و روايات مى‏باشد و تمام اصول عقلانيه در باب ظهورات و اعتبار آن، داير مدار همين پيش فرض است. اگر اين پيش فرض فرو ريزد، به طور قطع مسير اجتهاد و استنباط دگرگون خواهد شد.

وجود نهفته معنى و مراد خداوند در آيات و روايات و امكان فهم آن، امرى اجماعى بين مسلمانان بوده و احدى از علماى اصيل اسلامى بر خلاف آن اظهار نكرده‏اند و پاره‏اى موارد نزاع‏هاى كلامى، تفسيرى، اصولى و فقهى به اختلاف در نحوه صيد آن معنى و مراد باز مى‏گردد. (4)

آن چه در بحث مقدمه الفاظ اصول فقه درباره وضع و اقسام آن آمده است، همه تصريح يا تاكيد معنى نفس الامرى الفاظ مى‏باشد و اين تاييد آن جا كه بحث از جواز يا عدم جواز استعمال لفظ در اكثر از يك معنا است روشن‏تر مى‏باشد. زيرا در آن جا جان مطلب، در وجود معناى نفس الامرى و نيت مؤلف نمود پيدا مى‏كند و مشكل بر اساس آن حل مى‏گردد (نراقى، بى تا / خراسانى، 1412 / خمينى، ج 1، 1373) .

چنان كه گذشت، امروزه شاخه‏اى از هرمنوتيك غربى به نام هرمنوتيك جديد پيش‏فرض مزبور را در تمام متون مكتوب به خصوص متونى كه از زبان نگارش آن فاصله طولانى گذشته است مورد ترديد و انكار قرار داده‏اند.

برخى از اصوليين، مانند محقق قمى بر خلاف نظريه نراقيين (نراقى، بى‏تا) در مساله عدم امكان بازيابى مراد كلام در حوزه آيات و روايات (قمى، 1378 / نائينى، 1412) و يا در باب در آميختن دو افق و تكيه بر ظهور واصل به شرط حكايت از ظهور صادر (آملى، 1405) تا حدودى به اين ديدگاه هرمنوتيك نزديك شده‏اند، اما هرگز دست از معناى نهايى قرآن و روايات كه مراد و مقصود شارع است‏برنداشته‏اند و معيار و اعتبار را در اين حوزه، معنى دار و ضابطه‏مند دانسته‏اند. (قمى، 1378) توجه به اين نكته ضرورى است كه هم اكنون چون گذشته انديشمندان زيادى در غرب در مقابل اين نحله هرمنوتيكى وجود دارند كه برنيت مؤلف و معناى نهايى پاى فشارى نموده و «در سده حاضر انبوهى كتاب و مقاله عليه ديدگاه نخست نوشته‏اند» . (احمدى، 590، 1372)

2.1.2.7. معنى دارى اعتبار و حجيت

پيش فرض مهم ديگر در عرصه ظهورشناسى و حجيت ظواهر، معنادارى اعتبار و ضابطه‏مندى آن است كه اصوليين و فقها آن را امرى مسلم و مفروغ پنداشته‏اند.

در ميان قدماى اصوليين و قبل از قرن پانزدهم هجرى، معنادارى و ضابطه‏مند بودن حجيت آن قدر مسلم بوده كه حتى به دنبال طرح اعتبار و اثبات حجيت ظواهر نبوده‏اند و اگر در قرن يازدهم (ه ق) نزاعى در حجيت صورت گرفت و تاكنون اصوليين خود را آسوده از آن نزاع نديده‏اند (نراقى، بى‏تا/ نراقى، 1317)، همه براساس معنادارى حجيت و اعتبار بوده است.

تمام شاخه‏هاى هرمنوتيك جديد معنى‏دارى اعتبار را نفى كرده‏اند. (پالمر، 1377 / احمدى، 1372 / مگى، 1359) در مقابل تمام دانشمندانى كه بر معنى نهايى متن پافشارى مى‏كنند، قائل به معنى دارى اعتبار و وجود ضابطه براى آن مى‏باشند. (احمدى، 1372)

3.1.2.7. امكان كنترل پيش‏فرض‏ها

در هرمنوتيك مدرن، سخن از تاثير ضرورى پيش‏فرض‏ها و انتظارات... در فهم متن مى‏باشد. به اعتقاد گادامر، ذهن تاويل كننده (مفسر) در آغاز تاويل، پاك وخالى نيست‏بلكه مجموعه‏اى است از پيش‏داورى‏ها، فرض‏هاى آغازين و خواست‏هايى استوار به [افق معنايى امروز] . اين باورها و كنش‏ها، مفاهيم و قاعده‏ها، ضابطه‏ها و محدوديت‏هاى ذهنى تاويل كننده، به گفته هوسرل، در حكم [زيست جهان] اوست. تاويل كننده همواره متن مورد تاويل را چنان بررسى مى‏كند كه با اين [زيست جهان ] همخوان باشد. (پيشين) آيا واقعيت وحقيقت همين است كه گادامر و پوپر به آن معتقداند؟

تحقيق مطلب اين است كه اصوليين منكر تاثير پيش‏فرض‏ها به طور ناآگاهانه يا آگاهانه در تاريخ فهم كتاب و سنت‏به نحو موجبه جزئيه نيستند، در عين حال معتقداند كه نه تنها امكان كنترل پيش‏فرض‏ها و انتظارات ذهنى وجود دارد بلكه بسيارى از فقها و اصوليين در تاريخ اجتهاد در اين معنا موفق و توانا بوده‏اند. روشن شدن اين حقيقت متوقف بر تفكيك ظهورات در فرآيند تاويل، تفسير و استنباط احكام شرعى از كتاب و سنت مى‏باشد.

الف) كنترل پيش‏فرض‏ها در شناخت دلالت تصورى

در مرحله دلالت تصورى و خطور ظهور تصورى به ذهن، داشتن يك ذهن عرفى و آشنايى ارتكازى با موضوع له الفاظ كفايت مى‏كند و هرگز معارف بشرى و پيش‏فرض‏ها ضرورت و حضورى ندارند; بلكه برعكس، وجود هر نوع ذهنيت و پيش‏داورى كلامى، فلسفى، علمى... به عنوان آفت مهم فهم اين مرحله از ظهور تلقى مى‏گردد.

مرحوم امام و فاضل نراقى (نراقى، بى تا) وجود پيش‏فرض‏هاى فلسفى و كلامى و علمى را در اين مرحله، آفت‏خلط فهم به حساب آورده و امام در اين زمينه مى‏فرمايد: «گاه برخى از دانشمندان ميان واژه‏هاى رايج علوم فلسفى و يا دقيق‏تر از آن با معناى عرفى خلط نموده...» (خمينى، 5: 1385) .

ب) كنترل پيش فرض‏ها در شناخت ظهور تصديقى استعمالى

در اين مرحله، پيش فرض‏هاى حساب شده‏اى كه از معلومات درون زبانى و مشترك بين تمام زبان‏ها نشات گرفته بايد بهره گرفت. عدم تنقيح و تنظيم آن‏ها يا عدم به كارگيرى صحيح آن‏ها در نادرستى يا عدم دست‏يابى فهم اين مرحله از ظهور مؤثر است. بسيارى از مباحث الفاظ علم اصول فقه براى تنقيح اين نوع پيش‏فرض‏ها است.

در شناخت اين مرحله از ظهور، هيچ نوع معارف بشرى چه قطعى و چه ظنى دخيل نيست و تنها بناهاى عقلانيه مشترك تمام زبان‏ها به عنوان پيش‏فرض‏هاى اساسى، نقش ايفا مى‏كنند و فقيه بايد ذهن خود را از غير آن‏ها پاك نمايد.

ج) كنترل پيش فرض‏ها در شناخت ظهور تصديقى كاشفه

در اين مرحله فقيه بايد تمام قراين لفظى و غيرلفظى را فرا بخواند. در فرايند كشف ظهور نهايى كه موضوع حجيت‏بوده عوامل بيرونى و تمام احكام عقلى قطعى و آن قسم از دانش بشرى كه قطعى و يقينى است. به عنوان پيش‏فرض‏هاى فقيه بايد دخالت كند و اين دخالت هم مقبول و هم مطلوب و هم واجب است.

زمانى حجت‏بر فقيه در فتاواى‏اش تمام مى‏شود كه تمام آن چه به عنوان قراين كشف اين ظهور دخالت دارند، جستجو و كسب نمايد و از يافتن بيش از آن‏ها به ياس برسد.

معارف ظنى بشرى نبايد در اين مرحله دخالت داده شود و فقيه نه تنها موظف به آن‏ها نيست، بلكه واجب است ذهن خود را از آن‏ها خالى نمايد. هم‏چنان كه مدلول روايات ضعيف معارض را كنار مى‏نهد و از دايره ذهن او در حين استنباط كنار مى‏رود. بنابراين، امكان كنترل پيش‏فرض‏ها در اين مرحله نيز وجود دارد; كما اين كه كاملا مشخص و روشن است كه فقيه كدام دسته از معارف را بايد به عنوان پيش فرض در اين مرحله فراخوانى نمايد.

4.1.2.7. وجود زمينه فهم ظهور در عصر صدور

يكى از ملاك‏هاى مهم و اساسى موضوع حجيت ظواهر، ظهور عصر صدور آيات و روايات مى‏باشد. مرحوم فاضل نراقى يكى از دانشمندان اصولى است كه به طور مفصل در اين زمينه وارد بحث‏شده و بر اين پيش‏فرض تاكيد مى‏ورزد. (نراقى، ص 19: بى تا) تماميت اين ملاك يا موضوع، بستگى به وجود زمينه فهم ظهور در عصر شارع دارد; زيرا اگر گفته شود معاصران هم‏زبان و هم زمان و هم مكان معصومين (ع)، امكان فهم كلمات آن را نداشته‏اند، بلكه فهم درست و دقيق ظاهر كلمات قرآن و سنت مربوط به انسان‏هاى عصرهاى بعدى است، مهم‏ترين ملاك حجيت ظهور، قابل اثبات نمى‏باشد.

وجود چنين زمينه‏اى از اصول مسلم اجتهاد و حجيت قرآن و سنت مى‏باشد و مدعاى خلاف آن، يعنى نبودن چنين زمينه‏اى مورد قبول هيچ دانشمند اصولى و فقهى نمى‏باشد.

5.1.2.7. امكان بازسازى افق صدور و كشف ظهور صادر

براى اثبات حجيت ظهور پيش‏فرض ديگرى ضرورى است و آن درك و كشف ظهور آيات و روايات در زمان صدور كلام مى‏باشد. فقيه بايد بتواند فضاى صدور كلام و افق محاوره معصوم و نزول آيات را بازسازى كند. اين پيش فرض از مهم‏ترين مقدمات اعتبار ظهور و دينى بودن فهم فقها مى‏باشد كه مورد اذعان نراقيين مى‏باشد. (نراقى، بى تا / نراقى، 1317) امروزه اين پيش فرض درباره فهم قرآن و سنت، بالاخص در وادى فهم فقهى مورد انكار هرمنوتيك جديد مى‏باشد. با انكار اين مقدمه، قدسى بودن فتاوى فقها و دينى بودن آن‏ها رخت‏بر مى‏بندد.

هرمنوتيك كلاسيك «يگانه كار اساسى در تاويل را بازسازى افق مؤلف و همخوانى مخاطب با آن افق تلقى مى‏كند» . (احمدى، 590: 1372) در مقابل هرمنوتيك جديد، «دست‏يابى به افق اصلى و اصيل سخن و گوينده را ناممكن مى‏داند» . (پيشين، 574) و يا حداكثر معتقد است: «دو افق زمانه نگارش متن و زمانه حاضر [لحظه وصول ] ادغام مى‏گردد كه گريزى از آن نيست‏» . (پيشين، 572) به جز اندك از اصوليين و فقها، تمامى آن‏ها معتقد به امكان بازسازى افق زمان گوينده هستند و قسمت زيادى از تلاش‏هاى اصولى و فقها آنان در فرايند استنباط احكام شرعى در واقع صرف بازسازى افق و فضاى زمان نزول آيات و صدور روايات مى‏شود; اگرچه در توفيق و نيل به هدف خود با يكديگر متفاوت مى‏باشند. توجه به اقدامات آنان در اين امر اين ادعا را روشن مى‏سازد:

محققين اصولى و فقها براى دست‏يابى به ظهور آيات و روايات در افق صدور و سنت‏حاكم بر عصر القاى خطاب، سه كار عمده و اساسى انجام داده و مى‏دهند: اول، به كشف قواعد كلى و مشترك فهم ظهور در تمام زبان‏ها مى‏پردازند، و دوم، اقدام به بررسى تاريخى انسان‏شناسى و جامعه‏شناسى و تاريخى كلام در افق صدور مى‏كنند، و در مرحله سوم، به بررسى كلام در پرتوى زمان و مكان در افق وصول و زمان مخاطب مى‏نشينند. اين سه اقدام را بايد سه فرآيند هرمنوتيكى براى دست‏يابى به منظور و نيت‏شارع از آيات و روايات تلقى نمود.

2.2.7. ملاحظاتى در همسانى قسمتى از اصول فقه با هرمنوتيك

علاوه بر آنچه درباره ارتباط اصول فقه و هرمنوتيك مطرح شد، نكات مهم ذيل جايگاه هرمنوتيك را در دانش مزبور بيشتر روشن مى‏نمايد.

1.2.1.7. هدف هرمنوتيكى اصول فقه

هدف اساسى دانشمندان اصولى از طرح مباحث مربوط به كتاب و سنت اعم از مباحث الفاظ، ملازمات عقليه، غيرمستقلات عقليه، تعادل و تراجيح، قطع و حجيت ظواهر، دست‏يابى به مراد شارع و ملازمات عقلى آيات و احاديث است كه يا از باب حجيت ظواهر و يا به خاطر حجيت ذاتى قطع بر عهده شارع مى‏گذارند. (نراقى، بى تا / نراقى 1317) اين هدف اساسى، دانشمند اصولى را ملزم مى‏نمايد كه از صرف مباحث كيفيت دلالت زبان و ساختار زبانى الفاظ كه دانش معناشناسى را تشكيل مى‏دهد و گونه‏هاى آن در مقدمه مباحث الفاظ اصول آمده است، پا را فراتر نهد و به مباحث تفسيرى و هرمنوتيكى و مبانى آن وارد گردد.

2.2.2.7. توجه اصولى به تمام سطوح معنايى

دانشمند اصولى به دنبال هدف اساسى‏اش از بررسى كتاب و سنت، تنها به ظواهر كتاب و سنت‏بسنده نمى‏كند، بلكه به تمام سطوح معنايى خلاف ظواهر، اشاره، تطبيق، منشا و حتى باطن نظر دارد، و در اين منظر، اختلافات زيادى بين دانشمندان اصولى در الحاق اين قبيل مفاهيم به ظواهر رخ داده است.

اين مباحث عميق وطولانى كه در سراسر مباحث الفاظ و ملازمات عقليه و تعادل و تراجيح آمده است، هرگز مربوط به مباحث دستگاه دلالت زبانى و معناشناسى نمى‏باشد، بلكه يك فرآيند تفسيرى و هرمنوتيكى و مبناسازى براى آن علم مى‏باشد.

3.2.2.7. مراحل اجتهاد در دريافت ظهور نهايى (نيت گوينده)

پى‏گيرى ظهور بدوى كه محصول مباحث معناشناسى و ساختار زبانى است تا رسيدن به ظهور نهايى و قطعى كه موضوع حجيت ظهور است، مستلزم طى مراحل دشوار اجتهاد مى‏باشد; از جمله جستجو تا حد ياس يا يقين براى قراين، در ميان آيات و روايات و ادله لبى و در مرحله دوم - در صورت يافتن قراين - و دفع تعارض يا ترجيح مى‏باشد.

اين فرايند دو مرحله‏اى، هرگز مربوط به دانش معناشناسى و دستگاه دلالت زبان نمى‏باشد، بلكه يك فرآيند تفسيرى و مبناسازى براى آن مى‏باشد.

4.2.2.7. اختلاف در ظاهر و اظهر

از نظر دانشمند اصولى، همه ظواهر در يك سطح نمى‏باشند; لذا برخى ظاهر و برخى اظهر تلقى شده‏اند و بر همين اساس اختلاف در تشخيص ظواهر بين فقها و اصوليين در فرآيند استدلال‏هاى فقهى و اصولى امرى پذيرفته شده مى‏باشد، نزاع‏هاى طولانى شيخ انصارى با ديگران در ادله كتاب و سنت‏بر اصل برائت و اختلافات امام با نائينى در جاى جاى مباحث اصول ايشان بر سر استظهارات آيات و روايات در استدلال بر مبانى خود و بر عليه مبانى نائينى، همه شاهد روشنى بر اين مطلب هستند.

5.2.2.7. مشروط بودن اخذ ظواهر در فرآيند استنباط

همه اصوليين اين امر را مسلم مى‏دانند كه اخذ به ظهور براى استنباط احكام شرعى از هر كسى پذيرفته نيست (نراقى، بى تا و 1408) و نفس مباحث اصول، دليل روشنى بر اين سخن مى‏باشد. تنها كسانى مى‏توانند در وادى احكام شرعى به ظاهر تمسك نمايند كه قادر باشند فرآيند اصولى اخذ ظواهر را بدانند و در عمل نيز به اجراى آن فرايند مسلط باشند. البته اين حرف بدان معنا نيست كه توده مردم حق استفاده كردن از ظواهر آيات و روايات را ندارد، زيرا مقصد قرآن و روايات فقط استنباط احكام شرع نمى‏باشد، بلكه چنان چه امام - رحمه الله - بيان داشتند، «مقصد اساسى قرآن انسان سازى است‏» . (خمينى، 193، 1369) كه احكام فقهى جزئى از آن را تشكيل مى‏دهد.

6.2.2.7. بازشناسى اقسام جملات

تمييز بين محكم و متشابه، مجمل و مبين، عام و خاص، مطلق و مقيد، ناسخ و منسوخ كه به اعتراف زركشى (زركشى، 1957) بر عهده علم اصول است و اين كه كدام آيه و روايت، نص و كدام داراى ظهور و چه مقدار از ظهور است، و از آن مهم‏تر به دست آوردن معيار و اصول بازشناسى اين‏ها از يكديگر كه وجهه همت نراقيين (نراقى، بى تا) و ساير دانشمندان اصولى است، يك بحث لفظى و معناشناسى نمى‏باشد، بلكه يك بحث تفسيرى و هرمنوتيكى و مبناسازى براى اين دانش مى‏باشد.

7.2.2.7. تخطئه فهم ظاهر

گاهى يك دانشمند اصول فقه براى رد استدلال يا مبانى دانشمند اصولى ديگر به تخطئه فهم وى از آيه يا روايت‏يا كلامى پرداخته و خدشه را با ادعاى «هذا تفسير بما لايرضى صاحبه‏» تمام مى‏كنند. اين نشان مى‏دهد كه نه تنها فرآيند استنباط فقهى مستلزم عمل تفسير كتاب و سنت هست، بلكه در خود دانش اصول نيز مملو از تفسير متون مى‏باشد.

نكته آخر كه در پايان مطالب لازم به تذكر مى‏باشد، اين است كه: اگر چه در اين مقاله تنظير و تشبيهى بين مباحث الفاظ اصول فقه و برخى نشان‏هاى هرمنوتيك غرب به عمل آمد، اما بايد بدين امر توجه داشت كه خاستگاه هرمنوتيك در غرب، متون مقدس مذهبى در آن ديار بوده است كه در حقيقت‏با قرآن كريم فرسنگ‏ها راه فاصله دارد. تلاش هرمنوتيك جديد در تقدس زدايى آن متون ريشه در تحريف و بشرى شدن آن كتب آسمانى دارد، در حالى كه وحى و كتاب مقدس قرآن در نزد اصوليين، معناى خاص و جايگاه ويژه‏اى دارد و على‏رغم زبان بشرى آن، احدى به بشرى بودن و تحريف اين كتاب اعتقاد ندارد. ثانيا بستر فلسفى هرمنوتيك غرب با بستر انديشه‏هاى كلامى و فلسفى و تفسير و مباحث الفاظ اصول فقه در شيعه كه در حكمت متعاليه متجلى شده است تفاوت فراوانى دارد. غفلت از اين دو امر، امروزه سبب مغالطات فراوانى در داورى پيرامون فهم فقهى و اصولى دانشمندان فقه و اصول گرديده است.

نتيجه‏گيرى

آن چه گذشت، نشان مى‏دهد كه قسمت عمده‏اى از دانش فقه همخوان با شاخه‏اى از هرمنوتيك كلاسيك و نئوكلاسيك كه امروزه در غرب طرف‏داران زيادى دارد، همخوان مى‏باشد و اين ادعا كه دانش اصول فقه خالى از مباحث هرمنوتيكى بوده و همه مربوط به معناشناسى است (مجتهد شبسترى، 1375)، ناتمام و به دور از حقيقت مى‏باشد و شايد بتوان در ميان فرقى چون اسماعيليه و ظاهرگرايان كه در ظهور افراط كرده‏اند، زمينه‏هاى اثبات اين ادعا را پيدا نمود.

پرواضح است كه بحث هرمنوتيك و مبانى آن منحصر در هرمنوتيك جديد (گادامر و...) نمى‏باشد تا بتوان براساس آن به دانشمندان اصول فقه نسبت غفلت از دانش تفسير متن و هرمنوتيك داد. (پيشين، 1375) نتيجه مهم ديگرى كه مباحث گذشته به دست مى‏دهد اين است كه توجه انديشمندان به مباحث هرمنوتيكى اصول فقه حوزه‏هاى علميه افزون بر اين كه عظمت كار فقهى و اجتهاد را به آنان نشان مى‏دهد، عاملى در فهم زبان حوزه و نزديكى دو قشر دانشگاهى و حوزوى بوده و بستر شايسته‏اى براى گفتمان بين انديشمندان اسلامى حوزوى و متفكران غربى را فراهم مى‏نمايد و از طرف ديگر، توجه حوزويان به مباحث هرمنوتيكى نه تنها مطلوب، بلكه يك ضرورت است.

منابع:

1. ابن سينا، الحسين عبدالله، الشفا، بى چا، قم، مكتبه آيت الله العظمى النجفى المرعشى، 1405 ق.

2. احمدى، بابك، ساختار و تاويل متن، چاپ دوم، 2 جلدى، تهران، نشر مركز، 1372 ش.

3. آريان پور، عباس و منوچهر، فرهنگ فشرده انگليسى به فارسى، چاپ دوازدهم، تهران، اميركبير، 1363 ش.

4. آملى، ميرزا هاشم، تقريرات الاصول، تقرير ضياء الدين نجفى، چاپ اول، تهران، انتشارات فراهانى، 1405 ق.

5. باقرى، مهرى، مقدمات زبان‏شناسى، چاپ چهارم، تهران، دانشگاه پيام نور، 1375 ش.

6. بروجردى، نهاية الاصول، تقريرات شيخ على منتظرى، چاپ اول، قم، نشر تفكر، 1415 ق.

7. خراسانى، شيخ محمد كاظم، كفاية الاصول، چاپ اول، قم، مؤسسه نشر اسلامى 1412 ق.

8 . خمينى، روح الله، مناهج الوصول، چاپ دوم، 2 جلدى، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1373 ش.

9. خمينى، روح الله، الرسائل، بى چا، قم، مؤسسه اسماعيليان، 1385 ق.

10. خمينى، روح الله، آداب الصلوة، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1369 ش.

11. ريچارد، ا.پالمر، علم هرمنوتيك، ترجمه سعيد حنايى، چاپ اول، تهران، هرمس، 1377 ش.

12. ريكور، پل، رسالت هرمنوتيك، ترجمه مراد فرهادپور، چاپ اول، گيل با همكارى روشنگران، 1371 ش.

13. زركشى، بدرالدين محمد، البرهان فى علوم القرآن، تحقيق ابوالفضل ابراهيم، چاپ اول، مصر، 1957 م.

14. سروش، عبدالكريم، قبض و بسط تئوريك شريعت، چاپ دوم، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1371 ش.

15. شهابى، محمود، تقريرات اصول، چاپ هفتم، تهران سازمان چاپ دانشگاه، 1349 ش.

16. شهابى، محمود، رهبر خرد، چاپ ششم، تهران، كتاب فروشى خيام، 1361 ش.

17. صدر، محمد باقر، دروس فى علم الاصول، چاپ اول، بيروت، دارالكتاب اللبنانى، 1980 م.

18. صدر، محمد باقر، المعالم الجديدة للاصول، چاپ دوم، تهران مكتبه النجاح، 1395 ق.

19. طوسى، شيخ نصيرالدين، شرح الاشارات، بى چا، دفتر نشر الكتاب، 1403 ق.

20. نائينى، محمد حسين، فوائد الاصول، تقرير على كاظمى، چاپ هفتم، 4 جلد، قم، نشر اسلامى، 1412 ق.

21. فاضل مقداد، جمال الدين، كنز العرفان فى فقه القرآن، چاپ پنجم، تهران، مرتضوى، 1373 ش.

22. فيروز آبادى، سيدمرتضى، عناية الاصول، بى چا، 6 جلدى، نجف، مطبعه النجف، 1385 ش.

23. قاضى عبدالجبار، المغنى فى ابواب التوحيد و العدل، تصحيح و تحقيق طه حسين و ابراهيم مدكور، بى چا، قاهره، 1960 م.

24. قمى (محقق)، ميرزا، قوانين الاصول، چاپ اول، ظهران، مكتبه العلميه الاسلاميه، 1378 ق.

25. كورنز هوى، ديويد، حلقه انتقادى، ترجمه مراد فرهادپور، چاپ اول، انتشارات مك گيل با همكارى انتشارات روشنفكران، 1373 ش.

26. مجتهد شبسترى، محمد، هرمنوتيك، كتاب و سنت، چاپ دوم، تهران، طرح نو، 1375 ش.

27. مظفر، شيخ محمد رضا، اصول الفقه، چاپ چهارم، 2 جلدى، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ق.

28. مظفر، شيخ محمد رضا، المنطق، بيروت، دارالتعارف، 1402 ق.

29. مگى، بريان، پوپر، ترجمه منوچهر بزرگمهر، چاپ اول، تهران، انتشارات خوارزمى، 1359 ش.

31. نراقى، احمد، مناهج الاحكام و الاصول، نسخه خطى، كاشان، بى تا.

32. نراقى، احمد، عوائد الايام، چاپ دوم، قم، انتشارات بصيرتى، 1408 ق.

33. نراقى، مهدى، تجريد الاصول، چاپ سنگى، بى‏جا، بى نا، 1317 ق.

34. هادوى، مهدى، مبانى كلام اجتهاد در برداشت از قرآن كريم، چاپ اول، قم، مؤسسه خانه خرد، 1377 ش.

مقالات:

1. نيوتن. ك. ام، هرمنوتيك، ترجمه يوسف آبادى، فصلنامه ارغنون، شماره 4، زمستان 1373.

2. يارمحمدى، لطف الله، مقابله منظور شناختى در زبان‏هاى انگليسى و فارسى با عنايت‏به چارچوب‏هاى فكرى يا راهبردهاى تلويحى فرهنگى، نشريه دانشكده ادبيات و علوم انسانى، دانشگاه شهيد باهنر كرمان، دوره جديد، شماره سوم، بهار 1372 ش.

3. يارمحمدى، لطف الله، بهره‏گيرى مترجم از تحليل گفتمان، مجله مترجم، فصلنامه علمى - فرهنگى، سال نهم، شماره 32، بهار و تابستان 1379.

4. مجموعه مقالات قرآنى چهارمين كنفرانس تحقيقاتى علوم و مفاهيم قرآن كريم، قم، دارالقرآن، 1373 ش.


1. اصول فقه يكى از علوم حوزوى و از مقدمات مهم اجتهاد فقهى است. اين علم، قواعد و اصول و مسايلى‏را مورد بررسى و نقد قرار مى‏دهد كه در عمليات استنباط احكام شرعى به كار گرفته مى‏شود. قسمت مهمى از اين دانش، مباحث الفاظ و معنى‏شناسى كتاب و متون روايى تشكيل مى‏دهد كه مشتمل بر مباحث عام و كلى است كه مختص به قرآن و روايات و حتى زبان عربى نمى‏باشد، بلكه در تمام زبان‏ها جريان دارد (ر.ك: خمينى، ج 1، 55- 232، 1373).

2. در اين مباحث از نحوه ارتباط الفاظ و معانى و وضع، علايم حقيقت و مجاز، اصول لفظيه عقلانيه، دلالت جمله امر و نهى، مفاهيم، و سايه‏هاى معنايى كلام و سطوح مختلف مفهوم الفاظ، عام و خاص، مطلق و مقيد، مجمل و مبين بحث مى‏گردد.

3. برخى از آيات قرآن در عصر نزول - يعنى 1400 سال پيش - داراى يك معناى ظاهرى بوده‏اند و عرف از آن آيات يا روايات فهم خاصى داشته‏اند، در حالى كه همين آيات و روايات هم اكنون به دست ما رسيده‏اند به خاطر تحول در مفاهيم و ظواهر الفاظ و عبارات داراى معنى ظاهرى و فهم ديگرى شده است كه با فهم نخست متفاوت مى‏باشد. معنى نخست را «ظهور صادر» و معنى امروزى را «ظهور واصل‏» نام‏گذارى كرده‏اند. مى‏توان از ظهور واصل به «فهم عصرى‏» تعبير نمود. (ر.ك: بروجردى، 69، 1415 / خراسانى، 217، 1412).

4. البته محقق قمى و پيروان وى اگرچه معنى نهايى و نفس الامرى را انكار نكرده، اما دست‏يابى به آن‏را غير ممكن دانسته‏اند; ولى هرگز نتيجه نگرفته‏اند كه فهم دين عصرى است و ظهور واصل ملاك است، بلكه دست از آن معنى برنداشته ودنبال راهى براى نزديك شدن به آن معنى نفس الامرى بوده‏اند و از طريق اثبات حجيت ظن مطلق به آن راه‏ها اعتبار بخشيده‏اند. (قمى، 400، 1378).

/ 1