روابط اخلاقى و اجتماعى مسلمانان با غيرمسلمانان از ديدگاه قرآن
مقدّمه
ارتباط گسترده بين كشورها و ملتها از ويژگى دنياى امروز است، و به همين روى، كشورهاى اسلامى و مسلمانان نيز از داشتن رابطه با كشورهاى بيگانه و ملتهاى غيرمسلمان گريزى ندارند. در عين حال، در اين ارتباط علاوه بر حفظ منافع ملّى، پاىبندى به اصول ارزشى و دستورات دينى، كه قرآن كريم و روايات بيان مىكند، بسيار ضرورى است. يكى از اين اصول(1) «اصل نفى سلطه كافران بر مسلمانان» (نفى سبيل) است كه بر تمام اصول ديگر حاكميت دارد. اين اصل برگرفته از سخن خداوند متعال است كه مىفرمايد: (وَ لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً)؛ (نساء: 14) و خداوند هرگز بر [زيان [مؤمنان براى كافران راه [تسلطى] قرار نداده است. «سبيل» در نظر لغتدانان به معناى طريق و راه،(2) و كلمه «على» به معناى قدرت بر تصرف يا به معناى ضرر است. با توجه به «لن» نافيه كه دلالت بر نفى ابد مىكند(3) و نكره آمدن «سبيل» كه نكره در سياق نفى بوده و مفيد عموم است،(4) از اين آيه استفاده مىشود كه خداوند متعال هرگز براى كافران نسبت به اهل ايمان راه تسلط باز نگذاشته و باز نخواهد گذاشت.(5) طبق اين آيه شريفه تمام روابط بايد بر اساس اين اصل، برنامهريزى و كنترل شود و ارتباط ميان مسلمانان و كافران نبايد به گونهاى باشد كه ذلّت جامعه اسلامى از آن استشمام شود. بنابراين، از هر نوع ارتباطى كه جامعه اسلامى را به جامعه كفر وابسته كند بايد دورى شود. در اين نوشتار براى پرهيز از تطويل بحث، تنها برخى از روابط اخلاقى و اجتماعى بررسى مىگردند: 1. رعايت عدالت در برخوردها
قرآن كريم، هدف از فرو فرستادن كتابهاى آسمانى و آمدن پيامبران را فراهم كردن زمينه اجراى قسط و عدالت در جامعه مىداند(6) و بدون محدود كردن اجراى قسط و عدل به مورد خاصى، از مؤمنان مىخواهد آن را در همه زمينهها رعايت كنند.(7) پيامبر گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله نيز همانند پيامبران ديگر به اجراى عدالت در همه امور مأمور بود.(8) خداوند متعال در مورد داورى به عدالت در ميان كافران به آن حضرت مىفرمايد: «فَإِن جَآؤُوكَ فَاحْكُم بَيْنَهُم أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيْئا وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»(مائده: 42)؛ اگر [كافران [نزد تو آمدند [يا] ميان آنان داورى كن يا از ايشان روى برتاب و اگر از آنان روى برتابى هرگز زيانى به تو نخواهند رسانيد و اگر داورى مىكنى پس به عدالت در ميانشان حكم كن كه خداوند دادگران را دوست مىدارد. آيه ديگرى، از مؤمنان مىخواهد كه حتى با دشمنان خويش، به عدالت رفتار كنند و به آنان هشدار مىدهد مبادا دشمنى آنان شما را به گناه و ترك عدالت وادار كند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.»(مائده: 8) بنابراين، رفتار عادلانه در مورد دشمن نيز مطلوب بوده و كفر كافر، مانع اجراى عدالت درباره وى نمىشود.(9) از آنچه گذشت اين نتيجه به دست مىآيد كه همانگونه كه رعايت قسط و عدل با مسلمانان مطلوب خداوند متعال است، رعايت آن با غير مسلمانان نيز مطلوب خداوند و وظيفه حاكم اسلامى و همه مسلمانان مىباشد. بنابراين، ما مأمور به اجراى عدالت با همه افراد و در تمام حالات هستيم.(10) شايان ذكر است كه عدالت و رعايت آن در برخوردها اختصاص به كافران غيرحربى(11) ندارد و شامل كافران حربى(12) نيز مىشود. 2. نيكى كردن به پيمانداران
با توجه به اينكه قرآن كريم، انفاق در آسانى و سختى، فرو خوردن خشم، گذشت از مردم، و احترام به پدر و مادر را از مصاديق احسان مىشمارد(13) روشن مىشود كه احسان به معناى پاسخ دادن كار خير با خير بيشتر از آن و كار شرّ به شرِّ كمتر از آن است. بر اساس آيات قرآن، همانگونه كه احسان به مسلمانان مطلوب آفريدگار جهانيان است، احسان به غيرمسلمان غيرحربى نيز مطلوب خداوند مىباشد. تا جايى كه در آيات شريفه، به صله رحم به صورت مطلق تأكيد شده است(14) و در خصوص پدر و مادر مشرك كه سعى در مشرك نمودن فرزند خويش دارند، سفارش به برخورد نيكو و پسنديده نموده، مىفرمايد: «وَإِن جَاهَدَاكَ عَلى أَن تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفا» (لقمان: 15)؛ و اگر تو را وادارند تا در باره چيزى كه تو را بدان دانشى نيست به من شركورزى، از آنان فرمان مبر ولى در دنيا به خوبى با آنان معاشرت كن. به تصريح قرآن كريم، احسان شامل غير مسلمان حربى نمىشود: «لاَ يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَ ظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ»(ممتحنه: 8 و 9)؛ خدا شما را از كسانى كه در [كار [دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند باز نمىدارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد؛ زيرا خدا دادگران را دوست مىدارد. فقط خدا شما را از دوستى با كسانى باز مىدارد كه در [كار [دين با شما جنگ كرده و شما را از خانههايتان بيرون رانده و در بيرونراندنتان با يكديگر همپشتى كردهاند. از سياق آيات و ويژگىهايى كه در اين دو آيه آمده روشن مىشود كه منظور از كسانى كه با مسلمانان نجنگيده و آنان را از ديارشان بيرون نكردهاند، كافرانى هستند كه با پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و مسلمانان بر ترك جنگ، بيرون نراندن مسلمانان و كمك نكردن دشمن بر ضرر مسلمانان عهد و پيمان بسته بودند، همانگونه كه بيشتر مفسّران مراد از اين افراد را كافران معاهد دانستهاند.(15) بر اساس آيه، همانند احسان به مستمندان جامعه اسلامى، احسان به مستمندان جوامع غير مسلمان نيز مورد رضايت خداوند است. براى مثال، اگر غير مسلمانان، كه با مسلمانان معاهده و پيمان دارند، دچار قحطى و خشكسالى يا سيل و زلزله و مانند آن شوند، مسلمانان بايد به افراد آن جامعه كمك كنند. 3. امانتدارى و پاىبندى به عهد و پيمان
به دليل آنكه شكستن پيمان نوعى مكر و حيله است و موجب پايمال شدن حقوق افراد مىشود، عقل انسانى، پاىبندى به عهد و پيمان را ضرورى و لازم مىبيند. از اينرو، قرآن كريم، التزام به عهد را امرى ضرورى دانسته و در آيات فراوانى با عبارتهاى مختلف بر وفاى به عهد و پيمان در همه مصاديق آن تأكيد و به تمام معنا درباره آن سختگيرى كرده و پيمانشكنان را نكوهش نموده و به آنان وعده عذاب سخت داده است.(16) در مقابل، از كسانى كه به عهد خويش وفا كنند تمجيد كرده است و در پارهاى از آيات، پاىبند بودن به عهد و پيمان در برابر خالق و خلق از ويژگى مؤمنان و نمازگزاران شمرده شده، گويى از ايمان سرچشمه گرفته و خيانت در آن از نقص يا فقدان ايمان است: «وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ.» (مؤمنون: 8 / معارج: 32) آيات ديگرى، مسلمانان را بر التزام به قراردادها و پيمانهاى خود با غير مسلمانان حتى اگر طرف قرارداد مشركان باشند، فرمان مىدهد و از همگان مىخواهد كه به اين نوع از قراردادها پاىبند باشند؛ از جمله مىفرمايد: «إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئا وَلَمْ يُظَاهِرُواْ عَلَيْكُمْ أَحَدا فَأَتِمّواْ إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ»(توبه: 4)؛ اگر آن مشركانى كه با آنان پيمان بستهايد و چيزى از [تعهدات خود نسبت به [شما فروگذار نكرده و كسى را بر ضد شما پشتيبانى ننمودهاند، پس پيمان اينان را تا [پايان [مدتشان تمام كنيد؛ چرا كه خدا پرهيزگاران را دوست دارد. خداوند متعال در آيات نخستين سوره توبه، كه پس از فتح مكه نازل شد، بيزارى خويش و رسولش را نسبت به مشركان اعلام نموده و امان را از آنان برداشته و مسلمانان را موظف مىكند سرزمين مكه را از پليدى شرك پاك سازند. قرآن كريم در اين آيه خون همه مشركان را هدر دانسته، مىفرمايد: «بَرَاءةٌ مِّنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ..»؛ [اين آيات [اعلام بيزارى [و عدم تعهد [است از طرف خدا و پيامبرش نسبت به آن مشركانى كه با ايشان پيمان بستهايد. و در آيه چهارم، مشركانى را كه با مسلمانان عهدى داشته و آن را نقض نكردهاند از حكم ياد شده استثنا مىكند و به مسلمانان فرمان مىدهد كه بر سر پيمان خود با آنان باشند. «لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئا» يعنى عهد را به طور مستقيم و با كشتار مسلمانان نشكسته باشند و «وَلَمْ يُظَاهِرُواْ عَلَيْكُمْ أَحَدا» يعنى به صورت غير مستقيم و با يارى دشمنان مسلمانان بر ضد آنان عهد خويش را نشكسته باشند.(17) بنابراين، التزام به قراردادهاى بينالمللى مورد تأكيد قرآن است تا جايى كه به مسلمانان دستور مىدهد اگر طرف قرارداد مشركان باشند تا زمانى كه آنها به عهد خود استقامت مىورزند شما هم استقامت كنيد و از تقواى الهى خارج نشويد: «إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُواْ لَكُمْ فَاسْتَقِيمُواْ لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ» (توبه: 7)؛ مگر با كسانى كه كنار مسجدالحرام پيمان بستهايد، پس تا با شما [بر سر عهد] پايدارند با آنان پايدار باشيد؛ زيرا خدا پرهيزگاران را دوست مىدارد. بنابراين، قرآن كريم هر نوع عهد و پيمان و قرارداد(18) را ـ فردى يا گروهى با مسلمانان يا غير مسلمانان، به ضرر يا نفع فرد باشد ـ واجب مىداند و تنها موردى كه پاىبندى به عهد و پيمان را ضرورى نمىداند موردى است كه طرف مقابل پيمانشكنى كرده باشد.(19) 4. جدال احسن با اهل كتاب هنگام دعوت به توحيد و اسلام
اسلام به رعايت ادب و دورى جستن از عناد و لجبازى و بىعفتى در سخن گفتن هنگام دعوت نمودن اهل كتاب به توحيد و اسلام عنايت خاص دارد و از مؤمنان مىخواهد با آنان جز به نيكوترين روش مجادله نكنند: «وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِى أُنزِلَ إِلَيْنَا وَأُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُكُمْ وَاحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون»(عنكبوت: 46)؛ و با اهل كتاب جز به [شيوهاى] كه بهتر است مجادله مكنيد مگر [با[ كسانى از آنان كه ستم كردهاند و بگوييد به آنچه به سوى ما نازل شده و [آنچه] به سوى شما نازل گرديده ايمان آورديم و خداى ما و خداى شما يكى است و ما تسليم اوييم. خداى سبحان در آيه پيش از اين آيه به رسول اكرم صلىاللهعليهوآله فرمان مىدهد تا از راه تلاوت آيات قرآن انسانها را به راه خدا و توحيد دعوت نمايد. خداوند در اين آيه به چگونگى دعوت اهل كتاب اشاره نموده و از پيامبرش مىخواهد كه با اهل كتاب جز به بهترين نوع مجادله سخن نگويد. از ديد مفسّران، مراد از جدال احسن(20) يا بهترين روش مناظره، روشى است كه در آن از سخنى كه طرف مقابل را به دشمنى بيشتر و لجبازى وامىدارد، دورى شود و از بىعفتى در سخن و توهين به مقدسات طرف مقابل پرهيز گردد و هر دو طرف خواهان روشن شدن حق باشند.(21) آيه در ادامه، به قرينه سياق، گروهى را از حكم جدال احسن در گفتوگو استثنا مىكند، اينان گروه معاند از اهل كتابند كه نرمى و مهربانى در سخن و يا استفاده از برهان هنگام گفتوگو در آنها اثرى ندارد: «إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ.»اين آيه تأييد ديگرى است بر اين مطلب كه احسان و نيكى شامل غير مسلمان حربى نمىشود. 5. دوستى نكردن با غير مسلمانان
دوستى و مهربانى با همنوعان از ويژگىهايى است كه در وجود انسان به وديعت نهاده شده است؛ چرا كه انسان اجتماعى آفريده شده و به تنهايى قادر به برآوردن نيازمندىهاى خويش نيست. بنابراين، نيازهاى مادى و معنوى انسان، وى را به ايجاد رابطه با افراد و محبت به آنان بر مىانگيزد. گرچه ميل به دوستيابى، فطرى انسان است، ولى اين ميل بايد با هدف آفرينش انسان همسو باشد و در اين قالب جريان يابد. به دليل آنكه دوست مىتواند تأثيرات قابل توجهى در روحيّه فرد بگذارد، دين مبين اسلام سفارش فراوانى بر دقت در انتخاب دوست و پرهيز از دوستىهايى كه ممكن است در انسان اثر منفى بگذارد مىنمايد. از اينرو، خداوند سبحان در آيات بسيارى به عدم دوستى مسلمانان با كافران و مشركان سفارش مىكند؛ مانند: «لاَّ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ»(آل عمران: 28)؛ مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان به دوستى بگيرند. با توجه به قيد «من دون المؤمنين» كه در اين آيه و برخى ديگر از آيات نهىكننده از دوستى كافران آمده است(22) روشن مىشود كه هر نوع دوستى با كافران كه جاى دوستى با مؤمنان را بگيرد، مصداق دوستى نهى شده در آيات است. بر اساس آيات، دوستى دو نوع است: موالات قلبى و موالات عملى. 1. موالات قلبى:
اگر ايمان در قلب فرد مسلمان رسوخ نكرده باشد و يا دل مريض باشد، به انگيزههاى گوناگون دوستى كافران را در دل مىگيرد. از اينرو، خداوند متعال پس از نهى از دوستى با كافران، مىفرمايد: «قُلْ إِن تُخْفُواْ مَا فِى صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَيَعْلَمُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَمَا فِى الاَرْضِ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»(آل عمران: 29)؛ بگو اگر آنچه در سينههاى شماست نهان داريد يا آشكارش كنيد خدا آن را مىداند و [نيز [آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است مىداند و خداوند بر هر چيزى تواناست. در آيه ديگر مىفرمايد: «تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ»(ممتحنه: 1)؛ [شما] پنهانى با آنان رابطه دوستى برقرار مىكنيد، در حالى كه من به آنچه پنهان داشتيد و آنچه آشكار نموديد داناترم و هر كس از شما چنين كند قطعا از راه درست منحرف گرديده است.2. موالات عملى:
اين نوع دوستى بدترين نوع دوستى با كافران است و در قالبها و شكلهاى مختلف و با انگيزههاى گوناگون ممكن است ظهور پيدا كند كه در اينجا، به يك نمونه آن اشاره مىگردد: در آيه 52 مائده پس از نهى از دوستى با كافران مىفرمايد: «فَتَرَى الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ»؛ از اينرو، كسانى را كه در دلشان بيمارى ـ شك و نفاق ـ است مىبينى كه در [دوستى] آنان مىشتابند، مىگويند: مىترسيم كه ما را رويداد بدى رسد. «دائره» به معناى خط محيط است و به حادثه و بلايى كه در دنيا مىگردد و به انسان مىرسد اطلاق مىشود.(23) بنابراين، يكى از انگيزههاى دوست شدن با آنان، پناهنده شدن به آنان و يارى جستن از آنان در گرفتارىها و حوادث ناگوار است.6. همراز نگرفتن از كافران
خداوند متعال در آيه 118 آل عمران مىفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً...»؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از غير خودتان همراز مگيريد، كه در كار شما از هيچ تباهى فروگذار نكنند ... . واژه «بطانة» مقابل «ظهارة» به معناى آستر لباس است.(24) مفرد، جمع، مذكر و مؤنث اين واژه يكى است. اين واژه به صورت استعاره به فردى كه از باطن و راز درونى آدمى آگاه باشد، اطلاق مىشود.(25) مراد از «مِن دُونِكُمْ»يعنى من دون المؤمنين. واژه «خبال» در لغت به معناى تباهى و فساد است و جمله «لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً» به اين معنا است كه در تباهى و فساد نسبت به شما كوتاهى نمىكنند. اين جمله علت نهى از همراز گرفتن غير مسلمان است. جمله «لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً» نكره در سياق نفى بوده و مفيد عموم مىباشد. در اين آيه، خداوند سبحان مؤمنان را از اختلاط با كافران، در اين اندازه كه آنها را از خواص خويش به حساب بياورند، نهى فرموده است و دليل اين نهى را كوتاهى نكردن آنان از هيچ شرّ و فسادى نسبت به مؤمنان، بيان داشته است.(26) با توجه به اطلاق آيه، و قيد «مِن دُونِكُمْ» و دليلى كه در ذيل آيه آمده است، همراز گرفتن از كافران (فرد، جمع و دولت) بر مسلمانان جايز نيست. 7. پيروى نكردن از كافران
قرآن كريم در آيات متعدد(27) مسلمانان را از پيروى كافران برحذر مىدارد. اين آيات دو گونهاند: الف. آياتى كه از پيروى كافران به صورت مطلق نهى مىكند؛ مانند: «فَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَادا كَبِيرا» (فرقان: 52)؛ پس از كافران اطاعت مكن، و با [الهام گرفتن از [قرآن با آنان به جهادى بزرگ بپرداز. ب. آياتى كه به يكى از موارد و مصاديق اطاعت در امور شرعى اشاره كرده و برحذر مىدارد؛ مانند: «وَلاَ تَأْكُلُواْ مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ»(انعام: 121)؛ و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخوريد؛ چرا كه آن قطعا نافرمانى است و در حقيقت، شيطانها به دوستان خود وسوسه مىكنند تا با شما ستيزه نمايند و اگر اطاعتشان كنيد قطعا شما هم مشركيد. بر اساس اين آيه، خداوند متعال خوردن گوشت ميته را حرام كرده است، با توجه به اين كه حرمت و حليت گوشت ميته از احكام شرعى است و اگر مسلمانان از مشركان در خوردن گوشت ميته اطاعت نمايند، در امر شرعى از آنان اطاعت نمودهاند و مانند ايشان مشرك خواهند شد.(28) 8. نرمى و سازش نكردن با كافران
«وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ» (قلم: 9)؛ دوست دارند كه نرمى كنى تا نرمى نمايند. واژه «ادهان» از ماده «دهن» به معناى روغن است. «ادهان» و «تدهين» به معناى روغن مالى، كنايه از نرمى، مدارا و روى خوش نشان دادن است.(29) مراد از آن در اينجا، سستى در امر دين و كنار آمدن با كافران است، چنانكه مفسّران يادآور شدهاند كافران به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله پيشنهاد كرده بودند كه از تعرّض به خدايان ايشان كوتاه بيايد و آنها را از شرك و بتپرستى نهى نكند و احيانا با آنان موافقت نمايد و آنها نيز در مقابل به پرودگار حضرت متعرض نشوند.(30) آيه ديگرى كه از پيشنهاد كافران به آن حضرت در كنار آمدن در امر دين پرده برمىدارد(31) آيات 73ـ75 سوره اسراء است كه مىفرمايد: «وَإِن كَادُواْ لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذا لاَّتَّخَذُوكَ خَلِيلاً وَ لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئا قَلِيلاً إِذا لَّأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرا»؛ و چيزى نمانده بود كه تو را از آنچه به سوى تو وحى كردهايم گمراه كنند تا غير از آن را بر ما ببندى و در آن صورت تو را به دوستى خود بگيرند و اگر تو را استوار نمىداشتيم قطعا نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى. در آن صورت حتما تو را دو برابر [در [زندگى و دو برابر [پس از [مرگ [عذاب [مىچشانيديم، آنگاه در برابر ما براى خود ياورى نمىيافتى. 9. يارى نكردن كافران بر ضد مسلمانان
با توجه به اينكه آيات نهى از دوستى كافران، اطلاق دارند و مقيّد به مورد خاصى نشدهاند و نيز وقتى پناهنده شدن به آنان، همراز گرفتن از آنان، اطاعت از آنان، و نرمى و سازش با آنان جايز نشده، به طريق اولى يارى آنان به ضرر مسلمانان نيز جايز نخواهد بود. يارى رساندن به كافران دو صورت دارد: الف. مسلمان زير پرچم كافران قرار گرفته و با مسلمانان وارد جنگ شود. ب. در حال كراهت و بىميلى آنان را بر عليه مسلمانان يارى كند.(32) 10. فروتن نبودن در برابر كافران
از آيات قرآن به روشنى استفاده مىشود كه مؤمنان در مقابل يكديگر فروتن و مهربان و بر كافران سختگير و سرفرازند؛ چنانكه فرمود: «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُم»(فتح: 29)؛ محمّد فرستاده خداست، و كسانى كه با اويند، بر كافران سختگير و در ميان خود مهربانند. و نيز فرمود: «... فَسَوْفَ يَأْتِى اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِين...»(مائده: 54)؛ به زودى خدا گروهى را مىآورد كه آنان را دوست مىدارد و آنان او را دوست دارند. [اينان] با مؤمنان، فروتن، بر كافران سخت و گردن فرازند. بنابراين، فروتنى و خوارى در برابر كافران جايز نيست. 11. شركت نكردن در محافل كافران
خداوند متعال درباره ويژگى بندگان رحمان مىفرمايد: «وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاما»(فرقان: 72)؛ و آنان كه در مجالس باطل حضور نيابند و چون بر بيهوده و ناپسند بگذرند با بزرگوارى بگذرند. مفسّران دو احتمال تفسيرى براى اين آيه بيان داشتهاند: 1. واژه «الزور» به معناى لهو و باطل بوده و «شهادت» به معناى حاضر شدن است و معناى آيه اين است كه بندگان رحمان در مجالس لهو و باطل حضور نمىيابند. 2. واژه «الزور» به معناى دروغ و «شهادت» به معناى گواهى دادن است و «الزور» مفعول مطلق براى «لايشهدون» است و تقدير آيه چنين است: «لايشهدون شهادة الزور.» بنابراين احتمال، آنچه در آيه ويژگى بندگان رحمان شمرده شده، گواهى دروغ ندادن است.(33) احتمال نخست به واقع نزديكتر است؛ زيرا اولاً، در روايات فراوانى «زور» به مجالس اهل لهو مانند مجلس غنا تفسير شده است؛(34) ثانيا، بر اساس اين احتمال، «الزور» مفعولٌبه است و نياز به تقدير ندارد، در حالى كه بنابر احتمال دوم كلمه شهاده در تقدير گرفته مىشود؛ ثالثا، ذيل آيه مؤيّد احتمال نخست است؛ چرا كه مرور بر لغو به معناى گذر كردن بر اهل لغو است در حالى كه آنان سرگرم لغو باشند و براساس اين جمله، بندگان رحمان وقتى به اهل لغو، كه سرگرم لغو هستند، مىگذرند از آنان روى مىگردانند و با آنان اختلاط نمىكنند. بنابراين، يكى از ويژگىهاى بندگان رحمان اين است كه در مجالس باطل حضور نمىيابند و يكى از مصاديق آن، محافل باطل كافران است.(35) 12. استغفار نكردن براى كافران
استغفار مؤمن بر كافر، به هر انگيزه و هدفى باشد، در آيات قرآن امرى ناپسند شمرده شده است: «مَا كَانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَن يَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُواْ أُوْلِى قُرْبَى مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ»(توبه: 113)؛ پيامبر و كسانى را كه ايمان آوردهاند نسزد كه براى مشركان، هرچند خويشاوند باشند، آمرزش بخواهند پس از آنكه برايشان روشن شد كه آنها اهل دوزخند. بر اساس اين آيه، شايسته نيست كه پيامبر صلىاللهعليهوآله و مؤمنان براى مشركان از خداوند طلب آمرزش نمايند، هرچند مشرك از خويشاوندان و نزديكان استغفاركننده باشد. آيه ديگر ضمن بيان اسوه و سرمشق بودن حضرت ابراهيم عليهالسلام براى موحّدان، اسوه بودن آن حضرت در استغفار بر سرپرستش را استثنا مىكند.(36) گرچه بر اساس آيه 114 توبه، استغفار ابراهيم عليهالسلام نه به دليل دوستى آن حضرت نسبت به سرپرستش، بلكه به سبب دادن وعده به وى بود تا شايد از شرك توبه كند و به خداى يگانه ايمان آورد، بدين روى، وقتى كه سرپرستش به حال شرك مرد و آن حضرت فهميد كه وى دشمن خداست، از وى بيزارى جست.(37) آيه ديگرى از نماز خواندن بر مردههاى منافقان كه كافر باطنىاند نهى مىفرمايد: «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدا وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُواْ وَهُمْ فَاسِقُونَ» (توبه: 84) و [اى پيامبر [هرگز بر مردهاى از آنان نماز مگزار و بر سر قبرش نايست؛ چرا كه آنان به خدا و پيامبر او كافر شدند و در حال فسق مردهاند. علت نهى از نماز گزاردن بر آنان و نايستادن بر قبر منافق، مرگ با حالت كفر به خدا و رسول بيان شده است و اين علت در مورد كافران ظهور بيشترى دارد؛ زيرا آنها كفر خود را ابراز نيز كردهاند. بنابراين، استغفار بر مرده كافر به هيچ عنوان جايز نمىباشد. از اين آيات برمىآيد كه كسى كه با حال كفر مىميرد ديگر راهى به سوى نجات ندارد و آمرزشخواهى براى او لغو و بىنتيجه است. 13. دشنام ندادن و ناسزا نگفتن به غير مسلمانان
يكى از مسائل اخلاقى در ارتباط با غير مسلمانان دورى جستن از دشنام و ناسزا گفتن به آنان است. قرآن مىفرمايد: «وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوا بِغَيْرِ عِلْمٍ»(انعام 108)؛ و آنهايى را كه جز خدا را مىخوانند دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى [و] به نادانى خدا را دشنام خواهند داد. فطرت انسان اقتضا مىكند از آنچه در نزد او مقدس است دفاع كند و با كسانى كه به حريم مقدس وى تجاوز مىكنند به مقابله برخيزد. از اينرو، در اين آيه به مسلمانان دستور مىدهد كه مبادا به مشركان و كفار و آنچه در نزد آنان مقدس است، دشنام دهيد؛ چرا كه مشركان نيز در مقام دفاع برآمده و حريم مقدس خداى متعال را مورد هتك قرار مىدهند كه اگر چنين شود خود مؤمنان باعث هتك حرمت و جسارت به مقام كبريايى خداوند شدهاند.(38) در جاى ديگر پس از بيان كسانى كه بايد مورد احسان واقع شوند، مىفرمايد: «وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنا.»(بقره: 83) بنابر نظر علامه طباطبائى، اين جمله كنايه از خوشرفتارى و حسن معاشرت با مردم است(39) و با توجه به تعبير «ناس» روشن مىشود كه مسلمانان مأمور به حسن معاشرت با همه مردم، اعمّ از مؤمن و كافر هستند. كمترين مطلبى كه از اين آيه استفاده مىشود اين است كه مسلمانان مأمور به گفتار حسن با همه مردم هستند. بنابراين، دشنام دادن و ناسزا گفتن به كافران جايز نمىباشد. 14. منع فساد در روى زمين و لزوم احترام به خون انسانها
ممنوع بودن فساد، خونريزى و كارهايى از اين قبيل، از امور فطرى بوده و از طبيعت و سرشت پاك انسانى سرچشمه مىگيرد و به دليل آنكه دين اسلام موافق با فطرت و عقل سليم است، با تباهى و نسلكشى به شدت برخورد مىكند،(40) تا جايى كه آيات شريفه به تبهكاران وعده عذاب داده و اعلام مىدارد كه آنان از رحمت خداوند به دور هستند(41) و خداوند تباهى و تبهكاران را دوست ندارد.(42) فسادكارى ويژگى سختترين دشمنان الهى، منافقان و اسرافكاران است.(43) خداوند تازيانه عذاب را بر فرعونيان به سبب تبهكاريشان فرود آورد و عذاب كافران نيز به دليل همين كارشان افزوده خواهد شد.(44) و از سوى ديگر، اسلام با مصاديق فساد و تبهكارى، از جمله آدمكشى و نيز زنده به گور كردن دختران، به شدت مبارزه نموده و آدمكشى بناحق را به مثابه كشتار همه مردم مىداند.(45) از آيات ياد شده و آيات ديگر به خوبى اصل ياد شده استفاده مىشود. در ذيل به بيان يك نمونه از هركدام بسنده مىكنيم: منع فساد در روى زمين: «وَلاَ تُفْسِدُواْ فِى الاَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفا وَطَمَعا إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الُْمحْسِنِين» (اعراف: 56)؛ و در زمين پس از اصلاح آن فساد مكنيد و با بيم و اميد او را بخوانيد كه رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است. حرمت كشتار بناحق انسانها: «وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون»(انعام: 151)؛(46) و نفسى را كه خدا حرام گردانيده جز بحق مكشيد. اينهاست كه [خدا] شما را به [انجام دادن] آن سفارش كرده است باشد كه بينديشد. بر اساس اين اصل بود كه وقتى در اسلام حكم جهاد وضع شد، شرايط و قيدهايى معين گرديد تا با جنگهايى كه به هدف طمع در اموال مردم يا منافع ملى ملتها و يا اهداف ديگر صورت مىپذيرد فرق داشته باشد و منجر به فساد و ويرانى نباشد. 15. استفاده از طعام و ذبايح غيرمسلمانان
آيا طعام و غذاى كفار براى مسلمانان حلال است يا نه؟ در صورت مثبت بودن جواب، آيا طعام شامل ذبايح نيز مىشود يا مراد از آن فقط حبوبات است؟ پيش از ورود به بحث يادآورى اين نكته لازم است كه از ديدگاه همه دانشمندان اسلامى، ذبايح مشركان حرام است؛(47) چرا كه بر اساس شرايطى كه در شرع مقدس آمده، انجام نمىشود. و درباره طعام آنان نيز هيچ آيهاى وارد نشده است. امّا درباره ذبايح اهل كتاب اكثر فقهاى اهل سنت، به حلال بودن آنها و اكثر فقهاى شيعه به حرمت آنها حكم دادهاند.(48) با توجه به اختلافى كه در زمينه ذبايح اهل كتاب وجود دارد، پرسشى كه ما بايد دنبال پاسخ آن از قرآن كريم باشيم، حلال بودن يا نبودن طعام و ذبايح اهل كتاب است. البته در ضمن بحث به طعام مشركان نيز اشاره خواهد شد. تنها آيهاى كه به روشنى درباره طعام اهل كتاب سخن مىگويد، آيه 5 مائده است كه مىفرمايد: «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلُّ لَّهُمْ ...»؛ امروز چيزهاى پاكيزه براى شما حلال شده و طعام كسانى كه اهل كتابند براى شما حلال و طعام شما براى آنان حلال است. با نگاه نخست به آيه ممكن است چنين قضاوت شود كه همانگونه كه هر نوع غذاى مسلمانان بر اهل كتاب حلال است، غذاهاى آنان نيز بر مسلمانان حلال است؛ چرا كه كلمه «طعام» در آيه به صورت مطلق به كار رفته است و هيچ نوع قيدى ندارد. ولى با توجه به اينكه ممكن است آيه ديگر يا روايتى اين آيه را مقيّد كند، لازم است به دقت تمام احتمالات مطرح در مورد آيه را بررسى كنيم. اين احتمالات عبارتند از:(49) 1. همه انواع غذاها اعم از غير گوشتى و گوشتى (تذكيهپذير و تذكيهناپذير)؛ 2. غذاهاى غير گوشتى و گوشتى قابل تذكيه، مانند گوسفند؛(50) 3. حبوباتى مانند گندم و لوبيا؛ 4. حبوبات و غذاهاى پخته كه از گوشت ذبيحه خود آنان تهيه نشده باشد. واژه «طعام» در كتابهاى لغوى مشهور عرب به معناى «ما يؤكل»، «هو المأكول» و اسم جامع «لكل ما يؤكل» يعنى هر چيزى كه خورده شود، آمده است.(51) البته برخى گفتهاند: اهل حجاز وقتى واژه طعام را به صورت مطلق و بدون قيد به كار مىبرند دانه گندم را اراده مىكنند.(52) ولى اين مطلب با آيات قرآن كه به لغت حجاز نازل شده است، سازگار نيست؛ زيرا قرآن در بيشتر موارد اين واژه را به مطق معناى خوردنى مانند آب و هر نوع غذايى به كار مىبرد.(53) بنابراين، وقتى اين واژه بدون هيچ قرينهاى بر اراده معنايى خاص استعمال شده، طبق قاعده بايد به همين معناى رايج در قرآن حمل شود كه همان مفهوم عام غذا و خوردنى است. گرچه واژه طعام بر اساس معناى لغوى و بيشتر كاربردهاى قرآنى بر همه انواع غذاها، اعم از غير گوشتى و گوشتى، قابل حمل است، اما با توجه به روايات(54) و آيات ديگر اين اطلاق مقيّد شده و شامل گوشت تذكيهناپذير (مانند خوك) و تذكيهپذير (مانند گوسفند) نمىشود. علت اينكه «َطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ»شامل گوشت خوك نمىشود اين است كه علاوه بر اينكه طعام در آيه بر اساس روايات، شامل ذبايح اهل كتاب نمىشود، آمدن جمله «وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ»پس از «الطَّيِّبَاتُ» از نوع ذكر خاص بعد از عام است، بنابراين، طعام اهل كتاب بايد مصداقى از طيّبات باشد و حال آنكه در آيات ديگر(55) از جمله در دو آيه پيش از اين آيه، گوشت خوك، فسق، پليد و گناه ناميده شده است و به روشنى حرمت آن بيان شده است: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ ...»(مائده: 3)؛ بر شما حرام شده است مردار و خون و گوشتخوك و آنچه به نام غير خدا كشته شده باشد. و امّا علت اينكه «َطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ»شامل آنچه تذكيهپذير است مانند گوسفند، نمىشود اين است كه علاوه بر اينكه طعام در آيه بر اساس روايات شامل ذبيحه اهل كتاب نمىشود، تذكيه و ذبح حيوانات قابل تذكيه توسط اهل كتاب شرايط ذبح شرعى را ندارد؛ از جمله نام خدا را بر آن نمىبرند و آيه 121 سوره انعام نيز به اين مطلب تأكيد دارد: «وَلاَ تَأْكُلُواْ مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ»؛ و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است مخوريد؛ چرا كه آن قطعا نافرمانى است و در حقيقت شيطانها به دوستان خود وسوسه مىكنند تا با شما ستيزه نمايند و اگر اطاعتشان كنيد قطعا شما هم مشركيد. بنابراين، هر آنچه كه اسم خدا بر آن برده نشود فسق بوده و تناول كردن آن ناروا مىباشد.(56) علاوه بر آن، خوردن از گوشت چنين حيوانى بر اساس آيه 120 انعام گناه محسوب مىشود: «وَذَرُواْ ظَاهِرَ الاِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الاِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُواْ يَقْتَرِفُونَ.»گرچه مضمون آيه مطلق است و از تمامى گناهان ظاهرى و باطنى نهى مىكند، ولى سياق آيات قبل و بعد(57) نشان مىدهد كه مقصود از «الاِثْمِ» همان خوردن از گوشت حيوانى است كه موقع ذبح اسم خدا بر آن برده نشده است. ناگفته نماند كه بر اساس آيات تنها در صورتى حرمت ذبايح اهل كتاب ثابت است كه هنگام ذبح نام خدا را نبرند، اما پيش از اين گفته شد كه روايات به صورت مطلق ذبايح اهل كتاب را حرام اعلام مىدارند. به نظر مىرسد مراد از طعام در آيه مورد بحث وجه چهارم از احتمالات است و آنچه از اهل كتاب بر مسلمانان حلال شمرده شده است انواع غذاهاى پخته شده به دست اهل كتاب است؛ البته در صورتى كه غذاى آنان از گوشت ذبيحه خود آنان تهيه نشده باشد و يقين به نجاست عرضى (نجس شدن با مانند شراب يا آبجو و مانند آنها) نداشته باشيم. بنابراين، هم غذا شدن با اهل كتاب و ميهمان شدن نزد آنان و ميهمان كردن آنها كه پيش از نزول آيه بر مسلمانان ممنوع بود، حلال شمرده شده است.(58) و اين مطلب را با دقت در مفهوم دو جمله «وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَّهُمْ»مىتوان فهميد؛ چرا كه مفاد «وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَّهُمْ» اين نيست كه فقط حبوبات مسلمانان براى اهلكتاب حلال است، و غذاهاى پخته مسلمانان براى آنان حرام است، بلكه مقصود از طعام در اين جمله، مفهوم عام آن است. وحدت سياق هر دو قسمت اقتضامىكند كه واژه طعام در هر دو فراز، در يك مفهوم بهكار برده شوند، چنانكه علامه طباطبائى مىنويسد: «حليت طعام در آيه شامل غذايى است كه از گوشت حيوان غير قابل تذكيه مانند خوك و قابل تذكيه مانند گوسفند تهيه نشده باشد.»(59) بنابراين، گرچه «طعام» مفهوم وسيعى در كتب لغت دارد، اما آياتى كه گوشت خوك را حرام معرفى كرده و نيز آيات و رواياتى كه از حرمت گوشتى كه موقع ذبح، نام خدا بر آن برده نشده، مقيد معناى طعام در اين آيه است و آن را به غذاهاى ديگرى همچون غذاى پخته، حبوبات، نان و غيره محدود مىكند.(60) 1ـ اصول ديگر عبارتند از: اصل وجوب دعوت به توحيد، اصل تأليف قلوب، اصل نفى اجبار در پذيرش دين، اصل مقابله به مثل و... 2ـ ر.ك: احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغه / احمدبن محمد الفيومى، مصباح المنير / راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن. 3ـ ر.ك: [جامع المقدمات [محمدبن عبدالغنى اردبيلى، شرحالنموزج، ص 581. 4ـ ر.ك: رشيد رضا، تفسير القرآن الحكيم، (المنار)، ج 5 ص 466. 5ـ ر.ك: سيد محمدكاظم مصطفوى، القواعد، ص 299. 6ـ «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.» (حديد: 57) 7ـ نساء: 3، 58، 127، 135 / انعام: 152 / بقره: 282 / مائده: 8 و 95 / حجرات: 9 / يونس: 47، 54، ممتحنه: 8، نحل: 90. 8ـ «وَأُمِرْتُ لاِءَعْدِلَ بَيْنَكُمُ» (شورى: 15)، «قُلْ أَمَرَ رَبِّى بِالْقِسْطِ.» (اعراف: 29) 9ـ ر.ك: محمدبن احمد الانصارى القرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 6، ص 109 و 110 / سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 5، ص 254 / فضل بن حسن طبرسى، مجمعالبيان، ج 2، ص 168. 10ـ آياتى از قرآن كريم كه در آن ستمگران و ظالمان مورد نكوهش واقع شدند، مؤيّد اين اصل مىباشند. مانند: انعام: 21، 47 / فرقان: 37. 11ـ واژه غير حربى در مقابل حربى، به كافرانى گفته مىشود كه در حال حاضر در جنگ نظامى با مسلمانان نباشند و در عمل (مانند: محاصره اقتصادى مسلمانان و كمك به دشمنان اسلام) يا در لفظ (مانند: تهديد مسلمانان به جنگ) نسبت به مسلمانان اعلام جنگ نكرده باشند و به نوعى با مسلمانان عهد و پيمانى داشته و يا در اعتزال و بىطرفى به سر ببرند. 12ـ حربى به كافرى گفته مىشود كه يا سرجنگ با مسلمانان دارد يا منتسب به قومى است كه در محاربه با مسلمانان است، فرقى نمىكند كه محاربه بالفعل باشد، يعنى در حال جنگ باشند يا جنگشان منتظرالوقوع باشد. 13ـ آل عمران: 134 / مائده 13 / اسراء: 23 / احقاف: 15. بر اساس آيات، كسانى كه به ترتيب اهميت و نزديكى به انسان بايد بايد مورد برّ و احسان واقع شوند عبارتند از: پدر و مادر، خويشان، يتيمان، تهيدستان، همسايه نزديك و همسايه دور و يار همنشين؛ چنانكه مىفرمايد: «وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانا وَبِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِى الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالجَنبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ.» (نساء: 36) از موارد ياد شده به مورد نخست تأكيد زيادى در آيات اختصاص يافته است. (بقره: 83، 180، 215 / انعام: 151 / اسراء: 23 / احقاف: 15.) 14ـ نساء: 1 / بقره: 27 / رعد: 21. 15ـ فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 5، ص 272 / سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 19، ص 268 / ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 24، ص 29 و 31 / محمد بن احمد انصارى قرطبى، پيشين، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1416، ج 18، ص 59 / دكتر وهبة زهيلى، التفسير المنير فى العقيده و الشريعه و المنهج، بيروت، دارالفكر، 1418، ج 27، ص 135 / محمدبن على بن محمد شوكانى، فتح القدير، دارالكلم الطيب، بيروت، 1419، چ دوم، ج 5، ص 254 / فخرالدين محمدبن عمر رازى، مفاتيح الغيب، (التفسير الكبير)، ج 29، ص 303. 16ـ نحل: 91/ انعام: 152/ بقره: 177/ رعد: 20/ احزاب: 15 / مائده: 1 / اسراء: 34) 17ـ سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 9، ص 154 / محمود بن عمر زمخشرى، الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل، ج 2، ص 246 / عبدالله ابى عمر بن محمد، بيضاوى، انوار التنزيل و اسرار التأويل، ج 2، ص 168 / محمد بن عبدالله (ابن عربى)، احكام القرآن، ج 2، ص 456. 18ـ مانند عقد مهادنه و صلح، عقد ذمه، عقد امان، عقد تحكيم (عقد العهد على حكم الامام)، قرارداد ارضى (نوعى صلح بر روى زمين)، عقود معيّن مالى؛ مانند: عقد تجارت، شركت، اجاره، رهن و... ر.ك: عباسعلى عميدزنجانى، فقه سياسى، ص 9. 19ـ انفال: 56ـ58 / توبه: 12. 20ـ سبب مقيد شدن جدال به احسن، اين است كه جدال سه گونه است احسن، حسن، و غير حسن و گرنه مقيد شدن جدال به احسن معنايى نداشت. 21ـ ر.ك: محمد بن جرير طبرى، جامعالبيان عن تأويل آى القرآن، ج 7، ص 663 / آلوسى، روح المعانى، ج 8، ص 376 / فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 3، ص 392 / سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 12، ص 398 / يوسف قرضاوى، غير المسلمين فى المجتمع الاسلامى، چ 3، قاهره، مكتبة وهبة، 1413 ق، ص 6. در روايتى از امام حسن عسكرى عليهالسلام جدال غير احسن، به جدالى اطلاق شده است كه در حال جدال وقتى طرف مقابل مطلب باطلى را بيان مىدارد آن را با دليل و برهان خداپسند رد نكنى، بلكه يا مطلب باطل را بدون دليل انكار كنى يا مطلب حقى را كه باطلگرا براى به كرسى نشاندن حرف باطلش بدان تمسك جسته از ترس اينكه مطلب حق به نفع باطلگرا باشد انكار نمايى. و يكى از مصاديق جدال احسن در روايت، آيه 80 و 81 يس بيان شده است كه مىفرمايد: «قَالَ مَنْ يُحْيِى الْعِظَامَ وَهِىَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ.» (عبدالله بن على بن الجمعة الحويزى، نور الثقلين، ج 4، ص 162) در نتيجه، جدال احسن در روايات، به معناى برهان و استدلال است. 22ـ آل عمران: 118 / نساء: 139ـ144. 23ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن. 24ـ وجه ناميدهشدن آستر به اين نام اين است كه آستر لباس از رويه آن (ظهاره) به بدن نزديكتر است. 25ـ ر.ك: راغب اصفهانى، پيشين، / فضل بن حسن طبرسى، ج 1، ص 429. 26ـ ر.ك: فضل بن حسن طبرسى، ج 1، ص 492 / فخر رازى، تفسير كبير، ج 8، ص 209 / سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 3، ص 426 / محمدبن احمد الانصارى القرطبى، پيشين، ج 4، ص 178. 27ـ احزاب: 1، 48 / قلم: 8 / انسان: 24 / علق: 19 / عنكبوت: 8 / لقمان: 15 / آل عمران: 100ـ 149. 28ـ ر.ك: محمدبن حسن طوسى، التبيان، ج 4 ص 256 / فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 2، ص 358 / فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 2، ص 152 / محمد مشهدى قمى، كنزالدقائق و بحرالغرائب، ج 4، ص 434 / سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 7، ص 353. البته شرك داراى مراتبى است و شرك در آيه از نوع شرك اصطلاحى نيست، بلكه شرك عملى محسوب مىشود. 29ـ راغب اصفهانى، پيشين. 30ـ ر.ك: محمد بن جرير طبرى، جامعالبيان عن تأويل اى القرآن، بيروت، دارالكتب العلميه، 1420 ه.، ج 12، ص 182 / عبدالله بن محمد بيضاوى، انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيروت، مؤسسه العلمى للمطبوعات، 1410 ه.، ج 4، ص 305 / ابوجعفر محمدبن حسن طوسى، پيشين، ج 10، ص 76 / فضل بن حسن طبرسى، پيشين، / ج 5، ص 332 / سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 20، ص 29. 31ـ پيشنهاد كافران در اسباب النزول نيشابورى، ص 165 / جلالالدين سيوطى، اسباب النزول، ص 186 / فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 7 و 8، ص 525 آمده است. 32ـ عبدالله طريقى، الاستعانه بغير المسلمين فى الفقه الاسلامى، ص 70. 33ـ ر.ك: فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 4، ص 181. 34ـ عن ابى عبدالله عليهالسلام فى قوله عز و جل «لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ» قال: الغنا. (محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 6، ص 431 باب الغنا، ح 6 و ص 433، ح 13 / عبدالله بن على بن الجمعة الحويزى، پيشين، ج 4، ص 41. 35ـ ر. ك: فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 4، ص 181 / سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 15، ص 265 36ـ «قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَاءؤا مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَدا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لاِءَبِيهِ لاَءَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ» (ممتحنه: 4) واژه «اب» در تعبير قرآنى به غير پدر مانند جد و عمو نيز اطلاق مىشود، چنانكه در آيه 133 بقره به حضرت ابراهيم كه جد حضرت يعقوب بوده و اسماعيل كه عموى حضرت يعقوب عليهالسلام بوده به «اب» تعبير آورده است. از پدر و مادر حقيقى در قرآن با عنوان والدين ياد مىشود. 37ـ «وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لاِءَبِيهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لاوَّاهٌ حَلِيمٌ» (توبه: 114) 38ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 7، ص 460 ذيل آيه. 39ـ و هو كناية عن حسن المعاشرة مع الناس، كافرهم و مؤمنهم و لا ينافى حكم القتال حتى تكون آية القتال ناسخة له لان مورد القتال غير مورد المعاشرة ... (سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 1، ص 219) 40ـ بقره: 60/ هود: 85 / عنكبوت: 36 / اعراف: 56 و 85. 41ـ رعد: 25. 42ـ مائده: 64 / بقره: 205 / قصص: 77. 43ـ بقره: 204 و 205 / شعراء: 152 / بقره: 12. 44ـ فجر: 12 / نحل: 88. 45ـ انعام: 140 و 151،اسراء:31 / نساء:93/ ممتحنه:12 / تكوير: 9 / مائده: 32. 46ـ و نيز: اسراء: 33. 47ـ بهاءالدين محمدبن الحسين العاملى المعروف بالشيخ البهايى، حرمة ذبائح اهل الكتاب، تحقيق: زهير الاعرجى، چ 1، بيروت: مؤسسة الاعلى للمطبوعات، 1410 ق، ص 58. 48ـ ذهب جمهور علماء الامامية كالشيخ المفيدمحمد بن نعمان، و الشيخ ابى جعفر محمد بن الحسن الطوسى، و السيد المرتضى علم الهدى، و ابى الصلاح، و ابىحمزه، ابن ادريس و العلامه جمالالحق و الدين و المحقق و شيخنا الشهيد محمد بن مكى و سائر المتأخرين الى ان ذبائحهم محرمة لايجوز الاكل منها على حال من الاحوال سواء ذكر اسم الله عليها أم لا، و وافقهم على ذلك الحنابله. و ذهب الحنفيه و الشافعيه و المالكيه الى اباحة ذبايح اهل الكتاب و ان لم يذكروا اسم الله عليها. (بهاءالدين محمدبن الحسين العاملى المعروف بالشيخ البهايى، همان ص 58 و 59.) 49ـ ر.ك: فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 2، ص 162. 50ـ مفسّران اهل سنت اين نظر را پذيرفتهاند. ر.ك: بروسوى، تفسير روحالبيان، ج 2، ص 347 / فخر رازى، همان، ج 11، ص 146. 51ـ ر.ك: احمدبن فارس بن زكريا (ابن فارس)، معجم مقاييساللغة، تحقيق و ضبط: عبدالسلام هارون، بيروت، دارالاسلامية، 1990 م / جوهرى، صحاح اللغة؛ طريحى، مجمع البحرين؛ ابن منظور، لسان العرب؛ ابن اثير، النهايه. 52ـ احمدبن محمد الفيومى، پيشين. 53ـ بقره: 61 / آل عمران: 93 / مائده: 75 / يوسف: 37 / انبياء: 8 / فرقان: 7. 54ـ أخبرنى أبى عن فضالة بن أيوب عن سيف بن عميرة عن أبى بكر الحضرمى عن أبى عبد الله عليهالسلام قال:... قوله أُحِلَّ لَكمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ قال عنى بطعامهم الحبوب و الفاكهة غير الذبائح التى يذبحونها فإنهم لا يذكرون اسم الله على ذبائحهم، ثم قال و الله ما استحلوا ذبائحكم فكيف تستحلون ذبائحهم. (على بن ابراهيم قمى، تفسيرالقمى، ج 1، ص 162). 55ـ بقره: 173 / انعام: 145 / نحل: 115. 56ـ ر.ك: الميزان، ج 5، ذيل آيه 5 سوره مائده؛ سيد محمدعلى ايازى، تفسير القرآن المجيد المستخرج من تراث الشيخ المفيد، چ 1، قم، بوستان كتاب، 1382، ص 169 / شيخ بهايى، همان ص 63. 57ـ موضوع دو آيه قبل و آيه بعد راجع به خوردن گوشت مردار و حيوانى كه موقع ذبح، اسم خدا بر آن برده نشده مىباشد. 58ـ ناگفته نماند كه اگر اين مطلب اثبات شود اين آيه مىتواند دليلى بر طهارت ظاهرى «فقهى» اهل كتاب باشد؛ چرا كه پختن نان و غذا، معمولاً با مباشرت دست صورت مىگيرد، بخصوص در زمان نزول آيه كه با مباشرت دست بوده است. 59ـ سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 5، ص 216. 60ـ أخبرنى أبى عن فضالة بن أيوب عن سيف بن عميرة عن أبى بكر الحضرمى عن أبى عبدالله عليهالسلام قال:... قوله أُحِلَّ لَكمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ قال عنى بطعامهم الحبوب و الفاكهة غير الذبائح التى يذبحونها فإنهم لا يذكرون اسم الله على ذبائحهم، ثم قال و الله ما استحلوا ذبائحكم فكيف تستحلون ذبائحهم (على بن ابراهيم قمى، تفسيرالقمى، ج 1، ص 162.)