بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
نيازهاي بالاتربه محض اينكه شخصي نيازهاي پايينتر را ارضا كرد، شروع به تجربه يك فضاي جديد ميكند. و آزادي بيشتري پيدا ميكند تا نيازهاي مخصوص خودش را شكوفا كند. بعد از نيازهاي اصلي، نيازهاي استعدادهاي بالقوه، شكوفا ميشود. در اينجاست كه مثلاً فرد ميتواند يك نقّاش، نجّار يا دانشمند شود. حتّي، بالاتر از اين، او حالا ميتواند وارد حوزهاي شود كه مزلو آن را Being (وجود) مينامد. قلمرو «Being» شامل تعداد زيادي از نيازهاست و همانطور كه گفته شد، اين نيازها با نظم خاصي ظهور پيدا نميكنند. براي نشان دادن نيازهايي كه در اين فضا وجود دارند، مزلو خصوصيات افراد استثنايي كه او آنها را «خود شكوفا» ناميد، مورد مطالعه قرارداد. او دريافت كه اين افراد داراي خصوصيات و محاسني هستند كه باطنا به آنها متعهّد و وفادار بوده، براي شكوفا كردن آنها كوشش ميكنند.مزلو همچنين دريافت در افرادي كه نيازهاي كمبودي دارند، اين خصوصيات يافت نميشود. مزلو با تكيه مجدد بر روشهاي تجربي و تحقيقات و بررسي اطلاعات و دادهها، فهرستي از خصوصيات و ارزشهايي را كه در افراد «خود شكوفا» ديده بود، تهيه و مطرح كرد. اين فهرست، شامل نياز به حقيقت، خوبي و زيبايي بود. مزلو همچنين تمايل آنها را به وحدت، يگانگي و فراتر از انشقاق و پذيراي نياز به كمال، نظم، عدالت و ساده زيستن بودند. آنها در عين اينكه متوجه اين اهداف بسيار مهم هستند، احساسي از نشاط و سرزندگي، مطايبه، خودانگيزي و صفا را دارا ميباشد.
فراشناختي
يكي از اعجاب آورترين يافتههاي مزلو، چيزي بود كه او آن را «فراشناختي» يا «شناخت Being» ناميد (Maslow, 1968). به اين معنا كه مزلو فرم خاصي از فهم و شعور را در افرادي كه نيازهاي مرتبه پايين خود را گذراندهاند ـ يعني افراد «خودشكوفا» ـ ملاحظه كرد. فرد در اين حالت، احساس درك وحدت و كليّت بين خود و جهان هستي ميكند.در شناختِ Being تلفيقي از شناخت دروني و بيروني وجود دارد؛ يعني فرد، جهان و پديدهها و مردم را هم معنوي و آخرتي ميبيند و هم دنيوي و ظاهري.قبل از اين مرحله، مرحلهاي است كه مزلو آن را «شناخت ناقص» يا «شناخت Deficiemcy» مينامد. در اين حالت، فرد تمايل به ديدن جهان از دريچه نيازهاي خودش دارد؛ مثل تشنهاي كه در بيابان سراب را آب ميبيند. فردي با نيازهاي ارضا نشده يا نيازهاي Deficiemcy، مردم و همه پديدههاي عالم را براي ارضاي نيازهاي خود ميخواهد.مزلو دريافت كه فراشناختي يا شناخت Baing در حالتي كه او تحت عنوان «تجربه اوج» ناميد، يافت ميشود. اينها تجربيات و حالاتي از جذبه و خلسه كوتاه مدّت و اغلب غير قابل توصيف هستند كه فرد در آن حالت، يگانگي، كلّيت و تقدّس يا روحانيت را در عالم تجربه ميكند. بعضي افراد كه عميقا سعي بر شناخت، جذب و هضم چنين تجربياتي در زندگي دارند، نهايتا به مرحلهاي ميرسند كه مزلو آنها را «تجربه Plateau» ناميد. اين تجربهاي است كه شدّت كمتر، ولي دوام بيشتري از فراشناختي دارد.بنابراين، مزلو دريافت كه «خود شكوفا كنندگان» افرادي هستند كه هدفها و نيازهاي مختلفي را كه ديگران ندارند، تجربه ميكنند، لذا كليت ادراك آنها و فهم و معنايي كه از زندگي دارند، به خاطر اين تجربيات تغيير ميكند. آنها قادرند حيات را به شكل روحانيتر، احترام آميزتر و وحدتيافتهتر ببينند.
خلاصه و نكات
تئوري مزلو راجع به ماهيت و انگيزش انسان، يقينا سهم بزرگي در نظريه روانشناسي و درك عميق و پيشرفته انسان داشته است. تلاشهايش براي وحدت بخشيدن به حوزههاي متفرّق مذهب و علم (كه خود به اين انشقاق غلط واقف بود و اذعان داشت)، يقينا بسيار لازم بوده و قابل تقدير است.مزلو با اينكه در روشهايش از تجربهگرايي استفاده كرده و بر جهان طبيعت براي روشن كردن مسأله تعالي و عروج، اصرار داشت؛ با وجود اين، مطالب زيادي را لاينحلباقيگذاشت.درحقيقتجداكردن طبيعت از ماوراء الطبيعه براستي همان «انشقاق غلط» را توليد مينمايد.تجربهگرايي مزلو او را به وراي دنياي مرئي تجربه برد و در دنياي غير قابل رؤيت و نامرئي اسرار (عرفان) داخل نمود. اگر چه اصرار و ادعاي خود او بر خلاف اين بوده است؛ اما نتايج يافتههاي مزلو، او را به خارج از دنياي طبيعت هدايت نمود. اين حركت فقط مستلزم يك جهش براي رسيدن به ماوراءالطبيعه بود (Kierkegaard, 1957) و همين جهش است كه مزلو در نوشتههايش از قبول رسمي آن امتناع نمود. او با پذيرش جايگاهي كه براي قلمرو Beingقائل است و با قبول تعالي و عروجي كه در اين حوزه رخ ميدهد، هنگامي كه تلويحا اشاره به توانايي انسان به ترك قلمرو كمبودي Deficiemcy دارد، در حقيقت به شكلي ماوراءالطبيعه را نشان ميدهد، اينها مشكلاتي است كه تأثير عميق و شديدي بر تئوري وي درباره ماهيت انسان گذاشتهاند. براي حل اين مشكلات بايد تعدادي از سؤالات بيجواب، تناقضات و اجزايي از تئوري وي را كه كاملاً هماهنگ نيستند، مطرح نمود. براي اينكار در اين بحث ما از قسمتهاي متعارض گفتههاي مزلو، استفاده خواهيم كرد. سپس اين مشكل را به شكل جديدي بر اساس يك ديدگاه (Paradigm) از زاويهاي متفاوت، مطرح و بررسي ميكنيم. تا ببينيم چه مطالبي و نتايجي به دست خواهد آمد.(Kuhn, 1970)مشكل و سردرگمي تئوري مزلو، در انكار مصرّانه وي در پذيرش ماوراءالطبيعه ميباشد و اين در حالي است كه وي تعالي (transcendent) و گذشتن از عالم ماده را ميپذيرد. به نظر ميرسد اين نگرش، همانقدر كه مزلو را سردرگم كرده، خوانندگان مقالات وي را هم دچار گيجي و سردرگمي كرده است. او در بعضي مقالات خود، ماوراءالطبيعه را به عنوان مقولهاي كه جزء نيازهاي انساني نبوده و عبث و گمراه كننده است و حتي وجود ندارد، مطرح ميكند.او در قسمتهاي ديگري از نوشتههايش بيان ميكند كه خداپرست و غير خداپرست، براي كسب معرفت و علم بايد روشهاي تجربي را بپذيرند. او ميگويد: «علم و معرفت حاصل شده از روشهاي تجربي ناقص و ناتمام است؛ امّا در عين حال ميتواند به «حقيقت مطلق»ي كه وجود داشته و مستقل از شناخت انسان است، نزديك و نزديكتر شود». در حقيقت مزلو در اينجا به حقيقت بزرگتري به نام «ماوراءالطبيعه» اشاره ميكند.چنين تناقضاتي در نوشتههاي مزلو بسيار است. يكي از اين تنافضات درباره چيزي است كه وي آن را «تجربيات اوج يا تعالي» ناميد. او ميگويد: هسته تمام مذاهب معروف، مكاشفه شخصي و خصوصي پيامبران يا افراد صاحب بصيرت است. بنابراين اساس مذهب، قانونمندي و تدوين موضوعات، مسائلي است كه از طرف پيامبران به مردم ابلاغ شده است و مزلو آن را «تجربه يا مكاشفه عرفاني اوليه» مينامد.