زیدیه و امامت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زیدیه و امامت - نسخه متنی

علی ربانی گلپایگانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زيديه و امامت

على ربانى گلپايگانى





عقايد زير را در مسئله امامت به زيد نسبت داده اند:

1- امامت به فرزندان امام حسين عليه السلام اختصاص ندارد، بلكه براى هر فرد فاطمى كه واجد شرايط امامت باشد- حسنى باشد يا حسينى- جايز و ثابت است.

2- وجود دو امام در يك زمان و در دو منطقه جايز است.

3- امامت مفضول با وجود افضل جايز است.

4- از شرايط امام، قيام مسلحانه بر ضد ظالمان است. (1)

مورد اخير در منابع شيعه نيز وارد شده است، چنانكه مرحوم كلينى در كافى روايت كرده كه روزى زيد بر حضرت باقر عليه السلام وارد شد، در حالى كه نامه اى از مردم كوفه همراه داشت كه او را دعوت كرده و وعده يارى داده بودند. امام باقر عليه السلام به او گفت: «آيا اين نامه ها را در پاسخ درخواست تو نوشته اند، يا خود ابتدائا به نوشتن آنها اقدام كرده اند؟زيد گفت: نامه ها از طرف خود آنان است، زيرا آنان حق ما را مى شناسند، و بر حكم خدا درباره وجوب مودت و اطاعت ما آگاهند.

امام باقر عليه السلام خطاب به زيد فرمود: «حكم خداوند به وجوب اطاعت از ما خاندان نبوى به برخى اختصاص دارد، ولى حكم به وجوب مودت ما همگانى است، و امر خدا درباره اوليايش بنا بر قضا و قدر حتمى در وقت معين جارى مى شود. پس مبادا ناآگاهان امر را بر تو مشتبه سازند. آنان تو را از خدا بى نياز نمى كنند. شتاب مكن، زيرا خداوند به واسطه شتاب بندگانش، در اجراى اوامر خود شتاب نمى كند، پس بر امر خدا پيشى مگير. »





در اين هنگام زيد به خشم آمد و گفت: «آن كس از ما كه در خانه بنشيند و (با دشمنان خدا) جهاد نكند امام نيست، بلكه امام كسى است كه در راه خدا جهاد نموده و از حريم خود و حقوق رعيت دفاع كند. »





امام باقر عليه السلام به او فرمود: «اى برادر، آيا براى اثبات مدعاى خود شاهدى از كتاب خدا يا دليلى از رسول خدا دارى، زيرا خداوند امورى را حلال و امورى را حرام كرده و فرائضى را مقرر داشته، و امر را بر امامى كه قائم به امر اوست مشتبه نكرده، تا اينكه به انجام كارى كه هنوز وقت آن فرا نرسيده قيام نمايد، چنان كه براى انجام هر فريضه اى وقتى را مقرر داشته است، پس اگر تو بر مدعاى خود از جانب خدا برهان و يقين دارى به تصميم خود عمل كن، و گرنه در كارى كه شك دارى وارد مشو، و من به خدا پناه مى برم از امامى كه وقت انجام وظيفه خود را نشناسد، و در اين صورت، تابع، داناتر از متبوع خواهد بود.

اى برادر، آيا مى خواهى قومى را هدايت كنى كه به آيات خدا كفر ورزيده و پيرو هواى نفس خود گرديده، و بدون برهان خود را خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله خوانده اند، اى برادر، پناه به خدا از اينكه بدن تو را در كناسه به دار آويزند» .

در اين هنگام چشمان امام پر از اشك گرديد و گفت: «خدا ميان ما و آنان كه حرمت ما را حفظ نكردند و حق ما را انكار نمودند داورى خواهد كرد» . (2)

كشى نيز در رجال خود رد ابو بكر حضرمى بر ضد زيد در را مورد ادعاى او كه قيام مسلحانه را از شرايط امامت مى دانست- چنين نقل كرده است: «ابو بكر از وى پرسيد: آيا آنگاه كه على بن ابى طالب در خانه نشسته بود، امام بود، يا فقط هنگامى كه قيام به سيف كرد امام بود؟وى اين سؤال را سه مرتبه از زيد پرسيد، و او پاسخى نگفت » . (3)

بررسى و تحقيق

آنچه از اين روايات به دست مى آيد، اين است كه زيد در مسئله امامت اين نظريه را مطرح كرده است كه امام بايد دست به قيام مسلحانه با ظالمان بزند، ولى اينكه او تا پايان عمر بر اين عقيده باقى مانده استفاده نمى شود، البته سكوت او در مقابل استدلال ابو بكر حضرمى و احتجاج امام باقر عليه السلام دليل بر اين است كه وى از اين عقيده روى برتافته است.

اين مطلب از مجموع رواياتى كه بر مدح و منقبت زيد دلالت مى كند به دست مى آيد. در اين روايات از قيام زيد به عنوان جهاد در راه خدا، و از مرگ او به عنوان شهادت در راه خدا ياد شده است، و اين در حالى است كه در احاديث ديگر، دعوى امامت از سوى كسى كه چنين حق و مقامى ندارد، گناهى بزرگ و در حد شرك و كفر شناخته شده است. (4)

در برخى از روايات چنين نسبتى به زيد و اينكه او به هنگام قيام، مردم را به امامت خود فرا خوانده صريحا انكار شده است، چنانكه وقتى مامون مدح و منقبت زيد را از زبان امام رضا عليه السلام شنيد با شگفتى پرسيد: «آيا در مذمت كسى كه به ناحق دعوى امامت كند رواياتى وارد نشده است؟» امام رضا عليه السلام پاسخ داد: زيد چيزى را كه حق وى نبود مدعى نشد، او پرهيزگارتر از اين بود كه چنين ادعايى كند. وى مردم را به رضايت آل محمد صلى الله عليه و اله فرا خواند، آنگاه افزود: سوگند به خدا كه زيد از مخاطبان اين آيه است كه مى فرمايد: «و جاهدوا فى الله حق جهاده هو اجتباكم » . (5)

همچنين كشى از فضيل بن رسان روايت كرده كه گفت پس از كشته شدن زيد بن على بر امام صادق عليه السلام وارد شدم، آن حضرت فرمود: اى فضيل، عمويم كشته شد؟ گفتم: آرى، فدايت گردم. فرمود: خدا او را رحمت كند، او مؤمنى دانا، و دانايى راستگو بود، اگر پيروز مى شد به عهد خود وفا مى كرد، اگر قدرت را به دست مى آورد مى دانست كه آن را چگونه به كار ببندد (و به چه كسى بسپارد) . (6)

شيخ مفيد در اين باره گفته است: «گروهى از شيعه اماميه به امامت زيد بن على گرويده اند، و علت اين اعتقاد اين است كه زيد قيام به سيف كرد و مردم را به رضاى آل محمد دعوت مى كرد، آنان گمان مى كردند كه او آنان را به سوى خود مى خواند، ولى او چنين هدفى نداشت، زيرا او مى دانست كه برادرش امام باقر عليه السلام شايسته امامت بود و به هنگام وفات به امامت حضرت صادق عليه السلام سفارش كرد» . (7)

مؤلف كتاب كفاية الاثر، (على بن محمد بن على خزار قمى، قرن چهارم ه) در پايان كتاب خود نصوصى را از زيد بن على بر امامت ائمه دوازده گانه شيعه اماميه نقل كرده است، آنگاه در پاسخ اين سؤال كه با وجود چنين نصوصى چگونه زيد مردم را به امامت خود دعوت كرد، گفته است: قيام زيد به انگيزه امر به معروف و نهى از منكر بود و هرگز با حضرت صادق عليه السلام در امر امامت مخالفت نكرد، ليكن از آنجا كه زيد قيام كرد و حضرت صادق عليه السلام قيام نكرد، گروهى گمان كردند كه زيد در مساله امامت با امام صادق عليه السلام مخالفت كرده است، با آنكه اختلاف روش آنان در قيام نوعى تدبير در رهبرى بود، ولى اسلاف زيديه قيام مسلحانه را از شرايط امامت به شمار آوردند، كه موجب بروز اختلاف ميان شيعه شد. ولى در ميان حضرت صادق و زيد هيچ گونه اختلافى نبود.

وى سپس روايتى را از متوكل بن هارون نقل كرده كه او پس از شهادت زيد، فرزندش يحيى را ملاقات كرد، يحيى گفت: خدا پدرم را رحمت كند، به خدا سوگند او يكى از عبادت پيشگان بود كه در شب قائم و در روز صائم بود و در راه خدا جهاد راستين كرد. متوكل گفت: «اى فرزند رسول خدا، اينها از ويژگيهاى امام است. يحيى پاسخ داد: پدرم امام نبود، بلكه از سادات كرام و زهاد و مجاهدان در راه خدا بود، پدرم عاقل تر از آن بود كه چيزى را ادعا كند كه حق او نبود، او به مردم گفت: من شما را به رضاى آل محمد دعوت مى كنم، و مقصود او حضرت صادق بود، گفتم: آيا امروز او صاحب الامر است؟گفت: آرى، او داناترين بنى هاشم است. (8)

بنابر اين هيچ يك از نسبت هايى كه در مسئله امامت به زيد شهيد داده شده ثابت نيست، بلكه دلايل و براهين خلاف آن را اثبات مى كند، و بديهى است كه در بحث هاى تاريخى، برخورد گزينشى، شيوه مقبولى نيست، و استناد به يك يا دو روايت كه سند معتبرى هم ندارد- در مقابل نصوص بسيار كه بر خلاف آن دلالت دارند- فاقد ارزش تحقيقى در تحليل مسائل تاريخى است، چنانكه استناد به اقوال زيديه نيز در انتساب چنين آرايى به زيد واقع بينانه نيست، زيرا آنان مستند تاريخى معتبرى در اين دعاوى ندارند، و چون دعاوى مزبور، خود، مستند مذهب آنان است فاقد ارزش است. اين در حالى است كه اقوال علماى اماميه همگى مستند بوده و اثبات يا نفى دعوى امامت از جانب زيد در اعتقاد آنان در مسئله امامت تاثيرى ندارد، زيرا درباره اعتقاد آنان به امامت امامان دوازده گانه، نصوص متضافر، بلكه متواتر، وارد شده است، و به فرض اثبات دعوى امامت از طرف زيد، چنين ادعايى مايه منقصت زيد خواهد بود، نه ضعف عقيده اماميه. ولى همان گونه كه تفصيلا بيان شد، نسبت دعوى امامت به زيد بى اساس است.

امامت از ديدگاه زيديه

زيد در مساله امامت عقيده اى بر خلاف شيعه اثنا عشريه نداشت، ولى فرقه زيديه در مساله امامت عقيده ويژه اى دارند، آنان براى امامت شرايط زير را لازم دانسته اند:

1- از اولاد فاطمه زهرا عليها السلام باشد- خواه حسنى و خواه حسينى- زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله فرموده است: «المهدى من ولد فاطمه » .

2- عالم به شريعت باشد تا بتواند مردم را به احكام دينى هدايت نمايد و موجب گمراهى آنان نشود.

3- زاهد باشد تا به اموال مسلمانان چشم طمع ندوزد.

4- شجاع باشد تا از جهاد با دشمنان نگريزد و سبب پيروزى آنان بر حق نگردد.

5- آشكارا به دين خدا دعوت كند و براى يارى دين خدا قيام مسلحانه كند.

به عقيده آنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه بعد از او تصريح كرده اند كه هر كسى داراى صفات ياد شده باشد، امام خواهد بود و اطاعت او بر مسلمانان واجب است، و آن را «نص خفى » ناميده اند.

با اين حال درباره امام حسن و امام حسين عليهما السلام قيام مسلحانه را لازم نمى دانند، زيرا پيامبر صلى الله عليه و اله درباره آنان فرموده است: «هما امامان قاما او قعدا» .

از نظر آنان خالى بودن زمان از امام، و وجود دو امام در يك زمان، در دو منطقه دور از هم، جايز است.

با توجه به شرايط ياد شده، به امامت امام زين العابدين عقيده ندارند، زيرا او قيام مسلحانه نكرد، ولى فرزندش زيد را امام مى دانند، چون از ديدگاه آنان شرايط امام را دارا بوده است. (9)

نص آشكار و پنهان (جلى و خفى )

گفته شده است زيديه در مسئله امامت به نص آشكار و پنهان معتقد بودند، يعنى درباره امامت على و حسن و حسين عليهم السلام قائل به نص آشكار بودند، زيرا در باره امامت آنان از پيامبر صلى الله عليه و آله نص وارد شده است، يا به وصف يا به اسم، ولى درباره ديگر امامان نص خاص وارد نشده است، بلكه نص عام وارد شده، و آن اينكه هر كس از اولاد فاطمه عليها السلام باشد و عالم و شجاع و زاهد باشد، و در راه خدا قيام نمايد، امام خواهد بود، و اين نص پنهان است. (10)

بنابر اين تفسير، نص آشكار به معناى نص خاص، و نص پنهان به معناى نص عام است. ولى برخى نص آشكار را به نص به اسم، و نص پنهان را به نص به وصف تفسير كرده اند. در اين صورت، نص، فقط به سه امام نخست اختصاص دارد، كه درباره على عليه السلام نص پنهان، و درباره (حسن و حسين عليهما السلام) نص آشكار خواهد بود، چنانكه آقاى صبحى فرق ميان شيعه اماميه و زيديه را در اعتقاد به نص آشكار و پنهان درباره امامت على عليه السلام دانسته است. (11)

گاهى نيز نص آشكار به آنچه قابل تاويل نيست تفسير شده است، مانند اين حديث كه پيامبر صلى الله عليه و اله به على عليه السلام فرمود: «انت اخى و وزيرى و وصيى و خليفتى من بعدى » . (12)

در نتيجه نص پنهان آن است كه قابل تاويل است، اگر چه با ملاحظه قرائن دلالت آن بر امامت حضرت على عليه السلام روشن مى گردد، مانند حديث غدير و مانند آن. (13)

1- ملل و نحل، شهرستانى، ج 1، ص 155.

2- اصول كافى، ج 1، ص 290، باب ما يفصل به بين دعوى المحق و المبطل فى امر الامامة، روايت 16.

3- رجال كشى، ترجمه ابى بكر حضرمى، شماره 788.

4- ر. ك: اصول كافى، ج 1، باب من ادعى الامامة و ليس لها باهل.

5- عيون اخبار الرضا، ج 1، باب 25، ص 249.

6- رجال كشى، ترجمه سيد حميرى، شماره 505.

7- الارشاد، ص 172.

8- كفاية الاثر، ص 304- 300.

9- قواعد العقائد، ص 126- 125، ملل و نحل، شهرستانى، ج 1، ص 155- 154.

10- قواعد العقائد، ص 126.

11- الزيديه، ص 104، القول بالنص الخفى او النص بالوصف لا بالتسمية يوافق عليه معظم الزيديه.

12- مصادر حديث را مرحوم علامه امينى در كتاب الغدير، ج 2، ص 279- 281 نقل كرده است.

13- المنقذ من التقليد، ج 2، ص 310 و 334 درباره نص جلى و خفى در درس ششم توضيحاتى داده شده رجوع شود.

كتاب:فرق و مذاهب كلامى،ص 109


/ 1