علامه طباطبایی سرور اهل صفا (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علامه طباطبایی سرور اهل صفا (1) - نسخه متنی

غلامرضا گلی زواره

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید










علامه طباطبايي سرور اهل صفا

غلامرضا گلي زواره

* اشاره
سخن خود را در باره عارف رباني و حكيم صمداني، مفسر عاليقدر و عظيم‏الشأن، علامه سيد محمد حسين قاضي طباطبايي تبريزي با شعري از شاعر هم ولايتي او ـ مرحوم محمدحسين شهريار ـ آغاز مي‏كنم:




  • تنها نه شكوفه شهر تبريز
    بر طاق سپهر حكمت، آويز
    برخاسته از لباب ، لبريز
    با حنجر كفر، خنجري تيز
    هر قطره از او درّي دلاويز
    منظومه ذوق و زهد و پرهيز
    مجموعه عقل و عشق و عرفان



  • علامه ما طباطبايي
    اين شعشعه كوكبي است درّي
    از حوزه او مطهري ها
    در حوزه درس، حنجري گرم
    درياي معارف و مكارم
    مجموعه عقل و عشق و عرفان
    مجموعه عقل و عشق و عرفان



بيان ابعاد علمي و فكري شخصيتي چون علامه طباطبايي از سوي عاجزاني چون حقير مصداق اين شعر است:




  • پس سخن كوتاه بايد والسلام
    در نيابد حال پخته هيچ خام



  • در نيابد حال پخته هيچ خام
    در نيابد حال پخته هيچ خام



اما به قول شاعري ديگر:




  • خوشدلم كاين قصه از جان گفته‏ام
    گر نِيَم زيشان ازيشان گفته‏ام



  • گر نِيَم زيشان ازيشان گفته‏ام
    گر نِيَم زيشان ازيشان گفته‏ام



و براي توفيق در اين راه دشوار و ذكر فضايل و مكارم اين عارف قدس آشيان:




  • تا بگويم شرح آن رشك ملك
    يك دهان خواهم به پهناي فلك



  • يك دهان خواهم به پهناي فلك
    يك دهان خواهم به پهناي فلك



عرفان و معارفي كه از راه كشف و شهود و تصفيه درون به دست مي‏آيد، حالاتي است كه به مصداق «من لم يذق لم يدرك» تاكسي آن را نچشيده و درك نكرده‏باشد، نمي‏تواند به وصف آن نايل آيد: در اين طريق بايد به جاي قال و قيل مدرسه از كيمياي عشق و حال سخن گفت و به گفته ملاصدراي شيرازي مقامات عرفاني در قالب كلمات و حروف گنجانيده نمي‏شوند و بايد معرفت عارف را عجين جان كرد، حرارت روح بخش آن را آميخته روان نمود و با پالايش نفس و آرايش درون به شهر عارفان و حريم عاشقان پانهاد.1
چه نيكو سروده است حافظ كه:




  • كه درس عشق در دفتر نباشد
    بشوي اوراق اگر هم‏درس مايي



  • بشوي اوراق اگر هم‏درس مايي
    بشوي اوراق اگر هم‏درس مايي



در هرحال، علامه طباطبايي در سلسله كاروان عارفان و عاشقان درخشندگي ويژه‏اي دارد و هموست كه دلش گنجينه اسرار الهي بود و رازهاي شگفت انگيزي در وجودش نهفته بود كه ما ظاهر بينان از درك و تحمل آنها ناتوانيم، چرا كه براي راه يافتن به چنين مدينه‏اي بايد جامه عشق بر تن كرده و بر مركب كشف و شهود سوار شد و با تازيانه سلوك تاختن آغازيد چرا كه:




  • از كتاب و درس دست افشانده‏است2
    هر چه عارف داند از دل خوانده است



  • هر چه عارف داند از دل خوانده است
    هر چه عارف داند از دل خوانده است



* طريق وصال

عرفان يكي از راه‏هاي شناخت حق است كه از طريق آن انسان‏هايي خالص و پاك سرشت به حقايقي دست يافته و حالت كشف و شهود پيدامي‏كنند. مقصود عارف به معناي راستين و واقعي آن در مسير سير و سلوك تنها شناخت حق و جلوه‏هاي جمال الهي است و در نيل به چنين معنويتي هيچ چيزي را بر وصال معشوق برتري نمي‏دهد، انديشه و كردارش در جستجوي محبوب، پرتحرك و توام با جوشش است و در تفحّص روحاني خود صرفا به غرق گشتن در محبت معشوق و نظر افكندن به جمال محبوب احساس آرامش مي‏كند و لذت واقعي را در اين حال تحصيل مي‏نمايد.

عارف راستين، طالب نام و نشان و حامي فرقه و حزب و گروه نيست و پيوسته مراتب عالي كمال را در مي‏نوردد و سيرت پاك را برچهره سالوس صفتان صوفي مسلك و زاهدان رياكار ترجيح مي‏دهد و آن چنان به تصفيه درون پرداخته كه خود را به خرقه و دلق و جامه‏هاي خود نمايي مشغول نمي‏كند.

علامه طباطبايي در عرصه انديشه و ميدان عمل حامي چنين عرفاني بود و عقيده داشت معارف قرآني ما را به چنين معرفت دروني و وارستگي واقعي دعوت مي‏نمايد و در حقيقت عرفان، جويباري است كه از چشمه باصفاي قرآن سرچشمه گرفته و در بستر عترت جاري شده‏است و اين آب زلال اگر چه از نخست طيّب و طاهر بوده ولي در مسير خود توسط فرد يا افرادي دچار ناخالصي شده‏است و با اين وجود نمي‏توان، «شناخت» از اين طريق را منكر گرديد و وجود چنين معرفتي را نفي نمود.

* فراخواني قرآني

علاّمه طباطبائي از الطاف و حكمت خداوندي برخوردار گرديد و قلب پاكش به نور حكمت منوّر گشت و فروغ او، افق زيادي را روشن ساخت ، سيره زندگي‏اش با قرآن آميخته بود و با اين صحيفه آسماني زندگي مي‏كرد و مي‏انديشيد، با قرآن معارف الهي را دريافت و چون از تقوا و صيانت نفس بهره‏مند بود و بر ساحل قرآن نشسته بود، قلب شريف اين عالم ربّاني در تشخيص حق و باطل و فرق ميان صدق و كذب نورانيّت ويژه‏اي داشت، زيرا اين كلام قرآن است كه: «اِنْ تَتَّقُوا الله يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا».3 و چون با نور خدا مي‏زيست و قلب خود را براي جذب اين فروغ آسماني از هرگونه آلودگي پاك كرده بود، به مصداق «وَ جَعَلْنا لَهُ نوُرَا يَمْشي بِه فِي‏النّاسِ»4، سيره
و رفتار و كردارش از معنويتي خاص حكايت مي‏كرد.

علاّمه عقيده داشت، خداي متعال مردم را به تدبّر در قرآن دعوت كرده و از آنان خواسته به ادراك سطحي قناعت ننمايند و در يكي از آثار خود نوشته‏است:

«با كمي تعمّق و تدبّر در معناي آيه و نشانه روشن مي‏شود كه آيه و نشانه از اين جهت آيه و نشانه است كه ديگري را نشان دهد نه خود را؛ مثلاً چراغ قرمز كه به عنوان علامت خطر نصب مي‏شود، كسي كه با ديدن آن متوجه خطر مي‏شود، چيزي جز خطر در نظرش نيست و توجّهي به خود چراغ ندارد و اگر در شكل چراغ يا ماهيت شيشه يا رنگ آن فكر كند در منظره خود صورت چراغ يا شيشه يا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را ...

بنابراين اگر جهان و پديده‏هاي جهان همه و از هر روي آيات و نشانه‏هاي خداي جهان باشند، هيچ استقلال وجودي از خود نخواهند داشت و از هر روي كه ديده شوند، جز خداي پاك را نشان نخواهند داد و كسي كه به تعليم و هدايت قرآن با چنين چشمي به چهره جهان و جهانيان نگاه مي‏كند، چيزي جز خداي پاك درك نخواهدكرد و به جاي اين زيبايي كه ديگران در نمود دلرباي جهان مي‏يابند، وي زيبايي و دلربائي نامتناهي خواهد ديد، كه از دريچه تنگ جهان، خودنمايي و تجلّي مي‏نمايد و آن وقت است كه خرمن هستي خود را به تاراج داده دل را به دست محبت خدايي مي‏سپارد.

اين درك چنان كه روشن است به وسيله چشم و گوش و حواس ديگر يا به وسيله خيال يا عقل نيست، زيرا خود اين وسيله‏ها و كار آنها نيز آيات و نشانه ها مي‏باشند و در اين دلالت و هدايت مغفول عنه هستند».5
بعد ايشان افزوده‏اند:

«... اين رهرو كه هيچ همتي جز ياد خدا و فراموش نمودن همه چيز، ندارد، وقتي كه مي‏شنود خداي متعال در جاي ديگر از كلام خود مي‏فرمايد: اي كساني كه ايمان آورده‏ايد نفس خود را دريابيد وقتي كه شما راه را يافتيد ديگران كه گمراه مي‏شوند به شما زياني نخواهند رسانيد.6 خواهد فهميد كه يگانه شاهراهي كه هدايت واقعي و كامل را دربردارد همان راه نفس او است و راهنماي حقيقي وي كه خداي اوست، او را موظف مي‏دارد كه خود را بشناسد و همه راه‏ها را پشت سر انداخته راه نفس خود را در پيش گيرد و به خداي خود از دريچه نفس خود نگاه كند كه مطلوب واقعي خود را خواهديافت. و از اين روي، پيغمبراكرم(ص) مي‏فرمايد: هركه خود را شناخت خدا را شناخت؛ من عرف نفسه عرف ربّه و نيز مي‏فرمايد: كساني از شما خدا را بهتر مي‏شناسد كه خود را بهتر بشناسد؛ اعرفكم بنفسه، اعرفكم بربّه ...».7
نكته ديگري كه علامه طباطبايي، در اين ارتباط مطرح نموده، نقش طريق عرفاني در ساختار حيات معنوي انسان‏هاست. وي نه تنها عرفان را در عرض وحي و شريعت نمي‏داند، بلكه آن را شناختي قلبي براي دريافت بخشي از معارف ديني دانسته و مي‏گويد:

«يكي از راه‏هاي وصول به حقايق ديني و اسرار الهي، راه كشف و شهود است ... زاد و راحله اين راه، همان مواد اعتقادي و عملي است كه در كتاب و سنت بيان گرديده و تنها دريچه‏اي كه با بازكردن آن فضاي پاك حقايق به انسان خودنمايي مي‏كند، همان دريچه عمل به شريعت است و بس... مراقبت كامل اعمال ديني از طاعات و عبادات، همان مرحله عمومي تقواي ديني را نتيجه مي‏دهد و بس.

سيري در مراتب بعدي كمال و ارتقاء و عروج در مدارج عاليه سعادت باطني، دليل و رهبري مي‏خواهد كه انسان با هدايت و راهنمايي وي قدم به راه گذاشته به سير پردازد و در امتداد مسير زمام طاعت را بدست وي بسپارد و البته متبوعيت و مطاعيت دستورات وي نيز در زمينه مراعات كامل متن شريعت خواهدبود، نه در دستوراتي كه به حسب شرع مجاز شناخته نشده‏باشد و حلالي را حرام كند يا حرامي را حلال نمايد».8
بنابر اين، علاّمه براي نائل شدن به كمالات معنوي راه عرفان را تجويز مي‏نمايد، ولي براين نكته اصرار مي‏ورزد كه نبايد انتخاب چنين راهي مستلزم اهمال يا الغاي راه شريعت يا بخش‏هايي از آن باشد و در اين صورت نه تنها عرفان با چنين وصفي را طريق شناخت و كسب مدارج معنوي نمي‏داند بلكه مي‏گويد اين راه به ضلالت و گمراهي مي‏انجامد».9
علاّمه در كتاب «رسالت تشيّع در دنياي امروز» در بياني مفصل، سه راه را براي هدايت جامعه انساني به سوي حق تجويز نموده كه عبارتند از: راه وحي و تشريع، كه برحقايق فطري و تكويني استواراست، راه استدلال و تطبيق شعور انساني با حقيقت و راه سوم كه طريقه مشاهده و كشف است. وي اين سه راه را طريقي قرآني دانسته و به تفصيل درخصوص ارتباط آنها و توافق وحي و عقل و عرفان بحث كرده و در جايي خاطر نشان ساخته است:

«كسي كه در حيات معنوي و سيروسلوك عرفاني مطالعات كافي داشته و مقاصد حقيقي اين رشته از علوم را دريافته باشد، به خوبي درك مي‏كند كه روش اين سير باطني و مقامات معنوي انسان يك رشته واقعيت هاي حقيقي بيرون از واقعيت طبيعت است و عالم باطن كه موطن معنوي است جهاني است بس اصيل‏تر و پهناورتر از جهان ماده و حس مقامات معنوي، واقعيت‏ها و موقعيت‏هاي حياتي اصيلي هستند براي انسان...».10
در جاي ديگر نوشته‏است:

«عارف جهان و پيچيدگي‏هاي جهان را مانند آينه‏هايي مي‏يابد كه واقعيت ثابت زيبايي را نشان مي‏دهند كه لذت درك آن هر لذت ديگري را در چشم بيننده خوار و ناچيز مي‏نماياند و طبعا از نمونه‏هاي شيرين و ناپايدار زندگي مادي بازمي‏دارد. اين همان جذبه عرفاني است كه انسان خداشناس را به عالم بالا متوجه ساخته و محبت خدا را در دل انسان جايگزين مي‏كند و همه چيز را فراموش مي‏كند و انسان را به پرستش و ستايش خدايي ناديده كه از هر ديدني و شنيدني روشن تر و آشكارتراست وا مي‏دارد... عارف كسي است كه خدا را از راه محبت و مهر پرستش كند نه به اميد ثواب و نه از ترس عقاب، عرفان را نبايد مذهبي در برابر مذاهب ديگر شمرد، بلكه عرفان راهي است از راه‏هاي پرستش و راهي است، براي درك حقايق اديان در برابر ظواهر ديني و راه تفكر عقلي».11
البته علامه بر اين باور است كه اسلام آئيني اجتماعي بوده و با گوشه‏نشيني و انزوا طلبي به شدت مخالف است و به عقيده ايشان تهذيب نفس، تكميل ايمان و معرفت ديني در متن جامعه و با تشريك مساعي ديگران به دست مي‏آيد، تربيت شدگان مكتب اهل بيت(ع) و خصوصا اصحاب رسول اكرم(ص) و حضرت اميرالمومنين(ع) چون ابوذر، اويس قرن و سلمان فارسي چنين روشي داشتند.12
ناگفته نماند همان گونه كه اشاره شد «علاّمه» عارفان دروغين را كه طريق رسيدن به حالات روحاني را در شيوه‏هايي غير از قرآن و سنت و سيره اهلبيت جستجو مي‏كنند، تأييد نكرده و آنان را مطرود مي‏داند.

واقعيت ديگري كه اين مفسّر عارف و عالم وارسته مطرح كرده، اين است كه انسان در فهم معاني قرآن كريم كه خيلي بلندمرتبه است و هر استعدادي قادر نيست مفاهيم عميق آن را درك كند، بايد علاوه بر توسعه معلومات و عمق بخشيدن به آنها و فزوني دادن به معارف به تهذيب نفس و تزكيه درون بپردازد و طريق عرفاني و راه دل به اين بُعد از معارف كمك شايان توجهي مي‏كند.

از نظر علاّمه عرفان و قرآن از هم جدا نخواهندبود و به تعبير ايشان عرفان تفسير انفسي قرآن است.13
اين نگرش علاّمه ناظر به دستاوردهاي عقل، قلب و وحي و سازگاري و هماهنگي كامل آنهاست وگرچه هر كدام را حيطه و قلمروي خاص است، اما نتايج آنها در مباحث معرفتي با هم سازگاري دارند و توانايي شهود قلبي و درك حالات غيبي و معنوي از راه عرفان به هيچ وجه با تعاليم ديني مغايرت ندارد.

تلقي علامه از عرفان بدين صورت است كه رابطه مخصوصي بين اصل دين و عرفان موجود است وبه همين دليل درميان همه طوايف ديني جهان و حتي بودائي ها و برهمائي ها اين حالات ديده مي‏شود.

البته علامه بااين نظريه باطل و مغلوط و مخدوش به شدت مخالف است كه مدعي ارتباط و تأثيرپذيري معارف ديني و تحوّل آنها به حسب تحوّل آن علوم باشد، زيرا عقيده به اين كه طريقه عقل و كشف و شهود در فهم روايات نقش مهم ايفانموده و به استنباط شخص از اين منابع كمك مي‏كند با نظر مزبور به شدت در تباين است و اصولاً با هم سنخيتي ندارند، هم چنين علامه به اينكه تنها به منابع شرعي و احاديث اهل بيت بدون استفاده از نتايج عقلي و معارف ناشي از كشف و شهود تكيه شود، انتقاد دارد.

* ابعاد دركهاي ذوقي

يكي از راه‏هاي رسيدن به حيات معنوي درك هاي ذوقي و شهودي است كه نه مي‏توان آنها را از راه انديشه بيان كرد و نه معاني آن را مي‏توان در قالب الفاظ قرارداد. تأمل كافي در بيانات و تعاليم اسلامي و سنجيدن آنها با حال شيفته و شوريده اين طبقه، خلاف اين تصور را به ثبوت رسانيده، مراحل كمالش را كه رهروان اين راه مي‏پيمايند سربسته و به نحو كلي نشان مي‏دهد اگر چه براي درك حقيقي و تفصيلي آنها راهي جز ذوق نيست، اين گروه كه با استعداد فطري و دروني خود دلباخته جمال و كمال نامتناهي حق مي‏باشند، خدا را با «عشق» مي‏پرستند نه به اميد «ثواب» يا خوف از «عقاب».

در اثر جاذبه مهر و محبت كه دل هاي شيفته شان را فراگرفته و به ويژه پس از شنيدن اين كه خداي متعال مي‏فرمايد: «فاذكروني اذكركم»14؛ «مرا ياد آوريد تا به ياد شما باشم». و نيز آيه «الذين يذكرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم»؛15 به هرسوي كه برمي‏گردند و در هر حال كه مي‏باشند به ياد خدا اشتغال دارند».

وقتي پيام محبوب خود را در آياتي نظير «انّ في السموات والارض لآيات للمؤمنين».16
و يا: «ان من شي‏ء الاّ يسبّح بحمده».17 و مي‏شنوند و مي‏فهمند كه همه موجودات آينه‏هايي هستند كه هر كدام فراخور وجود خود جمال بي‏مثال حق را نشان مي‏دهد و وقتي پيام ديگر خدا را همچون آيه «يا أيّها الإنسان انّك كادح الي ربّك كدحا فملاقيه18؛ اي انسان به تحقيق به سوي خدايت در حركتي پس ملاقاتش خواهي كرد» گوش مي‏دهند، درك مي‏كنند كه بر حسب آفرينش در چهارديواري نفس خويش محصورند و راهي جز راه نفس به خداي خود ندارند، چنين فرد اگر در ميان جمع هم باشد تنهاست و اگر ديگران وي را در جمع مي‏بينند وي خود را در خلوتي خالي از اغيار مشاهده مي‏كند، در اين وقت احساس مي‏نمايد كه در خود نيز آيينه‏اي است كه جمال بي‏مثال حق هويداست؛ يعني جز خدا ندارد.ادامه دارد.


1 ) ملاصدراي شيرازي، ايقاظ النائمين، با مقدمه و تصحيح محسن مؤيّدي، ص4.

2 ) محمد اسيري لاهيجي، مثنوي اسرار الشهود، به تصحيح برات زنجاني، ص172. اين اثر با تصحيح و مقدمه سيد علي آل داوود نيز از سوي مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي به طبع رسيده است و در اين مقاله از آن‏هم‏استفاده‏شده‏است.

3 ) انفال(8)، آيه 29.

4 ) انعام (6)، آيه122.

5 ) چنانچه حضرت علي(ع) مي‏فرمايد آن كه تحت احاطه معرفت درآيد خدا نيست، اوست كه دليل را به سوي خود هدايت مي‏كند. نك: بحارالانوار، ج2، ص182.

6 ) مائده(4) آيه105.

7 ) علامه طباطبايي، شيعه در اسلام، ص 67ـ66.

8 ) علامه طباطبايي، رسالت تشيع در دنياي امروز، ص 110ـ109.

9 ) همان، ص106.

10 ) همان، ص92.

11 ) شيعه در اسلام، ص64.

12 ) اسلام و انسان معاصر (مجموعه دوم مقالات فارسي علامه طباطبايي)، ص86.

13 ) علامه طباطبايي در منظره عرفان نظري و عملي، علامه حسن زاده آملي، كيهان انديشه، شماره 26، ص9.

14 ) بقره (2) آيه 152.

15 ) آل عمران(3) آيه 151.

16 ) جاثيه (45) آيه 3.

17 ) اسري(17) آيه44.

18 ) انشقاق (84) آيه 6.

/ 1