حجةالاسلام محمّد حسينزاده «ايمان به خداوند و ديگر باورهاي ديني چگونه موّجه ميشوند؟»يكي از مهمترين مسائل معرفتشناسي، كه در فلسفه دين مطرح ميشود، اين است كه ايمان به وجود خداوند و ديگر باورهاي ديني چگونه موجّه ميگردند؟(1) اين مسأله، كه موجّهنمايي(2) خوانده ميشود و در دهه اخير، توجه بسياري از انديشمندان را به خود جلب كرده است، از نزاع دليلگروي(3) ناشي ميشود(4) كه ميتوان آن را تا عصر لاك رديابي كرد. بهطور كلي، در نزاع دليلگروي چند نوع واكنش ديده ميشود:1ـ تلاش براي يافتن دليل پارهاي از دعاوي ديني در محدوده تجربه (لاك)؛2ـ انكار دين (هيوم، راسل، اثباتگراياني همچون كارناپ و برخي ديگر)؛3ـ ايمانگروي (كييركگارد، ويتگنشتاين)؛4ـ گذر از عقل نظري به عقل عملي (كانت، ويليام جيمز)؛5ـ عقلگروي معتدل؛(5)6ـ عقلگروي افراطي.(6)در غرب، نزاع دليلگروي با لاك آغاز ميشود. وي در برابر كليسا، كه از ايمان بدون دليل جانبداري ميكرد، موضعگيري كرد و از مبناگروي تجربي خود، براي مقابله با «مشتاقان»(7) بهره گرفت. در زمان او، گروهي به نام «مشتاقان»، ادعا ميكردند كه الهامات الهي را دريافت ميكنند و موظّفاند كه آنها را به ديگران ابلاغ نمايند. اين گروه به خود اجازه ميدادند كه مطالب ضد عقل را صرفا با اين ادعا كه به آنها الهام شده و موظّفاند كه آنها را به ديگران برسانند، انتشار دهند و ديگران را به اعتقاد به خود فراخوانند. لاك اصل وجود الهام را انكار نميكرد، لكن بر اين باور بود كه خداوند متعال روشهاي معمول را بهكار ميگيرد و تحت هيچ شرطي، مطلبي ضد عقل الهام نميكند و عقل و استدلال را رها نمينمايد. در اين نبرد، لاك بهدنبال اين بود كه مشتاقان را به اقامه دليل فراخواند و آنان را از دعاوي بدون دليل باز دارد. اين دليل و مدركطلبي در فلسفه دين معاصرـ كه عمر نسبتاكوتاهيداردـ «نزاع دليلگروي» ناميده شد.هيوم نيز با بهكارگيري مبناگروي تجربي، غالب يا همه ايمان ديني را به چالش فراميخواند، با وجود اينكه بيشترين اهتمام او متوجه معجزات بود.(8) بدين وسيله، حوزه نبرد دليلگروي گسترش يافت و حتي شامل(1)معرفت/ شماره 19/ 23 براهين اثبات وجود خدا نيز گرديد.امروزه اين دو مبحث از مباحث جنجالي فلسفه دين است. شكّاكيتي كه لاك در قبال مشتاقان و هيوم در مقابل فلسفه مدرسي داشتند به كانت (1724 - 1804) انتقال يافت. كانت ميگويد: هيوم مرا از خواب جزميّت، بيدار كرد. او به نقّادي متافيزيك پرداخت و در بنيان آن تشكيك كرد. نقد او از مابعدالطبيعه بر اساس نوعي مبناگروي(9) پايهريزي شده است. ماحصل نقّادي او اين است كه متافيزيك نميتواند مانند علم باشد؛ زيرا علم با پديدار، زمان و مكان سروكار دارد ولي مابعدالطبيعه با ماوراي پديدار؛ لذا، به تجربه نميآيد. گرچه كانت عقل نظري را براي اثبات عقايد دينيـ همچون اثبات وجود خداـ ناتوان ميديد، ولي خود مبناي ديگري ارائه كرد و آن اثبات وجود خداوند از راه عقل عملي بود. به نظر او، از راه ضرورت اخلاقي، اعتقاد به وجود خداوند موجّه ميگردد.اخلاقمستلزم فرض يك خوبترين و كاملترين(10) است.در طول قرن هيجدهم تا بيستم، فيلسوفان بسياري، عدم عقلانيت دين را تأييد كردند؛ زيرا دعاوي ديني از دسترس تجربه بسيار دور است. متافيزيك نيز از زمان كانت به بعد زير سؤال رفته و دليلگروي شامل آن همشدهاست.هگل (1770 ـ 1831) و ديگر فلاسفه ايدهآليست بيشتر به دليل واكنشهايي كه برانگيختند، اهميت دارند. ديدگاههاي آنها درباره دين، تجربه و مسائلي مانند آن اهميت چنداني ندارد. غرب معاصر غالبا از متافيزيك به شدت متنفّر است و منظور بسياري از ايشان از متافيزيك چيزي جز فلسفه هگل نيست. مهمترين واكنشهايي كه عليه هگل صورت گرفت واكنش كييركگارد (1813 ـ 1855)، نيچه (1844 ـ 1900) و ماركس (1818 ـ 1883) بود.(11) ماركس دين را افيون ملتها ناميد و جايي براي آن نگشود. بيش از او، نيچه به دين حملهكرد.كييركگاردبهجايموضعگيري در برابر تجربهگرايي(آمپريسم)، عليه ايدهآليسم (ذهنگرايي) هگل واكنش نشان داد. نظرات او تأثير بسزايي در فلسفه دين دارد. پاسخ او به ديدگاه هگل در مبحث «نزاع دليلگروي» نيز كارآيي دارد. او دين را غير عقلاني ميداند و مدّعي است كه ايمان فراتر از عقل است؛ عقل به ايمان دسترسي ندارد.در قرن بيستم، تجربهگرايي با راسل، ويتگنشتاين و ديگر اثباتگرايان (positivists)، تلاشهاي تازهاي به عمل آورد. نتيجه تلاش آنها در «نبرد دليلگروي» نيز ظاهر گشت. ويتگنشتاين تأثير بسياري بر فلسفه دين و فكر ديني دارد. او كار فلسفه را پرداختن به حل مشكلات و مسائل زباني ميدانست و معتقد بود كه تمام گزارههايي كه چيزي درباره واقعيت افاده ميكنند به علوم تجربي تعلّق دارند. با وجود اين، او ميپذيرفت كه واقعيتهايي وجود دارد كه نميتوان به طور منسجم درباره آنها سخن گفت. اين ديدگاه و پارهاي از ديگر نظرات وي الهامبخش رهبردي نوين در مبحث دليلگروي شد. به نظر وي، دعاوي ديني به توجيه و دليل نياز ندارند؛ زيرا بر اساس شيوه زندگي بنا نهاده شدهاند و درباره اموري سخن ميگويند كه در جهان خارج قابل آزمايش و تأييدپذير نيستند. اين رهبرد در مسأله «نزاع دليلگروي»، «ايمانگروي ويتگنشتاين» ناميده شده است.
نظريهها و راه حلهاي نزاع دليلگروي
1ـ نظريه ايمانگروي(12)بسياري از متكلّمان مسيحي معتقدند كه ايمان امري فوق عقل و استدلال است. خدا موجودي دور از دسترس فهم بشر است. وجود او در مسيح تجلّي كرده و از راه مسيح عليهالسلام بايد او را شناخت.(13) از اينرو، معقول و موجّه كردن ايمان در نظر آنان مردود است. كــييــركــگارد، ويــتگنشــتايــن، اگزيستانسياليستهاي مسيحي و نئوارتدوكسها معمولاً طرفدار چنين نگرشياند. ديدگاه شلاير ماخر (1768 ـ 1834) مبني بر ابتناي دين بر تجربه ديني با اين نگرش مشابهت دارد؛ بلكه ميتوان گفت: اين انديشه داراي سابقهاي كهن در تاريخ كلام بوده و اكنون بازسازي شده است. در هر صورت، پذيرش و احياي اين ديدگاهـ معمولاًـ به منظور دفاع از دين بوده است. برخي از انديشمندان پس از آنكه خود را در مقابل مشكلات و شبهات فلسفه مدرن و علم معاصر ناتوان و از پاسخگويي به آنها عاجز ديدند، براي حمايت از دين و خارج كردن آن از تنگنا، بهراهحلهاونظريههايياينچنين روي آوردهاند.