اساس تفكر (جدايى دين از سياست) جداى از جنبه ابزاريِ اين تفكر كه استعمار قديم وجديد از آن سود برده و مى برد در فرهنگ دين مسيحيت معنى و مفهوم دارد; اما در فرهنگ دين اسلام به كلّى بى پايه و بى معناست بخش كردن شؤون زندگى و دو نيم كردن حيات انسان به نيمى دينى و نيمى غير دينى در اسلام مجوزى براى آن يافت نمى شود.پيدايى اين تفكر در غرب بدان سبب بود كه فرهنگ دينى آنان چنين تقسيمى را مى پذيرفت; زيرا شؤون جامعه را دو بخش مى كرد: شؤون دنيوى كه به (قيصر) مربوط مى شود و ديگر شؤون اخروى كه به عهده (كليسا) ست. در آن فرهنگ تصور دنيا و آخرت دو تصور دوگانه و بيگانه بود بلكه ناسازگار.امّا فرهنگ اسلام هرگز چنين جدايى و دوگانگى را نمى پذيرد و آموزش نمى دهد. اسلام هرگز نمى گويد كار دنيا را به قيصر و سلطان واگذار و به عبادتگاه درآ و به عبادت خدا بپرداز. پيامبر(ص) در آغاز ظهور اسلام مسجد را مقر حكومت و قضاوت و سياست قرار داد همچنان كه محل عبادت نيز بود. اين امر نشان مى دهد كه اسلام براى سعادت مندى و بهروزيِ دنيويِ پيروانش برنامه دارد همان گونه كه براى نجات اخروى ايشان دستور و مناسك.به باور همه عالمان اسلامى اين ديانت افزون بر باورها و عبادات و اخلاقيات قانونهاى گسترده اى در زمينه دادوستدها حقوق سياسات و… دارد در حالى كه در ديانتِ امروزِ مسيح قانونهاى درخور توجهى براى پيوندهاى اجتماعى و حقوقى ديده نمى شود و بيش تر در بردارنده عبادات و اخلاقيات و پندها و اندرزهاست در اين صورت بسيار طبيعى مى نمايد كه دانشمند غربى (كه فرهنگ دينى را در تعاليم ديانت خويش مى بيند) به تفكر جدايى دين و سياست برسد.ولى كسى كه در فرهنگ جامع اسلام رشد يافته و آن همه قانونهاى اجتماعى و سياسى را در آن به روشنى مى بيند و سياست و ديانت را بسان روح وجسم در آموزه هاى ناگسسته مى بيند چگونه مى تواند به اين تفكر مسيحى باور آورد و يا به آن رضا دهد؟ چرا كه اين تفكر ممكن است با آموزشهاى موجود مسيحيت سازگار باشد ولى به حتم با طبيعت و ساختار اسلام ناهمسازى و ناسازگارى روشن دارد.بنابراين فقيه به دليل ايمان و تعهدى كه در برابر اسلام و پاسدارى از آموزشهاى آن دارد به انديشه و اجتهاد در پرسمانهاى سياسى مى پردازد و اين رويكرد را وظيفه دينى و رسالت حوزوى خويش مى داند.
رويكرد سياسى فقيهان
براى روشن كردن رويكرد سياسى فقيهان شيعه بايد دو موضوع را مورد دقت و بررسى قرار داد:1 . موضع گيريها و تكاپوهاى سياسى و اجتماعى فقيهان كه در روزگارخويش داشته اند.2 . فقه سياسى كه از ايشان به جاى مانده است.البته بررسى كامل اين دو محور مجالى بس فراخ وگسترده مى طلبد. آنچه در اين جا مى بينيد نگرشى كلّى و گذراست.
تكاپوى سياسى فقيهان
از سده چهارم هجرى به بعد كه دوره امامت و رهبرى مبتنى بر علم و عصمت پايان يافت و شيعه زندگى سياسى اجتماعى و دينى خود را بى حضور امام معصوم آغاز كرد ديدگاه نيابت فقيه مطرح شد و به استناد آن فقيهان و عالمان شيعى مظهر رهبرى فكرى و عملى جامعه شناخته شدند و در عمل قدرت واقعيِ سياسى و اجتماعى را در جوامع شيعه به عهده گرفتند.اين قدرت و رهبرى كه از مرجعيت دينى و مقام فتوا و در حقيقت از مقام معنوى ايشان بر مى آمد فقيهان را به قطب قدرت مند سياسى و پذيرفته جامعه بدل مى كرد. قدرت و نفوذى كه همواره در پرتو آن امور اجتماعى شيعيان سامان مى يافت و در موقع بروز حوادث و رويدادهايِ سياسى موجوديّت و حيات اجتماعى آنان حفظ مى شد.