فراشناختي - تکامل انسان مقایسه یک نظریه اسلامی با نظریه ای در روانشناسی انسان گرا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تکامل انسان مقایسه یک نظریه اسلامی با نظریه ای در روانشناسی انسان گرا - نسخه متنی

محمدمحسن جلالی تهرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نيازهاي بالاتر

به محض اينكه شخصي نيازهاي پايين‏تر را ارضا كرد، شروع به تجربه يك فضاي جديد مي‏كند. و آزادي بيشتري پيدا مي‏كند تا نيازهاي مخصوص خودش را شكوفا كند. بعد از نيازهاي اصلي، نيازهاي استعدادهاي بالقوه، شكوفا مي‏شود. در اينجاست كه مثلاً فرد مي‏تواند يك نقّاش، نجّار يا دانشمند شود. حتّي، بالاتر از اين، او حالا مي‏تواند وارد حوزه‏اي شود كه مزلو آن را Being (وجود) مي‏نامد. قلمرو «Being» شامل تعداد زيادي از نيازهاست و همانطور كه گفته شد، اين نيازها با نظم خاصي ظهور پيدا نمي‏كنند. براي نشان دادن نيازهايي كه در اين فضا وجود دارند، مزلو خصوصيات افراد استثنايي كه او آنها را «خود شكوفا» ناميد، مورد مطالعه قرارداد. او دريافت كه اين افراد داراي خصوصيات و محاسني هستند كه باطنا به آنها متعهّد و وفادار بوده، براي شكوفا كردن آنها كوشش مي‏كنند.

مزلو همچنين دريافت در افرادي كه نيازهاي كمبودي دارند، اين خصوصيات يافت نمي‏شود. مزلو با تكيه مجدد بر روشهاي تجربي و تحقيقات و بررسي اطلاعات و داده‏ها، فهرستي از خصوصيات و ارزشهايي را كه در افراد «خود شكوفا» ديده بود، تهيه و مطرح كرد. اين فهرست، شامل نياز به حقيقت، خوبي و زيبايي بود. مزلو همچنين تمايل آنها را به وحدت، يگانگي و فراتر از انشقاق و پذيراي نياز به كمال، نظم، عدالت و ساده زيستن بودند. آنها در عين اينكه متوجه اين اهداف بسيار مهم هستند، احساسي از نشاط و سرزندگي، مطايبه، خودانگيزي و صفا را دارا مي‏باشد.

فراشناختي

يكي از اعجاب آورترين يافته‏هاي مزلو، چيزي بود كه او آن را «فراشناختي» يا «شناخت Being» ناميد (Maslow, 1968). به اين معنا كه مزلو فرم خاصي از فهم و شعور را در افرادي كه نيازهاي مرتبه پايين خود را گذرانده‏اند ـ يعني افراد «خودشكوفا» ـ ملاحظه كرد. فرد در اين حالت، احساس درك وحدت و كليّت بين خود و جهان هستي مي‏كند.

در شناختِ Being تلفيقي از شناخت دروني و بيروني وجود دارد؛ يعني فرد، جهان و پديده‏ها و مردم را هم معنوي و آخرتي مي‏بيند و هم دنيوي و ظاهري.

قبل از اين مرحله، مرحله‏اي است كه مزلو آن را «شناخت ناقص» يا «شناخت Deficiemcy» مي‏نامد. در اين حالت، فرد تمايل به ديدن جهان از دريچه نيازهاي خودش دارد؛ مثل تشنه‏اي كه در بيابان سراب را آب مي‏بيند. فردي با نيازهاي ارضا نشده يا نيازهاي Deficiemcy، مردم و همه پديده‏هاي عالم را براي ارضاي نيازهاي خود مي‏خواهد.

مزلو دريافت كه فراشناختي يا شناخت Baing در حالتي كه او تحت عنوان «تجربه اوج» ناميد، يافت مي‏شود. اينها تجربيات و حالاتي از جذبه و خلسه كوتاه مدّت و اغلب غير قابل توصيف هستند كه فرد در آن حالت، يگانگي، كلّيت و تقدّس يا روحانيت را در عالم تجربه مي‏كند. بعضي افراد كه عميقا سعي بر شناخت، جذب و هضم چنين تجربياتي در زندگي دارند، نهايتا به مرحله‏اي مي‏رسند كه مزلو آنها را «تجربه Plateau» ناميد. اين تجربه‏اي است كه شدّت كمتر، ولي دوام بيشتري از فراشناختي دارد.

بنابراين، مزلو دريافت كه «خود شكوفا كنندگان» افرادي هستند كه هدفها و نيازهاي مختلفي را كه ديگران ندارند، تجربه مي‏كنند، لذا كليت ادراك آنها و فهم و معنايي كه از زندگي دارند، به خاطر اين تجربيات تغيير مي‏كند. آنها قادرند حيات را به شكل روحاني‏تر، احترام آميزتر و وحدت‏يافته‏تر ببينند.

خلاصه و نكات

تئوري مزلو راجع به ماهيت و انگيزش انسان، يقينا سهم بزرگي در نظريه روانشناسي و درك عميق و پيشرفته انسان داشته است. تلاشهايش براي وحدت بخشيدن به حوزه‏هاي متفرّق مذهب و علم (كه خود به اين انشقاق غلط واقف بود و اذعان داشت)، يقينا بسيار لازم بوده و قابل تقدير است.

مزلو با اينكه در روشهايش از تجربه‏گرايي استفاده كرده و بر جهان طبيعت براي روشن كردن مسأله تعالي و عروج، اصرار داشت؛ با وجود اين، مطالب زيادي را لاينحل‏باقي‏گذاشت.درحقيقت‏جداكردن طبيعت از ماوراء الطبيعه براستي همان «انشقاق غلط» را توليد مي‏نمايد.

تجربه‏گرايي مزلو او را به وراي دنياي مرئي تجربه برد و در دنياي غير قابل رؤيت و نامرئي اسرار (عرفان) داخل نمود. اگر چه اصرار و ادعاي خود او بر خلاف اين بوده است؛ اما نتايج يافته‏هاي مزلو، او را به خارج از دنياي طبيعت هدايت نمود. اين حركت فقط مستلزم يك جهش براي رسيدن به ماوراءالطبيعه بود (Kierkegaard, 1957) و همين جهش است كه مزلو در نوشته‏هايش از قبول رسمي آن امتناع نمود. او با پذيرش جايگاهي كه براي قلمرو Beingقائل است و با قبول تعالي و عروجي كه در اين حوزه رخ مي‏دهد، هنگامي كه تلويحا اشاره به توانايي انسان به ترك قلمرو كمبودي Deficiemcy دارد، در حقيقت به شكلي ماوراءالطبيعه را نشان مي‏دهد، اينها مشكلاتي است كه تأثير عميق و شديدي بر تئوري وي درباره ماهيت انسان گذاشته‏اند. براي حل اين مشكلات بايد تعدادي از سؤالات بي‏جواب، تناقضات و اجزايي از تئوري وي را كه كاملاً هماهنگ نيستند، مطرح نمود. براي اينكار در اين بحث ما از قسمتهاي متعارض گفته‏هاي مزلو، استفاده خواهيم كرد. سپس اين مشكل را به شكل جديدي بر اساس يك ديدگاه (Paradigm) از زاويه‏اي متفاوت، مطرح و بررسي مي‏كنيم. تا ببينيم چه مطالبي و نتايجي به دست خواهد آمد.(Kuhn, 1970)

مشكل و سردرگمي تئوري مزلو، در انكار مصرّانه وي در پذيرش ماوراءالطبيعه مي‏باشد و اين در حالي است كه وي تعالي (transcendent) و گذشتن از عالم ماده را مي‏پذيرد. به نظر مي‏رسد اين نگرش، همانقدر كه مزلو را سردرگم كرده، خوانندگان مقالات وي را هم دچار گيجي و سردرگمي كرده است. او در بعضي مقالات خود، ماوراءالطبيعه را به عنوان مقوله‏اي كه جزء نيازهاي انساني نبوده و عبث و گمراه كننده است و حتي وجود ندارد، مطرح مي‏كند.

او در قسمتهاي ديگري از نوشته‏هايش بيان مي‏كند كه خداپرست و غير خداپرست، براي كسب معرفت و علم بايد روشهاي تجربي را بپذيرند. او مي‏گويد: «علم و معرفت حاصل شده از روشهاي تجربي ناقص و ناتمام است؛ امّا در عين حال مي‏تواند به «حقيقت مطلق»ي كه وجود داشته و مستقل از شناخت انسان است، نزديك و نزديكتر شود». در حقيقت مزلو در اينجا به حقيقت بزرگتري به نام «ماوراءالطبيعه» اشاره مي‏كند.

چنين تناقضاتي در نوشته‏هاي مزلو بسيار است. يكي از اين تنافضات درباره چيزي است كه وي آن را «تجربيات اوج يا تعالي» ناميد. او مي‏گويد: هسته تمام مذاهب معروف، مكاشفه شخصي و خصوصي پيامبران يا افراد صاحب بصيرت است. بنابراين اساس مذهب، قانونمندي و تدوين موضوعات، مسائلي است كه از طرف پيامبران به مردم ابلاغ شده است و مزلو آن را «تجربه يا مكاشفه عرفاني اوليه» مي‏نامد.

/ 8