تحقیقی پیرامون فرقه اهل حق (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تحقیقی پیرامون فرقه اهل حق (3) - نسخه متنی

اسماعیل قبادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اصول اعتقادى اهل حق

اسماعيل قبادى

طبق مستنداتى كه ازكتب و «دفترهاى‏» منسوب و متعلق به فرقه اهل حق در دست‏بوده و شواهد حال، حكايت از آن دارد و يا مى‏تواند مؤيد آن باشد; عقايد و مبانى اساسى اهل حق مخلوطى از اعتقادات «تناسخى و حلول ذات‏» عرفان و تصوف التقاطى و مسايلى برگرفته از اديان ايران باستان، مثل دين زرتشتى پيش از اسلام، هندوييزم مانوى و برخى از مبانى مسيحيت و يهوديت‏بوده كه بعضا صبغه اسلامى به آن داده‏اند و اساسا هيچ مطابقى با اصول مسلم و متفق عليه اسلام ندارند.

اهل حق با غلات شيعى و فرقى چون دروزيهاى لبنان نصيريه (انصاريه) نواحى لاذقيه سوريه و يا علويين آنجا و على اللهى‏هاى شمال افغانستان و اسماعيليه در جنوب تاجيكستان استان خود مختار «بدخشان‏» مشابهت داشته و از طرفى شباهت زياد آنان با مسلك تصوف انكار ناپذير است، به طورى كه در بعضى جاها و شهرها طرفداران اين فرقه به خانقاه دراويش ملحق مى‏شوند.

بعضى در اين رابطه مى‏نويسند: «ظاهرا آداب ومناسك اهل حق تا حد زيادى به آداب تصوف شباهت دارد، چنان كه لزوم اجتماع آنها در «جمخانه‏»; تقديم نذر و نياز; خدمت; اشتغال به ذكر خفى و جلى; توجه به ساز و سماع كه احيانا به نوعى جذبه منتهى مى‏شود و ضرورت سر سپردن به پير و مرشد، آداب و مناسك اهل حق را به نوعى تصوف مخصوص تبديل كرده است‏». (1)

دكتر محمد مكرى كه از آشنايان به اين مسلك بوده، در مقدمه‏اش بر كتاب حق الحقائق يا «شاهنامه حقيقت‏» مى‏نويسد:

«مذهب يا مسلك اهل حق يكى از دسته‏هاى وابسته به مذهب تشيع است و مجموعه‏اى است از عقايد و آراى خاص مذهبى كه با ذخاير معنوى ايران پيش از اسلام و افكار غالى پس از اسلام كه بخصوص در مناطق غرب ايران پراكنده بوده‏اند، درهم آميخته است‏». (2)

مؤيد اين مطالب كه مسلك اهل حق برخى از اعتقادات اديان ديگر نظير زرتشتى را به همراه دارد، به وفور در «دفتر»هاى اين فرقه به چشم مى‏خورد; مثلا در «نامه سرانجام‏» چهارچوب اساسى مسلك را در يك بيت چنين بيان مى‏كند:




  • يارى چارچيون، باورى و جا
    پاكى و راستى، نيستى و ردا (3)



  • پاكى و راستى، نيستى و ردا (3)
    پاكى و راستى، نيستى و ردا (3)



(كه مبين همان پندار نيك، گفتار نيك، كردار نيك است).

توضيح بيت مذكور اين است: تمام كسانى كه به آيين اهل حق هستند، به آنها خطاب «يارى‏» مى‏شود. همان طور كه به مسلك اهل حق «آيين يارى‏» گفته مى‏شودو مراد از «پاكى‏» همان پندار نيك و پاك زيستن و دورى از هر نوع ناپاكى و كثافت‏به هر صورت و كيفتى كه باشد و مراد از «راستى‏»، پرهيز از دروغ و ناپاكى و درست زيستن است و مراد از «نيستى‏» اين است كه خود را از هر تعلق خاطر به دور دارد تا شايستگى رسيدن به مقام فنا فى الله را به دست آورد، يا به عبارت ديگر از خود بريدن و به حق پيوستن است.

مراد از «ردا» احتمالا راد مرد بودن يا جوانمردى است كه معتقدان به اين فرقه بسيار شعار جوانمردى و پيروى از جوانمردى‏هاى حضرت على عليه السلام را دارند، البته اين توضيحى است كه تقريبا مطابق مرام و مسلك اهل حق از آن تعبير مى‏شود.

در واقع مى‏توان گفت از ويژگيهاى اين مسلك، رعايت اصولى چون پندار نيك گفتار نيك و كردار نيك است كه پاى‏بندى به آن بر جميع اهل حق واجب بوده و لذا تحت عنوان يك بيت از «نامه سرانجام‏» در آمده است.

خالق و صانع (توحيد) درمذهب اهل‏حق

سخنان اهل حق در باره خالق جهان و اصل توحيد متفاوت و بلكه متناقض بوده، و تلفيق بين آنها بسيار مشكل است. گاهى از گفتار بزرگان آنها كلمات متناقض صادر شده و ظاهراخودشان هم ارتباط بين كلمات ماقبل و مابعد را قايل نيستند، تا جايى كه بعضى با تمسك به گفته نويسندگان و مرشدان، اين فرقه را تا سرحد مشرك وكفار به پيش برده و حتى در بعضى مكتوبات آنها را غالى و از غلات غليط شمرده‏اند. (4) البته حقيقت امر بر بسيارى روشن نيست; زيرا گفته‏هاى بعضى سرسلسله‏ها و رؤسا همين مطالب را القا مى‏كند و بعضى ديگر هم در گفته‏هاى خود اصلاحاتى به وجود آورده‏اند.

به هرحال مسئله توحيد، يگانگى خداوند، تجليات ذات حق و ديگر جوانب آن، مسئله‏اى است كه براى بسيارى از پيروان اهل حق حل نگرديده و غالبا در تحير و سرگردانى مطلق هستند. هنوز معضل حلول و تناسخ بسيارى را به كام پوچى فرستاده و مرشدان مدعى علم لدنى و تجلى ذات هم اين مطالب را روشن نكرده‏اند و ظاهرا علوم غير مكتسبه آنان در اين رابطه چيزى تبيين ننموده است. يكى از افراد اين مسلك طبق تفسير «دفتر»ها و درك و فهم خود چنين مى‏نويسد:

«همان ماده يا طبيعت كه داراى قدرت و شعورى است، خداوند است; زيرا كه ذات حق در جزء و كل موجود است و به نسبت تكامل وجود دارد». (5)

تاريخ اين مسلك به ويژه در موضوع آفرينش داراى شگفتى خاصى از افسانه‏ها و غلوهاست كه بيشتر آنها به صورت نظم تحت عنوان «شاهنامه حقيقت‏» مدون شده است و از مشهورترين كتب اين فرقه به شمار مى‏رود و در آن اين تجليات نورانى و حقانى را به صورت نظم درآورده‏اند، از اين نوع افسانه‏ها در دفترها و متون دست‏نويس دينى فرقه اهل حق كه به گويش گورانى قديم هست‏به وفور يافت مى‏شود.

آنان معتقدند كه آفرينش در دو مرحله اصلى انجام شده است: خلقت‏«جهان معنوى‏» و خلقت‏«جهان مادى‏» و تصورى كه ازاين دو جهان دارند، معرف رنگ خاص فلسفى است.

گذشته از اين مطالب، برخى از بزرگان اهل حق، توحيد را بدون توضيح ارايه داده و مى‏گويند: «توحيد تجلى ذات خالق (حق) در مخلوق است‏» (مثلا در على عليه السلام يا سلطان اسحاق) و ظاهرا اين صريح‏ترين تعبير از توحيد باشد كه افراد اين فرقه گاهى ابراز مى‏دارند.

حلول و تناسخ

ازجمله مبانى اعتقادى اين فرقه عقيده به تناسخ و حلول ذات حق در وجود بشر است و سخنان آنها راجع به تناسخ و حلول نيز متناقض و پراكنده است. براى درك اين مطالب قبل از بحث در باره عقايد اين مسلك بايد معانى حلول و تناسخ توضيح داده شود.

در فرهنگ لغت فارسى تناسخ را چنين معنى كرده‏اند: «انتقال روح بعد از فوت از بدنى به بدن ديگر است‏» (6) به عبارت ديگر: تناسخ عبارت است از تعلق روح به بدن ديگر بعد از مفارقت آن از بدن اول، بدون آن كه زمانى در بين آنها فاصله شود.

راجع به «حلول‏» نيزگفته‏اند: «حلول عبارت از فرود آمدن چيزى است در غير خود و در اصطلاح به معنى حلول ذات خداست در اشيا، و به كسانى كه بر اين عقيده‏اند كه خداوند در اشيا و در مرشدان حلول كرده است‏حلوليه گويند». (7)

اساس و مبانى اعتقادات اهل حق تناسخ وحلول بوده و به همين خاطر از بسيارى از مبانى اعتقادى اسلام فاصله گرفته و بيشتر به هندوييزم، مانويت و يا دين زرتشتى نزديك شده‏اند.

بنابر اين، ضرورى است نگاهى داشته باشيم به نوشته‏هايى كه كم وبيش اعمال و رفتار مردم اهل حق غرب كشور طبق شواهد عينى مؤيد آن هستندو در موارد زيادى آن را مطرح و تاييد مى‏كنند. يكى از افراد اين مسلك (اهل كرند گهواره) در رابطه با حلول ذات مى‏نويسد:

«طبق نظريه پيشوايان يارسان و روى اصل اعتقاد به حلول روح فقط جسم شخص متوفى از بين رفته و به خاك تبديل مى‏گردد، ولى روح او بر حسب اعمالش به جسم ديگرى (در همين دنيا) حلول مى‏نمايد». (8)

اهل حق حلول روح و يا تجلى ذات را «دون نادون‏» مى‏گويند. دون كلمه‏اى است تركى و آن را به معنى جامه مى‏گيرند و به عقيده آنها در ذات بشر ذره‏اى از ذرات خدايى موجود است.

اصطلاحا به «ظهور ربانى در صورت جسمانى‏» كه هميشه در نزد پاكان و برگزيدگان در گردش مى‏باشد، «گردش مظهر به مظهر» مى‏گويند و اگر بدن كامل باشد حق در او تجلى مى‏كند و ممكن است‏به همان اندازه كه حق و حقيقت‏به على عليه السلام تجلى كرده، به ديگرى نيز تجلى كند. در اين باره اهل حق معتقد به هفت جلوه متوالى‏اند و مى‏گويند: هربار خداوند «حق‏» با چندين تن از فرشتگان مقرب به صورت اتحاد در جسدهاى خاكى حلول كرده‏اند، اين حلول به منزله لباس پوشيدن است كه آن را جامه يا دون گويند و معتقدند كه اولين تجلى كامل ذات خدا، تجلى به على عليه السلام است و دوم تجلى تام و تمام را در سلطان اسحاق مى‏دانند. به همين جهت على عليه السلام و سلطان سهاك را برابر دانسته و مى‏گويند سلطان اسحاق (مؤسس) دون «مظهر» على عليه السلام است. (9)

درباره تداوم اين تجليات نوشته‏اند: «قدرت كردگارى در وجودهاى مختلف ظهور نموده كه بعد از سلطان اسحاق 12 خاندان و سرسلسله مركز تجلى و ديدار بوده‏اند» (10) يعنى نه تنها قايل به حلول ذات در على عليه السلام و سلطان اسحاق هستند، بلكه از نظر اهل حق سرسلسله و پيران هم محل تجلى ذات الهى هستند.

اما در رابطه با اين كه تجلى ذات پس از ختم پيامبران به چه كسانى تعلق گرفته، آمده است:

«پس از ختم شريعت(دومرحله قبل از مرحله حقيقت) و اتمام دوره پيامبران، ذات خداوندى در عرفا و اهل طريقت (مقدمه حقيقت) متجلى گرديد كه در واقع مى‏توان گفت اگر چه خود تابع شرع و پيرو اسلام بوده‏اند، ولى به طرف كمال و وحدانيت گامى فراتر نهاده و به موشكافى و كشف حقيقت پرداخته‏اند». (11)

اهل حق همچنين معتقدند هر فرد هزار دون يا جامه عوض مى‏كند و در هزار و يكمين جامه، جامه ابدى مى‏پوشد و اگر جزء نيكوكاران باشد در جامه خوب مخلد خواهد بود و برعكس اگر فرد بدكردارى باشد در جامه ذلت‏خواهد ماند، كتاب شاهنامه حقيقت‏به طور مفصل با اشاره به اين مطلب، موضوع عهد گرفتن خدا از مردان حق و گردش «دون به دون‏» را بيان مى‏كند. (12)




  • اگر ميل داريد به گلزار حق
    ببايد كنيد عهد با من كنون
    بنوشيد بر كام زهر زمان
    گهى با گدايان، گهى با شهان
    ز روز ازل تا به روز شمار
    بپوشيد جامه به تن يك هزار



  • بچينيد گلها ورق در ورق
    به قامت پوشيد چند جام و دون
    بگرديد در دهر در هر مكان
    بباشيد در دون گردش كنان
    بپوشيد جامه به تن يك هزار
    بپوشيد جامه به تن يك هزار



تقريبا اعتقاد به حلول، مورد اتفاق شاخه‏ها و شعب مختلف فرقه اهل حق بوده و كسى اختلاف در آن ندارد، به همين خاطر آورده‏اند:

«مردم اهل حق معتقد به سير تكاملى بشر در اثر گردش‏هاى متوالى تناسخى است و در هر زمان تجلى به نوع حقانى را در وجود آدمى مى‏دانند». (13)

طبق اسنادى كه اهل حق آن را معتبر مى‏دانند، تجلى ذات حق در افراد نيز مراتب شدت و ضعف دارد و هر تجلى، با تجلى ديگر مساوى نيست و بستگى به اين دارد كه فرد مورد تجلى چه فردى باشد، با اين وصف اين مسلك علاوه بر على عليه السلام و ائمه هدى و پيامبران كه آنان را محل تجلى ذات مى‏دانند، بلكه عرفا و هر شخصى كه پاك و خاكى و مستعد باشد، محل تجلى و حلول ذات مى‏دانند، گرچه بعضى در الفاظ نام تناسخ را استعمال نمى‏كنند ولى به آن اعتقاد دارند. مؤيد اين مطلب، ادعايى است كه يكى از افراد اين فرقه (14) از اهالى روستاى درود فرامان «گربان‏» كه از سرسلسله‏هاى آتش بيگى محسوب مى‏شود دارد. وى مدعى حلول ذات حق در خودش بوده كه اخيرا نوه پسرى او اصلاحاتى هم در اين زمينه به وجود آورده است.

برخى از نويسندگان اهل حق در توضيح حقيقت تجلى مى‏نويسند:

«اما حقيقت كه صورت تكاملى از عرفان و طريقت است، مى‏گويد هر انسانى ابلقول قادر است مركز تجلى ذات حق شود و خود را از مذلت و تابعيت از زشتى‏هاى درونى رهاند». (15)

اقسام تجلى

در مورد تجلى و نحوه آن و كيفيت‏حلول در آثار اهل حق آمده است:

«كسانى كه داراى اعمال پسنديده و خوب باشند، از جسم ديگرى كه از لحاظ مادى و معنوى وضع بهترى را داراست‏بهره‏مند شده و يك قدم به خداوند نزديكتر مى‏شوند و اشخاصى كه عمر را به تباهى تلف كرده و در فكر توشه نبوده‏اند، به ناراحتى بدترى دچار شده و به درجه پست‏ترى تنزل مى‏نمايد». (16) در جاى ديگر تجلى را دوقسم نموده‏اند:


1. تجلى ذات بشر


2. تجلى ذات مهمان،


«تجلى ذاتى بر دو نوع است: يكى تجلى در بدو تولد مانند حضرت على عليه السلام و سلطان سهاك و بابا خوشين و حضرت عيسى عليه السلام كه اينها را ذات بشر گويند وديگرى تجلى ذاتى در سنينى از دوران زندگى كه «ذات مهمان‏» اطلاق مى‏شوند، مثل حضرت سيد فرضى (صحنه‏اى) كه ذات مهمان بوده است‏». (17)

به عقيده اين فرقه وقتى اشخاص صورت كاملى از عرفان و طريقت پيدا نمودند و به حقيقت دست‏يافتند، ديگر نيازى به عبادات مرسوم در شريعت ندارد.

نبوت (پيامبران الهى)

به عقيده اهل حق مسلك آنها از نظر آيين باطنى آخرين منزل (مرحله) وصل به خداست، آنها مى‏گويند: براى رسيدن به حق(خدا) بشر بايد مراحلى را طى كند، اين مراحل از نظر اهل حق عبارتند از:

نخستين مرحله، شريعت (آيين پيامبران) است، يعنى انجام آداب (فرائض)و مناسك و سنن ظاهرى دين وشرع.

مرحله دوم، طريقت‏يا اعمال و رسوم عرفانى است، بعضى هم مرحله سومى به نام «معرفت‏» يعنى عرفان و معرفت كامل به دين و تكامل بشرى، ذكر كرده‏اند. در اين صورت شخص پيرو به مرحله «حقيقت‏» (حقانى)، يعنى وصل به خدا كه مرحله چهارم باشد، مى‏رسد و اين همان چيزى است كه اهل حق مدعى آن هستند. به عقيده اين فرقه مقصود و اساس مذهب‏شان حقيقتى است كه سبب خلقت موجودات است. به همين خاطر مذهب اين فرقه مملو از اسرار حقيقت است.

ديدگاه آنها هم نسبت‏به شريعت و پيامبران بر اين اساس بوده و بر پايه اصل اعتقاد به حلول و تناسخ است كه معتقدند يك عده از پيشوايان آنها (على الخصوص هفت‏تنان هفتوان هفت‏سردار قوالطاسيان) در اعصار گذشته، در جامه «پيامبران‏» و صحابه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و ياران امام حسين عليه السلام وحتى دوازده امام عليه السلام وعرفا و سلاطين به دنيا آمده و به ارشاد و هدايت مردم جهان پرداخته‏اند. مثلا به عقيده اهل حق پيامبرانى چون شيث، نوح، صالح، يعقوب، ايوب، شعيب، يونس و مسيح عبارتند از همان بنيامين‏«پير اهل حق‏» كه در جامعه‏هاى گوناگون در ميان مردم ظاهر گشته و مردم را هدايت نموده‏اند، چنين افسانه‏هايى در دفتر وكتب فرقه مخصوصا «حق الحقائق‏» يا «شاهنامه حقيقت‏» به وفور يافت مى‏شود.

مجيد القاضى در اين رابطه مى‏نويسد:

«مردم يارستان نبوت را براى تمام پيامبران مخصوصا خاتم النبيين حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم قبول داشته و آن را محترم و آخرين پيامبر ا لهى مى‏دانند». (18)

اما اين فرقه اجمالا واضع قوانين را شارع مقدس نمى‏دانند و تكيه اصلى آنان در تدوين و اجراى قوانين بر قول پيران حقيقت است. وى در جاى ديگر مى‏نويسد:

«مردان برگزيده و دانشمندان (كه مقصود از «مردان برگزيده‏» ظاهرا پيران حقيقت است) مى‏توانند قانون مراودات اجتماعى را از قبيل ارث، قضاوت، داد و ستد (معاملات) باالهام از خط مشى يارى كه مساوات وعدالت است، وضع نمايند». (19)

امامت و ولايت

اهل حق در مورد امامت نيز تعابيرى بسيار شبيه به نبوت داشته و همان الفاظ و اصطلاحات رايج را به كار مى‏برند و بر مبناى اعتقاد به حلول و تناسخ، بيشتر پيران را مد نظر داشته و همه چيز را در آنها خلاصه مى‏كنند، اگر چه نامى هم از امامت‏برده و در الفاظ، اسامى بعضى از ائمه معصومين را در جلوه يكى از پيران ذكر مى‏كنند. در اين رابطه نوشته‏اند:

«در امامت نيز كليه امامان(اثنى عشر) و پيران حقيقت را از اولاد امام مى‏دانند و به امامت معتقدند». (20)

با اين حال در كمتر جايى كلمات معصومين در دفاتر و كتب آنها ديده مى‏شود. در آثار و نوشته‏هايى كه اشخاص اهل حق به عنوان رموز يارى نوشته و ارايه مى‏دهند، مثلا به عنوان ماخذ مشروعيت‏«شارب‏» چيزى از امامت و عقايد اماميه و سخنان اهل بيت عليهم السلام ديده نمى‏شود و در مواردى سخنان مجهول و مجعول را در تاييد آن از ناحيه ائمه مى‏آورند، در حالى كه منظور آن احاديث «شارب داشتن‏» نبوده است.

امامت در جايى ديگر چنين تعريف مى‏شود:

«مردم يارستان اعتقاد كامل به دوازده امام‏عليهم السلام داشته، مخصوصا حضرت مهدى‏عليه السلام را ناجى بشر از زشتى‏ها و تاريكيهاى ظلمانى مى‏دانند». (21)

وى در جاى ديگر امامت را چنين توضيح مى‏دهد:

«پس از ختم شريعت و اتمام دوره پيامبران، ذات خداوندى در عرفا و اهل طريقت (مقدمه حقيقت و حقيقت اهل حق) متجلى گرديد». (22)

تقريبا تمام گفته‏ها و نوشته‏هاى منسوب به اين فرقه در مورد امامت، همراه با قبول داشتن پيران و حلول و تناسخ است كه متناقض با سخنان قبلى بوده و ظاهرا ائمه را طبق حلول وجلوه‏هاى حقانى «دون نا دون‏» قبول دارند; چرا كه بعضى از افراد منسوب به اين فرقه (در شهرستان صحنه) اعتقاد به امامان شيعه و امام حسين عليه السلام را مطابق با تناسخ و حلول تعبير مى‏كنند، با اين كه معتقدند امام دوازدهم در آخرالزمان ظهور كرده و دنيا را از عدل و داد پر خواهد كرد، منتهى به عقيده آنها هر يك از دوازده امام عليه السلام مظهر و يا جامه يكى از پيشوايان اهل حق مى‏باشد. در كتاب منسوب به جيحون آبادى (23) «دون به دون‏» شدن همه ائمه شيعه به جامه يكى از پيران به صورت نظم درآمده است. برخى از افراد اين فرقه معتقدند سرى كه خداوند به پيامبران گفته، سر نبوت كه از آدم شروع شده و به محمد صلى الله عليه و آله و سلم‏كه خاتم پيامبران است رسيده; از آن پس به نام «سر امامت‏» كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام گفته و از على عليه السلام تا امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف كه دوازدهمين امام شيعه اثنى عشرى است منتقل گرديده، پس از غيبت امام دوازدهم، اين سر به مقدسين كه رئيس و سرسلسله طريقت و قطب زمان خودشان بوده‏اند، يكى بعد از ديگرى گفته شده است و نزد همين سرسلسله‏هاى 12گانه يا 11گانه «سر امامت‏» موجود بوده است. لذا آنان از غيب مطلع بوده و پيش‏گوييهاى آنها متحقق و يا به وقوع خواهد پيوست و حتى سروده‏هاى منسوب به پيشوايان و سرسلسله‏هاى پيران حقيقت رموزى دارد كه هركس نمى‏تواند به آن اسرار دست‏يابد. (24)

از طرفى به اعتقاد اهل حق، تفسير و تعبير اين رموز هم كار هركس نيست، مگر دانشمندان و عرفايى كه تجليات نورانى دارند و خودشان ديده‏دار هستند.

حضرت على عليه السلام از ديدگاه برخى اهل حق

على عليه السلام در سخنان اهل حق گاهى به عنوان مظهر ذات حق، و زمانى در افواه ونوشته‏ها به عنوان اولين امام ذكر شده و اصولا نشانه بارز تشيع در اين مسلك اعتقاد به على عليه السلام و قبول داشتن او هست كه گاهى به طور متناقض شخصيت او را تعريف مى‏كنند و در بسيارى دفترها و كتب شخصيت‏حضرت على عليه السلام را از صورت حقيقى خود خارج كرده به درجه غلو رسانده‏اند. در عمل و افواه عامه، امامت را همانند شيعيان اثنى عشرى قبول نداشته و عرفا و پيران حقيقت را محور و هدايت‏گر و ادامه دهندگان راه انبيا مى‏دانند; زيرا معتقدند پس از ختم شريعت و اتمام دوره پيامبران، ذات خداوندى در عرفا و اهل طريقت تجلى كرده و طبيعتا اولين تجلى بايد نسبت‏به على عليه السلام روا داشته شود.

در جاى‏جاى دفاتر و كتب منسوب به اين فرقه جملات فراوانى به چشم مى‏خورد كه على عليه السلام را به درجه الوهيت رسانده و بالاتر از درجه امامت نشانده‏اند.

صريح‏ترين الفاظ در اين باره را كتاب «حق الحقايق يا شاهنامه حقيقت‏» دارد كه سرورده‏هاى يكى از افراد اين مسلك است كه «دون نادون‏» و تجلى ذات حق در وجود على عليه السلام را بيان مى‏دارد




  • بدور محمد همان كردگار
    شد از جامعه مرتضى آشكار



  • شد از جامعه مرتضى آشكار
    شد از جامعه مرتضى آشكار



در جاى ديگر دارد:




  • پس از رحلت احمد مصطفى
    كه آن مرتضى بود ذات خدا
    به تخت‏بقاء گشت فرمانروا (25)



  • بر او جانشين گشت آن مرتضى
    به تخت‏بقاء گشت فرمانروا (25)
    به تخت‏بقاء گشت فرمانروا (25)



اصولا اهل حق، همين اشخاص را واضع قوانين قلمداد مى‏كنند به ويژه سلطان اسحاق را واضع و تجلى ذات (مظهر) على عليه السلام مى‏دانند وبراى او منزلتى برابر با على عليه السلام قايل‏اند. آنچه كه فعلا مشهود است و بين مردم اهل حق به آن اهميت داده مى‏شود، اصول مسلك اهل حق است كه بر هر اصل ديگر مثل رسومات شرط و اقرار، قرارمدارهاى «بيا و بس‏»پر ديورى و يا سرسپارى و اعتقاد به منصوبين سلطان اسحاق در بيا و بس (پرديورى) مثل هفت تنان هفتوان چهل تنان و چهل وان و غيره عملا ترجيح داده مى‏شود.

عده‏اى از بزرگان اهل حق اعتقاد به الوهيت على عليه السلام را منكر شده و در اين باره مى‏نويسند:

«...و يارستان هيچ‏گاه حضرت على‏عليه السلام را خدا نمى‏دانند و آنچه مسلم و مشخص است نسبت‏هايى كه به اهل حق به عنوان «على اللهى‏» بودن داده‏اند و يا در بعضى كتب و مقاله‏ها، «على اللهى‏» را شعبه‏اى از اهل حق مى‏دانند خلاف محض است; زيرا حضرت على عليه السلام كه فقراى اهل حق به آن عشق مى‏ورزند و آنچه در «كلام سرانجام‏» كتاب يارستان حكايت دارد، اهل حق بايستى به پيروان مؤمن و پاك باخته به حضرت على عليه السلام و عرفان گرانقدرش ارزش قايل شوند... در اين صورت مردم اهل حق بزرگترين و بالاترين الهام گيرنده مكتب ذاتى على هستند كه مى‏گويند على عليه السلام خدا نيست و اما از خدا هم جدا نيست‏». (26)

در نظر برخى از اهل حق، على عليه السلام نامحدود و بى انتهاست و مظهر كلى خداست و ذات خداوندى بيشتر از همه بر او نازل شده و تجلى پيدا كرده است.

سخنان او را تحت عنوان «سخنان حضرت مولا در خطبة البيان‏» چنين آورده‏اند:

«انا الذي عنده مفاتيح الغيب; انا الذي بكل شي‏ء عليم; انا الذي عندي خاتم سليمان بن داود; انا مخرج المؤمنين من القبور; انا صلاة المؤمنين و زكاتهم و حجهم و جهادهم; انا البارى‏ء المصور في الارحام;انا منور الشمس و القمر و النجوم...».

به اعتقاد برخى از پيروان اين مسلك، على عليه السلام كسى است كه در زمان‏هاى مختلف و با صور گوناگون و در اجسام مختلف با نامهاى على، بهلول، اسحاق، بنيامين ظهور نموده و سلطان اسحاق مظهر على است و اين دو يكى هستند كما اين كه تعابيرى اين چنينى از امام صادق عليه السلام و امام مهدى عليه السلام دارند، اين نوع سخنان، در ميان عامه مردم اهل حق شنيده مى‏شود.

گاهى مقام على عليه السلام را از پيامبر بالاتر مى‏دانند و معتقدند على عليه السلام پيش از حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم وجود داشته و گاهى هم بيان مى‏كنند على عليه السلام شهيد نشده و هنوز نمرده است. ولى برخى از اهل حق الوهيت على عليه السلام را قبول نداشته، حضرت را به عنوان امام اول مى‏دانند.

اساسا بعضى اهل حق را چنين معرفى مى‏كنند:«اهل حق نامى است‏بر شعبه‏اى از غلاة، يعنى آنها كه در باره على عليه السلام راه غلو را پيموده، آن حضرت رابه مقام الوهيت‏بالا برده‏اند، بعضى از غلاة گفته‏اند: «بارى تعالى ظاهر مى‏شود در صورت خلق و انتقال مى‏كند از صورتى به صورتى و كمال صورتش «على‏» است وچون بر آن معرفت‏حاصل كند، تكليف از آن ساقط مى‏شود». (27)

ولى غلاة كه مصداق روشن آن على اللهى‏ها هستند، از نظر بعضى اهل حق رد شده است، اگر چه بعضى ديگر از كلمه «على اللهى‏» ابايى ندارند، بلكه به آن معترفند. بعضى ديگر از افراد منسوب به اين فرقه مى‏نويسند:«گروهى ساده‏لوح اهل حق به علت‏بى اطلاعى از مبانى عقايد خود و معاشر و همسايگى با فرق مختلف ديگر از جمله على اللهى‏ها، بدون اين كه خودشان هم متوجه شده باشند، اختلاط و امتزاج و انحراف مهمى در اساس مسلك‏شان به وجود آمده است‏». (28)

وى همچنين مى‏نويسد: «چون در افواه عموم شهرت دارد گروه اهل حق، على اللهى هستند و حاشا و كلا چنين تصورى در اصل باطل است‏». (29)

عدل

اين فرقه بحث چندانى پيرامون عدل خداوندى ندارند و در كتب و دفاتر آنها بحث از عدل خيلى كم مطرح گرديده و وقتى صحبتى از عدل مى‏شود، اهل حق آن را با ابهام قبول داشته، اما مبنايى براى اين پذيرش ارايه نمى‏دهند. مثلا يكى از افراد اين مسلك كه خودش را مدافع عقايد دينى آنها مى‏داند نوشته:«... در عدل هم خدا را عادل و قادر و نزاد و نمير مى‏دانند». (30)

معاد(مرگ، حيات پس از مرگ)

اهل حق حيات پس از مرگ را نيز بر پايه همان اعتقادات تناسخى و حلولى تعبير و تفسير نموده‏اند، گويى معاد در همين دنيا خواهد بود. در اين باره يكى از افراد اين فرقه مى‏نويسد:

«طبق نظريه پيشوايان يارستان و روى اصل اعتقاد به حلول روح، فقط جسم شخص متوفى از بين رفته و به خاك تبديل مى‏گردد، ولى روح او بر حسب اعمالش به جسم ديگرى (در همين دنيا) حلول مى‏نمايد». (31)

اينجا هيچ توجهى به معاد موردنظر اسلام و قرآن نشده و بر اساس اعتقاد به حلول روح كه هيچ سنخيتى با اسلام ندارد، حيات پس از مرگ را تعبير و تفسير مى‏كنند و بقيه شاخه‏هاى اهل حق نيز با اين گفته موافق‏اند.

وى در ادامه مى‏افزايد:«مردم يارى، بهشت و دوزخ را همين جهان مى‏دانند; زيرا معتقد به تعويض جسم و حلول روح هستند و مجازات اعمال در همين دنيا تحقيق پذيرد».

همو در توضيح اين گونه تعويضات جسمانى مى‏نويسد:«كسانى كه داراى اعمال پسنديده وخوب باشند، در جسم ديگرى كه از لحاظ مادى و معنوى وضع بهترى را دارا شده و يك قدم به خداوند نزديكتر مى‏شوند و اشخاصى كه عمر را به تباهى تلف كرده و در فكر توشه نبوده‏اند، به ناراحتى بدترى دچار شده و به درجه پست‏ترى تنزل مى‏نمايند».

علاوه بر اين تعويض جسم، در جاى ديگر مى‏نويسد:«مردم يارستان علاوه بر مكافات بعد از مرگ به يك محشر كلى نيزمعتقد بوده و آن زمانى است كه اين جهان،طبق مشيت الهى دگرگون گشته و به حسابها رسيدگى گردد». (32)

ظاهرا اين فرقه مسئله‏اى به نام برزخ ندارند و يا از آن طبق حلول روح در جسم‏هاى مختلف تعبير كرده‏اند، در توضيح معاد و تفاوت آن با معاد شيعه اثنى عشرى مى‏نويسد:«مردم يارستان معاد را در روح پذيرفته و معتقدند روز محشر، روح‏هاى پاك به تجلى روح الهى پيوسته و روح‏هايى كه در طول زمان تناسخى نتوانسته‏اند خود را تصفيه نمايند، به تناسب به مكافات اعمال خويش مى‏رسند». (33)

تا اينجا تمام مسايل مربوط به معاد مثل حشر و نشر، بهشت و دوزخ و مسايل پس از مرگ بر اساس حلول ذات و تجلى آن و يا تناسخ مى‏باشد كه با معاد مورد قبول اسلام كاملا ناسازگار است و بيشتر به اديان هند و زرتشتى نزديكتر است و همين اعتقادات اساسا اين مسلك را از اسلام جدا مى‏كند.

البته بايد يادآور شد كه بحث معاد و مرگ و حيات پس از آن هميشه مخلوط با بحث‏هاى حلول و تناسخ بوده است. از نوشته‏هاى پراكنده اين مسلك چنين برمى‏آيد كه روح وقتى به جسم ابدى منتقل مى‏شود كه هزار جسم يا هزار دون (جامه) پاك را گذرانده باشد و با گردش در جامه‏هاى مختلف، جزاى اعمال گذشته خود را ديده و به تناسب اعمال گذشته به جامه دون مناسب خود خواهد رفت. مثلا اگر اعمال خوب داشته باشد به جامه بعدى كه منتقل مى‏شود، جامه ثروتمندان و اشخاص مرفه خواهد بود و اگر اعمالش در جامه قبلى زشت‏بوده، در جامه بعدى به دون فقرا آمده و دچار مصايب و ناملايمات مى‏گردد. بالاخره تا هزار دون طى مى‏كند و پس از عوض كردن هزار دون «هزار يكمين‏» جامه خود را كه عبارت از بقا و ابديت است، خواهد پوشيد و بدين طريق معاد و حيات ابدى شروع خواهد شد.


1. ارزش ميراث صوفيه، عبد الحسين زرين كوب، ص 97 96.

2. شاهنامه حقيقت (حق الحقايق) نعمت الله جيحون آبادى، مقدمه محمد مكرى.

3. نامه سرانجام(كلام).

4. سرسپردگان، محمد على خواجه الدين.

5. اندرز يارى، القاضي، مجيد، كتابخانه طهورى، ص 69، تهران، 1359.

6. فرهنگ فارسى معين، ذيل كلمه تناسخ.

7. فرهنگ مصطلحات عرفا، ص 153.

8. آيين يارى، مجيد القاضي، طهورى، تهران، 1359، ص 45.

9. غلاة شيعه، ابراهيمى، ص 269. 10. آيين يارى، ص 45.

11. همان ماخذ، ص 12.

12. شاهنامه حقيقت، جيحون آبادى، ص 44.

13. آيين يارى،ص 12.

14. منصور ميرزا(اهل روستاى درود فرامان كرمانشاه) پدر نظام مشعشعى نوه او سام مشعشعى است.

15. اندرز يارى.

16. همان ماخذ.

17. همان ماخذ.

18.رمز يارى، ص 112.

19. اندرز يارى.

20. مكاتبات با دايرة المعارف تشيع، قاسم افضلى، ص 14.

21. آيين يارى.

22. رمز يارى، ص 112.

23. شاهنامه حقيقت، ص‏222 218.

24. رمز يارى.

25. «شاهنامه حقيقت‏»، ص 812.

26. مكاتبات با دايرة المعارف تشيع، ص 1213.

27. طرايق الحقايق، ج‏2، ص 109.

28. برهان الحق، ص 2.

29. همان ماخذ، ص 155.

30. مكاتبات با دايرة المعارف تشيع، ص 1314.

31. آيين يارى، ص 45.

32. همان ماخذ.

33. رمز يارى، ص 113.

كلام اسلامي-ش18

/ 1