بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اسلام در مجموع از دام هولناك سوء استعمال عقل، كه هم يونان قديم و هم غرب امروز گرفتار آن بوده اند رهيده است، اما به ناچار بايد تاوان اين پيروزى بر عصيانگرى عقل را بپردازد. به طور كلى موهبتهايى وجود دارند كه يكى مانع ديگرى است; نه اصولا يا در مورد اشخاص ممتاز، بلكه در اكثريت كسانى كه از يكى از اين مواهب برخوردارند. به نظر مى رسد كه در مورد شهود عرفانى و استدلال، يا ايمان و انديشه، هم وضع از همين قرار باشد. اما در اسلام، ايمان كنجكاوى سيرى ناپذير علم را مهار مى كند. نكته اى كه كليد حل بسيارى از معماها در قلمرو تفكر معنوى است، اين است كه خدا از هر انسانى آنچه را كه مى تواند و بايد از خود نشان دهد مى خواهد; از انسان هوشمند، عقل در خدمت حقيقت را انتظار دارد، اما سفيه را به خاطر عقلى كه به او داده نشده، مؤاخذه نمى كند; افزون بر اين كه خطاى دائم در اراده است نه در ذهن. دنياى شهوات، ضرورتا دنياى سفاهت هم هست، در حالى كه حقيقت، دست كم تا حدى، سفاهت را خنثى مى كند. در مجموع، عقل زيباست فقط وقتى كه ايمان را از ميان برندارد، و ايمان زيباست تنها آنگاه كه با عقل در ستيز نباشد. در فصل چهارم، با عنوان «مقدمات بشرى تنگناى دينى »، از تنگنايى سخن مى رود كه دين از حيث سطوح انسانهايى كه مخاطب آنند با آن مواجه است; اين تنگنا از اين قرار است كه كوشش بسيار براى سهل التناول و آسان ياب كردن حقايق متعالى، خطر افشاى آنها را به دنبال مى آورد; و تلاش فراوان براى عدم افشاى آن حقايق، خطر سهل التناول و آسان ياب نكردن آنها را در پى دارد. و اين تنگنا كه در سطح دين در كليت آن وجود دارد، در حدى حتى حادتر از اين، در سطح طريقت باطنى نيز وجود دارد. از آنجا كه اسلام نيز همچون اديان ديگر، تنها خطاب به طبقات بالاى انسانى نيست و به سخن گفتن با انسانهاى معمولى و نجات بخشيدن بيشترين تعداد ممكن توجه دارد، ناچار به تاكيد بر نگرش افقى و در نظر گرفتن كسانى است كه رسالت جلب آنان را دارد. اسلام مى خواهد كه از طريق انسان متعارف، كه از برخى از جنبه ها لزوما سافقيز است، به انسان من حيث هو انسان دست يابد. خدا خود از سر لطف، وجوهى را به خود مى گيرد كه بايد از آنها تنزيه شود، تا اين توده ها بتوانند خود را در او باز شناسند. علاوه بر اين، اسلام «اهل نظر» را جدا از «اهل عمل »، يا افراد «مادى » را جدا از افراد «نفسانى » در نظر نمى گيرد. عنصر «تعقل » يا «تامل »، در اسلام به توسط اصل اعتقادى توحيد و مابعدالطبيعه اى كه به آن تعلق دارد، و از حيث روان شناختى با تاكيد بر عناصر «يقين » و «طمانينه »، مورد تاييد قرار گرفته است و عنصر «جنگجويى » از طريق جهاد و كاربردهاى معنوى آن; عنصر «افقى »، سبك كلى يا متوسط كلام و ديندارى را معين مى كند، و بالاخره عنصر «مادى » نيز به صورت انقيادگرايى نامفهوم و بى روحى ظاهر شده است، كه لزوما وجود دارد و حتى به حوزه كلام هم رخنه مى كند. مثلا يك نمونه از آن را در قول به حسن و قبح الهى مى توان ديد. ويژگيهاى بازرگانان و كشاورزان به نحوى چشمگير با طريقت باطنى صوفيان آميخته است. علاقه به كار درست و دستمزد حلال، تاكيدى عاطفى بر پرهيزگارى، شور دينى فراوان و عقلى استوار لكن متعادل، عملى و محتاط از عمده ويژگيهاى اينها هستند. بازرگان و كشاورز سنت گرا هم هست; سنت گرايى سپرى است در برابر فقدان درك تناسبات، براى آنان كه از تمييز كافى برخوردار نيستند. كار سنت، كار يك حامى و يك معيار هنجاربخش، در آمد و شد الهاماتى است كه تحقيق در صحت و سقم آنها مشكل است; و بدين سان ممانعت از پيامدهاى نامعقول در سطح اجتماعى به شمار مى رود. يك دين يا يك روش معنوى تا آن حد كه بر اهميت آداب ظاهرى تاكيد مى ورزد، در جوهر انسانى اش روان شناسى اى مطابق با روان شناسى بازرگان و كشاورز را مى پذيرد. مسلمانان، به حق، بر اين مطلب پا مى فشارند كه تنها باطن نيست كه اهميت دارد، ظاهر نيز وجود دارد; تنها چيزهاى عظيم در كار نيست، چيزهاى حقير هم در كار است. اما اين بدان معنا نيست كه به جاآوردن افراطى آيينهاى عبادى عملا طريقت باطنى باشد و به شناخت عرفانى منجر شود. اين پندار كه پيروى از پيامبر(ص)، كه به گفته قرآن موجب محبوب خدا بودن است، به اين معناست كه نمونه تمام و كمال پيامبر يك نوع آيين دينى و نوعى قالب مطهر و نجات بخش است، پندارى نادرست است. زيرا بنيانگذار هر دينى به ناچار الگويى از همه رفتارها و شيوه هاى عملى در اختيار مى گذارد، بدون آن كه اين امر پيام او به معناى دقيق كلمه باشد. بايد توجه داشت كه آنچه مورد ملامت است جزئى نگرى ديندارانه و پراكندگى آن نيست، بلكه ادعاى آن در آنجا كه ادعايى در كار است بر تماميت و اهميت است. قرآن مى گويد: «و ياد خدا بزرگتر است »; بزرگتر از نماز و بنابراين بزرگتر از همه آداب شرعى. بر طبق قرآن انسان ذاتا دو چيز است: «خليفه » و «عبد»; و بسته به توافقش با سالت خاصى كه دارد، واجد قدر و شانى ذاتى است كه از خداگونگى او نشات گرفته است. و اما شريعت گرايى لازمه توافق بيشتر دين با نيازهاى انسانهايى است كه بيشر تخته بند دنيايند و رستگار كردن آنان مشكل تر است. چرا كه دين، قصد رستگار ساختن همه انسانها را دارد. بنابراين بايد توجه داشت كه گفته هايى در دين وجود دارد كه تنها به سطح اخلاقى يا عاطفى خاصى مربوط مى شود، و خصوصا از ديدگاه صوفيانه، هيچ مساله اى تحت عنوان ارجاع و تحويل همه انسانها به يك سنخ اصلى واحد وجود ندارد; با اين حال، اين خطا به كرات و مرات و دقيقا براساس بيانات شرعى پيش آمده است. انسانها، از لحاظ موقعيتشان به عنوان افراد مسئول، آزاد و ضعيف، در برابر شريعت منجى برابرند، و از لحاظ مشاركت فوق فرديشان در عقل سارى و جارى، كه آن نيز نجات بخش است، نابرابرند; لحاظ اول به شريعت ظاهرى مربوط مى شود و لحاظ دوم به طريقت باطنى. و طريقت باطنى تسليم فرد به شريعت را مى پذيرد و حتى مستلزم آن است; اما البته نه تسليم آن چيز در درون او را كه به عقل فعال تعلق دارد. اصطلاح «تصوف » سطحى ترين تعصب ورزيها و نيز عميق ترين غوريابيها را شامل مى شود.