پارتيزانهاي زيرزميني ميآيند
به دنبال پخش برنامه تلويزيوني اعترافات «سيامك پورزند»، وزير اطلاعات در چهارم شهريور ماه گذشته در يك كنفرانس خبري در حضور خبرنگاران رسانهها ظاهر شده، پيرامون مسائل امنيتي مهم كشور از دو بعد خارجي و داخلي سخن گفت و با اشاره تلويحي به فعال شدن شبكهاي كه از آن به عنوان شبكه «براندازان» نام برد، از دستگيري افرادي در همين رابطه خبر داد. قبل از آن هم كم و بيش اخباري مبني بر بروز برخي تحركات تفرقهانگيز مذهبي در برخي شهرستانها منتشر شده بود كه حساسيتها را دو چندان ميساخت. به فاصله يك روز پس از آن، معاون سياسي وزير كشور نيز در يك گفتوگوي خبري موضوع تفرقهافكني بين شيعه و سني از سوي برخي عناصر در شهرهاي كشور پرداخت و تحركات را در اين باره «سازمان يافته» خواند و اعلام كرد كه وزارت كشور هشدارهاي لازم را در رابطه با بروز تفرقهافكني به مراكز ذيربط و استانداريها داده است. اطلاق عنوان «سازمانيافته» بر تحركاتي كه اخيراً خبرساز شدهاند، اذهان را نسبت به آن حساستر كرده و بسياري مترصد بودند كه از ماهيت اين تحركات سازماني مطلع گردند. معاون سياسي وزير كشور نيز چندان مردم را منتظر نگذاشت و در گفتوگوي خبري خود درباره اين تفرقه افكنيهاي سازمانيافته از «انجمن حجتيه» نام برد و گفت كه انجمن حجتيه هميشه فعال بوده و اخيراً نيز فعاليت خود را در مناطق سنينشين گسترش داده است و با توزيع جزوات و صحبتهاي خطرناك، به گونهاي عمل ميكند كه گاهي فعاليت آنان به اسم نظام و حكومت گذاشته ميشود. برخي گفتند كه مقام رهبري پيش از همه در يكي از جلسات خود با مسئولين هشدار داده بودند كه خطي در دنيا و از جمله ايران در حال دنبال كردن و دامن زدن اختلافات بين مردم است. در آن زمان شايد كمتر كسي احتمال فعال شدن مجدد انجمن حجتيه را ميداد؛ امّا اختلافافكني بين مردم و اقوام با تكيه بر چه پايه و كدام علائق آنان ميتوانست امكانپذير باشد؟ تاريخ قرن اخير در كشور نشان داده است كه مذهب و تعلقات مذهبي يكي از آن دستاويزهايي است كه به راحتي تفرقهافكني به وسيله آن را عملي و ممكن ميسازد و چون رنگ و لعاب مذهبي دارد، تمييز و تشخيص را در قضاوت و ارزيابي بهنهايت مشكل ميسازد. شايد به همين دليل بود كه معاون امنيتي و انتظامي وزارت كشور، وقتي ميخواست درباره تحركات ياد شده اظهار نظر كند، اينگونه شروع كرد: «بعضاً احساس ميشود كه اقدامات انجام شده از نوعي است كه تفرقه در بين آحاد ملت يا در واقع اقوام را ايجاد ميكند.»وي آنگاه در توضيح خود پيرامون اين پديده گفت كه گاهي شعارهايي در بعضي شهرها خصوصاً شهرهاي مذهبي چون قم و مشهد يا مناطق سنينشين در ايام خاص نوشته ميشود و كارهايي صورت ميگيرد و احساس ميشود عليرغم تفكر امام(ره) و سياستهاي استراتژيك نظام و مقام رهبري، عدهاي به دنبال ايجاد اختلاف بين سني و شيعه هستند و قرائن و شواهدي هم در اين زمينه وجود دارد. بعضاً هم نشريات و كتبي چاپ ميشود و كارهاي تبليغي صورت ميگيرد. امّا «مبلّغ» اطمينان خاطر داد كه همواره تلاش براي شناسايي مراكز و نقاط بحرانخيز صورت ميگيرد و هر گاه به نقطه روشني دست يافته شود(مثل فعاليت انجمن حجتيه) به سمع مردم ميرسانند.به هر حال، آنچه جايي براي ترديد باقي نميگذاشت، مؤيداتي بود كه احتمال تجديد حيات انجمن را ـ كه با افشاگريها و موضعگيريهاي صريح و بيپرده بنيانگذار جمهوري اسلامي در 21 تير 1361 (عيد سعيد فطر) باعث تعطيلي آن در روز اول مرداد ماه همان سال شده بود ـ تقويت ميكرد؛ سازمان و انجمني كه از آن سال ديگر براي كسي موضوعيت نداشت و احتمال داده نميشد كه روزي اين تفكر دوباره زنده شود يا پا به عرصه ظهور بگذارد. شايد بتوان گفت كه خيليها اصلاً وجود چنين تفكري را كاملاً فراموش كرده بودند و ميرفت كه از خاطرهها حذف و محو شود. به ويژه نسل جديد يا به تعبير برخيها ـ كه اخيراً مد شده ـ نسل سوميها، اساساً نه با چنين تفكري به صورت سازمانيافتهاش نه آشنايي داشتهاند و نه ميتوانند شكل سازماني آن را در طول ساليان گذشته به خاطر آورند. ليكن بديهي است كه شيوع اخبار و اطلاعاتي درباره تشكلي يا سازماني به نام انجمن حجتيه ـ آن گونه كه اين روزها شاهد آن بوده و هستيم ـ آنها را در برابر شناخت و آگاهي از مباني و اصول اعتقادي اين سازمان نيازمند ساخته و با عدم وجود اين آگاهيها نميتوان مطمئن بود كه در برابر تحركات اخير آنها منفعل نبوده و در برابر تبليغات فكري آنها مصونيت داشته باشند. با اين حال طرح يك مقدمه كوتا براي خواننده، ميتواند فتح باب خوبي براي بررسي اين گروه باشد.» در سالهاي پاياني دهه 40 افراد انجمن با تنظيم برنامهاي، مأموران و فرستادههاي خود را عازم شهرستانهاي مختلف كردند و نوارهايي را در جمع افرادي كه گرد آورده بودند، به سمع رسانده و آنها را مجدداً به انجمن بازگرداندند. در جريان يكي از اين اعزامهاي تبليغي، ماجرايي اتفاق ميافتد كه براي انجمن مشكلساز ميگردد. مامور اعزامي انجمن به همدان، در سال 1349 ـ كه مرحوم شهيد آيت الله مدني در آن شهر سكونت داشتند ـ جريان خوابي را در حضور عدهاي به وسيله نوار اينگونه بيان ميكند كه «خانمي در خواب امام عصر را زيارت ميكند و امام مقاديري سكه به اين خانم ميدهند كه ايشان در سفر حج به كساني بدهد كه آن جا سقايت حجاج را ميكنند و به اين خانم گفته ميشود كه تو را در آن جا خواهم ديد. بعد از اين كه اين خانم از خواب بيدار ميشود، جريان را به فراموشي ميسپارد، تا اين كه به حج مشرف ميشود و در اين سفر در حالي كه همان لباس را به تن داشت كه در شب زيارت امام در خواب پوشيده بود، در مكه حضرت ولي عصر، اين خانم را ديدار كرده و جريان آن خواب را يادآوري ميكنند و آن خانم دست در لباس خود كرده، آن پولها را از جيب خود پيدا ميكند و به دستور، عمل مينمايد. سپس امام زمان با خانم قراري را در مدينه گذاشته و با ايشان به بازار رفته و پيراهني براي وي خريداري ميكنند. بعد با هم به قبرستان بقيع ميروند و قبر مطهر حضرت زهرا را پيدا كرده و زيارت ميكنند. در خاتمه اين ديدار به خانم ميفرمايند كه سلام من را به پسرت (پسر آن خانم افسر ارتش بوده است) برسان و به او بگو كه تو جزو ياران ما هستي و در آن تشكيلاتي كه هستي قدر آن را بدان و به ديگران هم توصيه بكن كه چنين كنند و بعد تعدادي سؤال براي زن مطرح ميكنند و ميگويند كه نزد آيت الله ميلاني در مشهد برو و اين سؤالات را از ايشان بپرس. آن خانم پس از مراجعت از سفر حج به مشهد رفته و نزد آيت الله ميلاني ميرود. ايشان ميگويد همانكس كه آن سؤالات را براي شما طرح كرده من را هم در جريان امر قرار داده است و...متعاقب اين اقدام مرحوم شهيد مدني از موضوع مطلع شده و نوار را ميخواهد. آنها به سرعت نوار را جمعآوري كرده، آن را مخفي ميكنند. امّا در برابر اصرار آقاي مدني، آنها مجبور ميشوند كه نسخهاي از آن را به ايشان بدهند. ايشان پس از اطمينان از وجود چنين اظهاراتي با يكي از نزديكان و افراد مورد وثوق خود كه در مشهد تبعيد بوده، تماس گرفته و از او ميخواهد كه موضوع را از آيت الله ميلاني استعلام نمايد. او نزد آقاي ميلاني رفته و موضوع را ميپرسد كه ايشان اصل موضوع و مراجعه چنين زني را تكذيب مينمايد و همين موجب ميشود كه برخوردهاي تندي از لحاظ تبليغاتي بين مرحوم مدني از يك سو و افراد انجمن حجتيه از سوي ديگر به وجود آيد و حتي شهيد مدني گويا برگزاري جشنهاي آنها را در نيمه شعبان در محل مهديه همدان ممنوع اعلام ميكنند و حتي زماني كه رهبر معنوي انجمن، عازم شهرستان كازرون ميشود، ايشان استقبال از او را حرام اعلام مينمايد.پس از انقلاب نيز ايشان تأكيد داشت كه «حق نداريد از اينها (انجمن حجتيه) استفاده بكنيد؛ اگر هم كارها بخوابند، نبايد دست به طرف آنها دراز كنيم و اينها جريان خطرناكي هستند.»البته نقل خوابهاي اين گروه در همين مقدار نبود و منحصر به اين سالها نيز نميشد. نقل خواب و رؤيت حضرت وليعصر(ع) از منابع قديم و جديد، در حقيقت يكي از راههاي اثبات وجود آن حضرت بود كه معمولاً گفته ميشد فلاني امام را ديده است يا حضرت مدت 15 روز در منزل فلاني مسكن گزيده بودند؛ در حاليكه ميزبان هم حضرت را ديده و از حضور حضرت در منزل خود مطلع بوده و از ايشان پذيرايي ميكرده كه پس از 15 روز حضرت به او دستوراتي ميدهند و مثلاً ميفرمايند كه تا آخر عمرت هر شب 500 ركعت نماز(!) اقامه كن و پس از آن نيز ادعيههاي فراواني كه در تعقيب نماز وارد شده، قرائت كن!شايد سرآغاز و تأسيس اين گروه و انجمن نيز از يك خواب نشأت گرفته بود، آن چنان كه عدهاي از خود انجمنيها ميگفتند كه مؤسس انجمن حجتيه در سالهاي 1332 خوابي ديده است كه امام زمان به وي امر فرمودهاند كه گروهي را براي مبارزه با بهائيت تشكيل بدهد. به همين دليل نام اين انجمن از ابتداء «انجمن ضد بهائيت» انتخاب شد. اكنون پيش از آن كه به معرفي تشكيلات انجمن و اعتقادات و مؤسسين آن بپردازيم، بهتر است قدري درباره زمينههاي تاريخي توضيح داده شود. اولين واكنش برخي از قدرتها و جريانهاي مخالف اسلام در برابر توسعه فعاليتهاي اصلاحگرايانه افرادي چون سيد جمال الدين اسدآبادي مبارزهزدايي و كشاندن اسلام به يك وادي عافيتطلبي بود تا اين خط در مقابل مبارزه واكسينه شود. به طور مثال لردگلادستون در پارلمان انگليس ضمن اين كه قرآن را به تريبون ميكوبد، فرياد ميزند كه تا اين كتاب در بين مسلمانان رواج دارد، نميتوانيم كاري بكنيم. حال براي مقابله با آن چكار ميتوانستند، بكنند؟ آنها سه خط را در مقابل خط اصلاحگرايي دنبال كردند كه عبارت بود از: ترويج فرهنگ و مظاهر غربي، تفرقهافكني بين مذاهب مختلف مسلمين از جمله شيعه و سني و نفوذ عناصر وابسته به داخل نهضتها و جنبشهاي اسلامي از جمله روحانيت. در مسير اجرايي اين خطوط، دو جبهه جديد، در آغاز قرن شكل گرفت كه اگر چه در مقابل هم قرار ميگرفتند، امّا در واقع هر دو جبهه يك هدف را تعقيب ميكردند و نتيجه براي آنهايي كه سنگ بناي آن را نهادند، در حقيقت يكي بود و آن ايجاد مرز بين مبارزه و امور معنوي بود. اولين جبهه را در خلق گروه و فرقهاي به نام بهائيت شكل دادند. البته بهائيت ادامه و دنباله بابيت بود كه علي محمد باب شيرازي 120 سال پيش آن را به وجود آورد و ميرزا حسينعلي نوري ملقب به بها با نوشتن كتابي به نام «ايقان» در 157 صفحه به اثبات ادعاي باب كوشيد. ميرزا حسينعلي كه از شاگردان و مديران و مبلغان علي محمد باب بود، پس از مدتي خدمتگزاري، به جانشين او ـ كه برادر خودش به نام ميرزا يحيي ملقب به صبح ازل بود و به بغداد گريخت ـ مسلك بابيت را نسخ كرده اعلام كرد كه باب، مبشر رسالت او بوده است و در اين جهت ادعاي رسالت و ادعاي پيامبري و پس از مدتي هم ادعاي خدايي كرد و سرانجام بر ازليها، كه پيروان برادرش بودند، پيروز شد. گروندگان به مسلك او را بهايي يا بهائيت ناميدند كه در طول زمان به فرقهها و شعبههاي مختلفي هم تقسيم شده است.اين مسلك داراي زيربناي علمي و فلسفي و منطقي نبود، بلكه بناي آن بر پايه يك سري عقايد متناقض و كذب گذاشته شده بود. اين مسلك با اين طيف از اعتقادات از همان مبنايي برخوردار است كه بعدها انجمن حجتيه از آن مبنا سود جست و آن «احساسات» است. اتفاقاً مسلك بهائيت نيز از نقل خوابهاي كذايي در اثبات حقانيت خود دريغ نميكند و داستانهاي فراواني نظير اين كه: «به خاطر دارم جناب ملاعلي شهيد، شبي به پدرم ميگفت: جناب ملاعباس! اگر مرا بردند شهيد كنند، من تا جمال مبارك (منظور بهاء است) امر نفرمايد، جان نخواهم داد. چه دنيايي داشت ديري نپاييد روزي پدرم را ديدم كتاب ايقان ميخواند و اشك ميريخت. موضوع را پرسيدم، گفت او (ملا علي) را همان طور كه خواسته بود، كشتند و بيشك او به فرمان جمال مبارك، جان سپرده است.»به هر حال بهائيت براي ايجاد شكاف بين روحانيت و شيعيان و بيارزش كردن عقيده مهدويت كه تأثيرگذاري آن در ايجاد و گسترش نهضتهاي بيداري بخش عيان بود، پديد آمد.«پرنس دالگوركي» كه در پوشش مترجمي سفارت روسيه به ايران آمد تا به مأموريت اصلياش كه جاسوسي براي تزار روسيه بود، بپردازد، تلاش زيادي را براي رخنه و نفوذ در بين روحانيون به كار گرفت و چون به دو زبان فارسي و عربي مسلط بود و آنها را به صورت فصيح صحبت ميكرد، توانست به تحصيل علوم ديني و ايجاد جاي پايي در مدارس علوم ديني موفق گردد و با پوشيدن نعلين و گذاشتن عمامه با روحانيوني كه آنها را با هوش و ذكي ميناميد، معاشرت وسيعي را آغاز كند. در حين معاشرت نقاط ضعف چند طلبه را كشف كرده و از همين در وارد شد و آن چندطلبه محدود را كه نقاط ضعفي هم داشتند، در خدمت مذهبسازي و فرقهسازي گرفت و توانست بابيت و مهدويت را به وجود آورد. همزمان در ديگر كشورها هم مذاهب و فرقههاي مشابهي چون فرقه قادياني به دست «غلام احمد قادياني» در هند به وجود آوردند. در ادامه اين خط كه فرقهسازي و تفرقهافكني بود، بهائيت پديد آمد و تا سالها پيرواني را هم براي خود دست و پا كرد. البته اين خط را انگليس رهبري ميكرد و زماني كه نهضت ملي نفت در ايران اوج گرفته بود، اين خط را پيريزي و طرحريزي كرده، با تبليغ بيتفاوتي در مقابل مسائل سياسي، صف متحد مردم را بشكند.محمود محمود مؤلف «تاريخ ديپلماسي انگليس در ايران» به تضادهايي كه در آن زمان از سوي انگليس تشديد ميشد، مثل تضاد شيعه و سني، اختلاف و تضاد خانقاه صفي عليشاه و خانقاه گناباديها، تضاد زيديها و شيخيها در كرمان، تضاد عرب و بلوچ و تضاد عجم كرد و فارس و... اشاره كرده است. او ميگويد كه تشديد اين تضادهاي فرعي براي اين بود كه رژيم سلطنت، حاكم بماند و منافع انگليس تضمين شود.تشديد تضاد بين مرحوم دكتر مصدق و مرحوم كاشاني نيز با همين تز صورت گرفت. به طوري كه دكتر مظفر بقايي كه از همان زمان با امريكاييها ارتباط داشت، به تضادهاي موجود در ديدگاههاي آن دو دامن ميزد و با توسعه اختلافات و عمده كردن تضاد ديدگاهها، زمينههاي كودتاي 28 مرداد را فراهم ميكرد.نگاهي به انقلاب مشروطيت نيز وضعيت مشابهي را در ذهن و خاطرهها زنده ميسازد كه وقتي نهضت ضداستبدادي اوج گرفته بود و شعار حكومت قانون و مشروطه در حال تثبيت بود، حاميان شرايط استبدادي اختلاف و تضاد ديدگاهي را كه بين برخي روحانيون وجود داشت، زنده كردند و تقابل مشروعه را با مشروطه علم كردند. در حالي كه امثال آيت الله نائيني هم حكومت اسلامي و مشروعه را به عنوان يك استراتژي قبول داشتند، اما سخن آنها، اين بود كه در اين مرحله براي گذار از استبداد به حكومت اسلامي، مشروطه يك تاكتيك و شعار مقطعي است. اما مخالفان اين طرز فكر، چنين تحليلي را اصولاً درك نكردند. كما اين كه مشروعهطلبان هم ظاهرا سلطنت را نفي نميكردند و ميگفتند كه مشروطه بايد مشروعه باشد.در اساطير ايراني هم، چنين طرز تفكري وجود داشته است. گشتاسب در شاهنامه وقتي با مانعي چون اسفنديار و رستم روبرو ميشود و آنها را براي تثبيت حاكميت خود خطرساز ميبيند، به تشديد تضاد بين آن دو مشغول شده، و با طرح نقشهاي ابتدا اسفنديار را به دست قهرمان ملي از ميان برميدارد و سپس خود رستم را به لطايف الحيل نابود ميسازد. در دهه 50 نيز وقتي رژيم پهلوي متوجه اختلافات ايدئولوژيك در بين گروههاي مبارز ضدسلطنتي شد، بر آن شد تا روي اين تضادها برنامهريزي و تكيه كند.«حسين زاده» از مسؤولان عاليرتبه ساواك گفته بود: «ما سه مرحله برنامه داريم: اول. تشديد اختلافات مذهبيها و ماركسيستها كه تاحدي انجام يافته است؛ دوم. تشديد اختلافات درون گروهي ماركسيستها كه در حال انجام است؛ مرحله سوم كه مشكلتر از همه است، تشديد اختلافات مذهبيها با يكديگر است.»به هر صورت كودتاي 28 مرداد كه با شكست دكتر مصدق نوعي دلزدگي و حالت يأس و واخوردگي در مردم به وجود آورد، زمينهساز شرايط بروز تفكر جديدي شد كه بر موج نااميديها سوار بود.محور اين تفكر جدايي سياست از دين بود كه كليت مسائل دين را ميپذيرفت مشروط به اين كه در شرايط سياسي و حكومتي دخالتي نكند. يكي از كساني كه به سختي در تبليغ اين فكر كوشا بوده «ريمن نخعي» است كه در يك خانواده بهايي متولد شده بود و مدتي را در ضد اطلاعات ارتش خدمت كرده و با اوجگيري نهضت ملي شدن نفت به حزب ايران (حزب شاپور بختيار، اللهيار صالح و...) ميپيوندد و پس از مدتي با موضع اين كه حزب ايران با حزب توده متحد شده، از آن جدا شده و چون وجهه مذهبي پيدا ميكند، به سوي روحانيون و نيروهاي مذهبي گرايش پيدا ميكند و سعي در به راه انداختن جريانات ضدماركسيستي در بين روحانيون مينمايد تا به نحوي آنها را نسبت به نهضت ملي نفت بدبين كند. او بعد از كودتا رسما تز جدايي سياست از دين را مطرح كرده، در اين زمينه مقاله مينويسد. وي در منزوي ساختن روحانيوني چون مرحوم آيت الله طالقاني نيز بدون نقش نبوده است. نخعي در سال 1336 كتابي به نام «آخوندها» چاپ كرد و در خلال آن به ترويج عقايد خود ميپردازد. وي پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز فعال شده، به عمده كردن تضاد شيعه و سني و بزرگنمايي خطر تفكر ماركسيستي و طرح رابطه دين و سياست به صورت بسيار و پيچيده پرداخت كه موضوع اخير وي عنوان كتابي از وي شد به نام «دين و سياست» كه انتشارات كاويان آن را در سال 1359 منتشر كرد. نخعي، آن گونه كه در صفحه 16 اين كتاب مينويسد، در سال 1390 با اجازه مرحوم ميلاني در شهر مشهد، ملبس به لباس روحاني ميشود و تلاشهايش را صرف كانوني به نام «كانون تشيع» مينمايد كه اين كانون در تهران نزديك دانشگاه واقع شده و فعاليت داشت و به همين دليل در جذب دانشجويان و جوانان توانسته بود موقعيتهايي هم كسب نمايد.بالاخره با ايجادجو نااميدي و موجسواري تفكر سياستزدايي از دين، يك جريان رفرميستي از دل اين نااميديها بيرون آمد كه معتقد بود امور سياسي و حركتهاي انقلابي اساسا بينتيجه و محتوم به شكست است و تا ظهور حضرت وليعصر(عج) نميتوان حكومت عادلانه تشكيل داد. اين جريان در جو بعد از كودتا تبليغ ميكرد كه مشروطه شكست خورد، نهضت ملي نفت شكست خورد و فساد بيشتر شايع شد و در بيان علت اين ناكاميها چنين استدلال ميكرد كه ما قبل از ظهور حضرت، به هيچ حركت انقلابي موفقي دست نخواهيم يافت و فساد رو به تزايد است و همين تزايد فساد خود زمينهساز ظهور حضرت خواهد شد. در آن شرايط حساس پس از كودتا اين گونه تحليل ميكردند كه «سياست پدر و مادر ندارد؛ عمر انسان تلف ميشود؛ مشت است و درفش چه فايده؟ هر حركتي شده آخرش به جايي نرسيده؛ اساسا ما نميتوانيم حكومت صالح درست كنيم مگر حضرت صاحب الزمان خودش بيايد درست كند؛ ما وظيفه داريم دين خود را حفظ كنيم، تكاليف شرعيمان را انجام دهيم و شبهات منكرين را جواب دهيم و ديگر هيچ.» اين جريان در شكل فعال و سازمانيافته خود، به دست يكي از روحانيون خراساني خلق شد. سخنرانيهاي او كه با گذشت 3 سال از كودتاي 28 مرداد در قالب كوبيدن فرقه بهائيت متمركز شده بود، در راستاي تبليغات وسيعي بود كه ميگفت دشمن اصلي و خطر اصلي از ناحيه بهائيت است. با اين حركتها تدريجا رژيم كودتا فرعي جلوه داده شد و در اين راه بلندگوي رژيم نقش بهسزايي ايفا كرد. تبليغات رژيم در حالي فعال شد كه شاه در حال تدارك انعقاد پيمان سنتو يا بغداد بود و خبرهايي مبني بر شكلگيري سازمان امنيت داخلي در كشور به گوش ميرسيد كه در سال 1335 ساواك تأسيس شد و نيز اين زمان مقارن با ايامي بود كه اعضاي گروه فداييان اسلام از جمله نواب صفوي دستگير و به جوخه اعدام سپرده ميشود. در اين شرايط، راديو سراسري يك برنامه سخنراني يك ماهه عليه بهائيت پخش كرد و متعاقب آن مسئله بهائيت، بينهايت بزرگ شد كه به تخريب باغ حظيرة القدس كه مركز تبليغي بهائيان بود، منجر شد.مجموعه سخنرانيهاي شيخ محمود حلبي بعدها در سال 29ـ1328 به صورت كتابي به نام سخنرانيهاي «علامه محترم آقاي حاج شيخ محمود حلبي در راديو مشهد» و در قالب اولين نشريه انجمن تبليغات اسلامي مشهد چاپ و منتشر گرديد.نام اصلي او «شيخ محمود ذاكرزاده تولايي» بود كه او را بعدها به نام شيخ محمود حلبي ميناميدند و به همين نام معروف بود.آن گونه كه نقل شده است شيخ محمود به همراه همحجرهاي خود به نام سيد عباس علوي، توسط يك مبلغ بهايي به بهائيت دعوت و تبليغ ميشوند. از آنجا كه اين پديده تا آن زمان براي اين دو طلبه ناشناخته بوده، چند ماهي را به مطالعه بهائيت ميپردازند و درباره آن تحقيق ميكنند. سرانجام سيدعباس علوي كه احتمالاً زمينههايي هم داشته، به اين مسلك گراييده و بهايي ميشود و بعدها به عنوان يكي از مبلغين بنام بهائيت مطرح و كتابهايي هم در اثبات آن تأليف مينمايد.آقاي حلبي با مشاهده گرايش سيدعباس علوي به بهائيت سخت متأثر شده، مسئله بهائيت را خطر بزرگي بر سر راه اسلام و روحانيت تشخيص ميدهده و به تبليغ عليه بهائيت و روشنگري درباره آن تصميم ميگيرد. سپس در جلساتي آنها را پيدا ميكند و با آنها به مناظره مينشيند و با كشف افراد گول خورده سعي ميكند آنها را نسبت به خطر بهائيت بيدار و متوجه سازد.مطالعه وي درباره بهائيت توسعه يافته و به تدريج تبحر زيادي در اين زمينه پيدا ميكند. حلبي دراين راه كتاب «ايقان» بهاءاله (ميرزا حسينعلي نوري) را نقد كرده، تحت عنوان «نقد ايقان» در سه مجلد با قطع بزرگ به چاپ ميرساند كه محتواي هر جلد آن حدودا به 300 صفحه ميرسد.فرد شماره 2 انجمن، «حسين تاجري» نويسنده كتاب «انتظار بذر انقلاب» بود كه وقتي در نيمه شعبان سال 57 حضرت امام (ره) فرمودند كه «ملت ايران عزادار است و اين عيد را جشن نميگيرد» در كنار تلاشهاي رژيم پهلوي، براي برگزاري جشنها، وي به عنوان سرپرست هيأتي از سوي انجمن حجتيه نزد آيت الله شريعتمداري رفته، درباره اين قضيه از وي كسب تكليف ميكنند. تاجري از جمله كساني بود كه يك ماه پس از آن به تطهير شريف امامي كه تازه از سوي رژيم سابق به نخست وزيري رسيده بود، ميپردازد. در آن زمان شايعه شده بود كه شريف امامي، آيت الهزاده است و از بيت سلطان العلماهاست. دليل اين نوع برخوردها همان گونه كه پيشتر هم ذكر شد، همان اعتقاد ناشي از برداشتهاي خاص خودشان بود كه به قيام امام و انقلاب اساسا اعتقادي نداشتند و ميگفتند كه اين قيام به شكست منتهي ميشود و با آن همكاري و همگامي نميتوان داشت.آقاي «علي اكبر پرورش» كه در يكي از كابينههاي پس از انقلاب مسؤوليت وزارت آموزش و پرورش را برعهده داشت، يكي از كساني است كه قبل از انقلاب جذب اين انجمن شده بوده و به عنوان يك عضو با سابقه در جلسات و تشكيلات آنها حضور داشته و بعدها بر برخي نظرات آنها انتقاد و اشكال كرد. وي اين برداشت انجمن را در طي يك سخنراني در استان چهار محال و بختياري، موشكافي كرده است. انجمن حجتيه، قعود در برابر هر قيام پيش از قيام حضرت مهدي(عج) را ظاهرا مستند به روايتي در آغاز صحيفه سجاديه ميدانست كه ميفرمايد: «و لم يكلفنا الا وسعا و لم يخشمنا الا يسرا و لم يدع لأحد منا حجة و لاعذرا فالهالك منا من هلك عليه و السعيد منا من رغب الينه.»همان گونه كه رهبر معنوي انجمن در يكي از خطابههايش گفته بود: «مگر كار همين طور آسان است كه هر بچهاي اسلحه بردارد... به اسم كي؟ به اسم نهي از منكر؟ به اسم حكومت اسلامي؟ به اسم نيروي دفاعي؟ چه الفاظ را در غيرمحلش مصرف ميكنند»اين عقيده منتهي به اين شد كه آنها قيام و جنگ را جز در سايه امام معصوم(ع) امري غيرعادلانه و انسانكشي و قتل بدانند. برداشت جديدي هم اخيرا، جنگ 8 ساله ايران و عراق را برادركشي تفسير كرده است.انجمن حجتيه آن گونه كه در كتاب «انتظار، بذر انقلاب» آمده، معتقد بود كه «در روزگار غيبت ستيز و نبرد انسان منتظر، كمتر آشكار و رودررو است؛ زيرا كه بايد نيروها و سلاحها و امكانات و تجهيزات را براي آن جنگ بزرگ نگه دارد. پس در كمين دشمن مينشيند و رزم تدافعي و پارتيزاني ميكند تا به كمترين ميزان زيان ببيند و بيشترين آسيب و گزند را به خصم وارد آورد و اين يك پيكار فرسايشي است. پس نيازمند استتار و اختفا ميباشد و از آن بالاتر نيازمند بردباري و شكيبايي است.»اين گروه بردباري را اين گونه تعريف ميكردند: «صبر مقاومت است و استقامت، تابآوردن است و سنگر نگاه داشتن و ايستادگي است، ضد عجز و ضعف و ضد فرار و تسليم؛ ضدزاري است و زبوني؛ صبر سختي است نه سستي، تدبير است نه ادبار.»سپس چنين نتيجه ميگيرد: «روشن است كه لازمه پيروزي در چنان رزمي، غافل ماندن دشمن، مستور بودن سنگر و مخفي گشتن پيكار ميباشد و بنا به روايات ما اين منظور در سايه تقيه به دست ميآيد.»به هر روي، انجمن حجتيه با سابقه 30 سال فعاليت رسمي و نيم قرن فعاليت رسمي و غيررسمي در بين اقشار مختلف بويژه جوانان سعي كرده است پايگاهي براي خود كسب نمايد و اتفاقا تلاش خود را در نقاطي كه بيشتر روحيه ولايتي دارند (مثل مشهد و...) به كار گرفته است تا موفقيت بيشتري كسب نمايد.اين گروه در چند مقطع تغيير تاكتيكهايي داده است كه جديدترين آنها كار روي تضاد شيعه و سني است كه يكپارچگي ملي و مذهبي را نشانه رفته و تهديد آن ـ با ويژگيهاي تشكيلاتي انجمن ـ بسيار با اهميت و قابل تأمل است.ادامه دارد