بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
آدمى زمانى مى پنداشت كه بر اكسير حيات دست يافته است, اين تصور هنگامى بود كه جمعيت ها به سوى تبلورِ ملى شتافته, در عرصه داعيه هاى ملى گرايى به رقابت پرداختند. هر جمعى, حتى به بهاى نفى امت هاى ديگر و مجد و عظمت آنان در تاريخ و فرهنگ و علوم, مدعيِ شكوه و مجدِ مليتِ خويش بود. به تدريج جهان به سوى كشمكش و تعارض ميان ملت ها پيش رفت, و جنگ جهانى اول و در پى آن, جنگ جهانى دوم, كه در تاريخ بشر بى نظير بود, واقع شد. بى دليل نيست كه در عصرِ ملى گرايى بمب هاى هسته اى و هيدروژنى اختراع مى شوند كه كره خاكى را به فروپاشى و نابودى تهديد مى كنند, اين ملى گرايى است كه بشريت را در دو دوره پى در پى به فروپاشى و تجزيه كشانده و اين خود به نزاع منجر گرديده و نزاع نيز به اختراع سلاح ها و وسايل تخريب انجاميده است. ملى گرايى به فروپاشى جامعه بشرى مى انجامد همان گونه كه آن بمب ها به نابودى اجسام منجر مى شود, و اين دو در فروپاشى و تفرقه و شدت نابود سازى همسان اند.به منظور بيان تفصيلى آثار منفيِ جنبش ملى گرايى, بايد اين آثار را در دو بخش عام, كه شامل كل بشريت است, و خاص كه مربوط به جهان اسلام است, بررسى كنيم.
آثار منفى جنبش ملى گرايى در عرصه جهانى
اين آثار را مى توانيم ضمن موضوعات ذيل بررسى كنيم:
1ـ ملى گرايى الگويى سرزمينى
ييكى از نتايج عصر نهضت اين بود كه اروپا از دين به عنوان برترين الگو سرپيچيد و به جاى آن به مجموعه اى از ارزش هاى محدود و نسبى, ايمان آورد. در پيشاپيش آن الگوها, ملى گرايى بود كه بازگشت گرايى نهضت اروپايى آن را تبلور ساخت, زيرا اين نهضت انسان را به پرستش بت هاى روزگار طفوليت اين تمدن بازگرداند و حال آن كه آدمى اين مرحله ابتدايى را به بركت تلاش هاى انبيا(ع) پشت سر نهاده بود و به رشد خويش در توحيد نايل آمده بود.شايسته است در اين جا به طرح مسئله الگوهاى برتر بپردازيم. چنين پنداشته شده كه اين مسئله قضيه اى انتزاعى است و رابطه اى با واقعيتِ خارجى زندگى ندارد, حال آن كه چنين نيست. به يقين, ايمان به الگوهايى معين در زندگى بر حيات روحى و عقلى و اخلاقى و در نتيجه حيات اجتماعى آدمى تأثير دارد, زيرا ويژگى هاى آن الگوها بر فرد مؤمن به آن ها باز مى تابد و او را سلباً و ايجاباً هم رنگ خود مى سازد. از اين جا است كه آدمى با مسئله الگوها هم چون بحران سرنوشت در حيات خود مواجه بوده است, همان گونه كه اديان آسمانى هم آهنگ با اين واقعيت پيروزى را از آن توحيد در مقابل شرك دانسته اند, چرا كه در اين زمينه ميان الگوها تفاوت وجود دارد, الگويى كه شايسته است آدمى از آن پيروى كند و حاوى ويژگى هاى الگوى حقيقى لازم براى انسان است, و الگوهاى پوچ و ساختگى كه خاصيت آن ها به تأخير انداختن حركت آدمى به سوى تكامل و خلاقيت است.خاستگاه اصلى در اين امر در احساس نياز به سوى (مطلق) و پيروى از آن هم چون نيازى فطرى و طبيعى است, و از ويژگى هايِ مطلق, به حركت درآوردن آدمى و شكوفا كردن نيروها و توان هاى خلاّقِ او است. انسان نمى تواند با قرار دادن (نسبى) به جاى (مطلق) بر آن نياز فايق آيد, زيرا (نسبى) ساخته وجود انسان است و در نتيجه حاوى ويژگى هاى آدمى با همه نواقص آن است, پس چيزى جز تكرار محدوديت و امراض آدمى و در نتيجه سبب جمود موجود انسانى نيست. براساس اين انديشه در مى يابيم كه ملى گرايى الگويى برگرفته از انسان است و مبتلا به همه نواقص و ويژگى هاى منفيِ او است. از اين رو مى بينيم كه ملى گرايى آميخته با خود خواهى آدمى و تعصب و تكبر و غرور و محدوديت او است و اين ها همه شرور و رذايلى هستند كه انسانِ غربى به حكم دورى اش از مطلق به تقديس آن ها پرداخته است.1خلاصه اين كه ملى گرايى سبب حرمان آدمى از دست آوردهاى ارتباط با مطلق گرديده است و به جاى آن او را با بحران هاى ناشى از ارتباط با محدود گرفتار ساخته است از اين رو است كه خداى تعالى فرموده است: (لا تجعل مع اللّه الها آخر فتقعد مذموماً مخذولاً)2شهيد سيد محمد باقر صدر مى گويد: ( هر الگوى محدود و نسبى هرگاه در مرحله اى مورد توجه آدمى قرار گيرد و انسان از آن براى خود مطلقى بسازد و بر اين اساس مرتبط با آن گردد در مرحله رشد ذهنى تبديل به قيدى بر ذهن مى گردد همان ذهنى كه آن را آفريده است و اين مقتضاى محدود و نسبى بودن آن [الگو] است.)3برتراند راسل مى نويسد: (حبّ وطن به تنهايى نمى تواند الگوى برتر باشد, زيرا فاقدِ قوه نوآورى و ابداع است.)4
2ـ ملى گرايى و اخلاق
از آن جا كه ملى گرايى الگويى محدود و نسبى است, به جريانى مقابل اخلاق بدل مى شود, زيرا اخلاق جز در چهارچوب الگوهاى مطلق زاده نمى شود. از بحث هاى قبل هم روشن شد كه ملى گرايى آميزه اى از ويژگى هاى پست بشرى هم چون خود محورى, تعصب, كبر و غرور است و هنگامى كه الگوهاى آدمى در حدود قلمروهاى جغرافيايى او محدود گردد, به آن جا مى رسد كه اخلاق را با مفهومى نژادپرستانه مطرح مى كند و در اين صورت, فضيلت همان است كه مصلحت ميهنى و ملى مى طلبد و رذيلت آن است كه با اين مصلحت متعارض باشد, هرچند آن مصلحت و راه هاى تحقق آن نامشروع باشد. فوليز مى گويد: (هيچ كس عظمت كشور خود را آرزو نمى كند مگر آن كه آرزوى شكست و انحطاط ديگران را دارد).5 برتراند راسل مى نويسد: (احساس ملى همراه با عنصر پنهان يا آشكار دشمنى نسبت به غير است).6 و يكى از مستشرقان هلندى اظهار مى دارد كه: (ملى گرايى به خدايى [بدل شده است] كه همه اصول حق و عدل و خير را به قربان گاه خود مى برد.)7و استاد (جود) درباره مجد و شرف ملى چنين شرح مى دهد:(مجد و عظمت ملى تنها به اين معنا است كه ملت از چنان توانى برخوردار باشد كه بتواند به وسيله آن اميال و خواسته هاى خود را در صورت نياز بر ديگران تحميل كند پس شرف به قول (مستر بلدون), عبارت است از: نيرويى كه ملت را به عظمت و افتخار برساند و انظار را به سوى آن جلب كند و افكار را به خود مشغول سازد, و معلوم است كه چنين نيرويى كه ملت را به اين مرتبه از شرف برساند تنها بر بمب هاى آتشين و مخرب و ويران كننده و بر وفادارى جوانان و ميهن دوستى آنان توقف دارد; جوانانى كه علاقه مند به فرو ريختن آن بمب ها بر سر مردم و سرزمين هاى ديگرند پس به عقيده من چنين ملتى به همان ميزانى كه از شرف برخوردار است! بايد وحشى و تربيت نشده تلقى شود.)8والتر لاكور مى گويد: (از ويژگى هاى اصلى ملى گرايى خودخواهى و كم انگارى شأن ديگران, و فقدان روحيه انتقادپذيرى و عدم احساس مسئوليت و عدم رعايت جانب انصاف است. از اين رو ملى گرايى به تدريج واقع بينى را از دست مى دهد و پندار خيالى را بر جامعه حاكم مى كند.)9جان هرمان راندال مى گويد: (فاشيست هاى ايتاليايى نخستين كسانى بودند كه از نو به صراحت به خود محورى مقدس براى دولت ملى مباهات مى كردند.)10
3ـ ملى گرايى جنبشى مادى
ملى گرايى مذهبى وضعى است كه الگوهاى خود را از ضروريات محيطى مى گيرد, و از اين رو با تفكر مادى هم آهنگى كامل دارد و حامل ويژگى هاى آن در عرصه هاى سياسى, اجتماعى و فرهنگى است. و از نشانه هاى مادى بودن آن تناقضش با اخلاق و ارائه تفسيرى عرفى از زندگى اجتماعى است.
4ـ ملى گرايى منشأ جنگ ها
نويسندگان و انديش مندان متفق اند كه ملى گرايى در وراى جنگ هاى دو قرن نوزدهم و بيستم قرار دارد. در قرن نوزدهم ملى گرايى موجب بروز معركه ها و ايجاد مستعمره ها گرديد سپس منشأ توسعه طلبى و تعارض منافع ميان دولت هاى مختلف, به تعبير يكى از مورخان جامعه شناس, شد.11فرانسيس كوكر, انديشه مند غربى, مى گويد: (بسيارى از ملى گرايان در قرن نوزدهم در پى احساسات ملى گرايانه افراطى به اين باور رسيدند كه ملت هاى پيشرفته كه از تاريخ و ميراث عظيمى برخوردارند و داراى برترى هاى نژادى و ملى و ميهنى هستند, سزاوار نيست كه توانايى ها و قدرت خود را در داخل مرزهاشان محصور كنند, زيرا وظيفه ملى و ميهنى تنها منحصر به دفاع از حاكميت كشور و حفظ استقلال آن نيست, بلكه يك رسالت جهانى وجود دارد كه بر آن ها بسط نفوذ سياسى و گسترش تمدن ملى شان را بر همه كشورهاى عقب مانده ايجاب مى كند, هر چند اين امر مستلزم به كارگيرى زور و خشونت باشد, و اين مقتضاى مصلحت است.)12