فطری بودن دین از دیدگاه معرفت شناسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فطری بودن دین از دیدگاه معرفت شناسی - نسخه متنی

سید یحیی یثربی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

6 ـ فطرت به معناي علم بسيط به علت، از ناحيه وجود معلول: صدرالمتألّهين بر اين باور است كه انسان با درك هر معلولي از لحاظ تعلق وجودي معلول به علت، به ادراك حق نائل مي‏شود. اين علم، يك علم بسيط است؛ يعني مي‏دانيم، ولي نمي‏دانيم كه مي‏دانيم؛ و اين را مصداق همان دانش فطري مي‏نامند.2

7 ـ فطرت به معنايي كه در الهيات مسيحي آمده است: از آنجا كه بيشتر اصول الهيات مسيحي با عقل و منطق قابل تحليل و استدلال نيستند، طبعا دين از علم و انديشه فاصله مي‏گيرد؛ در نتيجه متكلمان مسيحي، ايمان ناشي از احساس را جايگزين ديانت معقول و استدلالي كرده و راه دل را به جاي راه عقل پيشنهاد كرده‏اند.

8 ـ فطرت به معناي تفسيري و حديثي و كلام اسلامي آن: علماي تفسير و كلام و حديث، فطري بودن خداشناسي را به اين معنا مي‏دانند كه: انسان، پيش از پيدايش دنيا با خداشناسي و يكتاپرستي آشنا شده و پيوند يافته است؛ مانند اقرار به ربوبيت حق در «عالم ذر» و خلقت ارواح پيش از ابدان و غيره. البته فطريت بر اساس اين ديدگاه، جنبه «نقلي و درون ديني» خواهد داشت و نمي‏تواند بعنوان يك مسأله فلسفي و عقلي مطرح شود؛ لذا عده‏اي از مفسران و اهل كلام براي عقلي كردن مسأله، آن را چنين بيان كرده‏اند كه: فطرت و خلقت انسان، به گونه‏اي است كه به سوي شناخت و پرستش الهي هدايت مي‏شود؛ يعني انسان با عقل و انديشه، به سادگي به وجود آفريدگار پي‏برده و به پرستش او مي‏پردازد.

9 ـ فطرت به معناي عرفاني آن: يعني همان ميلِ ساري و عشقِ عامِ فرعها براي بازگشت به سوي اصل. اين ميل طبعا سرچشمه آگاهي و توجه ما به سوي حقيقت شده و پس از سير و سلوك، با دستيابي به منبع ديگري براي معرفت برتر ـ يعني شهود و بصيرت باطني ـ انسان را از معرفتي برتر برخوردار مي‏سازد و انسان، همه اين معارف و مدارج را در باطن خود داشته و دارد و در واقع مي‏تواند همه چيز را از خود طلب كند.

بررسي و ارزيابي كلي اين معاني و مصاديق

براي فطرت از ديدگاه معرفت‏شناسي، نُه كاربرد را مطرح كرديم. اينك اين كاربردها را بر اساس اصول و قواعد انديشه، مورد ارزيابي و بررسي قرار مي‏دهيم:

1 ـ فطرت به معناي سقراطي آن مي‏تواند به يكي از ديدگاههاي زير باز گردد:

ــ ديدگاه افلاطون (ديدگاه دوم اين مقاله)

ــ ديدگاه برخي از فلاسفه عقل‏گراي غرب (ديدگاه سوم)

ــ درك واضح و بيواسطه (ديدگاه چهارم)

با دقت در اظهارات سقراط ـ بنابر نقل افلاطون ـ در مي‏يابيم او بر اين اعتقاد بوده است كه انسان انديشمند، شخصا مي‏تواند به معرفت دست يابد و معاني اصطلاحات ارجمندي همانند عدالت و فضيلت را دريابد. او با اين كار مي‏خواست مردم را از شيفتگي و حيرت در برابر كساني كه با قدرت سخنوري مطالب خود را حقيقي جلوه مي‏دادند، نجات بخشد و بدين منظور بود كه خود را حكيم نمي‏ناميد، بلكه دوستدار حكمت مي‏خواند و نيز خود را به جاي آنكه معلم بداند، «ماما» مي‏دانست.

اگر ديدگاه او مطابق ديدگاه افلاطون بود، حتما افلاطون در اين باره داد سخن مي‏داد. ديدگاه او ـ در مطالبي كه از او نقل شده ـ با ديدگاه پيروان اصالت عقل مغرب زمين نيز فرق دارد؛ بنابراين، در واقع او نيز همانند دكارت، تقسيم عقل را ميان مردم عادلانه دانسته و همه كس را به شرط بهره‏گيري از روش درست و به كار گرفتن حوصله و دقت كافي، بر تحصيل معرفت توانا مي‏دانست.

با توجه به اين موضوع، ديدگاه سقراط ضمن بررسي ديدگاه چهارم مورد ارزيابي قرار مي‏گيرد.

2 ـ فطرت به معناي افلاطوني آن: درباره اين ديدگاه بايد گفت، داشتن معلومات از پيش، بر اين اساس كه شخص در عالم مُثُل با آن حقايق آشنا بوده است، موضوعي است كه اولاً با هيچ مبناي عقلاني نمي‏توان اثباتش كرد؛ ثانيا ظاهر قضيه هم بر خلاف آن است؛ يعني هر كسي، ظاهرا چنين وجدان مي‏كند كه مي‏آموزد؛ نه اينكه به ياد مي‏آورد. ثالثا وقتي كه در توجه به «مُثُل» هم نيازمند تمهيداتي از مشاهدات و تجارب حسي هستيم، ديگر تذكر و يادآوري، مفيد چه فايده‏اي خواهد بود؟

3 ـ فطرت به معناي خاص در فلسفه غرب؛ در اين باره مناقشات و تحليلهاي مفصلي در متون فلسفي غرب آمده است كه اين مقاله مجال پرداختن به آنها را ندارد. آنچه مسلم است اينكه «حس‏گراها» و «عقل‏گراها»، هر دو بر نقش قوه تعقل و استدلال انسان در تنظيم و ترتيب اصول و قوانين معترفند و بدون ترديد، اين نقش را از امتيازات دستگاه تعقل انسان مي‏دانند و نيز هر دو گروه حس و تجربه را در تكوين نظام فكري ما مؤثر مي‏دانند؛ منتها بحث بر سر آن است كه با اصرار و تعصب، يكي از دو فرض زير را بپذيريم:

/ 12