(من با دكتر تندركيا موافقم كه نوشت: (شيخ شهيد نورى نه به عنوان مخالف مشروطه كه خود در اوايل امر مدافعش بود بلكه به عنوان مدافع (مشروعه) بايد بالاى دار برود) و من مى افزايم و به عنوان مدافع كليّت تشيع اسلامى و به همين علت بود كه در كشتن آن شهيد همه به انتظار فتواى نجف نشستند آن هم در زمانى كه پيشواى روشنفكران غربزده ما ملكم خان مسيحى بود… و من نعش آن بزرگوار را بر سردار همچون پرچمى مى دانم كه به علامت استيلاى غرب زدگى پس از دويست سال كشمكش بر بام سراى اين مملكت افراشته شد.)57مدرس را مى نگريم كه گاه بر كرسى مجلس مى نشيند و قوانين شريعت را استنباط و به تصويب مى رساند و گاه در تبعيد در دور افتاده ترين نقاط مرزى كشور تنها به سر مى برد و سرانجام به دست دژخيمان استبداد به شهادت مى رسد.امام راحل در سراسر دورانِ روشنگريهاى اجتماعى و بيان فتاواى سياسى عليه نقشه ها و دسيسه هاى استعمارى رژيم طاغوت در معرض تهديد زندان و تبعيد به سر مى برد و با پيروزى انقلاب اسلامى پذيرش همگانى مى يابد و تكريم ها و تحسين ها را مى بيند; اما در همه حال به اداى مسؤوليت و وظيفه دينى خويش مى انديشد.جهاد و اجتهاد در چشم انداز سياست و اجتماع و تفقه وفقاهت در اين بخش از مسايل دين چه بسا فراز و نشيبهايى تلخ و شيرين به همراه داشته باشد. فقيه با توجه به مسؤوليتى كه براى روشن گرى و تفسير كامل دين دارد بايد به اين مهم بپردازد و از هيچ نهراسد و شجاعانه و بى باكانه به پيش برود تا فرداى روشن رخ بنمايد.