خدا و آزادی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خدا و آزادی - نسخه متنی

غلامعلی حدادعادل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيا به راستي مي‏توان عشق را در وجود آدمي انكار كرد و يا آن را در مقايسه با ميل او به آزادي، فرودست‏تر و كم‏ارزش‏تر انگاشت؟ به راستي چه مي‏شود كه عاشق، به يك معنا دست از آزادي مي‏شويد و مطيع و منقاد معشوق مي‏شود و گوش به فرمان او مي‏سپارد و چشم از او برنمي‏گيرد و دست از او برنمي‏دارد و پاي از دايره محبت او بيرون نمي‏نهد؟

پاسخ اين است كه عاشق، معشوق را «غير» نمي‏داند و بيگانه نمي‏پندارد. او وجود معشوق را اصل هستي خود مي‏داند و مانند قطره‏اي كه با شور و شوق ره به جانب دريا مي‏پويد، خود را وقتي به حقيقت، موجود و هست مي‏داند كه به معشوق واصل شده و در آن دريا غرق شده باشد، ولو آنكه در اين غرق شدن و در اين اتصال به دريا، تعيّن خود را به عنوان «قطره» از دست بدهد و ديگر كسي آن را به نام قطره نشناسد و نبيند. مولانا جلال‏الدين، كه عشق را به همين معني تجربه كرده، مي‏گويد:




  • كو ز بيم جان ز جانان مي‏رهد
    آب را از جوي كي باشد گريز؟
    محو گردد در وي و جو او شود
    زين سپس نه كم شود نه بد لقا(5)
    وصف او فاني شد و ذاتش بقا



  • اي فسرده! عاشق ننگين نمد
    جوي ديدي، كوزه اندر جوي ريز
    آب كوزه چون در آب جو شود
    وصف او فاني شد و ذاتش بقا
    وصف او فاني شد و ذاتش بقا



خلاصه آنكه عاشق، اطاعت از معشوق را به آن معني كه در زندگي اجتماعي و در روابط ميان ارباب و رعيت و فرمانروايان خودكامه و آحاد ملت، از معني «جبر» فهميده مي‏شود، جبر نمي‏داند. او از آزادي خود، يعني از حق انتخاب خود صرف‏نظر كرده، اما اين كار را به اختيار خود كرده ا ست. كس ديگري او را مجبور به دوست‏داشتن و اطاعت از معشوق نكرده است. او صادقانه احساس مي‏كند كه در اعماق وجود او، يعني در سويداي دل و اصل اصل اصل وجود او كششي هست و گرايشي كه او را به جانب معشوق مي‏راند و خوب مي‏داند كه اين خود اوست كه خودش را پشت‏سر مي‏گذارد و با خود وداع مي‏كند و به جانب معشوق رو مي‏كند كه در حقيقت از خود او، خودتر است. باز هم از مولانا بشنويم كه مي‏گويد:




  • زانك از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشنتري
    تا زبان اندر كشد سوسن، كه تو سوسن‏تري(6)
    تا كه سرو از شرم قدت قد خود پنهان كند



  • اندر آن در باغ تا ناموس گلشن بشكند
    تا كه سرو از شرم قدت قد خود پنهان كند
    تا كه سرو از شرم قدت قد خود پنهان كند



باري، عاشق نه تنها آزادانه خود را پاي‏بند معشوق مي‏سازد، بلكه دعا مي‏كند كه هرگز از آن پاي‏بندي خلاصي و رهايي نيابد و اين وابستگي را عين آزادي و رهايي و رستگاري مي‏داند، چنانكه حافظ گفته است:

كه بستگان كمند تو رستگارانند خلاص حافظ از آن زلف تا بدار مباد

حال گوييم خداپرستي و عبادت خدا نيز در نظر خداپرستان از مقوله عشق است. درست است كه لفظ «عبد» در غيرمعني بندگي خدا به معني بردگي نيز بكار مي‏رود، اما بندگي، بردگي نيست. برده را برخلاف رضاي او برده كرده‏اند اما بنده از سر رضا و رغبت خدا را بندگي مي‏كند. نيايش از جنس عشق است، آن كس كه خدا را نيايش مي‏كند و در خلوت و تنهايي او را مي‏ستايد و با او راز دل مي‏گويد و رضاي او را بر هواي خود ترجيح مي‏دهد، به هيچ روي احساس نمي‏كند كه در اين راز و نياز كه نامش عبادت است، «از خود بيگانه» شده و كسي بيگانه با خود را بر خود حاكم ساخته است، بلكه احساس او اين است كه در اين نياز و نيايش، خود را مي‏جويد و خود را خودتر مي‏سازد و هم بدين سبب است كه گفته‏اند: «العبودية جوهرةٌ كنههاالربوبية» يعني كه بندگي واقعيتي است كه چون نيك بنگري، به حقيقت خواجگي است، چنانكه حافظ گفته است:




  • به صورت تو نگاري نه ديدم و نه شنيدم
    هواي سلطنتم بود خدمت تو گزيدم
    اميد خواجگيم بود بندگي تو كردم



  • خيال روي تو در كارگاه ديده كشيدم
    اميد خواجگيم بود بندگي تو كردم
    اميد خواجگيم بود بندگي تو كردم



تصويري كه از خداوند، در آينه دل و جان مسلمان، نقش بسته، تصوير خداي قهار سخت‏گير غضبناك نيست، البته او قهار و سخت‏گير و اهل غضب هست اما اين صفات همه در درياي رحمت او غرق است و رحمت او بر غضبش سبقت دارد و ما او را با نداي «يا من سبقت رحمته غضبه» مي‏خوانيم. و بي‏سبب نيست كه در قرآن كريم، آيه «بسم‏الله‏الرحمن‏الرحيم» به عدد سوره‏هاي قرآن، يعني يكصدوچهارده بار تكرار شده و دو كلمه از چهار كلمه اين آيه كوتاه بيان يك اسم و يك صفت الهي است و آن صفت، «رحمت» است.

/ 7