فلسفه غرب كه مرحله آغازين آن متعلق به دوره يوناني است، از بدو ورود به حوزه فرهنگ و اعتقادات ما، با عقايد ديني ما پيوند خورد و در نتيجه پيوند با دين به صورت يك «فلسفه مقدّس» درآمد. خاصيت «تقدس» كه هيچگاه با ديدگاه انتقادي جمع نميشود جنبه نقد پذيري را از آن حذف كرد. لذا فلسفه در كنار دين و همگام با دين به صورت مجموعهاي از اصول ثابت و تغييرناپذير در تاريخ فرهنگ ما باقي ماند. اين پيوند بين دين و فلسفه كه نهايةً به صورت «علم كلام» تثبيت شد، هم گوهر دين را از قداست و خلوص قلبي آن خارج كرد و مورد شك و ترديد قرار داد و هم فلسفه را كه كار اصلي آن شناخت طبيعت است، نه طرح مباحث كلامي، از پويايي خاص خود بازداشت، حاصل اين پيوند نابجا اشتغال خاطر متفكران ما به مسايلي شد كه نه در حقيقت دين جايي دارند و نه جزء فلسفهاند. به موجب اين انحراف، فلسفه در فرهنگ ما از شناخت طبيعت و تأسيس علوم طبيعي بازماند.من مقدّمهاي در حدود هشت صفحه بر چاپ دوم ترجمه اصول فلسفه دكارت نوشته بودم كه ناخرسندي و حتّي خشم بعضي از دوستان (دوستان من و دوستان فلسفه اسلامي) را برانگيخت.1 به رغم اين خشم و عصبانيّت، در اين مقاله قصد دارم اندكي به شرح و بسط مطالب آن مقدّمه بپردازم. در سنت فلسفي مغرب زمين كه بنابرشواهد تاريخي، خاستگاه فلسفه است، دو مبحث عمده وجودشناسي و شناختشناسي به نحوي منظم از يكديگر متمايز شده است. در هر يك از اين دو حوزه، نحلههاي فلسفي مختلفي با اصول تعريف شده و روش مشخص تأسيس شده است. عمدهترين اين حوزهها در بحث وجود، اصالت معنا و اصالت مادّه و در بحث شناخت، اصالت عقل و اصالت تجربه است. هر يك از اين نحلهها ضمن تعريف اصول فلسفي خود و دفاع از آن، به نقد و بررسي اصول طرف مقابل پرداختهاند. اين انتقادها در مجموع موجب تقويت كلّ نظام فلسفي غرب شده است.با يك مطالعه تاريخي در فلسفه غرب معلوم ميشود كه عنصر «انتقاد» يا «سنجش» پرنفوذترين عناصر تفكّر غرب است كه موجب تحرّك و پويايي و استمرار و شادابي اين نظام فلسفي شده است. در فلسفه اسلامي چنين تقسيماتي وجود ندارد. اگرچه دو نحله عمده مشّايي و اشراقي در فلسفه اسلامي تعريف شده است و سهروردي در مقدمه حكمة الاشراق انتقادات متعددي بر روش مشائيان وارد كرده است، امّا اين مقابله از نوعي نيست كه بتواند تحولي عمده در روش تفكر پديد آورد و بيشتر از نوع اختلاف سليقه است از قبيل اختلافي كه در فلسفه غرب مثلاً «اسپينوزا» با «لايب نيتس» در حوزه اصالت عقل يا «لاك» با «هابز» در حوزه اصالت تجربه دارد. فلسفه متعاليه ملّا صدرا را، چون به اعتراف خودش جامع روشهاي مشّايي و اشراقي است، نميتوان حوزه مستقلي كه اختلاف روش با حوزههاي قبلي داشته باشد، تعريف كرد. بنابراين اولين نارسايي و نقصي كه در فلسفه اسلامي به چشم ميخورد فقدان تشعّب و نحلههاي مختلف است (و اين نكته را بعضي از مدرّسان و نويسندگان متأخر از امتيازات فلسفه اسلامي به حساب آوردهاند) كه همين امر موجب كساد روش نقادي در آن شده است.