اخلاق و عرفان اسلامی (32) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اخلاق و عرفان اسلامی (32) - نسخه متنی

محمدتقی مصباح یزدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اخلاق و عرفان اسلامى

اشاره

در ادامه سلسله مباحث اخلاقى استاد مصباح يزدى، در اين شماره نيز شرح يكى ديگر از خطبه هاى اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه را به محضر اهل معرفت تقديم مى داريم :

«و قد بلغتم من كرامة اللّه تعالى لكم منزلةً تكرم بها اماؤكم، و توصل بها جيرانكم، و يعظّمكم من لا فضل لكم عليه، و لا يد لكم عنده، و يهابكم من لايخاف لكم سطوة، و لا لكم عليه امرةٌ. و قد ترون عهود الله منقوضة فلا تغضبون، و انتم لنقض ذمم آبائكم تأنفون. و كانت امورالله عليكم ترد و عنكم تصدر و اليكم ترجع. فمكنتم الظلمة من منزلتكم، و القيتم اليهم ازمّتكم و اسلمتم امورالله فى ايديهم. يعملون بالشبهات و يسيرون فى الشهوات.»


شناخت و نقش آن در سلامت فكرى فرد و جامعه

هر حركت آگاهانه انسانى دو منشأ دارد. به ديگر سخن، رفتارهاى انسان آگاه و آزاد، دو دسته مبادى دارد: يك دسته، مبادى علمى و شناختى و يك دسته، مبادى انگيزشى، احساسى و عاطفى; يعنى انسان ابتدا نسبت به يك سرى چيزها شناخت پيدا مى كند و سپس همين شناخت زمينه انگيزه اى مى شود براى انجام برخى امور. محور تمام فعاليت هاى انبيا(عليهم السلام)، مصلحان و مربيان اجتماعى نيز دو چيز است: اول، ارائه بينش و شناخت درست به مردم تا آنان در جهالت نمانند. دوم، تقويت انگيزه هاى انجام كار خير در آن ها تا احساسات پاك، عواطف الهى و انسانى و اميالى كه در فطرت انسان وجود دارد، تقويت و جهت داده شوند. در مقابل، دشمنان انبيا(عليهم السلام) نيز دو كار انجام داده و مى دهند: اول، ممانعت از رسيدن شناخت صحيح به مردم. دوم، سوق دادن تمايلات آنان به سوى كارهاى شرّ. اين افراد، مى خواهند مردم از معرفت و بينش درست و ايمان و يقين قوى بى بهره باشند; يعنى همواره در شك و شبهه به سر برند و نتوانند راه درست را انتخاب نمايند و كارى كنند كه فكر و ذهن و تمايلاتشان متوجه امور شهوانى گردد. اين خط فكرى شياطين است كه عمدتاً جوانان طعمه اصلى آنان به شمار مى روند. آنان مى خواهند با سوق دادن جوانان به سوى شهوات و لذايذ زودگذر و تحريك غرايز حيوانى ايشان، آنان را از فطرت الهى و انسانى خود دور نمايند.

اگر وضعيت جامعه اسلامى را از صدر اسلام تا به امروز مورد مطالعه قرار دهيم، درخواهيم يافت كه هر جا حركت صحيحى اتفاق افتاده، دو عامل در آن نقش داشته است: يكى، تصحيح بينش مردم و ارائه شناخت درست به ايشان و ديگرى، تقويت عواطف پاك الهى آنان. هرجا هم سقوط و انحرافى به چشم مى خورد، بايد دليل آن را در دو عامل اساسى جستوجو كرد: يكى، ايجاد شك و شبهه در افكار مردم و ديگرى، فراهم نمودن زمينه روى آوردن به غرايز حيوانى. شايد اگر تاريخ بشريت را بررسى كنيم، چيزى را خارج از اين دو محور نيابيم.

در اسلام، ميزان مسؤوليت افراد بستگى به ميزان شناخت ايشان دارد. هركس شناخت بيش ترى داشته باشد، معرفتش نسبت به دين و رسالت انبيا(عليهم السلام) بيش تر خواهد بود و بدين روى، مسؤوليت بيش ترى هم دارد; طبعاً هركس كه توان بيش ترى، اعم از علمى و عملى دارد، مسؤوليتش بيش تر است. در اسلام، حكومت اسلامى همان حكومت مردمى است; فاصله اى بين دولت و ملت وجود ندارد. اين گونه نيست كه فقط قشر خاصى بتوانند به مناصب بالاى حكومتى برسند. تمام مسؤولان نظام از بين همين مردم انتخاب مى شوند. از نمونه هاى بارز آن در عصر حاضر، مى توان به نظام جمهورى اسلامى ايران و انتخاب مسؤولان عالى رتبه آن، از جمله شهيد رجايى اشاره كرد كه جزو طبقات پايين و متوسط جامعه محسوب مى شدند، اما توانستند با رأى مردم به پُست هاى كليدى و حساس كشور دست يابند. در اسلام، كسانى كه توان بيش تر و شرايط بهترى براى مديريت جامعه دارند، مسؤوليت بيش ترى هم دارند. بنابراين، در اسلام قشر خاصى وجود ندارد كه بگوييم دستورات دينى و يا فرمايشات ائمه اطهار(عليهم السلام) فقط براى ايشان است; دستورات اسلام براى همه اقشار جامعه، اعم از دولتمردان و مردم عادى مى باشد.

اگر مسلمانان قدر اسلام و عزّتى را كه خداوند در سايه اسلام به آنان عطا كرده است دانستند; يعنى به احكام اسلام عمل كردند و ديگران را نيز به انجام آن تشويق نمودند، خداوند آن عزّت را برايشان حفظ و حتى مضاعف مى نمايد. اما اگر قدر آن را ندانستند، خدا از ايشان روى برمى گرداند; چرا كه خدا با كسى خويشاوندى ندارد: «ليس بين الله و بين احد قرابة.» خداوند اين جهان را براى امتحان همه مردم، اعم از مسؤول و غير مسؤول، عرب و عجم، روحانى و غيرروحانى و... آفريده است. آن قدر بايد شرايط و اوضاع و احوال تغيير كند تا همه در معرض آزمايش الهى قرار گيرند. از اين رو، همه بايد به وظيفه خود درست عمل نمايند.

وظايف روحانيت در مبارزه با بدعت ها

اولين وظيفه ما به عنوان روحانى اين است كه شناخت صحيح به مردم بدهيم و دين حقيقى را به ايشان معرفى نماييم. نگذاريم در جامعه بدعت ها به جاى دين مطرح شوند و تحت عنوان «قرائت هاى جديد از دين»، مردم را به انحراف بكشانند. اگر ما توان ارائه شناخت دينى صحيح به مردم را نداريم، بايد آن را به دست بياوريم. همچنين بايد مصاديق احكام كلى اسلام را براى مردم تبيين نماييم. تنها به كلى گويى و نوشتن رساله اكتفا نكنيم. بايد شناختى را به مردم ارائه كنيم كه براى ايشان كارايى داشته باشد تا خداى ناكرده در دام شياطين نيفتند و دچار جهل و گمراهى نشوند. بنابرين، اولين وظيفه روحانيت به عنوان عالمان دينى، تصحيح بُعد شناختى عموم مردم است. روحانيان بايد تلاش نمايند تا زمينه و شرايطى در جامعه فراهم آيد كه تمايلات مردم به سمت كارهاى خير سوق داده شود. امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با عوامل فساد، انحراف و شهوترانى، از وظايف روحانيت است. اگر در جامعه دستگاهى وجود دارد كه براى ترويج فساد فعاليت مى كند و يا كسانى تربيت مى شوند تا در اصول و مسلّمات قطعى اسلام شبهه وارد كنند، اولين وظيفه ما اين است كه به جاى اين شبهات، علم صحيح به مردم بدهيم. اگر آرام بنشينيم و بگوييم آن هم يك قرائتى از دين است، در واقع، فلسفه وجودى اسلام را ناديده گرفته ايم. اگر بنا بود هركس به دلخواه خود بتواند آيات قرآن را تفسير نمايد، آيا قرآن ديگر مى توانست اين كارايى را داشته باشد؟ اگر قصد شارع مقدس اين بوده كه هركس بتواند طبق ميل و برداشت خود، احكام اسلامى را تفسير و تحليل نمايد، پس دليل وارد شدن روايات فراوان در كتاب هاى اعتقادى ما، كه همگى بر مبارزه با بدعت ها تأكيد دارند، چيست؟ اصلا در كتاب اصول كافى بابى تحت عنوان «باب البدع و الرأى و المقائيس» وجود دارد كه روايات بسيارى را در اين زمينه نقل كرده است.

ائمه اطهار(عليهم السلام) جزو اولين كسانى بودند كه مبارزه با بدعت ها را آغاز كردند. نمونه برخورد با بدعت ها را در مناظراتى كه امام صادق(عليه السلام) با ابوحنيفه داشتند مى توان مشاهده نمود. ابوحنيفه عالم بزرگى بود كه مفتى اهل عراق محسوب مى شد. وى معمولا در ايام حج كه براى زيارت خانه خدا عازم مكه مى شد، به مدينه هم مى آمد و خدمت امام صادق(عليه السلام) مى رسيد و در محضر آن حضرت كسب علم مى نمود و اگر سؤالى داشت مى پرسيد. او افتخار مى كرد كه دو سال شاگرد امام صادق(عليه السلام)بوده است. حضرت در اولين برخوردهايشان با ابوحنيفه، بحث هاى اصولى را با وى مطرح كردند. يك بار كه ابوحنيفه به محضر امام صادق(عليه السلام) رسيده بود، حضرت از وى پرسيدند: شنيده ام كه مردم عراق در مسائل دينى خود به تو مراجعه مى كنند، مبناى فقاهتت چيست و بر چه اساسى فتوا مى دهى؟ ابوحنيفه پاسخ داد: براساس قرآن. حضرت فرمودند: اگر در آن موردى كه مى خواهى فتوا بدهى، آيه اى در قرآن نبود، چه مى كنى؟ گفت: براساس فرمايشات پيامبر(صلى الله عليه وآله) فتوا مى دهم. حضرت فرمودند: اگر روايتى هم از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به تو نرسيده بود، بر چه اساسى فتوا مى دهى؟ گفت: به اجتهاد خودم عمل مى كنم. در اين جا، حضرت مسأله اى را مطرح فرمودند و نظر وى را درباره حكم آن جويا شدند. مسأله ازاين قرار بود كه اگر فردى يكى از انگشتان دست كسى را قطع كند، ديه آن چقدر است؟ اگر دو انگشت دست كسى را قطع كند چطور؟ همين طور تا برسد به چهار انگشت. ابوحنيفه در هر مورد، با توجه به ديه اى كه براى قطع يك انگشت وجود دارد، حكم آن را مى گفت; يعنى ديه مشخص شده براى قطع يك انگشت را در نظر مى گرفت و آن را در تعداد انگشتان قطع شده ضرب مى كرد. حال آن كه ديه قطع يك انگشت تا سه انگشت با نسبت مساوى بالا مى رود، اما وقتى به چهار انگشت رسيد، حكم ديه دست را پيدا مى كند. امام صادق(عليه السلام) به ابوحنيفه فرمودند: اگر بنا باشد كه ما احكام را به همديگر قياس كنيم و اجتهاد به رأى نماييم، ديگر چيزى از دين باقى نمى ماند: «ان السنه اذا قيست محق الدين.» حضرت به ابوحنيفه نفرمودند كه تو قرائت خودت را از دين داشته باش، من هم قرائت خودم را; تو براساس اجتهاد خودت براى اهل عراق فتوا بده، من هم براساس اجتهاد خودم براى اهل مدينه! حضرت از همان ابتدا قاطعانه جلوى بدعت در دين را گرفتند.

شروع نهضت امام خمينى(قدس سره) و ساير مراجع در ايران نيز به مسأله مبارزه با بدعتى برمى گردد كه رژيم شاه قصد انجام آن را داشت; يعنى لايحه انجمن هاى ايالتى و ولايتى. به موجب يكى از بندهاى اين تصويب نامه، كه دولت اسدالله عَلم آن را تنظيم كرده بود، عبارت «سوگند به كتاب آسمانى» جايگزين عبارت «سوگند به قرآن» شده بود; يعنى نمايندگان مجلس مى توانستند مراسم تحليف را با سوگند به كتاب آسمانى دين خود به جاى آورند. توجيه تنظيم كنندگان لايحه مزبور اين بود كه ما نمى توانيم به نمايندگان اقليت هاى دينى كه در مجلس هستند بگوييم: به قرآن سوگند ياد كنند; مى گوييم «سوگند به كتاب آسمانى» تا هركسى طبق دين خود قَسم بخورد. امام(قدس سره)اعتقاد داشتند كه وقتى مى گوييد: «سوگند به كتاب آسمانى» فردا ممكن است فلان گروهكى، كه جزو هيچ يك از اقليت هاى مذهبى شناخته شده نيست، مدعى شود كه داراى كتاب آسمانى است. از آن جايى كه كشور ما، كشورى اسلامى است، در قانون بايد صريحاً نام قرآن برده شود، اما در ذيل آن مى توان موارد استثنا را براى امثال مسيحيان و يهوديان مشخص كرد. وقتى امروز شعار «ايران براى همه ايرانيان» سر داده مى شود، فردا ممكن است بهاييان هم مدعى دخالت در حكومت شوند!

نهضت روحانيت و مردم غيور و مسلمان ايران به رهبرى حضرت امام خمينى(قدس سره)از همين جا شروع شد; يعنى از زمانى كه ايادى رژيم سابق درصدد تغيير احكام اسلامى برآمدند. در اين راه خون ها بر زمين ريخته شد و متدينان مشقّات بسيار و شكنجه هاى سختى را تحمل كردند. اگر امروز ما جلوى بدعت ها را نگيريم، فردا شاهد انكار ضروريات دين توسط برخى دگرانديشان خواهيم بود; كما اين كه هم اكنون نيز برخى از ضرورى ترين احكام اسلامى مورد تمسخر قرار مى گيرد و به حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)اهانت مى شود!

دامن زدن به شبهات، عامل ضعف مسلمانان

يكى از بزرگ ترين سرمايه ها و ميراث بسيار گران بهايى كه براى مسلمانان، بخصوص شيعيان اهل بيت(عليهم السلام)، باقى مانده، كتاب شريف نهج البلاغه است كه «اخت القرآن» ناميده مى شود. با اين كه تلاش مرحوم سيد رضى بيش تر بر جمع آورى قطعات ادبى از ميان فرمايشات مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام) بوده است، اما آن قدر معارف عظيم و شگرفى در لابه لاى همين كلمات وجود دارد كه براى هر عصر و زمانى مى تواند دارويى شفابخش به حساب آيد. از اين رو، اين سخنان از ديرباز مورد توجه بزرگان و علما بوده است.

حضرت على(عليه السلام) در يكى از خطبه هاى خود، كه فرازهايى از آن در آغاز سخن قرائت گرديد، خطاب به اصحاب خود مى فرمايند: خداى متعال عزّت و كرامتى به شما عطا فرموده است كه به واسطه آن مردم علاوه بر خودتان، حتى به كنيزان و همسايگانتان نيز احترام مى گذارند و همچون شما، به ايشان نيز صله مى دهند: «و قد بلغتم من كرامة الله تعالى لكم منزلةً تكرم بها اماؤكم و توصل بها جيرانكم.» مى دانيد كه در آن زمان، داشتن كنيز و غلام براى اشخاص محترم امرى عادى تلقّى مى شده است. پيش از اسلام، بردگان از پايين ترين موقعيت اجتماعى در جامعه برخوردار بودند و هيچ كس براى آنان ارزش و احترامى قايل نبود. هرچند اسلام براى همين آمد كه جلوى اين گونه تبعيض ها را بگيرد، به گونه اى كه سفيد بر سياه و عرب بر عجم برترى نداشته باشد، اما به حسب سنت هاى اجتماعى آن زمان، اين موارد كم و بيش در جامعه وجود داشت.

حضرت در ادامه مى فرمايند: كسانى براى شما ارزش قايلند و بزرگتان مى دارند كه شما نه تنها هيچ برترى بر آن ها نداريد، بلكه حتى خدمتى نيز برايشان انجام نداده ايد: «و يعظّمكم من لا فضل لكم عليه و لا يد لكم عنده.» در فرهنگ عامه، معمولا وقتى كسى به ديگرى احسان مى كند، مى گويند: دستى نزد او دارد. تعبير ادبى «ولا يد لكم عنده» (و دستى نزد ايشان نداريد)، كنايه از اين است كه شما على رغم انجام ندادن كارى براى آن ها، از سوى ايشان مورد احترام قرار مى گيريد.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) در ادامه خطبه مى فرمايند: نه از قدرتى آن چنانى برخورداريد كه مردم به واسطه آن از شما بترسند و نه امارت و فرمانروايى بر ايشان داريد كه به خاطر آن به شما احترام بگذارند، اما در عين حال، هيبتى از شما در دل دارند كه برايتان بزرگى و احترام قايلند: «و يهابكم من لا يخاف لكم سطوة و لا لكم عليه امرة.» ما نمونه اى از اين كرامت و عزّت را كه خداوند به گروهى از مسلمانان صدر اسلام عطا كرد، به عيان، پس از پيروزى انقلاب اسلامى مشاهده نموديم; عزّت و شرف روحانيت، كه پيش از انقلاب، جامعه و حكومت ديد مثبتى نسبت به آن نداشت، اما پس از انقلاب جايگاه واقعى خود را باز يافت.

در مقابل عزّت و كرامتى كه خداوند به مسلمانان عطا فرمود، آنان مى بايست سال ها، بلكه قرن ها به پاس قدردانى از اين نعمت بزرگ، در مقام شكرگزارى و سپاس به درگاه الهى برمى آمدند. اما متأسفانه خيلى زود آن را فراموش كردند و به وظايف خود عمل ننمودند. حضرت على(عليه السلام) اين نكته را به اصحاب خود يادآور شده، مى فرمايند: از اين كه پيمان هاى خدا شكسته شود، ناراحت و خشمگين نمى شويد، حال آن كه نسبت به نقض پيمان هايى كه در گذشته، پدرانتان با ديگران بسته اند، واكنش سختى از خود نشان مى دهيد: «و قد ترون عهود الله منقوضة فلا تغضبون و انتم لنقض ذمم آبائكم تأنفون.»

حضرت در ادامه مى فرمايند: با آن كه رتق و فتق امور و داورى در احكام الهى در دست شما بود، اما اجازه داديد كه ستمكاران اين كارها را از دستتان بگيرند تا به شبهات دامن بزنند و راه شهوت بپيمايند: «و كانت امور الله عليكم ترد و عنكم تصدر و اليكم ترجع فمكنتم الظلمة من منزلتكم و القيتم اليهم ازمّتكم و اسلمتم امور الله فى ايديهم. يعملون بالشبهات و يسيرون فى الشهوات.» خداوند متعال به اين دليل كارهاى خود را (تكويناً) به ايشان سپرده بود كه براى اسلام زحمت كشيده بودند، درد دين و دغدغه انجام وظيفه شرعى داشتند. اما نتيجه چه شد؟ حضرت اين سخنان را در زمانى بيان مى فرمايند كه كم تر از سى سال از وفات پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) گذشته بود. آيا منظور اميرالمومنين(عليه السلام) از اين كه مى فرمايند: كارها را به دست ستمكاران داديد، اين است كه اصحاب ايشان، داورى در حكم الهى را به مشركان، يهوديان و يا نصرانى ها سپرده بودند؟ مگر قدرت در دست مسلمانان نمازخوان و روزه بگير نبود؟ اشكال اين افراد چه بود كه حضرت على(عليه السلام) اين گونه آنان را مورد خطاب قرار مى دهند و زبان به شكوه مى گشايند؟ مشكل آن ها دو چيز بود: يكى، دامن زدن به شبهات و ديگرى، رفتن به سمت غرايز حيوانى و شهوانى.

آيا فرمايشات اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين زمان مصداق ندارد؟ آيا نبايد هشدارهاى آن حضرت را جدى بگيريم؟ وظيفه ما نسبت به افراد و جريان هايى كه القاء شبهه مى نمايند چيست؟ آيا نبايد با انحرافاتى كه در دين پيش مى آيد مبارزه نماييم؟

ما ابتدا بايد با بهترين شيوه، با منطق صحيح و با استفاده از روش هاى قانونى براى جلوگيرى از اين انحرافات اقدام كنيم. اما اگر ديديم كه اساس اسلام در خطر است و اين روش ها نيز جوابگو نمى باشند، وظيفه ديگرى خواهيم داشت. خدا با كسى عهد و پيمانى نبسته و براى احدى مصونيتى قايل نشده است; حفظ دين به هر قيمتى كه باشد، بر همه واجب است. ما بايد اين آمادگى را هميشه داشته باشيم كه تا آخرين نفس و آخرين قطره خونمان از اسلام حمايت كنيم. كار دشمن اين است كه با محكوم كردن خشونت و با ترويج تساهل و تسامح، روحيه غيرت و تعصب دينى را از ما بگيرد. هدف اصلى دشمن اين است كه ما در مقابل كم رنگ شدن و از بين رفتن ارزش هاى دينى و اسلامى بى تفاوت باشيم و واكنشى از خود نشان ندهيم. از اين رو، ما بايد هوشيار باشيم و فريب اين گونه سخنان را نخوريم. اين همان چيزى است كه حضرت على(عليه السلام) نسبت بدان هشدار مى دهند. تمام بلاهايى كه بر سر مسلمانان آمد به دليل همين مسأله بود.

بنابراين، ما بايد اين آمادگى را داشته باشيم كه حتى در صورت تهاجم نظامى دشمن، بتوانيم با فداكارى و شهامت، از كيان اسلام دفاع نماييم. معناى «واعدوا لهم مااستطعتم من قوه» (انفال: 60) اين نيست كه مسلمانان هميشه در حال جنگ باشند; داشتن سلاح، خود عاملى بازدارنده است. مسلمانان بايد همواره اين آمادگى را داشته باشند كه اگر روزى ولى فقيه فرمان جهاد داد، به وظيفه شرعى خود عمل نمايند. روحيه مقاومت، شجاعت و شهامت، يك مرتبه در انسان به وجود نمى آيد. اين روحيه طى هزار و چهارصد سال به بركت عزادارى سيدالشهدا(عليه السلام) و با خواندن «يا ليتنى كنت معكم فافوز فوزاً عظيما» براى شيعيان به دست آمده است. بايد قدر آن را بدانيم و به آسانى آن را از دست ندهيم.

/ 1