نگرش انتقادی بر روش تحقیق و تفکر در فلسفه اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگرش انتقادی بر روش تحقیق و تفکر در فلسفه اسلامی - نسخه متنی

منوچهر صانعی دره بیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دليل ديگري هم مي‏توان بر فقدان تشعّب در فلسفه اسلامي آورد: روش‏هاي مشّائي و اشراقي به لحاظ تاريخي در عرض هم و در كنار هم و به موازات هم نيستند بلكه در طول يكديگر قرار دارند. سهروردي معاصر ابن سينا نيست تا در مقابل روش تفكّر او روشي متفاوت بنا كرده باشد. همان روش مشّائي به مقتضيات تاريخي و با اندكي تغيير به فلسفه اشراق تبديل شده است، چنانكه هر دو حوزه در شرايط تاريخي متأخرتر در فلسفه متعاليّه ملاصدرا جذب و حل شدند. لذا از ديدگاه تاريخي هم فلسفه اسلامي يك سنّت واحد است، سنتي كه در معرض انتقاد مخالفان قرار نگرفته است تا نقاط قوت و ضعف آن ارزيابي شود. از اينجا بر مي‏آيد كه فلسفه اسلامي يك نظام فكري واحد و داراي وحدت كامل است. در اين سنّت يا بايد فلسفه نخواني يا در محدوده انديشه‏هاي سينوي و صدرايي باقي بماني. تحصيل فلسفه در اينجا به معني حفظ سنّت است. در تفكّر غربي تمام سعي و جهد محصّلان فلسفه اين است كه به نحوي از آنچه پيشينيان گفته‏اند در گذرد و به خلق و ابداع مفاهيم نو بپردازد. در فلسفه اسلامي نه فقط سعي و كوشش بلكه تكليف محصّل فلسفه نيز اقتضا مي‏كند كه خلاف اسلاف خود چيزي نگويد. ملاّ صدرا با تمام عظمتي كه دارد همواره مي‏كوشد آراء خود را به اقوال قدما مستند كند و حتّي اگر نظري ابتكاري در موضوعي داشته باشد براي اثبات آن از قول قدما دليل مي‏تراشد، چنانكه در اثبات معاد جسماني به اقوال ارسطو متوسّل مي‏شود در حالي كه در فلسفه ارسطو چيزي به نام معاد مطرح نيست حتّي معاد روحاني يا خلود نفس تا چه رسد به معاد جسماني.

اين نگرش توحيدي يا وحدت نگري يا فقدان تشعّب در فلسفه اسلامي عامل اصلي توقّف و تعطيل و حالت خنثي و عدم خلاّقيّت و آفرينندگي و ناهماهنگي آن با شرايط و مقتضيات تاريخي زندگي شده است. در حالي كه در تفكّر غربي فنون و صنايع جديد از بطن فلسفه استخراج مي‏شود و جهان را تسخير مي‏كند. در اينجا همچنان سخن از نحوه علّيّت و فاعليت خداوند است كه آيا علّيّت او بالتجلي است يا بالرضا يا بالعنايه. در حالي كه فلسفه غرب به آينده مي‏انديشد فلسفه اسلامي به گذشته مي‏انديشد. اين مطلب را حتّي با يك نگاه اجمالي به شيوه تدريس در اين دو حوزه و مقايسه آنها با يكديگر مي‏توان دريافت. بنابر آنچه در شرح احوال و شيوه تدريس و كار مدرّسان فلسفه غرب گفته‏اند، در آنجا كمتر متداول است كه استاد فلسفه متني از فيلسوفان قديم را در كلاس درس براي شاگردان قرائت كند مگر به عنوان بيان نمونه مطلب، امّا در سنّت فلسفي ما «درس شفا» و «درس اسفار» و... روش متداول و رايج مدرّسان است و تمام افتخار و هنر مدرّس اين است كه عبارات فلان متن را قرائت كند و تفسير و شرح و توضيح دهد و اگر با روش فلسفي غرب بسنجم روش ما قصّه‏پردازي است نه تدريس فلسفه. هر گاه در روش تدريس فلسفه اسلامي كار به جايي رسيد كه مدرّس با قطع نظر از آنچه شيخ و خواجه و آخوند گفته‏اند و با چشم پوشي از نوشته‏هاي اين بزرگان، براي خود سخني داشته باشد، فلسفه اسلامي از حالت قصّه‏پردازي به مرحله تفكر فلسفي رسيده است.

نتيجه آنچه تا كنون گفته‏ايم اين است كه سنّت فلسفي ما از يك حالت يكنواختي و عدم تنوّع رنج مي‏برد. آيا اين عدم تنوّع يا به تعبير فريبنده‏تر اين وحدت نگري و عدم تشعّب حسن فلسفه است يا عيب آن؟ آيا تكليف حرفه‏اي و رسالت محصّل فلسفه اين است كه تفكّر فلسفي را از پراكندگي به يكپارچگي بكشاند يا برعكس از وحدت و يكپارچگي به تنوّع و كثرت و تشعّب هدايت كند؟ جواب اين پرسشها را به نحو زير مي‏توان پيدا كرد:

/ 12