بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
فلسفه پهلو به پهلوي علم قرار دارد وبا آن همقدم و همگام است. بنابراين، مقولات آن در طول تاريخ متناسب با درك علمي زمانه، متغير است، اما دگرگوني در مفاهيم ديني الزاما دگرگوني تاريخي نيست. اختلاف اديان (مثلاً اسلام و مسيحيت) از نوع اختلاف نحله هاي فلسفي نيست. اختلاف فيلسوف معتقد به اصالت ماده با فيلسوف معتقد به اصالت معنا غير از اختلاف بين پيروان دو دين است. در يك كلام، فلسفه امري عقلي است و دين امري قلبي. اگر بنابر دلايلي تاريخي بين آنها اتحاد بر قرار شود از اتحاد آنها مشكلاتي بروز ميكند كه به نمونه هايي از آن اشاره كرديم.
2 ـ برداشتن مرز بين علوم قديم و جديد
يكي از عواملي كه فلسفه اسلامي از آن رنج ميبرد و موجب عقب افتادگي آن شده است، تعيين مرز بين «علوم قديمه» و علوم جديد و رواج اين دو اصطلاح جعلي است. علم قديم و جديد ندارد. براي مثال علم پزشكي را در نظر بگيريد: اعتقاد به طبايع چهارگانه (دموي، بلغمي، سودايي، صفرايي) مربوط به طب قديم است و مفاهيم ميكروب و ويروس مربوط به طب جديد. اما امروز نه در مدارس طب و دانشكده هاي پزشكي طبايع چهارگانه تدريس ميشودو نه پزشك به اين طبايع باور دارد و نه داروساز بر اساس اين طبايع دارو ميسازد. مسأله طبايع چهارگانه امروز مربوط به «تاريخ پزشكي» است نه «علم پزشكي». از نظر پزشك امروز اگر گفته شود فلان بيمار گرفتار غلبه طبيعت بلغمي است، سخني بي معناست. اما اگر در تاريخ پزشكي گفته شود روزي بودكه پزشكان به طبيعت بلغمي باور داشتند اين سخن، علم و حقيقت است البته حقيقتي مربوط به تاريخ پزشكي نه علم پزشكي. از علوم ديگر نيز ميتوان مثالهاي معروف آورد: عناصر اربعه در شيمي، نظريه افلاك در نجوم، مكان طبيعي در فيزيك، اصل موضوع كل و جزء (كل از جزء خود بزرگتر است) در رياضيات، اشكال و ضروب قياس در منطق، جوهر و عرض در فلسفه و دهها مثال ديگر (نگارنده در صلاحيت خود نميبيند كه از مباحث فقهي نيز مثالي بياورد اما شايد احكام مربوط به حله يماني در بحث ديه از اين قبيل باشد ـ زيرا امروز چيزي به نام حله يماني وجود خارجي ندارد ـ). بنابر شواهدي كه ذكر كرديم علم عبارت است از مجموعه قضايايي كه (علاوه بر شرايطي كه در كتب منطق و روش شناسي براي آن ذكر كردهاند) موضوع آن نقدا و در حال حاضر موجود باشد. درعلم شيمي بعد از لاوازيه بحث در باب عناصر اربعه، علم نيست بلكه اتلاف عمر است. در مورد مكان طبيعي و حله يماني و... نيز موضوع از اين قرار است. به اين ترتيب شمول بحث در موضوعات علمي فقط از لحاظ تاريخي معتبر است يعني بحث از عناصر اربعه مربوط به تاريخ علم شيمي و بحث از حله يماني مربوط به تاريخ علم فقه است. اگر براي شيميدان امروزي بحث در باب عناصر اربعه علم محسوب نميشود، براي فقيه هم بحث از حله يماني مشمول چنين حكمي است. نتيجهاي كه از اين بحث كوتاه به دست ميآيد اين است كه علم به قديم و جديد تقسيم نميشود. بحث علمي فقط به موضوعاتي تعلق ميگيرد كه در حال حاضر موجود، در زندگي انسان مؤثر و پرداختن به آنها مفيد فوايد عملي باشد.از اين ديدگاه در «حوزه هاي علميه» يا مدارس علوم ديني، بايد به دو نكته توجه گردد:اول اينكه مباني «فقه جديد» مانند فلسفه جديد تدوين گردد و مباحث فقه سنتي به «تاريخ فقه» سپرده شود و مدرسان و محصلان اين صناعت به مسايل مربوط به زندگي امروز بپردازند5 و مباحث تاريخي را با آنچه ميتوان «علم» ناميد خلط نكند.دوم اينكه، چنانكه در فرهنگ ما سابقه داشته است، بايد مباني طبيعيات جديد و علوم انساني جديد وارد مدارس علوم ديني ما گردد. طلاب علوم ديني امروز بايد مقدماتي از فيزيك، نجوم، رياضيات، زيست شناسي، جامعه شناسي، روان شناسي و علوم و حقوق سياسي بخوانند. اگر اين دو نكته رعايت شود خرافه تقسيم علم به قديم و جديد از ميان خواهد رفت و فيلسوفان اسلامي ما به موضوعاتي كه ذهن حاجي سبزواري را مشغول كرده بود نخواهند پرداخت.اگر مدرسان و محصلان فقه به جاي تاريخ فقه يا حداقل در كنار آن به «علم فقه» بپردازند ميتوان نويد داد كه فلسفه اسلامي هم در كنار اين تحول از ابتذال موجود رها شود و در آن به جاي طرح مباحث تاريخ فلسفه (زيرا كه فلسفه اسلامي در مجموع چيزي جز بحث در باب بعضي مباحث تاريخ فلسفه نيست) به بحث در مسايل فلسفه امروز بپردازند، زيرا كه در هر حال نحوه مطالعات فقهي (مانند مطالعه در فيزيك و نجوم و رياضيات و...) در طرح مسايل فلسفي در ذهن محصلان فقه و فلسفه اسلامي مؤثر است.