بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
از نمايندگان دسته دوم، يكي «نيچه» (1900ـ1844) است و ديگري ژان پل سارتر (1980ـ1905). نيچه به انسان و زندگي انسان و خواست او، اصالت ميدهد. در نظر او كمال مطلوب انسان آن است كه خود ارزش گذار باشد نه آنكه از ارزشهاي وضع شده ديگران تبعيت و اطاعت كند. او اطاعت از خدا را با ميل به رهايي و آزادي و نيرومندي مغاير ميداند و معتقد است كه خدا، به ويژه خداي مسيحيت، شور و شوق و نشاط را در انسان ميميراند و شعله سركش زندگي را كه زندهبودن آن در سركش بودن آن است خاموش ميكند. به عقيده او تصور خدا دشمن زندگي است و «مفهوم خدا تاكنون بزرگترين دشمن زندگي بوده است» وي، چنانكه كاپلستون ميگويد معتقد است:«نيرومندي و آزادي عقلي و استقلال انسان، و دلبستگي به آينده او خدا ناباوري ميطلبد. ايمان نشانه ناتواني، ترس، تباهي و نگره نفيكننده زندگي است.»(2)چنانكه اشاره كرديم متفكر ديگري كه «خدا» و «آزادي» را قابل جمع نميداند فيلسوف اگزيستانسياليست معاصر فرانسه، ژان پل سارتر است. سارتر براي انسان قائل به ذات و ماهيت و طبيعتي از پيش ساخته شده و تعيّن يافته نيست. در نظر او هستي انسان (Existence) بر ذات او تقدم دارد و انسان، سازنده خويشتن است. در فلسفه او، آنچه در انسان تام و تمام و نامتناهي و مطلق است، «آزادي» است و اين آزادي و اختيار منشأ مسئوليت است و التزام و ترس آگاهي و دلهره دائمي ايجاد ميكند.(3) اما اين آزادي با فرض وجود خدا و اطاعت از او سازگار نيست، زيرا انسانِ خداپرست مجبور است از ارزشهايي تبعيت كند كه اعتبار آنها به حكم خدا حاصل شده نه به آزادي و اراده انسان، و اين با آزادي او منافات دارد. چنانكه موريس كرنستن در كتاب «ژان پل سارتر» خود مينويسد:«قول به آزادي انسان مستلزم اين است... كه افراد بشر ملعبه خدايان يا هر قوه ديگري ماسواي خود نيستند بلكه آزادي مطلق دارند و رها و مستقل و غيرمتعلق و غيرمرتبطند و خلاصه «به حال خويشند». آينده به كلي باز و غيرمسدود است. اگر خدايي بود كه همه چيز را مقدر ميكرد يا حتي همه چيز را ميدانست، آينده به ضرورت چنان ميبود كه خدا در علم قبلي خويش ميديد. از اين رو نفي خالقي عليم تدبير و شرط عقلي و منطقي حريت كامل انسان است.»(4)باري، غرض از اين اشارات كوتاه آن است كه خواننده با آگاهي از اين درآمد تاريخي، تا اندازهاي سابقه و اهميت مسأله «خدا و آزادي» را تصديق كند و به ضرورت آن توجه كند.
آزادي، چه معنايي دارد؟
قبل از بحث و بررسي درباره نسبت ميان «خدا» و «آزادي» ميبايد مقصود خود را از معناي «آزادي» بيان كنيم و از آن تعريفي بدست دهيم. ما آزادي را «رهايي از جبر غير و عمل به انتخاب خود» ميدانيم و رفتاري را «آزادانه» ميناميم كه نه در اثر جبر عامل ديگري غير از انسان، بلكه به انتخاب خود انسان، حاصل شده باشد و با آگاهي همراه باشد.اين تعريف دو بخش «سلبي» و «ايجابي» دارد، بخش سلبي آن، رهايي از جبر غير است. با اين بخش، هر عملي كه در اثر قوانين طبيعت يا قانونمندي جامعه و ميل و اراده ديگران (از جمله حكّام و فرمانروايان) و يا به حكم طبيعت جسماني و حيواني خود انسان (كه آن هم جزئي از طبيعت است) در انسان حاصل و يا بر انسان تحميل شده باشد، رفتاري آزادانه نيست. اما صرف «رهايي از جبر غير» براي تحقق معناي آزادي كافي نيست. براي آنكه انسان بتواند عملي را، آزادانه بنامد، نه فقط لازم است كه آن عمل ناشي از جبر غير نباشد، بلكه علاوه بر آن لازم است عمل خود فاعل عمل باشد، يعني خود فاعل، علت آن باشد تا بتواند آن را به «خود» منسوب كند. پس در آزادي از يك سو لازم است كه غير، علت فعل نباشد و از سوي ديگر خود فاعل علت آن باشد.براي كمك به فهم مقصود از طبيعت مثالي ميآوريم، هر چند نميخواهيم آن مثال را با همه لوازم و نتايج آن به انسان تسرّي دهيم و بر آن منطبق بدانيم. هر گاه سنگي يا وزنهاي در ميدان جاذبه زمين، به طور طبيعي، و بدون وارد شدن نيرويي بر آن، رها شود، سقوط خواهد كرد. به اين نحوه سقوط، «سقوط آزاد» ميگويند، زيرا هيچ نيرويي از جانب دست ما يا دستگاه ديگري بر سنگ وارد نشده و سنگ در ميدان جاذبه، صرفا به اقتضاي طبيعت خود، كه همانا داشتن جرم مادي است، عمل كرده است.اگر سنگ با نيرويي از جانب دست، فرضا رو به بالا پرتاب ميشد، در آن صورت حركت آن آزادانه نميبود بلكه «قسري» محسوب ميشد. در نوسان آونگها نيز با اصطلاح «نوسان آزاد» در مقابل «نوسان زوري» (Forced Vibration) سر و كار داريم. آونگ وقتي آزادانه نوسان ميكند كه اندكي از وضع تعادل خود خارج شود و بيهيچ ضربهاي از بيرون، صرفا رها گردد تا حول وضع تعادل خود نوسان كند. نكته مهم اين است كه نه در آونگ و نه در سنگي كه سقوط ميكند، آزادبودن به معني بيعلت بودن و بيقانون بودن و عدم تبعيت از عليت نيست. هم بر سقوط سنگ و هم بر نوسان آزاد آونگ، البته قوانيني حاكم است. در اينجا با آنكه سقوط و نوسان را به «خود» سنگ و آونگ نسبت ميدهيم و آن را با صفت «آزاد» توصيف ميكنيم، در عين حال معتقديم كه سنگ و آونگ از نوعي قانونمندي طبيعت كه اقتضاي طبيعت جاذبه زمين و طبيعت سنگ و آونگ بوده، تبعيت و پيروي كردهاند.