بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
ـ پديدههاي اجتماعي نيز بايد در معرض تجربه اجتماعي قرار گيرند.ـ پديدههاي اجتماعي نيز مانند پديدههاي طبيعي شيء هستند.نتايج تطبيق مباني اين متدلوژي بر علوم انساني:ـ تورم باروهاي علمي و نشستن علم به جاي دينـ محدود كردن واقعيّت اجتماعي در ابعاد مادي و ظاهري آن.ـ نسبي گرايي به جاي مطلق گرايي در بررسي پديدههاي اخلاقي؛ نسبي بودن حقايق اخلاقي به دليل آنكه جامعه منبع قوانين است، بي طرفي اخلاقي در بررسيهاي اجتماعي، پذيرش واقعيتهاي اجتماعي و تثبيت ارزشهاي حاكم بر جامعه.ـ توجيه مشروعيّت گرايشهاي الحادي.ـ تعميق شك و ايجاد تزلزل در بنيانهاي فكريدر بخش دوم از فصل او مؤلف به نقد روش تحصّلي در بررسي جنبه متافيزيكي جامعهشناسي ميپردازد؛ از آنجا كه اموري چون ريشه زبانها، منشأ اديان، ماهيت اخلاق و موجوديّت نظامهاي اجتماعي قابل بررسي با شيوههاي علمي نيستند، تحصّليها در مواجهه با اين امور يا بايد مباني متدلوژيك خود را بسط و توسعه دهند، يا از فراگير و انحصاري بودن شيوه خود دست بكشند و به بررسي بخشي از پديدهها كه تنها جنبه مادي و آشكار دارد بسنده كنند. ديدگاههاي پوزيتويستها در مورد خاستگاه نظامهاي اجتماعي بويژه دين و نيز تحوّل جوامع بشري، به خوبي نمايانگر بحران متدلوژيك اينان در مقولههايي اينچنين است.بخش سوم با بيان تناقض نظريّههاي جامعه شناختي و عوامل اين تناقض ميپردازد؛ در تحليل تحوّلات اجتماعي ديدگاههاي مختلفي وجود دارد؛ نظريه آگوست كنت كه مبناي تحول اجتماعي را تحول انديشه انساني در مراحل لاهوتي، فلسفي و علمي ميدانست و نظريههاي تحول بر اساس دين، تحول بر اساس تراكم جمعيت، تحول بر اساس تحول وسائل تكنيكي و صنعتي يا ابزار تكنولوژي، تحول اجتماعي بر اساس تحركهاي محيطي و جغرافيايي، تحول بر اساس عامل نژادي، تحول بر اساس تحولات بيولوژيك و زيستي تحول بر اساس عوامل رواني تحول بر اساس عامل و ساخت اجتماعي و تحول بر مبناي تحولات اقتصادي.اين نظريات در ميان خود با تناقضهاي فراواني روبرو هستند، به طوري كه ايجاد چارچوب واحدي كه جامع اين نظريات باشد، بسيار دشوار است. آنچه كه مهم است تحليل عوامل اين تناقضهاست. نبود چارچوب واحدي كه بتواند مرجع و مبنا باشد، بسنده كردن به تفسيرها و برداشتهاي شخصي، تورّم نظريههاي مختلف و جهتگيريهاي ايدئولوژيك با ذهنيّتهاي پيشين از مهمترين عوامل تنقاضات موجود در علوم اجتاعي است.بخش چهارم به جهتگيريهاي ايدئولوژيك جامعهشناسي و خدمات آن به اهداف استعماري ميپردازد.فصل دوم: نمايندگي مكاتب تحصّلي در سرزمينهاي عربي و جايگزين متديك آنهاتئوريهاي اجتماعي غربي، با ورود خود، نزاع ميان علم و دين در غرب را نيز به سرزمينهاي اسلامي وارد كرد. نزاع ميان علم و دين در غرب از لحاظ تاريخي طبيعي جلوه ميكند. انديشمندان تحصّلي گراي ما كوشيدند براي اين تقابل در محيط و تاريخ اسلامي نيز ريشهها و اساسهايي را بيابند و به نوعي يگانگي در زمينههاي جدايي علم و دين در هر دو منطقه قائل شوند. اينان معتقدند، شرايط اپيستمولوژيك جهان اسلام و غرب در قرون وسطي يكسان بوده است و انديشه اسلامي بسان انديشه مسيحي تاب گرايشهاي علمي را نداشته است. با اين هدف كوششهاي بسيار صورت گرفته است تا نزاعي ميان علم و دين و عقل و وحي در فرهنگ تاريخ اسلامي كشف يا جعل شود. گاهي قرآن را فاقد استدلال عقلي دانستند، گاهي واژه عمل در قرآن را به معناي لغوي و نه اصطلاحي آن گرفتند و گاهي عقلانيت عربي را عقلانيتي فقهي به حساب آوردند كه تمام همّ آن استنتاج فرع از اصل و امور جديد از امور قديم است و التزام به نصوص و منابع مانع ابتكار و نوآوري و آزادگي آن است. در اين رويكردها، جهت دهيهاي استعمار، و خود فراموشي بيشترين تأثير را داشته است. استعمار هميشه در پي آن بوده است كه قداست دين در ديد محققان را از بين ببرد، نصوص ديني را چون ديگر مواريث انساني و در معرض روشهاي تحليل مواريث غير ديني بشمار آورد و پاي بندي و تعصب عقيدتي را ملغي كند و بطور كلي جامعهشناسي در كشورهاي عربي با اهداف استعماري بدنيا آمد و پيشگامان آن همه غرب زدگاني بودند كه در دانشگاههاي غربي و تحت تأثيرات غربيها به مطالعات جامعه شناختي رو آوردند.مكاتب جامعه شناختي بارز در دنياي غرب يعني ديدگاه اجتماعي دارويني، مكتب جامعه شناختي دوركيمي و گرايش ماركسيستي و بطور كلي گرايش تحصّلي آثاري منفي در عرصه انديشه و تفكر عربي بجا گذاشت و در زمينههاي ديني تخريب يا ترديدهايي فراواني را ببار آورد.