چه را ترجمه نكنيم؟ و چرا؟
مرتضي كريمينيا آيا بايددر برابر تك تك كلمات قرآن، معادلي در ترجمه فارسي نهاد؟ قداست و رفعت مقام قرآن در نگاه برخي مترجمان آن چنان بوده است كه زبان ترجمه ايشان را شديدا متأثر كرده و سبب شده است كه اغلب آنان با نهايت وسواس و در حد توان خويش، در برابر هر كلمه كوچك يا بزرگ قرآن، كلمهاي فارسي قراردهند. اين سنّت كه تنها برخي مواردِ آن، ميراث ترجمههاي نخست قرآن است، در نسلِ مترجمان بعدي گاه رنگ و بوي شديدتري يافته است و امروز نيز كما بيش برخي مترجمان واحد ترجمه را كلمه ميدانند و تمامي كلمات قرآن را ترجمه ميكنند.قرآن كريم از آن نظر كه متني زباني است، ويژگيهاي زباني ديگر متون را داراست. در زبانِ عربيِ قرآن مانند هر زبان ديگر، كلمات يا ادواتي وجود دارد كه نمونه معادل آن در زبان فارسي يا انگليسي نيست. به تعبير ديگر، چنين كلماتي در زبان فارسي جايگاه دستوري ندارند. اين موارد همه حكم يكسان ندارند، امّا پارهاي از آنها را ميتوان به سهولت در ترجمه فارسي حذف كرد و از تكلّف يا خطاي در ترجمه دوري گزيد. بيشتر اين موارد اصولاً معناي جمله را تغيير نميدهند، بلكه صرفا ويژگي زباني يا دستوريِ زبان عربي را نشان ميدهند. در پارهاي از اين نمونهها، مترجمان با تكلّف واژهاي را در زبان فارسي خلق و معادل گذاري كردهاند كه سخت بوي عربيّت ميدهد و گاه به سبب اصرار در به كارگيريِ معادل، خطاي فاحشِ معنايي يا دستوري مرتكب شدهاند. البته در بعضي موارد، مطلب چنان واضح بوده است كه غالبِ مترجمان كلمه يا كلماتي را در ترجمه خود حذف كردهاند.نوشته حاضر نه براي گردآوريِ كاملِ موارد فوق، بل به نيّت تذكّر در ترجمه صحيحترِ برخي از الگوهاي قرآني تحرير يافته و در آن، نمونههايي از آنچه «بهتر است» يا «بايد» حذف شود آمده است.1. كلمات خطاب در ذلِكَ، كذلِكَ، ذلِكُم، ذلِكُما، ذلِكُنَّ، تلك، أَرأَيْتَكَ، اَراَيْتَكُمْ، هُنالِكَ و... در اين گونه كلمات حروف (كَ، كُمْ، كُنَّ و كُما) ضمير نيستند، بلكه تنها نشان دهنده تعداد و جنس مخاطباناند. ذلك، ذلِكُما، ذلكُم و ذلكنَّ همگي به معناي «اين»اند؛ تنها تفاوت در اين جاست كه اوّلي خطاب به يك نفر، دومي به دو نفر، سومي به جماعتي مذكّر و چهارمي به جماعتي مؤنّث گفته شده است. برخي از مترجمان به گونهاي نادرست اين حروف خطاب را در ترجمه فارسي آوردهاند. مثلاً: ذلكُمُ اللّهُ(انعام / 95) «چنين است خداي شما» (فولادوند)؛ «اين است خداي شما» (مكارم شيرازي و مجتبوي). ترجمه صحيحتر: «اين است خداوند» (خرّمشاهي و دهلوي).2. لام ملحق به اسماء اشاره مانند: ذلِكَ وهُنالِكَ. وجود يا عدم اين لام، نشان دهنده دوري يا نزديكي مشارٌاليه است. پارهاي نيزمدّعيِ مؤكِّد بودن آنند.13. هاء تنبيه در اسماءاشاره غير مختص به دور، مانند: هذا، هاتانِ، هذَيْنِ، هؤلاءِ و...4. فاء جواب شرط. در برخي جملات شرطي، لازم است جواب شرط با حرف «فاء» آغاز شود. يعني در جملاتي كه با حروف اِنْ، مَنْ، ما، مَهْما، اِمّا، اذا و... شرطي بيان شده است، اگر جواب شرط، فعل ماضي يا مضارع خالص نباشد، بر سر آن «فاء جوابِ شرط» قرار ميگيرد؛ مانند: واِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ(انفال / 19). در زبان فارسي چنين چيزي مصطلح نيست. مثلاً نميگوييم «اگر بخواهي، پس به نزد تو ميآيم»2. بنا بر اين بهتر است در ترجمه فارسي اين گونه آيات ــ كه بسيار زيادند ــ كلمه فاء را به «پس» ترجمه نكنيم. اندكي از مترجمان در اين مواضع، فاء را ترجمه كردهاند. مثلاً آقاي معزّي در ترجمه همان آيه پيشگفته (انفال / 19) چنين آوردهاند: «و اگر كوتاه آييد(دست برداريد) پس آن بهتر است براي شما». غالب مترجمانِ امروز از ترجمه فاء در اين موارد خودداري كردهاند، ولي گاه نيز اين رويّه را كنار نهادهاند. نمونه را از ترجمه آقايان مجتبوي و فولادوند از آيه 12 سوره توبه ميآوريم: وَاِنْ نَكَثُوا اَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنوُا في دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا اَئمَّةَ الْكُفْرِ «و اگر سوگندهاي خويش پس از پيمان بستن بشكنند و در دين شما زبان به عيبگويي و نيش زدن بگشايند، پس با پيشوايان كفر كارزار كنيد» (مجتبوي). «و اگر سوگندهاي خود را پس از پيمان خويش شكستند و شما را در دينتان طعن زدند، پس با پيشوايان كفر بجنگيد» (فولادوند).5. فاء بر سر خبرِ موصولات. در جملات غير شرطي نيز، وقتي يكي از موصولات همچون مَنْ، ما، الذي و... مبتدا قرار گيرد، گاه بر سر خبرِ آن فاء در ميآيد كه آن را نيز نبايد ترجمه كرد. نحويان گفتهاند در اين موارد، كلمه موصول اندكي معناي شرط به خود گرفته است.3 چند مثال قرآني از اين قرار است: واللاّتي يأْتينَ الفاحِشَةَ مِنْ نسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ اَرْبَعَةً مِنْكُمْ(نساء / 15)؛ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ(نساء / 24)؛ وَالَّذِينَ عَقَدَتْ اَيْمانُكُمْ فَاتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ(نساء / 33)؛ اِنَّ الموتَ الذّي تَفِرّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ(جمعه / 8) و آياتِ بقره، 274؛ آل عمران 21، 91؛ نساء، 16؛ انعام، 12، 20؛ انفال، 75؛ توبه، 34؛ نور، 4، 6، 33؛ احزاب، 58؛ شوري، 30؛ احقاف، 13؛ محمد، 34؛ مجادله، 3؛ بروج، 10. ترجمه نامناسب آقاي معزّي از آيه نساء، 15 چنين است: «و آنان كه فحشائي آرند از زنان شما پس گواه گيريد بر آنان چهار تن از خود شما».6. لام در جواب شرط و جواب قسم. در سه موضعِ جوابي، از «لام» استفاده ميكنند: در جوابِ شرطِ «لو»؛ در جواب شرط «لولا»؛ و در جواب قسم. البته در برخي الگوهاي «لو»، «لولا» و قسم، اين لام به كار نميرود كه بدانها اشارهاي خواهيم كرد.الف ـ 6 . جواب شرط «لو» غالبا فعل ماضي (مثبت يا منفي) است. البته در قرآن كريم همواره فعل ماضي ــ و نه فعل مضارع ــ آمده است. در مواردي كه جواب شرط، فعل ماضي مثبت است، بر سر آن، لام مفتوح در ميآيد كه به هيچ رو معناي تأكيد و قطعيت از آن بر نميآيد؛ زيرا اين لام تنها بر سر فعلهاي ماضي مثبت در ميآيد، نه فعلهاي ماضيِ منفي. حال اگر حقيقتا اين لام به قصد تأكيدِ مضمونِ شرط به كار ميرود، چگونه است كه هيچ گاه فعل ماضيِ منفي را تأكيد نميكند. مواردي كه اين لام بر سر جوابِ «لو» آمده چنين است: وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَاَبْصارِهِمْ(بقره / 20) و آياتِ بقره، 220؛ آل عمران، 110، 159، 167؛ نساء، 46، 64، 66، 82، 83، 90؛ مائده، 48، 65، 66؛ انعام، 7، 8، 9، 28، 35، 58، 88، 149، 157؛ اعراف، 96، 176، 188؛ انفال، 23، 31، 42، 43؛ توبه، 42، 46، 57؛ يونس، 11، 54، 99؛ هود، 118؛ رعد، 18، 31؛ ابراهيم، 21؛ حجر، 14؛ نحل، 93؛ اسراء، 42، 95، 100؛ كهف، 18، 58، 77، 109؛ طه، 134؛ انبياء، 17، 22؛ مؤمنون، 24، 71، 75؛ فرقان، 45، 51؛ سجده، 13؛ احزاب، 14؛ يس، 47، 66، 67؛ صافات، 168؛ زمر، 4، 47، 57؛ فصّلت، 14، 44؛ شوري، 8، 27؛ زخرف، 60؛ محمد، 4، 21، 30؛ فتح، 22، 25؛ حجرات، 5، 7؛ واقعه، 65؛ حاقّه، 44؛ جن، 16؛ تكاثر، 5؛ كه بر روي هم 84 نمونه هستند.4مواردي كه اين لام بر سر جواب «لو» در نيامده است و جمله جواب، فعل ماضيِ منفي است، اينها هستند: وَلَو شاءَ اللّهُ مَااقْتَتَلَ الّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ(بقره / 253)؛ وَلَوشاءَ اللّهُ مَااقْتَتَلُوا(بقره / 253) و آيات آل عمران، 154، 156، 168؛ نساء 66؛ مائده، 36، 81؛ انعام، 107، 111، 112، 137، 148؛ انفال، 63؛ توبه، 47؛ يونس، 16؛ نحل، 35، 61؛ انبياء، 99؛ شعراء، 198؛ لقمان، 27؛ احزاب، 20؛ سبأ، 14؛ فاطر، 14، 45؛ زخرف، 20؛ احقاف، 11؛ ملك، 10. تعداد اين مثالها 28 تاست.ب ـ 6 . در جواب «لولا» نيز ـ اگر لولا براي توبيخ يا تحريض نباشد، بلكه شرطي باشد ـ همواره يك لام ميآيد كه نشان از تأكيد نيست؛ زيرا اين الگو دائما چنين است نه آن كه گاه به همراه لام و گاه بدون لام باشد. هم در اين جا و هم در جواب شرطِ «لو»، نقش «لام» همانند فاءِ جواب شرط، نقش ربطي و جوابي است و به دلايل زبان شناختي حذف ميشود نه به اغراضِ بلاغي و يا نحوي. آمدن يا نيامدن لام به قصد تأكيد ياعدم تأكيد نيست بلكه به دليلِ مثبت بودن جواب يا منفي بودنِ آن است. به همين سبب تنها در يك آيه قرآن كريم اين لام نيامده است كه در آن جا نيز جواب شرط «لولا»، فعلِ ماضيِ منفي است: وَلَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ ما زَكي مِنْكُمْ مِنْ اَحَدٍ(نور / 21). علت ديگري نيز سببِ حذفِ «لام» در جواب «لولا» ميشود و آن عبارت است از مقدّم شدنِ جمله جواب، بر خودِ «لولا»؛ مانند: ماكُنّا لِنَهْتَدِيَ لَولا اَنْ هَدانَا اللّهُ (اعراف / 43)؛ وَهَمَّ بِها لَولا اَنْ رَأي بُرْهانَ رَبِّهِ(يوسف / 24) و چهار آيه ديگر: يوسف، 94؛ فرقان 42، 77؛ قصص، 10. در چهار آيه قرآن نيز اساسا جواب شرطِ لولا، محذوف است: نور، 10، 20؛ قصص، 47؛ فتح، 25.مواردي كه اين لام بر سر جواب شرط «لولا» كه فعل ماضي مثبت است، در آمده چنين است: فَلَولا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الخَاسِرِينَ(بقره / 64) و آياتِ بقره، 251؛ نساء، 83، 113؛ انفال، 68؛ يونس، 19؛ هود، 91، 110؛ اسراء، 74؛ طه، 129؛ حج، 40؛ نور، 14؛ قصص، 82؛ روم، 53؛ سبأ، 31؛ صافّات، 57، 143؛ فصّلت، 45؛ شوري، 14 و 21؛ زخرف، 33. كه تعداد آنها، 21 آيه است.دو علّت يا دليلي كه فوقا در توجيه نيامدنِ «لام» در دو الگوي «لولا» بر شمرديم، دلايل زباني و زبان شناختياند نه نحوي و بلاغي. نتيجه آن كه، اين لام، در 21 موردي كه بر سرِ فعل ماضي آمده است، معناي تأكيد نميدهد و الفاظي چون همانا، هرآينه، قطعا و مانند آن ترجمههاي مناسبي از لام در اين الگو نيستند. تقريبا همه مترجمان فارسي از چنين الفاظي در ترجمه جواب شرط «لو» و «لولا» بهره ميبرند. حال اگر اين كار براي نشان دادن تأكيد و قطعيّت در خودِ الگوهاي شرطيِ «لو» و «لولا» انجام ميگيرد ــ نه به نيّت ترجمه لامِ جواب شرط ــ در آن صورت بايد حتي در برگردانِ جواب شرطهاي منفيِ «لو» و «لولا» نيز ــ كه اين لامِ مفتوح وجود ندارد ــ همين الفاظ را به كار برد كه مترجمان چنين نكردهاند. نمونه را بنگريد به ترجمههاي فارسي در آيه 21 سوره نور.ج ـ 6 . بحث قسم بسيار گسترده است. تنها در باب لام جوابِ قسم به اشاراتي بسنده ميكنيم. در قرآن كريم، وقتي جواب قسم، جمله منفي (خواه با فعل مضارع، فعل ماضي يا جمله اسميه) باشد، هيچ گاه لام بر سرِ آن در نميآيد.1 ـ ج ـ 6 . فعل مضارع منفي مانند: فَلا وَرَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ(نساء / 65) و آيات مائده، 106؛ اعراف، 49؛ نحل، 38؛ اسراء، 88؛ حشر، 12. در اين گونه موارد، حرف نفي در فعل مضارع، «لا» است كه تنها در يك مورد محذوف و مقدّر است: تاللّهِ تَفْتَؤُاْ تَذْكُرُ يُوسُفَ (يوسف / 85).2 ـ ج ـ 6 . فعل ماضيِ منفي مانند: وَالنَّجْمِ اِذَا هَوي ما ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوي (نجم / 1 ـ 2) و آياتِ انعام، 23؛ نساء، 62؛ توبه، 74، 107؛ روم، 55؛ فاطر، 41؛ ضحي، 3؛ بقره، 145. در اين آيات، حرف نفي در فعل ماضي، «اِنْ» يا «ما» است.3 ـ ج ـ 6 . جمله اسميه منفي مانند: ن وَالْقَلَم وَمَا يَسْطُرُونَ مَااَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ(قلم / 1ـ2) و آيات ابراهيم، 44؛ بقره، 120؛ مائده، 28؛ رعد، 37.اما اگر جواب قسم، جمله مثبت (اسميّه يا فعليّه) باشد، همواره با لامِ جوابِ قسم همراه است.4ـ ج ـ 6 . فعل مضارع مثبت مانند: تَاللّهِ لاََكِيدَنَّ اَصْنَامَكُمْ (انبياء / 57) و آياتِ اعراف، 15؛ حجر 39، 92؛ نحل، 56؛ مريم، 68؛ نمل، 51؛ سبأ، 3؛ ص، 82، 85؛ تغابن، 7؛ قلم، 17؛ انشقاق، 19.5 ـ ج ـ 6 . فعل ماضي مثبت مانند: تَاللّهِ لَقَدْ اثَرَكَ اللّهُ عَلَيْنا(يوسف / 91) و آيات يوسف، 73؛ نحل، 63؛ بلد، 4؛ تين، 4. در اين موارد، غالبا «لَ + قد» بر سر فعل ماضي درميآيد. تنها در يك مورد به دليل طولاني بودن كلام و قسمهاي پي در پي، «لام» حذف شده است: قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيهَا(شمس / 9). و در يك مورد ديگر نيز ظاهرا به همين دليل، «ل + قد» بر روي هم حذف شدهاند: قُتِلَ اَصْحَابُ الاُْخْدُودِ(بروج / 4).6 ـ ج ـ 6 ـ قرار گرفتن جمله اسميّه مثبت در جايگاه جواب قسم به دو گونه است: يا با «لام» شروع ميشود يا با «اِنّ». گونه اوّل مانند: فَيُقْسِمانِ بِاللّهِ لَشَهَادَتُنَا اَحَقُّ مِنْ شَهَادَتِهِمَا(مائده / 107) و آياتِ نحل، 126؛ آل عمران، 157. در حالت دوّم نيز كه جواب قسم با «اِنَّ» شروع ميشود غالبا خبر «اِنَّ» با «لام» همراه است، مانند: وَالْعَصْرِ اِنَّ الاِْنْسَانَ لَفي خُسْرٍ (عصر / 1ـ2) و آيات بقره، 145؛ مائده، 53؛ اعراف، 21؛ توبه، 56؛ يوسف، 95؛ ابراهيم، 7؛ حجر، 72؛ شعراء، 44؛ يس، 2؛ صافّات، 4؛ ذاريات، 5، 8، 23؛ طور، 6؛ واقعه، 77؛ عاديات، 6.با گذري اجمالي بر اين فهرست، در مييابيم كه لام جواب قسم هيچ گاه در جملات منفي ظاهر نميشود، اما تقريبا بر سرِ تمام جملات مثبت در ميآيد. اين رأي ــ گو اين كه ظاهرا كسي آن را طرح نكرده است ــ قابل عرضه است كه حروفي چون «اِنَّ» و «لام» در ساختِ جملاتِ جوابِ قسم ــ همانند جملات جوابِ «لو» و «لولا» ــ ادواتي براي ايجاد نوعي ارتباطاند و صرفا كاركردي زباني دارند نه اغراض و مقاصد نحوي و بلاغي كه از قبل تعريف و طراحي شده باشند. با ردّ يا صرف نظر از اين رأي پيشنهادي، يك سؤال همچنان باقي ميماند و آن اين كه چرا جملات منفي در جواب قسم و جواب شرط هيچ گاه تأكيد نميشوند، امّا جملات مثبت همواره با تأكيدهاي شديد بيان ميشوند؟7 . بَيْن دوّم در الگوي بين ... و بين ... تفاوت اين اسلوب بياني در زبان عربي با نمونه مشابه آن در فارسي مشخص است. در زبان فارسي هيچ گاه نميگوييم «ميان من و ميان تو»، امّا در زبان عربي ميگويند: «بيني وبينك». پس در اين موارد لازم است «بين» دوم را در ترجمه فارسي حذف كنيم و بگوييم «ميان من و تو». چند نمونه ديگر از آيات چنين است: رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ(اعراف / 89)؛ مِن بَعْدِ اَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْني وَبَيْنَ اِخْوَتي (يوسف / 100)؛ جَعَلْنَا بَيْنَك وَبَيْنَ الَّذين لاَيُؤْمِنُونَ بِالأخِرَة(اسراء / 45) و آيات سبأ، 18، 54؛ صافّات، 158؛ انعام، 19، 58؛ رعد 43؛ كهف، 78.مناسب است در اين جا به نكتهاي كلّيتر اشاره كنيم و آن اين كه در زبان عربي، هرگاه اسمي (خواه اسم ظاهر يا ضمير) برضميرِ مجروري عطف گردد، عامل جَرّ دهنده، برسر آن اسم نيز در ميآيد، مانند: واِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِك(زخرف / 44)؛ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِاَيْدِيْهِمْ وَاَيْدِي المُؤْمِنينَ(حشر / 2). در اصطلاح نحو به اين مسأله ميگويند عود خافض در عطف اسم ظاهر بر ضمير مجرور.5 البته در اين مسأله تفاوتي ميان عطف اسم ظاهر يا عطف ضمير نيست، امّا نحويان تنها به اسم ظاهر تصريح كردهاند. بنا بر اين قاعده نمونههاي بسياري را ميتوان در قرآن كريم يافت.6شايد نتوان قاعده حذفِ «بين» دوم را درباره اين الگوي كلّي جاري كرد و در ترجمه تمام موارد، دومين عامل جرّ را حذف كرد؛ زيرا در پارهاي آيات، حذف دومين عامل جرّ از ترجمه، معنا را نادرست يا دست كم دو پهلو ميكند. مثلاً در ترجمه جمله: هذا اِلهُكُمْ واِلهُ موسي(طه / 88) اگر بگوييم: «اين خداي شما و موسي است»، ممكن است «موسي» را عطف بر «خداوند» بپندارند. همچنين است ترجمه آيات نَعْبُدُ اِلهَكَ واِله ابائِكَ (بقره / 133)؛ رَبُّكُمْ وَرَبُّ ابائِكُمُ الاَْوَّلينَ(دخان / 8). به جز اين نمونهها، در ساير موارد، حذف يا عدم حذف دومين عامل جرّ در ترجمه فارسي بياشكال است، هر چند در بسياري آيات، حذف آن زيباتر است.8 . رابط ميان موصول و جمله صله. در جملات موصولي، غالبا ضميري به نام «عائد» ميان موصول و جمله صله، ارتباط ايجاد ميكند. اگر اين عائد از ضماير مرفوع باشد، نبايد آن را به فارسي ترجمه كنيم؛ زيرا در زبان فارسي شناسه افعال خود چنين ارتباطي را ميسازد. مثلاً در ترجمه جمله: مَنْ هُوَ كاذِبٌ(هود، 93؛ زمر، 3) نبايد بگوييم «آن كه او دروغگوست» يا «چه كسي او دروغگوست؟» چند مثال ديگر قرآني:الَّتي هِيَ اَحْسَنُ (اسراء / 53)؛ ما هُوَ شفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ(اسراء / 82)؛ هذا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ(زخرف / 52)؛ الَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما(قصص / 19). ترجمههاي معاصر اين نكته را بسيار بيشتر از پيشينيان مراعات ميكنند. براي مقايسه تنها برگردان يك آيه را از مرحوم دهلوي با نمونه مشابه آن از آقاي مجتبوي ميآوريم: هذَا الَّذِي هو مَهينٌ (زخرف / 52) «اين شخص كه وي خوارست». (دهلوي)؛ «اين [مرد] كه خوار و زبون است»(مجتبوي).وقتي رابط ميان موصول و جمله صله ــ يعني ضمير عائد ــ مجرور يا منصوب (مثلاً مفعول به) باشد، در خود زبان عربي آوردن و نياوردن آن غالبا مساوي است؛ يعني ميتوان عائد را حذف كرد. مثلاً از دو جمله موصولي در آيه يَأْكُلُ مِمّا تَأْكُلُونَ منه ويَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ(مؤمنون / 33)، ضمير عائد در اوّلي آورده شده و از دومي حذف گرديده است.7 در برگردان فارسي اين گونه جملات ــ خواه ضمير عائد منصوب و مجرور در آنها آمده يا نيامده باشد ــ آوردن ضمير عائد غالبا خللي به ساخت جمله فارسي وارد نميكند، اما حذف آن بسيار زيباتر و روانتر است كه بيشتر مترجمان معاصر چنين كردهاند. مثلاً ترجمه آية اللّه مكارم شيرازي از آيه 33 سوره مؤمنون چنين است: «از آنچه ميخوريد ميخورد؛ و از آنچه مينوشيد مينوشد». اما آقاي مصباح زاده آوردهاند: «ميخورد از آنچه ميخوريد از آن و ميآشامد از آنچه ميآشاميد».9 . روابط ميان مبتدا و خبر. در بيشتر جملات اسميّه عربي، برخي عناصر زباني ــ غالبا ضماير و اسماء اشاره ــ ميان مبتدا و خبر ارتباط ايجاد ميكنند. وقتي اين رابط، خود معمولِ يك فعل ديگرنباشد،8 برگرداندنِ اين گونه روابط به زبان فارسي صحيح نيست؛ زيرا در جملات فارسي، فعل ربطيِ «استن» يا شناسه افعال ديگرِ غير ربطي، چنين ارتباطي را ايجاد ميكند. در بسياري از جملات اسميّه كه به گفته و توجيهِ نحويان، رابطِ ميان مبتدا و خبر محذوف، مقدَّر يا مُضمر است ــ مانندِ آياتِ: هذا رَبِّي(انعام / 76)؛ هُمْ فيها خالِدُونَ(يونس / 26)؛ اَنَّهُم لايُؤْمِنُونَ(يونس / 33)؛ وهِيَ تَجْري بِهِمْ(هود / 42) ــ يادآوري اين نكته ضروري نيست، زيرا تقريبا هيچ مترجمي در برگردان آن جملات، از خود رابطي در ترجمه نميافزايد. ليكن به جز اين مواردِ اتّفاقي، كمتر مترجمي در حذف اين روابط كوشيده است، چرا كه غالبا اين گونه روابط را نوعي تأكيد يا تكرار مجدد مبتدا تلقي كردهاند.شايعترين رابطي كه شايسته توجه و تذكار است، اسم اشاره «اولئك» در خبرِ «الَّذينَ» است.9 اسلوبي همچون: وَالَّذِينَ كَفَرُوا وكَذَّبُوا بِاياتِنَا اُولئكَ اَصْحَابُ النَّارِ (بقره / 39) در زبان قرآن كريم بسيار تكرار ميشود و حذف «اولئك» در ترجمه اين اسلوب، بياشكال و بلكه مناسبتر است: «آنان كه كافر شوند و آيات ما را دروغ انگارند، دوزخياند». فهرستي از موارد مشابه چنين است: بقره، 82، 121، 159، 161، 174؛ آل عمران، 77؛ نساء، 151، 152؛ مائده، 10، 86؛ اعراف، 36، 42، 157؛ انفال، 72، 74؛ يونس، 7، 8؛ رعد، 25؛ ابراهيم، 3؛ انبياء، 101؛ حج، 51، 57؛ نور، 63؛ فرقان، 34؛ عنكبوت، 23، 52؛ احزاب، 57؛ سبأ، 5، 38؛ حجرات، 3؛ حديد، 19؛ مجادله، 20؛ تغابن، 10. وجه اشتراك غالب اين آيات اين است كه در آنها، پس از «اولئك» يك جمله اسميّه و يا يك اسم آمده است. به عكسِ اين آيات، غالبا در مواردي كه خبرِ «الذّينَ»، جملهاي فعليّه است، نيازي به «رابط» [: اولئك] نبوده و از آن استفاده نشده است، چرا كه در خودِ اين جملات فعليّه، همواره ضمير رابطي يافت ميشود. مواردي از اين آيات چنين است: الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَوا لاَيَقُوموُنَ اِلاّ(بقره / 275) و آياتِ آل عمران، 10، 90، 91، 116، 155، 176؛ نساء، 10، 56، 57، 76، 122، 137، 167، 168؛ انعام، 20، 49، 92، 114، 120؛ اعراف، 40، 147، 152، 182، 198، 206؛ يونس، 9، 69؛ نحل، 20، 41، 88، 104، 116؛ اسراء، 107؛ مريم، 96؛ حج، 73؛ نور، 23؛ نمل، 4؛ عنكبوت، 7، 9، 17، 47، 58، 69؛ فاطر، 13، 29؛ مؤمن، 7، 10، 60، 70؛ فصلت، 30، 38، 40؛ محمد، 1، 2، 8، 12، 17، 32، 34؛ طور، 21؛ نجم، 27؛ مجادله، 5؛ حشر، 10، 11؛ مطففين، 29.مترجمان معاصر، به عكس گذشتگان، گاه اين رابط را حذف ميكنند؛ ليكن اين شيوه را در همه جا به كار نميبرند. براي مثال تنها يك نمونه از ترجمه مرحوم پاينده ميآوريم: اِنَّ الَّذينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَي اُولئكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ(انبياء / 101) «و كسانيكه درباره آنها از جانب ما نيكي بقلم رفته از جهنم دور شوند». مترجم در اين جا «اولئك» را ترجمه نكرده است، اما في المثل در آيه وَالَّذِينَ سَعَوا في ايَاتِنَا مُعَاجِزِينَ اولئكَ اَصْحَابُ الْجَحِيمِ(حج / 51) آن را ترجمه كرده است: «و كسانيكه كوشيدهاند از آيات ما گريزان باشند، آنها اهل جهنّمند».يك اسلوب ديگر كه در آن جا نيز «اولئك» نقش رابط دارد و بنا بر اين در ترجمه فارسي قابل حذف است اين است: بَلي مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَاَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأولئَك اَصْحَابُ النَّارِ(بقره / 81). اين جمله از يك نگاه، جملهاي شرطي است: «مَنْ» كلمه شرط است و بر سر جمله جواب، «فاء» درآمده است. از سوي ديگر عبارت «مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَاَحاطَتْ به خَطِيئَتُهُ» يك عبارت موصولي است و مجموع آن، نهاد يا مبتداي جمله است. خبرِ اين جمله در واقع «اَصْحابُ النَّار» است و در اين ميان «اولئك» عامل ارتباطِ اين مبتدا و خبر است. بنا بر توضيحي كه در بند 5 از همين نوشتار آوردهايم، كار كردِ «فاء» نيز روشن است. نمونههاي ديگري از اين دست چنين است: وَمَنْ عادَ فَاولئكَ اَصْحابُ النَّارِ(بقره / 275) و آيات بقره، 121، 217، 229؛ آل عمران، 82، 94؛ نساء، 69، 124؛ مائده، 44، 45، 47؛ اعراف، 8، 9، 178؛ توبه، 23؛ اسراء، 19، 71؛ مؤمنون، 7، 102، 103؛ نور، 52، 55؛ غافر، 40؛ حجرات، 11؛ حشر، 9؛ ممتحنه، 9؛ منافقون، 9؛ تغابن، 16؛ معارج، 31؛ جن، 14. در اين موارد نيز حذف رابط (اولئك) در ترجمه فارسي مناسب است.نكته قابل توجه در باره اين الگو آن است كه هر گاه جواب شرطِ «مَنْ» فعل ماضي يا مضارع باشد، اين فعل حتما ــ همانند خود فعل شرط ــ به صيغه مفرد خواهد بود، مانند: وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ باِلايمَانِ فَقَدْ ضَلَّ(بقره / 108)؛ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ(بقره / 231) و آيات آل عمران، 144، 161؛ نساء، 48، 80، 112، 116، 119، 136؛ مائده، 12؛ كهف، 110؛ طه، 82، 112، 123؛ فرقان، 68؛ لقمان، 20؛ احزاب، 36، 71؛ طلاق، 1؛ جن، 13؛ زلزال، 7، 8. امّا وقتي بر سر اين جواب شرط، «اولئك» بيايد، اين افعال به صيغه جمع خواهند بود، مانند: فَمَنْ اَسْلَمَ فَأُولئكَ تَحَرَّوا رَشَدا(جن / 14)؛ وَمَنْ عَمِلَ صالحا مِنْ ذَكَرٍ اَو اُنْثي وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئك يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ(غافر / 40).10 . اِنَّ در مقام تأكيد. زبان عربي در مقايسه با زبان فارسي، زباني پرتأكيد است. جملات زبان عربي به گونههاي متفاوت مؤكَّد ميشوند. برخي از موارد تأكيد بنا به رأي اديبان و نحويان عرب از اين قرار است: اِنّ، اَنَّ، لامِ «ابتدائيت»، ضمير فصل، ضمير شأن، قد، لقد، نون تأكيد ثقيله و خفيفه، اِنْ مخففه از ثقيله، انواع مختلف قسم، جمله اسميّه و تكرار. ويژگي تأكيدي برخي از اين ادوات، مشهودتر از پارهاي ديگر است.اين پديده كه در زبان عربي بسياري از جملات با گونههاي مختلف تأكيد، بيان ميشوند(اما در پارهاي از زبانها مثلاً در انگليسي، الفاظ احتمال و ترديد بسيار بيشتر از مؤكّدات رواج دارند)، بيش از هر چيز به فرهنگ و روح ملّت عرب مرتبط است. زبان از جهات بسياري، آينه فرهنگ و شيوه انديشه يك قوم است. از اين روست كه ميبينيم استفاده از صفت عالي در زبان عربيِ صدر اسلام بسيار متداول بوده است: در آيات و روايات اسلامي، مجموعهاي عظيم از اوصافي چون شرّ الدّوابّ، شرّ الاخوان و خيرالنّاس معرفي شدهاند، حال آن كه منطقا فقط يك نفر ميتواند شرّ الدّوابّ باشد.10 اين گونه سخن گفتن از آن رو كه نماينده فرهنگ و انديشه يك قوم است، دروغ به شمار نميآيد.شايد به همان دليلِ بالا، امروز كه اندكي از روحيه سخت و متصلّب عربهاي صدر اسلام كاسته شده است، پارهاي از الگوهاي تأكيد مانند قسم + لَ·· + فعل مضارع + نون تأكيد ثقيله، در زبان عربي بسيار نادر است. تأكيدات ديگر نيز به همين نسبت كاهش زيادي داشتهاند.11نميتوان پديده تأكيد را در جملات قرآني ــ كه نه در عصر حاضر، بلكه چهارده قرن پيش نازل شده است ــ كم اهميّت نُمود. امّا پسنديده است كه در ترجمه فارسيِ همه آنچه كه در عربي، لفظ و يا الگوي تأكيد به شمار ميآيد، الگوي واحدي به كار نبريم و در همهجا كلمات فارسيِ مؤكِّد برنسازيم.يك نارسايي بزرگ در ترجمههاي فارسي قرآن كريم، برگردان كلمه «اِنَّ» است. بر خلاف تصوري كه غالب نحويان و نحو دوستان از «اِنَّ» دارند، اين حرف همواره به معناي تأكيد در كلام عرب به كار نميرود. به جز تأكيد، گاه اِنَّ حرف ربط است؛ گاه علاوه بر ربط، معناي تعليل را ميرساند؛ و گاه نيز پيش درآمدي است براي آغاز كلام.12 از ميان تأكيد، تعليل و ربط، كمترين كاربرد از آنِ تأكيد است. حتي در قرآن كريم نيز استفاده از معناي ربط و تعليل بسيار بيشتر از تأكيد است. در موضع تأكيد نيز، ميزان تأكيد اِنَّ، نسبت به ادوات ديگر بسيار اندك و ناچيز است كه ميتوان آن را ترجمه نكرد.عربهاي امروز و بيش از آنان، عربهاي ديروز در بيان بسياري از جملات ساده خود اِنَّ به كار بردهاند. گاه بيآن كه به كمترين تأكيدي نياز باشد، ميگويند: «اِنَّ هذا جِدارٌ»، و نادرست است كه ما در ترجمه آن بگوييم: «بدرستي كه اين ديوار است». حتي گاه في المثل ميگويند: «اِنَّهُ لَرُبَّما اَخوك»، و باز هم صحيح نيست اگر ترجمه كنيم: «به يقين او چه بسا برادرِ توست». آوردنِ اِنَّ در كنار كلمات ترديد و عدم قطعيّت چون قد [با فعل مضارع]، رُبَّما و همزه استفهام13 نشان ميدهد كه يگانه معناي اساسيِ اِنَّ، تأكيد و تحقيق نيست.نحو شناسان قديم بنا به علاقه خود در قالببندي و تقسيمات نحوي شعري سرودهاند كه سخت مشهور است: اِنَّ واَنَّ للتّأكيد والتّحقيق. عجيب آن است كه اين دو حرف را در حكم تأكيد، مشترك دانستهاند، حال آن كه به زحمت ميتوان ــ و شايد اساسا نتوان ــ مثالي يافت كه در آن، اَنَّ به معناي تأكيد مضمون جمله به كار رفته باشد. اَنَّ همواره14 براي ربط جمله به كار ميرود و بهترين معادل فارسيِ آن، «كه» و «اين كه» است. «به تأويل مصدر بردن» نيز بيان ديگري است از رابط بودن اَنَّ.اِنَّ نيز در موارد بسياري فقط ربط دهنده دو جمله است. اگر در دو جمله جدا بگوييم: «عليٌ جالِسٌ» و «قالَهُ زيدٌ»، جملاتي صحيح بر زبان راندهايم؛ اما اگر در يك جمله بگوييم: قال زيدٌ عليٌّ جالِسٌ، گويي در ميان جمله رابطي را وانهادهايم. صحيح آن است كه: قال زيدٌ اِنَّ عليّا جالسٌ. در بيشتر جملات نقل قول مستقيم كه در قرآن با مشتقات «قول» به كار رفته است، در ابتداي جمله منقول اِنَّ آمده است كه نميتوان آنها را تأكيدي بر مضمون جمله منقول شمرد. مثلاً اگر به جاي جمله: قالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ(بقره / 69) گفته ميشد: «قال هويقول هي بقرة صفراء»، يا به جاي: قالَ نُوحٌ رَبِّ اِنَّهُمْ عَصَوْني(نوح/ 21) گفته ميشد: «قال نُوحٌ ربِّ هُمْ عَصَوْني»، جملات از نگاه بياني نقصاني مييافتند و يا بالمرّه نادرست ميگشتند. در اين موارد، اِنَّ براي ربط و پيوند اين دو بخش از جمله آمده است و همان جايگاه و وظيفهاي را دارد كه اَنَّ في المثل در جملات: وَاعْلَمُوا اَنَّ فِيكُمْ رَسُول اللّهِ(حجرات/ 7) وشَهِدُوا عَلَي اَنْفُسِهِمْ اَنَّهُمْ كانُوا كافرين(انعام / 130). در قرآن كريم، پس از مشتقّات مادّه «قول» (فعل ماضي، مضارع و امر و مصدرِ قول) نزديك به 205 بار كلمه اِنَّ به كار رفته است كه كاركرد اِنَّ در جملگي آنها، ربط است.15ربطي بودنِ اِنَّ در ترجمههاي فارسيِ نخست نيز مشهود است. يك نمونه روشنِ آن ترجمه تفسير طبري است كه در آن استفاده از «كه» بسيار بيشتر از «بدرستي كه» است.16 در اين جا ترجمه دو آيه قرآن كريم را از ترجمههاي فارسي در سدههاي مختلف ميآوريم تا تفاوت زبان مترجمانِ آنها در برجسته كردن مفهوم تأكيد در اِنَّ روشنتر شود.17سوره طه، آيه 15 اِنَّ السَّاعةَ آتِيَةٌترجمه تفسير طبري، ج 4 / 987(قرن چهارم) كه رستخيز آمدني است.تفسيري بر عشري از قرآن مجيد، ص 103 (قرن پنجم؟) بدان كه قيامت آمدني است.تفسير قرآن مجيد(كمبريج)، ج 1 / 49(اوايل قرن پنجم) هر آينه كه قيامت... آمدنيست.ترجمه قرآن موزه پارس، ص 13(قرن پنجم؟) حقّا كه رستخيز آمدني ست.ترجمه و قصههاي قرآن، ج 2 / 618(قرن پنجم) بدرستي كه قيامتي آينده است.قرآن كريم با ترجمه نوبت اوّل از كشف الاسرار، ص 213(قرن ششم) رستاخيز آمدني است.تفسير ابوالفتوح رازي: رَوح الجنان و روُح الجنان،ج7/445(قرنششم) بتحقيق رستخيز آينده است.ترجمه قرآن، نسخه مورخ 556 هجري، ص 301 (قرن ششم) بدرستيكه قيامت بودني است.مواهب عليه يا تفسير حسيني، ج 3 / 46 (قرن نهم) بدرستي كه ساعت رستخيز آينده است.قرآن كريم، ترجمه عبدالمحمد آيتي، ص 314(قرن پانزدهم) قيامت آمدني است.سوره طه، آيه 47 فَقُولا اِنّا رَسُولا رَبِّكَترجمه تفسير طبري، ج 4 / 989 بگوييد ما هر دو رسولايم از خداي تو.تفسيري بر عشري از قرآن مجيد، ص 114 بگوييد كه ما فريشتگان رسولان خداونديم.نسخه كمبريج، ج 1 / 58 پس گوييد مرورا ما هر دو فرستادگان خداوند تويم.نسخه موزه پارس، ص 16 گفتند فرعون را ما دو رسوليم از خداي تو.ترجمه و قصههاي قرآن، ج 2 / 620 گوييد او را كه ما دو فرستادگان خداي توئيم.نوبت اوّل كشف الاسرار، ص 214 گوييد ما فرستادگان خداي توايم.تفسير ابوالفتوح رازي، ج 7 / 456 پس بگوئيد بتحقيق ما دو فرستاده پروردگار تو.نسخه مورخ 556 هجري، ص 303 بگوئيد كه ماايم پيغامبران خداوند تو.مواهب عليه، ج 3 / 54 پس بگوييد ما دو فرستاده پروردگار توئيم.ترجمه قرآن آيتي، ص 315 و گوييد ما رسولان پروردگار توايم.در برخي موارد، اِنَّ علاوه بر ربط، در جايگاه تعليل نيز نشسته است. از قضا معادلِ پيشنهاديِ آن در فارسي، يعني حرف «كه»، علاوه بر ربط بودن ميتواند معناي تعليل را نيز افاده كند. البته ميتوان در آياتي كه تعليل بسيار برجسته است، از «چرا كه» و «زيرا» استفاده كرد، مانند ترجمه آقاي فولادوند از آيات 19 و 20 سوره كهف: وَلايُشْعِرَنَّ بِكُمْ اَحَدا اِنَّهُمْ اِنْ يَظْهَروُا عَلَيْكُم يَرْجُمُوكُمْ «هيچ كس را از [حال] شما آگاه نگرداند چرا كه اگر آنان بر شما دستيابند، سنگسارتان ميكنند».در اين جا به چند آيه كه در آنها اِنّ در اصل معناي تعليل دارد و نه تأكيد، اشاره ميكنيم: لاتُسْرِفُوا اِنَّهُ لايُحِبُّ المُسْرِفِينَ(اعراف / 31)؛ صَلِّ عَلَيْهِمْ اِنَّ صَلوتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ(توبه / 103)؛ يا اَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ اِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الأمينُ(قصص / 26) و آيات يوسف، 53، 79، 87، 88؛ اسراء، 30، 31، 32، 33، 34، 36، 37؛ مريم، 44، 47؛ نور، 62؛ نمل، 56؛ قصص، 34، 76، 77؛ ممتحنه، 12.1. ابن هشام انصاري، مغني اللبيب عن كتب الاعاريب، با تحقيق مازن مبارك و ديگران، ج 1، ص 312.
2. في المثل نگاه كنيد به لغت نامه دهخدا، ج 2، صص 2270-2272، ذيل واژه «اگر». در ميان انبوهي مثال شرطي كه از نظم و نثر متنوّع فارسي گرد آمده است، هيچ جا در جوابِ شرط «اگر»، «پس» نيامده است. همچنين نگاه كنيد به همان، ج 4، صص 4879-4882، واژه «پس».
3. مغني اللبيب، ج 1، ص 219.
4. البته در 5 آيه از قرآن كريم نيز در جوابِ «لو» فعل ماضي مثبت بدون لامِ جواب به كار رفته است كه عبارتند از: لَوْ نَشاءُ اَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ(اعراف / 100)؛ لَوْ شِئْتَ اَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَاِيَّايَ(اعراف / 155)؛ لَوْيَشاءُ اللّهُ اَطْعَمَهُ(يس / 47)؛ لَوْنَشَاءُ جَعَلْناه اُجَاجا(واقعه / 70)؛ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافا خَافُوا عَلَيْهِمْ(نساء / 9)
5. برخي نحويان مانند ابن مالك اين قاعده را عامّ و ضروري نميدانند. ر. ك. جلال الدين سيوطي: البهجة المرضية في شرح الفية ابن مالك، مبحث عطف از توابع.
6. مانند آيات بقره، 133؛ مائده، 96، 111؛ اعراف، 151؛ هود، 48، 66؛ يوسف، 6، 38؛ ابراهيم، 41؛ كهف، 5؛ طه، 88، 117؛ انبياء، 67؛ مؤمنون، 22؛ شعراء، 26؛ نمل، 19، 47؛ قصص، 81؛ لقمان، 14؛ احزاب، 7؛ صافات، 113، 126؛ ص، 85؛ غافر، 80؛ فصلت، 11؛ شوري، 3؛ زخرف، 44؛ دخان، 8؛ احقاف، 15؛ حشر، 2، 10؛ ممتحنه، 4؛ نوح، 28؛ نازعات، 33؛ عبس، 32.
7. موارد حذفِ عائد در قرآن كريم، شايع تر از آوردن عائد است.
8. ضمير رابط در جمله خبر، گاه مفعولِ يك فعل مستقل است و حذف آن از ترجمه، سبب نقص كلام ميشود. به همين دليل در جملهاي مانند: وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا(عنكبوت / 69) نميتوان ضميرِ «هُم» را حذف كرد.
9. نگاه كنيد به مغني اللبيب، ج2، ص 649 [باب چهارم].
10. نمونه را بنگريد به غرر الحكم و درر الكلم: اَعْقلُ النّاس اَطْوَعُهم للّه سُبْحانَهُ(ج 2، ص 428)؛ اَعْقَلُ النّاسِ مَنْ اَطاعَ الْعُقَلاءَ(ج 2، ص 374)؛ اَعْقَلُ النّاسِ اَنْظَرُهُمْ فيِ الْعَواقِب(ج 2، ص 484)؛ اَعْقَلُ النّاسِ مَنْ كانَ بِعَيْبه بَصِيرا(ج 2، ص 445)؛ اَعْقَلُ النّاسِ مَنْ لايَتَجَاوز الصُّمْتَ في عُقُوبَةِ الجُهَّالِ(ج 2، ص 465). هيچ يك از اين جملات و موارد فراوان ديگر از اين دست، به معناي آن نيست كه مثلاً «عاقلترين انسان كسي است كه...». حتي اگر اَعْقَل النّاس، تنها در يك جمله معرفي شده و جملات مشابه يا معارضِ آن صادر نشده باشد،
11. يك نمونه ديگر، اسلوبِ «قسم + اِنّ + لام ابتدائيت» است. تفاوت در به كارگيري اين ساختار در خودِ آيات قرآن نيز قابل توجه است. بيش از بيست و سه مورد از اين الگو در قرآن كريم آمده است كه تنها سه مثال آنِ از آيات مدني است (بقره، 145؛ مائده، 53؛ توبه، 56). از اين رو شايد بتوان گفت تفاوتِ نوعِ تأكيد نيز يكي از وجوه تمايز آيات در مرحله قبل از هجرت و مرحله بعد از آن است. ساير آيات اينها هستند: اعراف، 21، 90؛ يونس، 53؛ يوسف، 95؛ ابراهيم، 7؛ حجر، 72؛ مؤمنون، 34؛ شعراء، 44؛ يس، 3؛ ذاريات، 8
12. «علي وردي ميگويد: من اِنَّ را گاه در ابتداي سخنم به كار ميبرم و علت آن را هم نميدانم ولي در هر حال قصد تأكيد ندارم. نك: اسطورة الادب الرفيع، بغداد، 1957م، ص 168». به نقل از آذرتاش آذرنوش، تاريخ ترجمه از عربي به فارسي (از آغاز تا عصر صفوي). 1. ترجمههاي قرآني.(چاپ اوّل، انتشارات سروش، 1375)، ص 44.
13. مانند آياتِ يوسف، 9؛ شعراء، 41؛ اسراء، 49.
14. به جز موارد بسيار اندكي كه برخي عرب زبانان، اَنَّ را به معناي لَعلَّ به كار بردهاند. ر. ك. مغني اللبيب، ج 1، ص 60 و 331، ذيل آيه وَما يُشْعِرُكُمْ اَنَّها اذا جاءَتْ لايُؤْمِنُونَ (انعام / 109).
15. ر. ك. عبدالرحمن المطردي، اساليب التوكيد في القرآن الكريم. (طرابلس ليبي، الدار الجماهيرية للنشر والتوزيع والاعلان، 1986م)، صص 148 ـ 154.
16. نگاه كنيد به توضيحات آقاي آذرتاش آذرنوش در تاريخ ترجمه از عربي به فارسي (از آغاز تا عصر صفوي) 1. ترجمههاي قرآني. صص 44 ـ 45.
17. اين دو جدول با كمي تغيير از كتاب آقاي آذرتاش آذرنوش (همان، صص 272 ـ 273) گرفته شده است.