خود را بشناسيم
تا خود را نشناسيم، چگونه مي توانيم به وظائفي كه در برابر خود داريم، عمل كنيم؟ نه تنها خود را، بلكه وظائف را هم بايد بشناسيم. شناخت خود و وظائف خود، كاملاً به هم مربوطند. مبنا و اساس وظيفه شناسي، خودشناسي است. از اين بالاتر هم گفته اند: اگر كسي خود را بشناسد، خداي خود را هم مي شناسد. فرمايش رهبر بزرگ اسلام چنين است:«مَن عَرفَ نفسَهُ فقد عرفَ ربَّهُ، ثمَّ عليك مِنَ العلم بما لا يصِحُّ العملُ إلاّ به، و هُوَ الإخلاصُ»1. «هر كس خود را بشناسد، پروردگار خود را مي شناسد. بر تو است علم به چيزي كه عمل بدون آن، صحيح نيست و آن اخلاص است».
همچنين شناخت اميرالمؤمنين عليه السلام ، زمينه و وسيله شناخت خدا است. چنانكه فرمود:
«مَنْ عرَفَني و عرفَ حقّي فقد عرَفَ رَبَّهُ، لِأنّي وصيُّ نبيِّه في أرضه و حجَّتُهُ علي خَلقه، لا يُنْكِرُ هذا إلّا رادٌّ عَلَي اللّهِ و رَسُو لِه»2. «هركس مراد و حقّ مرا بشناسد، پروردگارش را شناخته است ؛ زيرا من وصيّ پيامبرش در روي زمين و حجّتش بر مردم مي باشم. اين را كسي انكار مي كند كه خدا و رسولش را انكار كند».
مقام خداوند، مقام ربوبيّت است. كسي كه نسبت به انسان و ساير موجودات، مقام ربوبيّت دارد، هم مالك و هم مدبّر آنها است.
تدبير در كارها نشانه حكمت است. انسانها اگر در امور فردي و اجتماعي اهل تدبير باشند، هرگز دچار پشيماني نمي شوند. به همين جهت است كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
«التَّدبيرُ قبلَ العَملِ يُؤْمِنُكَ مِنَ النَّدَمِ»3.
«عاقبت انديشي پيش از عمل، تو را از پشيماني ايمن مي سازد».
به گفته حكيم نظامي:
در سر كاري كه درآيي نخست
رخنه بيرون شدنش كن درست
رخنه بيرون شدنش كن درست
رخنه بيرون شدنش كن درست
تا نكني جاي قدم استوار
پاي منه در طلب هيچ كار
پاي منه در طلب هيچ كار
پاي منه در طلب هيچ كار
امام صادق عليه السلام فرمود:
«أفضلُ الفرائضِ و أوجبُها عليَ الْإنسانِ معرفةُ الرّبِ و الإقرارُ لهُ بِالْعبوديَّة »4
«برترين و واجب ترين فريضه ها بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار به بندگي او است».
سپس فرمود: «حدُّالْمعرفةِ أنْ يُعرَفَ أنَّهُ لا إلهَ غيرُهُ و لا شبيهَ لَهُ و لا نظيرَ و أنْ يُعْرَفَ أنَّهُ قديمٌ مثبَتٌ موجودٌ..»5 «حدّ معرفت، اين است كه يگانگي و بي مانند بودن و بي نظير بودن و ازليّت و ثبات وجودي او شناخته شود».
ضرورت شناخت نفس
با توجّه به اين بيانات، خودشناسي مقدمه خداشناسي است. اگر ذي المقدمه از پراهميّت ترين امور باشد، مقدمه هم از پر اهميّت ترين است. امام ششم عليه السلام شناخت مقام ربوبيّت را از افضل و اوجب واجبات شمرده است. پس بايد بگوئيم: شناخت نفس هم از افضل و اوجب واجبات است.امروز علم روانشناسي عرصه گسترده اي پيدا كرده است. قدما نيز در اين ميدان وسيع، به تكاپو پرداخته اند. «علم النفس»، «ارسطو» يادگار عهد باستان است. «علم النفس»، «بوعلي سينا» كه در «شفا» و «نجات» و «اشارات»، به دقّت تقرير شده است، ميراث گرانبهايي است كه گوي سبقت را از «ارسطو» و شاگردان و پيروان او ربوده است. «صدرالمتالّهين» نيز در جلد هشتم و نهم كتاب عظيم «الأسفارالأربعه» درباره نفس؛ به تفصيل بحث كرده است. «علم النفس اسفار»، تحقيق جامعي درباره گوهر نفس و تمام ويژگيهاي آن است.
در روايات صوفيان آمده است كه «كميل بن زياد» گفت: به مولايمان اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كردم: مي خواهم نفس مرا به من بشناساني. حضرت فرمود: كداميك از نفوس را مي خواهي به تو بشناسانم؟
عرض كردم: مگر جز نفس واحد، نفس ديگري هم هست؟
فرمود: «يا كميلُ، إنَّما هيَ أربعةٌ: النّاميةُ النّباتيّةُ و الحسِّيَّةُ الْحَيَوانيّةُ و النّاطقةُ القدسيّةُ و الْكليّةُ الْإلهيّةُ و لكلِّ واحدٍ مِنْ هذِه خمسُ قُويً و خاصيّتانِ»6.
«اي كميل، نفس چهار تا است: نامي نباتي و حسّي حيواني و ناطقه قدسي و كلّي الهي و براي هر يك، پنج قوّه و دو خاصيّت است... ».
هر چند علاّمه مجلسي فرموده است: بعيد است كه اين اصطلاحات در روايات معتبر و متداول يافت شود و شبيه به پريشانگويي صوفيان است،7 ولي طرح اين گونه مباحث - چه در روايات معتبر باشد و چه نباشد - دليل اين است كه تمام پيروان مذاهب مختلف، با الهام از توصيه هايي كه از طرف پيشوايان ديني در مورد شناخت نفس شده است، به اين مسأله اهميّت داده و خواسته اند درباره اين لطيفه الهي كه مشمول آيه شريفه «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»8 است، به تأمّل و تحقّق پردازند.
آنچه در بالا آمده، - در صورت صحّت و اعتبار - بايد گفت: ناظر به مراتب نفس است بدين توضيح كه مرتبه نباتي عهده دار تربيت و سلامت بدن است و مرتبه حسّي حيواني كار قواي حسّي را تدبير و تنظيم مي كند و مرتبه ناطقه قدسي كه فراتر از احساس عمل مي كند، به تفكّر و تعقّل مي پردازد و مرتبه كلّي الهي، همان است كه اگر نفسي به آن مرتبه برسد، مقامش مقام خليفة اللهي است و پيامبران و اوصيا و ائمّه عليهم السلام از مظاهر آن، در عالم انسانيّت مي باشد و اگر اينان نباشند، بايد بگوييم: -العياذ باللّه ـ خلقت انسان كار بيهوده اي است.
با توضيح بالا مختصري با مقام تدبير و ربوبيّت نفس نسبت به بدن، آشنا شديم. نفس انساني در پايين ترين مراتب، بدن را تدبير مي كند. جذب و دفع و توليد، كار قوّه نباتي است. در اين قوّه، همه نباتات و حيوانات و انسانها مشتركند. از كجا كه نباتات نيز كه فقط به تدبير و تربيت اندام مختلف گياه مي پردازند و از ريشه تا ساقه و تنه كه اوّلي روي به پايين و دوّمي روي به بالا دارد، داراي نفس نباتي نباشند؟! مگر جاذبه زمين همه چيز را به سوي خود نمي كشد. پس چرا در گياهان و درختان، چنين نيست؟ چرا بخشي از آنها مايل به پايين و بخشي مايل به بالايند؟
در حيوانات، بدون اينكه در يك جا ميخكوب باشند، علاوه بر قوّه نباتي، قوّه حس و حركت است. فلاسفه ما مي گويند: «نفسٌ يُري بالدّركِ والافعالِ» «نفس با ادراك و افعال حركتي و غير حركتي شناخته مي شود». يكي از مراتب ادراك، احساس است. حيوانات، هم احساس دارند و هم افعال حركتي و غير حركتي. اگر در نباتات هم ادراك حسّي - ولو ضعيف - باشد، تعريف نفس بر آنها صادق است. چرا كه حركت هم دارند. هر چند به علّت وابستگي به زمين، از جابه جايي محرومند، ولي ساقه و ريشه آنها حركت دارد.
به انسان كه مي رسيم، با گسترش عجيبي در ادراك و افعال روبه رو مي شويم. نام نفس انسان را نفس ناطقه مي گذاريم و اين هنوز نفس كلّي الهي نشده است. امّا اين نفس ناطقه كه مراتب پيشين را در وجود جمعي و تشكيكي خود به همراه دارد، قدسي است. در اينجا فقط جذب و دفع و توليد و حس و حركت نيست، تفكّر و تعقّل نيز حضور دارد. اين مرتبه به قدري اهميّت دارد كه اگر بگوييم: انسان، يعني همين، گزاف نيست.
اي برادر تو همين انديشه اي
ما بقي تو استخوان و ريشه اي
ما بقي تو استخوان و ريشه اي
ما بقي تو استخوان و ريشه اي
در روايات به نفس ناطقه قدسي روح گفته شده است. پيامبر بزرگ اسلام فرمود:
«الأرواحُ جنودٌ مجنّدةٌ، ما تعارفَ منهَاائْتلفَ و ما تناكرَ منهَااخْتلفَ»14
«روحها لشگريان به هم پيوسته اي مي باشند. آنها كه با هم آشنايند، الفت مي گيرند و آنها كه ناآشنايند، اختلاف دارند».
مي گويند: شأن نزول اين كلام اين است كه مخنَّثي وارد مدينه شد و بدون اينكه شناختي داشته باشد، بر مخنّثي ديگر وارد شد.
ذرّه ذرّه كاندرين ارض و سماست
ناريان مر ناريان را طالبند
نوريان مر نوريان را جاذبند
جنس خود را همچو كاه و كهرباست
نوريان مر نوريان را جاذبند
نوريان مر نوريان را جاذبند
«الرّوحُ فيِ الجسدِ كالمعني في اللّفظِ»15 «روح در بدن، همچون معنا در لفظ است».
«صفدي»16 مي گويد: «ما رأيتُ مثالاً أحسنَ مِنْ هذا»17 «مثالي از اين زيباتر نديدم».
در اهميّت روح، همين اندازه بس كه خداوند به پيامبرش فرمود:
«وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيْتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إلاّ قَلِيلاً»18
«از تو درباره روح مي پرسند. بگو: روح از فرمان پروردگار من است و شما از علم، جز اندكي بهره نبرده ايد».
با اين بيان هر اندازه هم دانش ما فزوني گيرد، تنها به قطره اي از آن درياي بي كران دست مي يابيم. امّا اين قطره هم دريا - بل اقيانوسي - در خود نهفته دارد و نبايد از ابعاد بي كران آن غافل باشيم. در حقيقت، با نگاه مقايسه اي، معلومات خود را درباره نفس قطره اي از دريا مي ناميم. امّا هر گاه به نظر غيرمقايسه اي - يعني استقلالي - نگاه كنيم، متوجّه مي شويم كه خود اين معلومات مربوط به شناخت روح، كتابها و كتابخانه هايي را فرا مي گيرد.
اگر همه آيات و روايات مربوط به نفس و روح را تحليل و تفسير كنيم و تا آنجايي كه توان داريم به ظهور و بطون آنها بينديشيم، مي بينيم كه هنوز به جايي نرسيده ايم. اگر همه مطالبي را كه اهل سير و سلوك از راه غوّاصي در اسرار وجود خود به كشف و شهود دريافته اند، مورد توجّه قرار دهيم و از تجارب دروني آنها به صورت علمي و سيستماتيك استفاده كنيم، بهتر مي توانيم از مضامين عميق آيات و روايات مربوط به علم النفس و خودشناسي بهره گيريم. اگر به تجارب علمي روانشناسان جديد و كارهايي كه روانكاوان كرده اند، با نگاهي همه جانبه بنگريم، بهتر مي توانيم مضمون «وَ ما أُوتِيْتُمْ مِنَ العِلْمِ إلاّ قَلِيلاً» را در اعماق دل و جانمان لمس كنيم.
وحي و سنّت، چراغي پر فروغ است كه دامنه ديد ما را نسبت به نفس گسترش مي دهد و ما را با عظمت بي كران نفس ناطقه آشنا مي سازد.
تجارب دروني و بروني اهل سير و سلوك و روانشناسان و روانكاوان، ابزارهاي مفيدي براي خودشناسي محسوب مي شوند؛ ولي هرگز مباد كه خود را از نور وحي و سنّت اصيل بي نياز بدانيم ؛ چرا كه اين، موجب گرفتاري و غرور و حيرت مي شود.
توفّي نفس
در مطالعات مربوط به شناخت خويشتن به دو نكته مهمّ قرآني بايد توجّه كنيم: يكي درباره «مبدء نفس» و ديگري درباره «توفّي نفس».درباره «مبدء نفس» و اينكه روح منفوخ الهي است و شرافت روحاني دارد، به اجمال سخن گفتيم. امّا درباره «توفّي نفس»، بايد به اين آيه كريمه توجّه كنيم:
«اللّهُ يَتَوَفَّي الأنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضي عَلَيْهاَ الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الأُُخْري...»19
«خداوند، نفوس را در هنگام مرگ و در هنگام خواب، به طور كامل، تحويل مي گيرد. آن را كه مرگش فرارسيده، نگاه مي دارد و آن ديگري را به سوي بدن ارسال مي كند».
هر چند طبق آيات ديگر، ملائكه، فاعل قريب توفّي نفوس20 و ملك الموت، فاعل متوسّط21 و خداوند، فاعل بعيد است؛ ولي اينكه در نهايت سلسله طولي خداوند تحويل گيرنده نفوس است، اهميّت بسيار دارد. اينجاست كه در مقام خودشناسي به مطلب بسيار مهمّي مي رسيم و اين مطلب را بايد به عنوان پايه و زيربناي معرفة النفس قرار دهيم و بر اين مبنا، ساختار خودشناسي را استوار و مستحكم گردانيم.
درباره كدام موجود چنين نكته لطيفي بيان شده است؟ كدام روانشناس و روانكاو، به اين حقيقت پي برده است؟ درست است كه ما آيه «إنّا للّه و إنّا اليه راجعون»22 داريم و مبدء و منتهاي همه موجودات را خداوند مي دانيم، ولي كدام موجود، روح منفوخ است و كدام موجود، مرگ و ميرش به گونه اي است كه تحويل گيرنده نفسش خداي بزرگ باشد؟ فرشتگان؛ روح و جسم و مرگ و مير ندارند. آنها از مجرداتند، امّا حيوانات و گياهان مرگ و مير دارند. حتّي ممكن است بگوييم: نفوس حيوانات هم بقا و حشر و نشر دارند. لكن تعبير «توفّي نفس» كه در آيات متعدّدي آمده23، مخصوص انسان است و حيوانات را در آن، سهمي نيست.
تنها انسان است كه در فاصله ميان بدء و رجوع، مرگ و مير دارد و در حين مرگ، مشمول توفّي نفس مي شود. چنانكه پس از انعقاد نطفه و طي مراحل جنيني مشمول «...ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقا آخَر...»24 مي گردد و در حقيقت، خداوند او را با نفخ روح، آفريده اي ديگر مي سازد كه از همه خلائق، ممتاز مي شود و بايد به او «تافته جدا بافته» لقب داد.
خداوند براي خلق هيچ موجودي به خود «...فَتَبارَكَ اللّهُ أحْسَنُ الْخالِقِين»25 نگفته است؛ ولي در مورد خلقت انسان، آنهم بعد از نفخ روح - و نه زماني كه نطفه و علقه و مضغه بود - «تبارك الله» گفت و خود را «أحسنُ الخالقين» ناميد.
اينگونه خودشناسي، در خودسازي نقش حسّاسي دارد و وظيفه شناسي انسان را افزايش مي دهد.
1- بحارالانوار، ج2، ص32، حديث 22.
2- بحارالانوار، ج4، ص 9، ح 18 و ج24، ص199، ح 27 و ج26، ص258، ح34.
3- سفينة البحار، ج1، ص438، (دبر).
4- همان، ج2،ص180، (عرف).
5- همان.
6- همان، ج2، ص603 (نفس).
7- همان.
8- الحجر، 3 و الزّمر، 73.
9- الشوري / 52.
10- القدر / 4.
11- النّساء / 171.
12- الشعراء / 193.
13- النحل / 102.
14- سفينة البحار 1 / 537 (روح).
15- همان.
16- او صلاح الدّين خليل بن ايبك، اديبي فاضل و شارح «أمية العجم» است. كتاب «الوافي بالوفيات» كه از بزرگترين معاجم تاريخي معروف است، از اوست. او به سال 764 در دمشق وفات كرده است (سفينة البحار ج2، ص 34، صفد).
17- سفينة البحار، ج1، ص537 (روح).
18- الاسراء / 85.
19- الزّمر / 42.
20- النساء / 97.
21- السجده / 11.
22- البقره / 156.
23- نگاه كنيد به آيات 97 سوره نساء و 61 سوره انعام و 27 سوره محمّد و 28 سوره نحل و...
24- المؤمنون / 14.
25- همان.