رغبت دینی (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رغبت دینی (1) - نسخه متنی

سید محمد انجوی نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حجت الاسلام سيد محمد انجوي نژاد

موضوع : رغبت ديني_قسمت اول

متأسفانه ما در عالم انساني بر مبناي نفسمون برنامه ريزي مي كنيم و حتي عبادت هاي ما گرچه رنگ و بوش الهي هست اما بر اساس برخي از خصلتهاي انساني استوار شده . لذا خداوند تبارك و تعالي حتي عبادت رو يه چيز فطري مي دونه . دل ما در تمام اركان زندگي مون سهيمه . يعني اگه دلمون رو نتونيم با دينمون همراه كنيم مي بازيم . اونايي كه مبارزه با نفس رو به اين معنا مي دونن كه طوري با دين و خدا بر خورد كنن كه دلشون مي خواد در اشتباهن و معمولاً هم كم مي يارن .

براي رسيدن به خدا بايد پا روي دل بگذاريم ، اينجا دل به معناي نفس اماره است ، نفس اماره اي كه ما رو به سمت بدي ها و زشتي ها رهنمون مي كنه . اما اگه بتونيم براي رسيدن به خدا ، به عنوان يه ابزار ازش استفاده كنيم ، اتفاقاً هم قشنـگ تر ، هم بهتـر و هم راحت تر به خـدا مي رسيم . اسم اين رو اصطلاحاً مي ذاريم رغبت ديني .

شما در آيات شريفه قرآن دقت كنيد در جايي كه دعوت به دين مي شه مي فرمايند : تو اول مباحث عقلي رو پيش بكش ، يعني سعي كن خدا رو از راه عقل و منطقت درك كني و بعد از راه وعظ و موعظه . يه موعظه اي كه دلت هم خوشش بياد .

اين جمله اي كه ((خدا هست و خدا خوبه )) رو ما مي تونيم در بين نسل هاي مختلف بيان كنيم . طوري كه فرد هم خوشش بياد . چرا فكر مي كنيم ارتباط با خداوند يعني خوش آمدها رو كنار گذاشتن ؟ يا احياناً پا روي نفس گذاشتن ؟

امروز به يه جوون مي گي قدر جوونيت رو بدون چون دين در جووني خيلي قشنگ تر اثر مي كنه ؛ همين جوون ممكن بر گرده بهت بگه يه چيزهاي ديگه اي هم هست كه اينا هم فقط مخصوص جوونيه ، تو مي گي اين ها رو ول كنم و دين رو بچسبم ؟ من مي خوام اينها رو الآن داشته باشم ، بعد به سن 50 ، 60 سالگي كه رسيدم مي رم سراغ دين . من الان به اين چيزها نياز دارم ، چطور اينها رو كنار بذارم ؟ !

من هم مي خوام اون ديني كه تو مي گي ؛ اون خـدايي كه تو مي گي رو بپـرستم ، اما دوست دارم كه با ميل و اشتياق خودم باشه . امامي كه دوستش داشته باشم رو بهتر اطاعت مي كنم ، تا اون امامي كه فقط تو مي گي اگه حرفش رو گوش نكني مي ري جهنم .

لذا فرمودن موعظه بايد حسنه باشه ، نيكو باشه ، زيبا باشه ، ما بين خطابه و موعظه فرق قائليم و نبايد يه چيزهايي بگيم كه مردم فراري بشن . لذا فرمودن يه جوري خدا و دين رو تبليغ كنيد كه مردم احساس كنن قرار نيست دنياشون تعطيل بشه ، قرار نيست كه رو فطرتشون پا بذارن . مثلاً مي خواي از محرمات بگي ، از دروغ ، از غبيت ، از كنترل چشم ، از كنترل زبون بگي ، چرا فقط آيه هاي عذاب رو مي گي . چرا مي گي : اگه اين كار رو نكني تـوي قيامت مي سوزي .

دهه محرم ، جزوه هايي پخش شد كه من تذكر دادم جزوه هائيكه پخش مي شه دقت كنيد اگه آرم و علامت كانون داره ، از طرف ما هست ، وگرنه به ما ربطي نداره . بعد گفتن آقا مگه تو اين جزوه چي نوشته ؟ گفتم چيزي كه توي جزوه نوشته شده بود و بين خواهرها پخش شد ، چند تا حديث بود مبني بر اينكه اگه زني قسمتي از موهاش معلوم باشه ، توي قيامت همون قسمت از مو رو مي گيرن و آتيش مي زنن . و يا روايتهايي كه بعضاً مستند هم نيستند . منتها من اين رو مي خواستم بگم كه اگه ما بخوايم از اين راه جلو بريم ، داريم به مردم زور مي گيم . بايد كاري كنيم كه شخص براي رعايت مسائل ديني خودش رغبت داشته باشه ؛ مثلاً اگه مي خواي براش از حجاب بگي يا از كنترل چشم يا از غبيت و دروغ بگي، اول بهش اثبات كن كه خدا با تو مشكلي نداره ، تو دوست داري فلان كار رو انجام بدي ، خدا نمي گه چون تو اين كار رو دوست داري ، انجام نده ، خدا ميگه اين كار براي دنيا و آخرت تو ضرر داره . از اين راه نرو. به اين ميگن موعظه حسنه .

براش اثبات كن . بگو اين قسمت قضيه ، اين ضرر رو براي دنياي تو داره . اگه دروغ مي گي ؟ اگه دنبال شهوات هستي اين ضرر رو براي جسم و دنيات داره . بعد اين رغبت درش ايجاد مي شه .

ديشب با يه بنده خدايي كه ايراني هم نبود صحبت مي كردم . مي گفتش كه ، آقا بدون احساسات ، بدون روايت ، بدون آيات قرآن ، به من بگو كه چرا خدا دوست داره ما عبادتش كنيم ؟ بهش گفتم اصلاً خدا همچين حرفي زده ؟ تا حالا گفته دوست دارم كه تو من رو عبادت كني ؟! گفت پس چي ؟ گفتم ببين دست خودمونه ، ما يه جسم داريم و يه روح . اگه تو غذا به جسمت نرسوني ، جسمت ضعيف مي شه و وقتي ضعيف شد از بين مي ره ، روحت هم دقيقاً غذا لازم داره ، به غذاي روح ميگن مسائل روحاني ؛ در برخي جاها ، اصطلاحاً بهش ميگن عبادت . آقا ، زيارت اهل بيت (ع) هيچ سودي براي اهل بيت(ع ) نداره . هرچي هم كه ما بريم زيارت كنيم ، سلام بديم ، از اين ثواب هاي ما حسنه و يا سودي به امام رضا (ع) نمي رسه . ما يه روح داريم كه اين روح مون با سلام دادن به علي بن موسي الرضا(ع) ارضا مي شه و آروم مي گيره ، اين سلام دادن ، غذاي روح ماست .

الان هم از اين ديدگاه مي خوايم نگاه كنيم . پس مقدمه كار اين شد اگه احياناً مي خوايم براي بچه هاي خودمون ، براي جوون ها ، براي خواهر و برادرهامون ، براي هم كلاسي هامون ، يه انسان متدين رو ترسيم كنيم و بعنوان يه الگو به اونها معرفي كنيم و بگيم كه تو بايد به اين جا برسي ، يادمون نره يه چيزهايي تو دلش داره كه داشتن اين چيزها ايرادي نداره ، هيچ وقت دين شيعه اينها رو ايراد نمي دونه بابا ! شهوت ، محبت ، عاطفه جويي ، عاطفه خواهي ، عشق ورزي ، اينا هيچ ايرادي نداره ، ايراد در اينه كه ما نوع بدش رو انتخاب مي كنيم .

وقتي نامه هاي خصوصي امام (رحمت الله عليه) ، كه توي بعضي از كتابها و يا روزنامه ها چاپ شده رو مي خونيم ، مي بينيم يه مطلب خيلي قشنگ داره ، و اون هم اينكه بزرگانِ ما هر چه به خدا نزديك تر مي شن ، روابط انساني و عواطف انسانيشون خيلي خيلي قوي تر مي شه . يا جملاتي از ائمه معصومين(ع) و پيغمبر اكرم(ص) داريم كه اين جملات بقدري عاشقانه و لطيف و زيباست كه اصلاً آدم وقتي مي شنوه تعجب مي كنه ، با خودش مي گه : اه ! جدي اين ها رو ائمه (ع) گفتن ؟

بعضي وقت ها گول لباس ها رو مي خوريم ، رداي بلند ، ريش بلند ، انگشتر فلان ، ولي خدا رو مي بينيم كه مثلاً چه ابهتي داره يادمون مي ره كه آقا اين ابهت الهي دقيقاً همراه با يه عواطف كاملاً انساني و طبيعيه . كاملاً انساني و طبيعي .

ما بايد در مردم رغبت ايجاد كنيم تا مردم احساس نكنن دين دركشون نمي كنه . آقا دين من و شما رو درك مي كنه . بعضي ها مي گن : وقتي متدينين ، ما رو درك نمي كنن ، دين ما رو درك مي كـنه ؟

برخي از سليـقه هاي ديني ما رو درك نمي كنن ! مثال هاي فراوان داريم كه خدمتتون مي گم .

خب اولين قدم اينه كه ما صداهاي انساني رو گوش بديم . ما در طبيعت علاوه بر صداهايي كه داريم ، يه صداي انساني هم داريم ، اين صداهاي انساني كه ايجاد مي شه چند نوعه بعضي ها حرف مي زنن . خيلي عادي ، صداشون يه صداي عاديه . بعضي ها داد مي زنن ، داد يه حرف بلنده ، كه از اراده بلند مي شه ، طرف تصميم مي گيره ميگه الآن بايد داد بزنم . بعضي ها فرياد مي زنن . فرياد يه صداي بلندتر از داد هست . اين صدا از بي ارادگي بلند مي شه . يعني برگشته از باطن خروشيده است . و بعضي ها هم صدايي كه ايجاد مي كنند از فرياد هم بالاتره ، و اين صداي بالاتر از فرياد ، سكوته ! و برخي اونقدر بالاتر مي رن كه از فريادِ سكوت هم جلوتر مي رن . و اين نوع فرياد توي واقعه عاشورا اتفاق افتاد . كار به جايي مي رسه كه به قول حضرت امام (ره) اشك مي ريزن ، چشم حرف مي زنه .

يكي از زيباترين و عاشقانه ترين مكالمات بين حضرت زينب(س) و آقا امام حسين(ع ) اونجايي بود كه بعد از اينكه زينب(س) خطبه اش رو خوند ، وقتي سر بريده ابا عبدالله(ع) رو آوردن مقابل ايشون ، آروم آروم اشك از بغل چشم حضرت (س) فرو ريخت . در مقاتل و كتب تاريخي مي نويسند كه چند دقيقه كاملاً حضرت زينب(س) خيره موند . و برخي از مورخين كه اشتباه هم نوشتند و مداحا هم گاهي در مرثيه ها ميگن ، زينب (س ) تا اين رو ديد ، بهت زده شد . در صورتيكه اصلاً بهتي در كـار نبود ، اون داشت حرف مي زد ؛ ( مـن و شما نمي فهميم) چند دقيقه كاملاً عاشقانه صحبت كردن و اون آخر كار ، حضرت زينب (س) سرش رو به چوبه محمل زد ، و اين مربوط به آخر صحبته .

پس بالاترين فريادها از چشم بلند مي شه ، چشم صحبت مي كنه . ما در مسير دين ، مي تونيم از تمام اينها استفاده كنيم . يعني خداوند تبارك و تعالي در قسمت هاي مختلف به ما اجازه داده و گفته همه جور مي توني با من ارتباط داشته باشي ، از حرف تا داد تا فرياد تا سكوت .

جديداً يه مناجات با خدا ياد گرفتم ، خيلي با حاله ، مال خودمه ، اختراع خودمه ، مي گم خدايا (يه كم سكوت مي كنم) ، بعد مي گم : هيچي ! خودش ديگه مي فهمه .

يه وقت هايي اينجوري امتحان كن ، بگو خدايا ! تو نامه نانوشته خواني ، توي همين هيچي ساعت ها حرف خوابيده . خدايا ! . . . . . هيچي !

دستت رو به قنوت بلند كن ، يه صلوات بفرست : ربنا ! . . . . و بعد ساكت شو ! چرا فكر مي كني حتماً بايد يه مسير خاصي رو داشته باشي ؟ ساكت شو ، خودش مي دونه . خيلي وقتا كار من و تو و ارتباط با خدا و اهل بيت(ع) از اين حـرفها مي گذره كه بخوايم حرف بزنيم ، اونوقت بايد ساكـت بشيم .

وقتي با كاروان مي ري مشهد ، شبهاي آخر ، موقع برگشتن ، معمولاً يه عده هستن خيلي با امام رضا(ع) حرف مي زنن : آقا ! ما ديگه داريم مي ريم ، فلان شده ! اِله شده و . . . !! يا بعضي ها فكر مي كنن امام رضا(ع) فقط تو مشهد هست ، اغلب اينطوري هستيم . ولي برخي از خداحافظي ها بالاترين نجواست ! آخرين بار كه از حرم مي خواد بياد بيرون ، رو مي كنه به حرم ، آخرين سلامها رو مي ده ، وا مي سه نگاه مي كنه ، مي خواد حرف بزنه ، لبهاش حركت نمي كنه ، دلش يه حرفهايي برا گفتن داره . اما اونقدر اين حرفهاش سنگين و ثقيل هست كه ادبيات كلامي ـ انساني ـ دنياييش نمي تونه اين ها رو بيان كنه . خيلي وقتا براي خود شما ، حتي در روابط انساني تـون هم پيش مي ياد ، مجبور مي شيد سكوت كنيد ، سكوت !

خدا رحمت كنه شهيد علي ديمر رو ، يادم نمي ره ، بچه روستا بود ، يه روستايي حوالي سبزوار ، دو هفته بيشتر ازدواج نكرده بود ، خيلي پسر كم رويي بود . بعد از چند روز مي خواست با خانمش تماس بگيره ، با يه بدبختي ، از طريق بيسيم به مخابرات روستاشون تماس گرفتيم ، اومد با خانمش حرف بزنه . گوشي رو گرفت ، گفت : سلام ! خانمش هم گفت : سلام . . . . ! همين جور ساكت شد ! بعد هم گفت : كاري نداري ؟! خداحافظ !

اين سكوت يه دنيا حرفه . چرا ما نمي تونيم اينطوري با خدا و اهل بيت(ع) ارتباط بر قرار كنيم ؟ اتفاقاً اين يكي خيلي راحت تره . چرا تا بحث ارتباط با امام رضا(ع) مي شه شكوه ها و شكايت نامه هاي صدمن يه غاز بار مي زنيم مي بريم ؟ چرا بايد اينجور باشه ؟ دليل اصليش اينه كه رغبت نداريم ! اگه رغبت داشته باشي كه امام رضا(ع) مال خودت باشه ، اگه خدا رو از خودت بدوني ، ديگه زياد نيازي به صحبت كردن نداري ، نياز نيست حتماً و حتماً خيلي چيزها رو بگي .

يكي از بزرگان مي گفت : من مناجاتم تو خونه امام رضا(ع) اينه ، مي گم : آقا جون ! تو همه چي رو مي دوني ، همه چي هم كه مي توني ، خيلي خب ديگه من الآن اومدم اينجا . اصلاً من چكاره ام ؟! من كه كاره اي نيستم .

ماها رغبت نداريم ، اين رغبت رو بايد ايجـاد كنيم . اگـه من و شما ، آقا علي بن موسي الرضـا(ع) رو به اندازه همين عشـق هاي مجازي خودمون دوست داشته باشيم ، اونقدر ازشون مي گيريم كه اصلاً حساب نداره ! به اندازه همين عشق هاي مجازي !

شما ببينيد زن امام حسـن(ع) ، آدم بدي بود ، عشقش به امام حسن مجتبي(ع) هم مجازي بود . توي همين عشق مجازيِ دروغيش ، كلي چيز از امام حسن(ع) گرفت ! چرا ما نگيريم ؟ !

چرا رغبت نداريم ؟! بيايم اين رغبت رو معنا كنيم . بعضي ها فقط دهه محرم توي مجالس شركت مي كنند ، اما درصد خيلي بالايي از اين جمعيت ، هميشگي هستند ، شما كساني هستيد كه ماندگاريد يعني اين ارتباطتون قطع نمي شه ، سر ماندگاري رغبته . الآن بنده مي تونم روي اين منبر يه جوري صحبت كنم كه هفته آينده جمعيت ما نصف بشه . يعني اين رغبت جمعيت رو از بين ببرم ! طوري كه بگيد : آقا ما ديگه با اين بابا اصلاً صفا نمي كنيم ، ديدي چي چي گفت ؟ !

اما الان اكثر اين جمعيت با خودش مي گه : اين بابا ، اين همه صحبت كرده ، از خدا و پيغمبر(ص) ، اين همه حرف خوب زده ، شايد جلسه بعدي هم حرفهاي خوبي بزنه ، سر ماندگاري ، رغبته . و اين كه تو تا آخر عمرت غلام حلقه به گوش پدر و مادرت مي موني ، اين هست كه دوستشون داري ، هيچ وقت از پـدرت زده نمي شي ، هيچ وقت از مادرت زده نمي شي ، بهشون رغبت داري . و اين كه تا آخر عمرت با امام زمان(عج) رابطه ات خوبه ، چون رغبت داري . اما اگه يه وقتي آقا بياد و خلاف ميلت عمل كنه ، اگه اين رغبتت از بين بره ، مشكل پيدا مي كني . لذا امام حسين (ع) فرمودند همه شما ما رو دوست داريد ، ولي بايد ببينيم تا كي ما رو دوست داريد ؟

اين رغبت هايي كه ما الآن نسبت به امام رضا(ع) و فلان و فلان داريم يكي از دلايلش اينه كه غائبند . آقا امام زمان(عج) غائب هستن كه ما دوستش داريم . اگه بياد ، ممكنه به يه چيزهايي از ما گير بده و رغبت مون از بين بره .

من الان بالاي منبر نشستم ، هفته اي يه ساعت مي يام براي شما صحبت مي كنم ، شايد بعضي از شما بگيد : آقاي انجوي خيلي آدم خوبيه ، الحمدلله هفته اي يه ساعت صحبت مي كنه . دوستش داريم ، اگه بيايد به من نزديك بشيد و من يواش يواش به شما گير بدم ، بگم : ببخشيدا ! تو تا ديروز پاي منبر من مي نشستي ، من هم از تو هيچي نمي دونستم ، اما الآن مي بينم كه تو توي حرف زدنت مشكل داري ، آقا ! تو چرا با پدر و مادرت اينجور رفتاري داري ؟ اصلاً تو كه در مقابل پدر و مادرت نمي توني ادب رو رعايت كني ، چرا پاي منبر مي شيني ؟ مادرت زنگ زده ، شكايتت رو كرده و . . . يواش يواش اين رابطه بين ما كدر مي شه ، رغبتت كم مي شه .

الان رغبتي كه بين ما و امام رضا (ع) هست ، به اين دليله كه امام رضا(ع) رو نمي بينيم . اگه آقا رو ببينيم ، به ما گير بده كه تو الآن واسه من ثبت نام كردي مي خواي بياي اين جا چرا فلان مشكل رو داري ، آيا باز هم پاي كار هستي ؟

بيايم اين رغبت رو ايجاد كنيم . رغبت نسبي نباشه ، رغبت مطلق باشه . يعني ما هميشه به اينها علاقه داشته باشيم . جناب آقاي سازگار شعري براي حضرت زهرا(س) سرودند كه بسيار زيباست ، اشكالش اينه كه كاش اين در وجود ما بود

درد اگر عطا كند يا به شفا كشد مرا

اگر زمين زند مرا يا به سماء كشد مرا ( هر كاري بكنه )

پاي برون نمي نهم من از سراي فاطمه (س ) !

ما اينطوري هستيم و مي خوايم اين خصوصيت رو تقويت كنيم . سرّ ماندگاري ما رغبته . اما ببينيم رغبت چيه ؟ بر چه مبناهائيه ؟

1 ـ رغبت فطري :

خدا رو شكر كه همه انسانها ، ايراني ها و بيشتر ماها نسبت به اهل بيت(ع) رغبت داريم . و نسبت به امام رضا(ع) رغبتمون بيشتره . خيلي از شما وقتي مي ريد كربلا ، نا خود آگاه يه حرفي مي زنيد بر خلاف همه ي روايات ! حرفتون چيه ؟ وقتي مي ريد اونجا ، مي گيد : هيچ كجا براي ما امام رضا نمي شه همون طور كه ما هم توي بين الحرمين خونديم . اين بر خلاف همه رواياته . براي اينكه ميگن آقا ، همه بايد دور كربلا بچرخن ، حتي خيلي وقتا مي گن كربلا از خانه كعبه هم برتره ! و يا روايت هست كه توي حرم امام حسين (ع) مي توني نمازت رو كامل بخوني ، همون طور كه توي كعبه مي توني . همه ائمه(ع) سفارش كردند به آقا امام حسين(ع) از همه ما بالاتر نگاه كنيد . خود امام رضا(ع) هم فرموده امام حسين(ع) بالاتر از ماست ، اما ما فطرتاً يه رغبتي به امام رضا(ع) داريم ، خداوند اين رو از ايراني ها قبول كرده ! گفته بذار اين تيكه رو ، ايراني ها خلاف روايت باشن ! جدي وقتي هم مي رن كربلا ، مي گن جاي امام رضا(ع ) خالي . كاش مشهد بوديم ، هواي امام رضا(ع) به دلشون مي يوفته . وقتي داشتيم توي بين الحرمين مي خونديم غير از شما ، زائرهاي شهرهاي ديگه هم بودن و دائم مي يومدن مي گفتن : از امام رضا(ع) بخونيد . آقا ! اينجا بين الحرمينه ، امام رضا(ع) كه دم دست ماست ، زيارت امام رضا(ع) هم كه مرتب داريد مي ريد ، باز هم از امام رضا(ع) بخونم ؟ !

پس اولين نوع رغبت ، رغبت فطري ما نسبت به اهل بيت(ع) هست كه نسبت به امام رضا(ع ) با درجه بيشتري وجود داره . (در ما ايراني ها) . اين فطريه كه بايد قدرش رو بدونيم .

2 ـ رغبت اكتسابي :

هر چي بيشتر به ائمه(ع) نزديك مي شيم ، سيرت زيباتري پيدا مي كنيم . مثلاً همه مي گن فلاني آدم خوبيه ، اما وقتي بهش نزديك مي شي مي بيني خيلي زيباتر از اوني هست كه مي گفتن ، خيلي قشنگ تر از اين حرف هاست . آقا امام رضا(ع) خيلي خوبه ، خيـلي هم مرامش قشنـگه ، اما وقتي آدم نزديك مي شه مي بينه يه چيزهايي هم داره كه بقيه خبر نداشتن . اگه يه وقت ببينيش ، ديگه چي مي شه ؟ !!

پس اول اينكه خوبان عالم يه ظاهري دارن كه بر مصداق يا من اظهر الجميل خداونـد اين ظاهـر رو بين همه مردم پخـش مي كنه . خب همـه علاقه مند مي شن . دوم اينكه يه باطني دارن كه اين باطن رو خداوند فقط براي يه تعدادي پخش مي كنه ، تعداد خيلي قليلي اجازه دارن به اين باطن نزديك بشن . سوم اينكه يه باطن در باطني دارن (بطن در بطن ) كه ابداً كسي نمي تونه بفهمه مگر اينكه خودشون بگن ، مگر اينكه خودشون اجازه داشته باشن بگن . اين باطن سوم هر چي بيشتر بهش نزديك مي شيم ، هر چقدر بيشتر بطور اكتسابي به اين نزديك مي شيم ، رغبت ما نسبت به اين خوبان بيشتر مي شه. بايد دقت كنيم كه توي اين مسير باشيم . اين حرم ديدنها ، اين جلسه بحث ما ، رغبت ديني هست .

ايجاد اين رغبت اكتسابي نسبت به ائمه معصومين (ع) ممكنه با كمك محيط باشه . خيلي از ما اونقـدري كه امام حسيـن(ع) رو الآن ، بعد از زيارت ، دوست داريم ، قبلاً دوست نداشتيم ! چـون قبلاً محيط هايي كه روي ما تأثير بذاره ، نداشتيم . آقا ، ما تـا ديروز ، مثلاً هر وقـت مي خواستيم از عشق شعر بخونيم ، از همين شعرهاي كوچه بازاري و لاله زاري مي خونديم . معمولاً اينطوري بوديم ديگه ؛ مثلاًمي خونديم :




  • در ديده بـه جاي خواب آب است مــرا
    گــويند بخواب تـا به خـوابـش بينـي
    اي بـي خبـران چه جاي خواب است مرا !



  • زيــرا كـه بــه ديدنت تاب است مـــرا
    اي بـي خبـران چه جاي خواب است مرا !
    اي بـي خبـران چه جاي خواب است مرا !



بيشتر توي اين مايه ها بوديم ! اين جور محيط ها ، شعرهاي ما رو عوض كرد . الآن ديگه مي خونم : تموم زندگيم مال حسينه(ع) . اين رغبت اكتسابيه . تا مي خواد مثلاً به عشق مجازي هم فكر كنه ، يه دفعه مي بينه كه ذهنش ناخود آگاه مي ره به سمت امام حسين(ع) و امام رضا(ع) و گنبد طلاييش !

تا ديروز مثلاً كعبه آمالش يه ماشين بود ، مي گفت اگه اون ماشين خيلي با حال دست من بياد چي مي شه !! سرعتش فلانه ، صفر كيلومتره ، عكسش رو هم به ديوار مي زد . اما امروز يه دونه عكس گنبد طلايي كوچولوي امام رضا(ع) رو به ديوار مي زنه . اينا رو محيط به ما تزريق كرده ، رغبت به اين جلسات و اين جمع ها رو محيط به ما تزريق كرده ، رغبت به اين زيارت ها رو محيط تزريق كرده . فضاهاي فكري من و شما اكتسابيه . من اينطوري بودم ، شما كه احتمالاً از همون اول كه از مادر زاييده شدين عاشق امام رضا(ع) بوديد و اهل جلسات ! من كه مي دونم شما الحمدلله همتون سوابق بسيار بسيار عرفاني داريد ! ولي من اينطوري نبودم ، ما يه زماني تمام فكر و ذكرمون فوتبال بود ، يه زماني صبح تا شب ، شب تا صبح ، به فكر فوتبال بودم . شبـها كه مي خواستم بخوابم ، قبل از خواب ، دو تا تيـم توي ذهنم مي كشيدم و اينها شروع مي كردن به بازي كردن ، همين طور گل مي زدن تا من خوابم ببره ! ديوار اتاقم رو از بالا تا پايين ، چپ ، راست ، شمال ، جنوب ، عكس فوتباليست چسبونده بودم ، تموم وسايلم از قلم ، و دفتر و كلاسور و پيرهن و شلوار و كفش و . . . همه چيزم رنگ آبي بود ! آقا يه زمان ما اينطوري بوديم ، همون هم اكتسابي بود . اين رو از محيط كسب كرده بودم . بعد كه با اين دنيا آشنا شدم ، ديدم اصلاً اين دنيا ، يه دنياي خيلي خيلي فراتر از رنگ هاست . اين دنيا رنگي نبود ، توري بود . اين دنيا ، دنيـايي بود كه آدم با قشنگ ترين رنگي كه صفـا مي كرد ، رنگ بي رنگي بود . توي اين دنيا ما آب رو خيلي دوست داشتيم نه آبي رو. توي اين دنيا ما با تور خيلي صفا مي كرديم ، نه با رنگها . يه پله رفتيم بالاتر . اكتسابيه ديگه .

هيچ وقت يادم نمي ره ،اولين بار كه مي خواستم برم منطقه ، ( جبهه رفتنم بيشتر به اين دليل بود كه رودربايستي داشتم . همه اش توي اين فكر بودم كه همسايه ها چپ چپ نگاه نكنن و بگن تو بي عرضه اي ، همه رفيق هات شهيد شدن اما تو چي ؟ ) اولين اعزامم ، مرداد ماه بود ، وسط تابستون ، هفتم شهريور هم مسابقات فوتبال كشوري برگزار مي شد . به مسئول اعزام گفتم آقا ، من حالا كه مي يام ، ده روز ديگه براي مسابقات فوتبال كشوري بايد برگردم ! گفت شما برو 5 روز ديگه برگرد . رفتيم اما 3 روز بعدش اتفاقي افتاد كه اصلاً باورتون نمي شه ، من بايد براي يه قضيه اي صبح مي رفتم تهران و شب برمي گشتم ، از ايلام كه راه افتاديم تا تهران . من داشتم گريه مي كردم كه چه جوري اين 1 روز رو تحمل كنم ؟ تازه 3 روز بود اونجا بودم ، ببين رنگ نور چقدر بالاتره !؟ اين رغبت اكتسابيه .

اينكه تو اينقدر شعرها رو مي خوني ، و اينكه من اينقدر تأكيد دارم شعرها رو خودتون بگين ، براي اين نيست كه مجلسمون قشنگ بشه بلكه براي اينه كه مي دونم اين شعر به دردت مي خوره . بالاخره در تو رغبت ايجاد مي شه ، اين رغبت اكتسابيه پس هر چيزي رو كه آدم بهش نزديك بشه ، باهاش دم خور بشه ، بهش عادت مي كنه . ديدي طرف مي گه من فقط با خودكار بيك مي تونم بنويسم ؟! اين اكتسابيه . خودت ايجاد كردي .

در مورد امر دين و عشق به خداوند و اولياء هم ما بايد تمرين كنيم ، اگه بشينيم كه خودش بياد ، نمي ياد ، نمي شه بشينيم تا بياد ، بايد بريم دنبالش . بايد اينقدر اصرار كنيم ، اينقدر در اين خونه بشينيم تا بياد ، بايد به زور بگيريم ، تا زياد نگي قربون كبوترهاي حرمت ، هيچ وقت نسبت به كبوتـرهاي حـرم امام رضا(ع) علاقه مند نمي شي ، اينقدر اينجا مي گي قربون كبوتراي حرمت ، كه وقتي كبوتر مي بيني دلت پر مي زنه . اينا اكتسابيه . پس اين هم دومين نوع رغبت . ( رغبت اكتسابي )

3 ـ رغبت استمراري :

يعني رغبتي كه در اثر تكرار ايجاد مي شه . اكتساب يه بحثه و استمرار يه بحث ديگه است . شما اونقدر تكرار مي كنيد تا اين رغبت ايجاد بشه . رغبت استمراري يعني اينكه ما در اثـر استمـرار و چند بار يه كار رو انجـام دادن و بر كار موندن ، مي تونيم رغبت ايجاد كنيم . اين يعني چي ؟ شايد استمرار و تكرار در مسائل ديگه يه بعد منفي داشته باشه ، كه بر اثر افراط زياد ، و تكرار زياد ، جذابيتش رو براي ما از دست بده . اين رو ما اصلا قبول نداريم . استمرار در اينجا به معناي تكرار بدون جذابيت نيست ، به اين معنا نيست كه آقا ، ما يه كاري رو انجام بديم ، هي تكرار كنيم ، تا بالاخره برامون از جذابيتش كم بشه ، مثل بعضي از خادم هاي حرم امام رضا(ع) كه اينقدر بدون رغبت كارشون رو انجام دادن كه ديگه الآن خادم آقا بودن ، هيچ رنگ و بوي خاصي براشون نداره . رغبت استمراري به اين معناست كه يادمون باشه اگه اين رشته اتصالمون به خدا و اهل بيت(ع) رو قطع يا كم رنگ كنيم ، يواش يواش رغبت در دل ما از بين مي ره . يواش يواش اون مداحي كه هر شب داره مي خونه ، سه شب يه بار مي خونه ، بعد چهار شب يه بار ، بعد گرفتاريهاي دنيايينمي ذاره و . . .

چند وقت پيش يكي از كساني كه يه وقت توي كشور اسمش پيچيده بود رو ديدم ، مي گفت من هر چند وقت يكبار يه دعاي كميلي مي خونم ، ديگه نمي رسم ! وقت ندارم ! گفتم دلت تنگ نمي شه ؟ گفتم اگه به من بگن هفته اي چهار تا منبر برو دق مي كنم ، بايد هفته اي حداقل 5 ، 6 تا منبر بـرم . يا اگه بگن سه شب پشـت سر هم نخون ديگه ديونـه مي شم . مگه مي تونم نخونم ؟ گفت آره ، اولش يه كم سخت بود ، ديگه الحمدلله الآن خوب شده ! گفتم نگاه كن تو رو قرآن ، ببين چقدر ديدگاهش فرق كرده ؟

ارتباط بايد استمرار داشته باشه ، اگه همراه با استمرار نباشه ، اينطوري مي شه . مي گه حالا يه جلسه رو نمي ريم ، چيزي نمي شه ، به جايي مي رسه كه اگه بخواد مثل قبل باشه ، اذيت مي شه ، خيلي هم تحت فشار قرار مي گيره . مي بينيد وقتي دانشجو مي شيد يا به شهرستان مي ريد ، همين جوري مي گيد . اولش خيلي بهتون سخت مي گذره ، هي زنگ مي زنه ، پيغام ، پسغام ، ايميل ، نامه ، فلان ، آي خوش به حال بچه هاي كانون ، ما الان كه اينجا اومديم ، تازه مي فهميم كه چه نعمتي رو از دست داديم ، تازه فهميديم قدر آب رو ماهي دور از آب نمي تونه زندگي كنه و . . .

من مي دونم چي مي شه ، آخرش يه ماه ، دو ماه ، همين جوري نامه ها و تلفن ها پشت سر هم مي ياد ، بعد ديگه كم كم يادش مي ره ! آخه من هميشه گفتم اونجا كه رفتي فكر نكن از خدا جدا شدي ، ارتباط رو داشته باش . چه ربطي داره ؟ مگه آدم حتماً بايد شيراز باشه ؟ مشهد باشه ؟ مگه بايد كربلا باشه ؟ مي خواي بشيني حسرت بخوري ؟ يواش يواش كمرنگ مي شه .

هر كسي ممكنه اين اتفاق براش بيوفته ، يكي ممكنه منبري باشه بعد از يه مدتي بيوفته توي يه وادي ديگه ، كار اقتصادي كنه ، اولش ممكنه يه كم دلش تنگ بشه ، بعداً ديگه به جايي مي رسه كه ناراحت لباس تنش مي شه ، مي گه كاش مي شد اين لباس رو هم در بيارم!! پس استمرار خيلي مهمه ، يكي از مواردي كه رغبت ايجاد مي كنه همين استمراره ، وقتي استمرار نباشه ، رغبت از بين مي ره

آقا ! اگه مي شنوي كه توي ايتاليا صبح ماكاروني با پنير مي خورن ، ظهر ماكاروني با گوشت ، شب ماكاروني با كالباس ، اين استمراره ، شايد دلش رو بزنه ، اما ماكاروني رو دوست داره . اگه امام زمان (عج) مي فرمايند كه من هر روز ، صبح و شب براتون دوبار گريه مي كنم ، نگو يعني چي ؟ آقا ، مگـه مي شه روزي دوبار گريه كـرد ؟

بله مي شه ، اين استمـراره ، رغبت ايجاد مي كنه . آدم دوست داره ، افراط هم نيست . استمرار يعني كارهاي ديگه اش رو انجام بده ، اين رو هم داشته باشه . اين رغبت ايجاد مي كنه ، زبوني كه عادت كنه ذكر خدا و اهل بيت(ع) رو بگه ، رغبت ايجاد مي كنه ، اون چشمي كه عادت كنه ، براي خدا روزي يه بار اشك آلود بشه ، براي فرد رغبت ايجاد مي كنه . استمرار همونقدري كه بر دل و عقل ما تأثير مي ذاره ، بر چشم و اشك مون هم تأثير مي ذاره. قوانيني رو حاكم مي كنه كه اگه يه روز چشم براي خدا اشك نريخت ، اصلاً دلش مي گيره ، داغون مي شه ، اذيت مي شه .

اين اسمش افراط نيست . استمرار به معناي اينه كه آقا ، در شبانه روز يه ساعت هاي خاصي ، يه دقايق خاصي ، رو براي اين مسائل كنار بذاري . اين رغبت استمراريه .

با خط در ميون زدن ، اين دهه محـرم تا دهـه محـرم بعدي ، هيچ فرقي نمي كني ، كسي كه فقط دهـه به دهه مي ياد و برمي گرده ، هيچ فرقي نمي كنه . ماه رمضون ، يا شب قدر مي ياد و به سخنراني گوش مي ده ، بعد هم مي گه : آقا ! اين كه همون حرفهاي شب قدر سال81 ،80 ،79 ،76 ، ...54 ،43 رو زد ، 30 سال داره همين حرفها رو مي زنه . چرا ؟ چون استمـرار نداره ؟

استمـرار رغبت مي ياره ، آدم عادت مي كنه . كبوتر بام مي شه . اصلاً ديگه نمي تـونه دل بكنه . خيـلي از وقتا ما به خيـلي از بدي ها عـادت مي كنيم ، خيلي از چيزهايي كه همه مردم بدشون مي ياد . ديدي مثلاً جنوبي ها وقتي به شيراز يا شهرهاي سردسير مي رن گله مي كنن ميگه آقا دلمون واسه آفتاب خوزستان و بوشهر تنگ شده ، چه حالي مي ده !

آقا ، كجاش حال مي ده ؟ مگه ديوانه اي ؟ ميگه نمي فهمي ديگه ، نمي فهمي ! راست هم مي گه ، نمي فهميم . چون استمرار براي اون رغبت آورده ؟ داره با اون گرما صفا مي كنه ، كيف مي كنه ، مثلاً خيس عرق بشه ، پاهاش داغ بشه ، بسوزه . كيف مي كنه ! اين براي ما چيز بديه . اذيت مي شيم اما براي اون صفا داره .

يا كساني كه جاهاي سردسير زندگي مي كنند ، مي گه : آقا چه كيفي داره ! هوا سرد باشه ، كولاك ، آدم همه جاش رو ببنده ، شال ببنده . زمان دبيرستان ، توي مشهد ، شال مي بستيم ، فقط جلوي چشممون باز بود ، از بين شيارها كولاك برف مي زد داخل ، يه كيفي مي داد ! حال مي كرديم ! پاهامون يخ مي زد ، وقتي روي زمين مي ذاشتيم ، احساس نمي كرديم پامون روي زمينه از بس سرد بود ، دستامون يخ مي زد ، نمي تونستيم انگشتامون رو تكون بديم . اما باز هم صفا مي كرديم . اين رغبت ، رغبت استمراريه .

چند تا ديگه از چيزهايي كه رغبت مي ياره ، موند كه انشاءالله جلسه بعد اينها رو بيان مي كنيم . تا اينجا به اين نتيجه رسيديم كه اگه مي خوايم بمونيم ، بايد رغبت داشته باشيم و گفتيم كه رغبت به معناي تطابق دادن دين با فطرت و تمنيات دروني و نفساني حلال ما هست .

وصلي الله علي سيدنا محمد و آل محمد

/ 1