عليرضا شجاعى زند اقتدارAuthority) ) را به لحاظ مفهومى در مقابل قدرت عريـــان قرار مى دهنــد اگــر چــه خــود يــكــى از انــواع و اشكــال اعمــال قــــدرت اســــت. براى درك بهتر مفهوم اقتدار و تشخيص جايگاه آن در حوزهء مباحث حاكميت و سياست, ابتدا بايد به تعريف و تفهيم قدرت 1 به عنوان ريشهء مفهومى اقتدار مبادرت نمود. سياست و غلبه اساسا بر بنياد قدرت پا مى گيرد. علماى سياست چون وبر و مورگنتا2, قدرت را به عنوان غايت و در عين حال ابزار سياست تعريف كرده اند. در اين تعبير, قدرت به معناى توانايى تحميل اراده بر ديگران است. وبر قدرت را در مناسبات اجتماعى مى يابد و آن را بر اساس: ((موقعيت شخص در يك رابطهء اجتماعى نابرابر كه بتواند خواست خود را على رغم هر مقاومتى اعمال نمايد. 3)) تعريف مى كند اما راسل بدون تصريح به ماهيت اجتماعى قدرت, آن را ((توانايى ايجاد آثار و نتايج موردنظر4)) تعريف كرده و با انرژى در فيزيك مقايسه مى نمايد. او معتقد است كه قدرت همانند انرژى, داراى اكشكال گوناگونى مثل ثروت, سلاح, نفوذ معنوى, مقام و موقعيت اجتماعى است.5 چايلد نيز با يك تقليل مفهومى, قدرت را كشف بزرگ بشر مى داند و مى گويد: "بالاخره پديدهء جنگ به كشف بزرگى نيز انجاميد و آن اين كه انسان را هم چون حيوان مى تواند زير فرمان آورد و دشمن مغلوب را به جاى كشتن مى توان اسير كرد در قبال بازپس گرداندن زندگى, به كارش وا داشت. پس از اين كشف است كه قدرت به عنوان يك پديدهء اجتماعى و مستقل وارد فعل و انفعال اجتماعى گرديد."6 اگرچه چايلد با تضييق مفهوم قدرت و حصر آن در زور و غلبهء فيزيكى, از اكشكال ديگر قدرت ـ لااقل در اين فراز غفلت نموده است, اما راسل با قبول تمايز ميان قدرت مبتنى بر سنت يا رضايت با قدرت برهنه7, به نحوى بر تجليات مختلف آن صحه گذارده است. وبر نيز با همين اعتقاد مى گويد: روابط بين فرمان روا و فرمان بردار از دو صورت خارج نيست: يا مبتنى بر اجبار مطلق است كه خاص دوران بردگى است و يا صورتى طبيعى و حقيقى دارد كه مستلزم وجود حداقلى از پذيرش و مقبوليت است. و همين نوع دوم قدرت, و يا به تعبير وبر قدرت طبيعى و حقيقى است كه به مفهوم اقتدار نزديك مى شود. با نزديك شدن معناى اين دو مفهوم به هم, حال مى توان آن ها را در خلاصه ترين عبارت چنين تعريف كرد: قدرت, اقتدارى است فاقد هر نوع مشروعيت و اقتدار, قدرتى است داراى نوعى مشروعيت. برحسب اين تعريف, مفهوم اقتدار يا آمريت با مشروعيت عجين و همنشين مى گردد, به طورى كه تمامى اعتبار و هويت خود را از آن مى گيرد. اقتدار همواره با نوعى ارج و شكوه و به طور دقيق تر با يك اعتماد و اتكال شخصى يا جمعى به كسى كه اقتدار به او نسبت داده شده, همراه است. لذا اقتدار چيزى نيست كه شخص يا نهادى آن را فى نفسه و بالاستقلال داراشود, بلكه معنايى است كه در ربط با ديگران و در طى يك فرايند اجتماعى پديد مىآيد و اشاره به نوعى شناسايى و اقرار به صلاحيت ها و كفايت هايى دارد كه نزد ديگران آشكار گرديده است. وبر در تكميل و بسط مقولهء اقتدار, از عناصرى كه باعث مى گردد تا مردم از يك اقتدار اطاعت نمايند, پرسش مى كند و از اين طريق به منابعى كه مشروعيت يك اقتدار را تامين و تضمين مى نمايد, مى رسد. منابع مشروعيت بخش اقتداردر يك تقسيم بندى كلى چنين است: - باورها, ارزش ها و احكام دينى . - سنن موروثى بازمانده از گذشته هاى دور با هاله اى از احترام و تقدس عقل . - و قانون خود لابنياد بشرى. وبر سه نوع اقتدار ((فرهومندCar ismatic)((),((سنتىTraditional) (() و (( عقلانى - قانونىRational - Legal )(( ) خود را بر اين سه منبع مشروعيت بخش قدرت,ابتناكرده و آن هارا چنين تعريف مى كند: