كو ز بيم جان ز جانان ميرهد
آب را از جوي كي باشد گريز؟
محو گردد در وي و جو او شود
زين سپس نه كم شود نه بد لقا(5)
وصف او فاني شد و ذاتش بقا
اي فسرده! عاشق ننگين نمد
جوي ديدي، كوزه اندر جوي ريز
آب كوزه چون در آب جو شود
وصف او فاني شد و ذاتش بقا
وصف او فاني شد و ذاتش بقا
زانك از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشنتري
تا زبان اندر كشد سوسن، كه تو سوسنتري(6)
تا كه سرو از شرم قدت قد خود پنهان كند
اندر آن در باغ تا ناموس گلشن بشكند
تا كه سرو از شرم قدت قد خود پنهان كند
تا كه سرو از شرم قدت قد خود پنهان كند
به صورت تو نگاري نه ديدم و نه شنيدم
هواي سلطنتم بود خدمت تو گزيدم
اميد خواجگيم بود بندگي تو كردم
خيال روي تو در كارگاه ديده كشيدم
اميد خواجگيم بود بندگي تو كردم
اميد خواجگيم بود بندگي تو كردم