يا رب آن زاهد خودبين كه بجز عيب نديد
دود آهيش در آيينؤ ادراك انداز(4)
دود آهيش در آيينؤ ادراك انداز(4)
دود آهيش در آيينؤ ادراك انداز(4)
آن يكي نحوي به كشتي در نشست
گفت هيچ از نحو خواندي؟ گفت لا
دل شكسته گشت كشتيبان ز تاب
باد كشتي را به گردابي فكند
هيچ داني آشنا كردن بگو
گفت كلّ عمرت اي نحوي فناست
محو ميبايد نه نحو اينجا بدان
گر تو محوي بي خطر در آب ران(5)
رو به كشتيبان نهاد آن خودپرست
گفت نيم عمر تو شد در فنا
ليك آن دم كرد خامش از جواب
گفت كشتيبان بدان نحوي بلند
گفت ني اي خوش جواب خوبرو
زانكه كشتي غرق در گردابهاست
گر تو محوي بي خطر در آب ران(5)
گر تو محوي بي خطر در آب ران(5)
اشتباه، عاملي براي حمله به فلسفه و اهل علم
عرفا علوم ظاهري را آميخته به انواع غفلتها و پوشيده در انواع حجابها و قرين با انواع آفتها ميدانند؛ زيرا گاه متخصصين در علوم رسمي، چنان گستاخ و مغرور ميشوند كه همؤ معارف بشري را به حوزؤ علمي خود محدود ميدارند و تصور ميكنند تمامي مشكلات بشري را با علوم ظاهري ميتوان حل كرد. در حالي كه بيرون از قلمرو دانشهاي رسمي، معارفي وجود دارد كه ادراك آنها جز با كشف و شهود امكانپذير نيست. اين اشتباه يكي از عوامل مهم حمله به فلسفه و اهل علم را فراهم ميكند. مولانا در اين باره ميگويد:
صد هزاران فصل داند از علوم
داند او خاصيت هر جوهري
... اين روا و آن ناروا داني و ليك
قيمت هر كاله ميداني كه چيست
... جان جمله علمها اين است اين
آن اصول دين بدانستي تو نيك
از اصولينت اصول خويش به
كه بداني اصل خود اي مردِ مه(6)
جانِ خود را مينداند آن ظلوم
در بيانِ جوهر خود چون خري
تو روا يا ناروايي بين تو نيك
قيمت خود را نداني احمقيست
كه بداني من كيم در يوم دين
بنگر اندر اصل خود گر هست نيك
كه بداني اصل خود اي مردِ مه(6)
كه بداني اصل خود اي مردِ مه(6)
چوعلم آموختي ازحرص آنگه ترسكاندر شب
از اين مشتي رياست جوي رعنا هيچ نگشايد
مسلمانيز سلمان جوي ودرد دين زبو دردا(7)
چو دزدي با چراغ آيد گزيدهتر برد كالا
مسلمانيز سلمان جوي ودرد دين زبو دردا(7)
مسلمانيز سلمان جوي ودرد دين زبو دردا(7)
زين همه انواع دانش روز مرگ
دانش فقر است ساز راه و برگ(8)
دانش فقر است ساز راه و برگ(8)
دانش فقر است ساز راه و برگ(8)