روانشناسان، جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعي برحسب تمايز نگرش خود، عنصر اصلي و تبيين كننده در سازمان شخصيت را به نحو ويژهاي ترسيم ميكنند و عليرغم اين تمايز، زاويه نگرش رشتهها در درون هر يك از شعب مذكور نيز نحلهها و مكاتب گوناگون نظريات خود را مطرح ميكنند، به نحوي كه يافتن وفاقي كامل در آنها مشكل است، امّا در مجموع ميتوان اين آرا را به شرح زير مطرح كرد.1 ـ عامل وراثت: اين عامل از گذشتههاي دور مورد توجه علماي اخلاق و فلسفه بوده است و امروز نيز در علم روانشناسي بيشترين توجه را به خود جلب نموده است. شاخه علم ژنتيك در زيستشناسي مباحث غيردقيق گذشته را به پژوهشهاي علمي متقني تبديل نموده است و اصل اين موضوع كه بسياري از خصوصيات جسماني و رواني از طريق ژنها از والدين به فرزندان منتقل ميگردد، اثبات شده است. با وجود اين، همچنان بحث سهم عوامل ارثي در شخصيت و حدود و كيفيت تغييرات احتمالي آنها مورد منازعه است و نگرشهايي كه وزن و بهاي اصلي را در تحليل شخصيت به عوامل رواني ميدادند، امروزه با ترديد بيشتري مواجه شدهاند. وجهي از اين نگرش كه بعضا به صورت مستقلي نيز مطرح ميشود، بررسي تأثير عوامل فيزيولوژيك بر ساختار شخصيت است.اين ايده كه ميكوشد بين ساختمان جسماني اعم از وضعيت سلسله اعصاب، كاركرد غدد، گروه خون، تركيب چهره و استخوانبندي و عضلات با كيفيت روحي و رواني شخصيت افراد پيوند و رابطه برقرار كند، طي دهههاي اوايل قرن بيستم مدافعان جديتري داشت و كساني چون لمبرزو، جرمشناس مشهور ايتاليايي، و كرچمرو شلدون، از روانشناسان برجسته، مدافع آن به حساب ميآيند. خميرمايه اين ايده، در طب قديم نيز كه بر اساس تفكيك مزاجهاي چهارگانه سامان يافته بود حضور داشت، چرا كه در آن نظام طبي، مزاجهاي چهارگانه ضمن آنكه براساس ويژگيهاي جسماني تبيين ميشدند، معرف خصوصيات رواني يا مزاجهاي روحي متناظر نيز بودند.2 ـ محيط طبيعي: شرايط جغرافيايي و اقليم طبيعي كه تفاوتهايي را در ميزان دما و حرارت محيط زيست، ميزان رطوبت و بارندگي، چشمانداز طبيعي و حاصلخيزي و وفور امكانات زيست يا خسّت طبيعت و كمبود نعمات را به دنبال دارد، عدهاي را بر آن داشته است تا اين كيفيتها را با روحيات و خلق و خوي مردمان پيوند دهند. عدهاي تأثير اين عوامل را با واسطه از طريق تنوع در محصولات و منابع مورد مصرف مردمان دنبال ميكنند، به گونهاي كه اين عوامل به عنوان زمينه تغييرات بيولوژيكي و جسماني مطرح ميشوند. از ميان متفكران مسلمان، ابن خلدون اشارات صريحي به تأثير محيط جغرافيايي و شرايط زيستمحيطي بر نحوه معيشت مردمان دارد و عصبيت كه وي از آن به عنوان عنصر كليدي در تحليل رفتار اجتماعي و خلق و خوي اقوام و ملل استفاده ميكند، تا حد زيادي به نحوه معيشت و زيستگاه طبيعي آنان وابسته است.روشن است كه اين ديدگاه، حداكثر مدعي تأثير محيط جغرافيايي بر روحيات مردمان هر منطقه است و به فرض اثبات چنين تأثيراتي، به استناد مشخصات جغرافيايي ميتوان تنوع روحيات مردمان دو اقليم متفاوت را تبيين كرد، ولي اين عامل نميتواند در تحليل تنوع شخصيت افراد يك اقليم يا كساني كه شرايط زيستمحيطي مشابهي داشتهاند، كارساز باشد؛ در حالي كه بحث از شناخت عوامل مؤثر بر شخصيت است كه بنابر تعريف، تجلي انفرادي يا انحصاري آن را در هر يك از افراد جستجو ميكند. به همين دليل معمولاً روانشناسان و جامعهشناسان، تأثير اين عامل را به عنوان عامل مستقيم انكار نمودهاند، روانشناسان آن را از طريق تأثير در نوع اطعمه و اشربه و ديگر عوامل بدنساز، در سطح عوامل جسماني تحليل ميكنند و جامعهشناسان، اقليم و محيط جغرافيايي را از عوامل مؤثر در فرهنگ محسوب كرده، آنگاه از عامل فرهنگ به عنوان عامل مؤثر بر شخصيت ياد ميكنند. صرفنظر از قوت استدلال و مستندات اين دو گروه، هر دو نوع تحليل مذكور به لحاظ آنكه امكان تمايز و تفاوت انفرادي افراد را ممكن الوقوع ميسازد، ميتواند به عنوان عوامل مؤثر بر شخصيت مورد توجه قرار گيرد.