در اسلام فرايضي هست كه به عهده اجتماع است و همه مردم بهگونهاي تعييني يا كفايي مسئول انجام و اجراي آن هستند اما اينكه ضرورتا از راه انتخاب، آن فرايض محقق خواهد شد پذيرفته نيست بلكه واجبات اجتماعي مذكور در قرآن و سنت، هر كدام نظام خاصي دارد كه در چهارچوب آن نظام تحقق مييابد؛ نظام جنگ و جهاد، امر به معروف و نهي از منكر، اجراي حدود و احكام و امثال آن، كه عموما در رأس آن نظامات، حاكم شرع يا ولي يا اوليالامر يا امام يا فقيه يا تعبيري از اين قبيل قرار دارد. در خود آن نظامات چگونگي ارتباط با رهبر جامعه پيشبيني شده است به عنوان مثال جنگ در اسلام انواع و اقسامي دارد و مسئوليت جنگهاي سازمانيافته و آزاديبخش و يا دفاع گسترده از حوزه اسلام و مسلمين مستقيما متوجه امام يا ولي فقيه است.
استخلاف، استعمار و توريث الهي
به رغم صحت و درستي هر سه عنوان، هيچكدام دليل صحت انتخاب رهبر توسط بشر نميشود به اين دليل كه گرچه انسان، خليفه خدا در زمين و وارث او و مأمور به آباداني زمين است، خود خداوند متعال از آغاز آفرينش وي تا پايان حيات، موضوع رهبري و امامت و ولايت بر او را در قالب اديان و در دين خاتم به صورتي جامع پيشبيني و اعلام، و اين مسأله را براي او حل كرده است. پيامبر را خود مشخص، و به مقام امامت نصب كرده و امامان بعد از او را با اسم و خصوصيات توسط پيامبرش معين نموده و فقهاي زمان غيبت را نيز با توصيف، تعيين وصفي، و به اين مقام نصب كرده است. بنابر اين به رغم اينكه مفاد مفاهيم سهگانه از امّهات معارف قرآني است، مثبِت حق انتخاب رهبري براي مردم نيست. آري در چهارچوب قوانين ديني، انسانها از اختيارات و آزاديهاي گستردهاي برخوردارند و همه راههاي مشروع تحقق خلافت الهي و وراثت زمين براي آنان باز است بلكه تعيين و نصب امام و رهبر و هادي به منظور تحقق همين خلافت و وراثت مذكور در آيات است.23
احاديث
در مورد احاديث مأثور از ائمه (عليهمالسلام) كه در بعضي موارد به ظاهر با انتخاب رهبر در اسلام موافقت دارد علاوه بر ضعف بعضي اسناد:اولاً: معارض با ساير احاديث متواتر در باب انتصاب است.ثانيا: خود اين احاديث به قرينه داخلي (عبارات قبل يا بعد از آن) خلاف اين نتيجهگيري است.ثالثا: از همه مهمتر اينگونه سخنان استدلال به چيزي است كه مورد قبول خصم هم هست؛ مثلاً حضرت امير ميفرمايد اگر ميگوييد خليفه را مردم بايد انتخاب كنند مرا نيز مردم انتخاب كردهاند و انتخاب من برخلاف انتخاب خلفاي قبل نه از روي عجله و شتاب بود و نه مخفيانه و پنهاني و نه توسط گروه اندكي از مردم انجام شده است. همه اين سخنان براي تسليم دشمن و مجادله با او براساس منطق خود اوست و هرگز بيان ديدگاه ائمه (عليهمالسلام) در اين مورد نيست لذا با اينگونه احاديث نيز صحت انتخاب رهبري اثبات نميشود.
بيعت
ماهيت بيعت، ايجاد و انشا نيست بلكه اظهار و اقرار و اعتراف به امري است كه واقع شده است. مفهوم بيعت تنجز و قطعيّت يافتن و تمام شدن امري است.بيعتهاي واقعشده قبل و بعد از اسلام نيز همه اينگونه بوده است. بيعت در قرآن نيز به همين معناست بويژه در باب حكومت به معني اظهار فرمانبري و اطاعت و اعلان تبعيت است و به معني بهوجودآورنده ولايت يا حق نيست.مردمي كه با پيامبر (صلياللّهعليهوآله) بيعت كردند او را به پيامبري برنگزيدند بلكه نسبت به پيامبري او اظهار پذيرش و فرمانبري و وفاداري كردند. بيعت حضرت امير (عليهالسلام) نيز اخذ و استظهار تولي و پذيرش ولايت وي بود و او براساس بيعت مردم به مقام امامت نرسيد. امام زمان (عج) نيز با بيعت مردم، اصل ولايت خود را به دست نميآورد بلكه بيعت به مفهوم اظهار وفاداري مردم به آن حضرت (عليهالسلام) خواهد بود. از اين رو بحث بيعت در اسلام نيز دليل صحت انتخاب رهبر نميگردد.
نكات
علاوه بر نقد و رد دلايل صاحبان ديدگاه انتخابي، سه نكته لازم به ذكر است:نكته اوّلروح ديدگاه انتخابي به تفكّر اهل سنت برميگردد. از آغاز اسلام تا كنون در مورد رهبري و امامت دو ديدگاه كاملاً متمايز از يكديگر بوده كه يكي متعلق به اماميه و آن همان ديدگاه انتصابي است و ديگري ديدگاه انتخابي كه تقريبا مورد اتفاق همه اهل سنت است. ماوردي ميگويد:الامامة تنعقد من وجهين: احدهما اختيار اهل الحل و العقد و الثاني بعهد الامام من قبل24 يعني امامت به دو طريق شكل مي گيرد: يكي با انتخاب اهل حل و عقد و ديگر با انتخاب امام قبلي.اجماع مورد استناد اهل سنت در سقيفه ،استخلاف عمر توسط ابوبكر و شوراي 6 نفره عمر همگي، انتخاب توسط خليفه قبلي يا گروهي از مسلمين بوده است.