نگرش انتقادی بر روش تحقیق و تفکر در فلسفه اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگرش انتقادی بر روش تحقیق و تفکر در فلسفه اسلامی - نسخه متنی

منوچهر صانعی دره بیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

«قداست فلسفه» نتيجه «وحدت دين و فلسفه» است. قداست گوهر دين است و هر امري كه به دين اضافه شود از قداست آن برخوردار خواهد شد. تعبير «هنر مقدّس» تعبيري آشناست. نه تنها هنر، كه اخلاق و سياست و حقوق و اقتصاد و... نيز مي‏توانند مقدّس باشند. امّا هر كجا «قداست» راه يافت جايي براي «شناخت» باقي نمي‏ماند؛ زيرا امر مقدّس، چنانكه گفتيم، قابل نقد نيست و نقادي ذات شناسايي است. نظر به اينكه دين مقدّس اسلام دين توحيد (و آن هم عاليترين مرحله توحيد) است، اگر فلسفه با دين متّحد شود «فلسفه توحيد» مي‏شود و اين آغاز انحراف در تفكّر فلسفي و مبدأ تمام نارساييهاي آن است. فلسفه توحيد از نعمت نقد محروم است، زيرا مقدّس است و به اين دليل از حوزه شناخت خارج مي‏شود. اكنون مي‏توان فهميد كه چرا ابن سينا در تقسيم فلسفه از يك طرف فلسفه توليدي را كه مبدأ فنون و صنايع است بكلّي فراموش مي‏كند و از طرف ديگر الهيات را «افضل علم با فضل معلوم» مي‏نامد. فلسفه ابن سينا فلسفه مقدّس است. در اين فلسفه هر چه متعلقات از وحدت به كثرت مي‏گرايند شأن وجودي آنها تنزل مي‏يابد به طوري كه وقتي در شناخت مراتب هستي نوبت به كثرات محسوس مادي مي‏رسد آنچه از اين كثرات در مرتبه جزئي‏تر قرار مي‏گيرد (مصنوعات بشري) بكلي از حوزه فلسفه حذف مي‏شود و برعكس عاليترين مرحله هستي كه داراي وحدت محض حقيقي است (ذات باري تعالي) «افضل معلوم» است. در واقع صنايع بشري يعني موضوع فلسفه توليدي به تعبير ارسطو جزيي‏ترين و نازل‏ترين و لذا متكثرترين بخش موجودات است و از اينجا معلوم مي‏شود كه چرا در نظر ملّاصدرا عاليترين مرحله وجود كه غني‏ترين مرحله آن است وجودي است كه فاقد هر حدي باشد (چيزي كه هگل آن را مساوي عدم دانسته است. زيرا در نظر هگل آنچه هيچ حدي ندارد هيچ است.) اتّحاد دين و فلسفه هر دو را از مسير خاصّشان خارج كرده و به انحراف كشاند. دين كه گوهر آن، لطيفه قلبي و اثر آن، آرامش روحي است به نظامي استدلالي مبدل شده و چون استدلال عقلي در دين، خارج از جايگاه خود به كار مي‏رود هيچ آثار ايجابي بر آن مترتب نيست. لذا كشاندن لطايف ديني به حوزه استدلال عملاً چيزي جز عقيم كردن اين لطايف نيست. از طرف ديگر فلسفه كه كار آن شناخت حقايق است و شناخت الزاماً از احساس آغاز مي‏شود و به تعقل مي‏انجامد، در نتيجه اتّحاد با دين به راهي افتاد كه جز حيراني و سرگرداني چيزي به بار نياورد.

نتيجه اتّحاد نامبارك دين و فلسفه كه به تخريب و انحراف هر دو انجاميد، پيدايش مولود ناخلف و عقيمي به نام «علم كلام» بود. اتّحاد دين و فلسفه يا تأسيس علم كلام تجربه تلخي بود كه پيش از اسلام ابتدا مسيحيت را به دام انداخت و خدا كند كه تقدير تاريخي ما تابعي از مسيحيت نباشد، زيرا مسيحيت بعد از حدود 15 قرن توانست از اسارت آن برهد؛ اگر چه ما هم با معيار تاريخ هجري قمري به قرن پانزدهم رسيده‏ايم. در هر حال شكوفايي فلسفه اسلامي مستلزم جدايي آن از قداست ديني است. حاصل قيل و قالهاي كلامي، به گواهي تاريخ طولاني آن، جز اتلاف عمر و هدر رفتن قواي ذهني و ايجاد ترديد در اعتقادات ديني و به بيراهه كشاندن تفكّر فلسفي چيز ديگري نبوده است. فلسفه به عنوان مجاهدت عقلي يا فعاليّت عقل، تا هنگامي كه اين فعاليّت در حوزه عملكرد خود انجام گيرد يعني از حدود طبيعت پا فراتر ننهد، كاملاً موفّق است. رشد انسان در حوزه‏هاي هنر و سياست و اقتصاد و صنعت و در يك كلام در تأسيس تمدّن گواه اين ادعاست كه عقل هرگاه در جاي خود، كه عبارت است از شناخت طبيعت و قواي آن، به كار رود، نتايج مثبت به بار مي‏آورد، امّا هر گاه در نتيجه اتّحاد با دين به مباحث خارج از قلمرو خود مي‏پردازد نه فقط نتيجه مثبتي حاصل نمي‏شود و تمام نيروي آن هدر مي‏رود بلكه آرامش قلبي دين را نيز بر هم مي‏زند و از يك پديده ذاتاً غير عقلي نتايج معقول مي‏طلبد.

/ 12