مرزهاي ذات صفات و افعال خداوند - مرزهای ذات، صفات و افعال خداوند (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مرزهای ذات، صفات و افعال خداوند (3) - نسخه متنی

عبدالله جوادی آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مرزهاي ذات صفات و افعال خداوند

آية الله جوادي آملي

«هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلاّ هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُوءْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِيُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَي يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ».1

او خدايي است كه معبودي جز او نيست، حاكم و مالك اصلي اوست، از هر عيب منزه است، به كسي ستم نمي‏كند، امنيّت بخش است، مراقب همه چيز است، قدرتمندي شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امري را اصلاح مي‏كند، و شايسته عظمت است؛ خداوند منزه است از آنچه شريك براي او قرار مي‏دهند!

او خداوندي است خالق، آفريننده‏اي بي‏سابقه، و صورتگري (بي‏نظير) براي او نام‏هاي نيك است؛ آن چه در آسمان ها و زمين است، تسبيح او مي‏گويند؛ و او عزيز و حكيم است!!

* * *

حديث قرب نوافل

نكته‏اي كه در اين جا بايد در پرانتز ذكر شود اين است كه يك قرب فرايضي است (كه در خلال آن خطبه‏اي كه درباره خطبه هفتم است آمده) كه انسان با آنها به جايي مي‏رسد كه لسان حق مي‏شود، رواياتي هم هست كه مرحوم صدوق در «توحيد» از حضرت امير و امثال ذلك نقل كرده است كه «انا يد الله انا جنب الله» آن مقام، بالاتر از اين مقامي است كه ما فعلاً در قرب نوافل بحث مي‏كنيم كه حق سبحانه تعالي در مقام فعل، مجاري ادراكي و تحريكي وليّ بشود. اين آغاز ولايت است آن قرب فرايض كه در همين روايات به عنوان مقام برتر ياد شده است آن است كه اين عبد صالح سالك، لسان الله و سخنگوي خدا باشد، امّا الآن سخن در اين است كه سخن‏گو خود عبد است به لسان الله، اين قرب نوافل است كه با آن قرب فرايض خيلي فرق دارد.

قرب نوافل را به عنوان حديث قدسي در جوامع روايي نقل مي‏كنند و در بيشتر جوامع روايي ما از كافي تا وسائل هست و در نوع جوامع روايي اهل سنت هم هست، طريقش متعدد است بعضي از طريق آن صحيح است و برخي موثق و امثال آن. مرحوم صاحب وسائل الشيعه ـ رضوان الله عليه ـ اين را در جلد سوم وسائل در كتاب صلوة باب 17 از ابواب «اعداد الفرايض و نوافلها» ذكر مي‏كند از مرحوم كليني هم نقل مي‏كند. روايت ششم اين باب است كه ابان ابن تغلب از امام باقر ـ عليه السلام نقل مي‏كند كه:

«في حديث» ان الله جلّ جلاله قال: ما يقرّب اليّ عبد من عبادي بشي‏ء احبّ اليّ ممّا افترضت عليه و انه ليتقرب اليّ بالنافلة حتّي احبّه»

عبد من به وسيله فرايض به من نزديك مي‏شود. قرب فرايض را اصطلاحاً بالاتر از قرب نوافل مي‏دانند، زيرا از قرب فرايض كاري ساخته است كه از قرب نوافل ساخته نيست. بعد از اين كه در صدر مسأله قرب فرايض را ذكر فرمود آن گاه فرموده: «و انّه ليتقرب اليّ بالنافلة» هر عبادتي را كه زايد بر واجب باشد مي‏گويند نافله چون نفل يعني زايد، انفال را هم به همين علت انفال گفته‏اند و در باره نوه حضرت ابراهيم و ديگران فرمود كه: ما به او يعقوب داديم و يعقوب نافله او از ما فرزند خواست ما گذشته از اين كه به او فرزند داديم نوه هم داديم نوه نافله است نوه از ما نخواست و يعقوب نافله يعني زايد بر فرض. «حتي احبّه» تا من بشوم «محبّ» و او بشود «محبوب» يعني اين بنده بشود محبوب و حق سبحانه تعالي بشود محب. «فاذا احببته» اگر من محبّ او شدم و او محبوب من شد «كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سألني اعطيته».

اگر انساني محبوب خدا شد به جايي مي‏رسد كه خدا زبان او مي‏شود. در مقابل، كساني كه شيطان را اطاعت كردند به

دركات سقوط مي‏كنند، اميرمؤمنان علي (ع) در خطبه هفتم نهج البلاغه وضع آنان را اين گونه توصيف مي‏فرمايد: «اتخذوا الشيطان لامرهم ملاكاً و اتخذهم له اشراكاً فباض و فرّخ في صدورهم و دبّ و درج في حجورهم...»

عده‏اي به سوي دركات سقوط مي‏كنند، چون انسان خوابيده‏اي هستند كه شيطان اول وارد اطراف دل آنان مي‏شود مي‏بيند كه هنوز خواب‏اند، قدري جستجو مي‏كند كه درِ دل را پيدا كند مي‏بيند خواب‏اند در را پيدا مي‏كند باز مي‏كند وارد درِ دل مي‏شود، مي‏بيند هنوز خواب اند، وقتي كه جاي امني ديد كم كم آشيانه مي‏زند و تخم گذاري مي‏كند و جوجه پروراني مي‏كند و دفعتاً كلّ دل و قلب را تصاحب مي‏كند و در آن جا تخم مي‏گذاري و آشيانه مي‏كند، وقتي كه اين محدوده را گرفت از اين به بعد مالك مي‏شود «نطق بالسنتهم نظر باعينهم» از آن به بعد هر چه اين شخص مي‏گويد كلام شيطان است و هرچه اين شخص مي‏شنود و مي‏بيند شنيدن وديدن شيطان است، شيطان با چشم او مي‏بيند و با گوش او مي‏شنود.

قرآن در باره عده‏اي فرمود: «انّ الذين اتقوا اذامسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فاذاهم مبصرون»2 آنها كه متقي و پرهيزكارند مواظب حرم دل اند، لذا تا بيگانه‏اي به لباس آشنا درآيد و بخواهد احرام ببندد و طواف كند، فوراً او را از حرم بيرون مي‏كند: «ان الذين اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان» شيطان تا بخواهد به دور كعبه دل طواف كند انسان متقي فوراً مي‏فهمد و با استعاذه او را بيرون مي‏كند: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» با همين ذكر او را رجم مي‏كند: «تذكّروا فاذاهم مبصرون». اگر بيدار و بينا نباشند شيطان مي‏آيد اين محدوده را مي‏گيرد از آن بعد شيطان است كه به زبان او حرف مي‏زند.

پس همان طوري كه در دركات اين طور داريم كه در نهج البلاغه توصيف شده و در واقع در مقام سخط و غضب خدا و فعل اضلالي اوست، در درجات هم داريم

كه موءمن به جايي مي‏رسد كه خداي سبحان چشم و گوش و زبان او مي‏شود. همه اينها در محور فعل است. اگر عبدي محبوب حق شد با فرايض و نوافل و خداي سبحان زبان او شد اين لسان الله است كه مي‏گويد: «اناالمحيي انا المميت انا الحق انا كذا انا كذا»، نه زيد، زيد نيست زيد زيد است يأكل و يمشي في الاسواق آن كه حرف مي‏زند و مي‏شنود زيد نيست، فرمود همه كارهاي ادراكي و تحريكي او را من به عهده مي‏گيرم «كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به».

(در بعضي از نسخه‏ها چون «بصر» مونث است «بصره التي يبصر بها» هم ضبط شده است )

خوب عبد صالح سالك به اينجا مي‏رسد اگر به اينجا رسيد گوينده خدا است، اين مقام مقام فعل است، همين حقي است كه «كذلك يضرب الله الحق و الباطل» نه آن حقي كه «ذلك بان الله هوالحق» آن حق جا براي احدي نمي‏گذارد اگر اشتراك لفظي حق حلّ بشود اگر صفت ذات از صفت فعل جدا بشود آن گاه معلوم مي‏شود كه چه كسي اين حرف را مي‏زند گوينده اين زيد است «بما انه ياكل‏و يمشي في الاسواق» يا «بما انّه عبد صالح محبوب لله سبحانه و تعالي و صار فعل الله فعله و سمع الله سمعه و لسان الله لسانه». اگر در جمله‏ها و يا اشعار عرفاـ از جمله در غزلي از امام خميني ـ مطلبي مي‏بينيم بايد با توجه به نكته هايي كه در فوق گفتيم آنها را بفهميم و تفسير كنيم. در مورد امام خميني ـ رضوان الله عليه ـ اين نكته رابايد بگويم كه ما بعد از معصومين ـ عليهم السلام ـ هيچ كس را به عظمت ايشان نمي‏شناسيم. البته درباره معصومان ـ عليهم السلام ـ بايد به اين نكته توجه داشت كه آنان در سطح واقعي كاملاً متفاوت با ديگران هستند در اين مورد تعبير بسيار لطيفي مرحوم صاحب جواهر دارد و مي‏فرمايد: معصومان (ع) وزراي دستگاه خلقت اند، وزراي دستگاه خلقت را با رعيت نمي‏سنجند، نمي‏توان گفت مثلاً امام خميني ـ رضوان الله عليه ـ ده درجه دارد و امام رضا ـ سلام الله عليه ـ يك ميليارد. اصلاً قابل قياس نيستند، چون در دو وادي اند، شما در مسائل هندسه هرگز نقطه را با خط نمي‏سنجيد خط را با سطح نمي‏سنجيد، سطح را با حجم نمي‏سنجيد، ممكن است دو خط را با هم بسنجيد و بگوييد اين خط يك متري است آن خط هزار متري اماهيچ گاه نقطه را با خط نمي‏سنجيد. در اين مورد هم اين گونه است كه غير معصوم را با معصوم نمي‏توان سنجيد اين‏ها دو حساب دارند. همه اين بزرگان هم كه به جايي رسيده‏اند از بركات معصومين است. از غير معصومين ـ عليهم السلام ـ كه بگذريم در سراسر ايران اين همه امام زاده هايي كه هست، در نوع اين مزارها مي‏خوانيم: «اشهد انك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكاة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت في الله حق جهاده» درباره ساير امامزاده‏ها ما شنيده‏ايم و با جان ودل قبول داريم ومي خوانيم، اما در باره امام خميني ديده‏ايم و باجان و دل مي‏خوانيم: «اشهد انك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكاة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و اطعت الله و رسوله و جاهدت في الله حق جهاده حتي اتاك اليقين» چه طور در باره اين همه امام زاده‏ها اين جمله‏ها را مي‏توان گفت اما در باره امام خميني، كه سلاله پيغمبر است و عمري را از اول تا آخر براي همين دين گذرانده نتوانيم بگوييم؟

امام زاده‏ها به بركت ائمه ـ عليهم السلام‏ـ به جايي رسيده‏اند. پس اگر مرزها مشخص بشود به تعبير مرحوم صاحب جواهر ما وزرا را با رعايا يك جا حساب نكنيم و مرز رعيّت را از وزراي دستگاه الهي جدا بكنيم هيچ مشكلي پيش نمي‏آيد، اگر مرز صفت ذات را از صفت فعل و مرز ذات و صفات ذات را از مرز فعل جدا بكنيم و فعل را ممكن بدانيم معذوري پيش نمي‏آيد.

ديدگاه شيخ بهائي و علامه مجلسي:

اين حديث از آن احاديث متقني است كه مرحوم شيخ بهايي و اساساً نوع حكماي ما در اين زمينه يا رساله مستقلي نوشته‏اند يا در عنوان كتابشان از اين حديث سخني به ميان آورده و شرح كرده‏اند. مرحوم مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب «مرآت العقول» چندين وجه براي اين حديث ذكر مي‏كند: اول اين كه مي‏فرمايد اين حديث صحيح است، و در اين باره از مرحوم شيخ بهايي نقل مي‏كند و مي‏فرمايد: قال شيخ البهايي ـ برّدالله مضجعه ـ «هذالحديث صحيح السند و هو من الاحاديث المشهورة بين الخاصة و العامة و قد رووه في صحاحهم بادني تغيير» يعني اين روايت از روايات معتبره و صحيحه‏اي است كه فريقين نقل كرده‏اند چون مربوط به معراج است. روايت‏هاي معراجي يك سبك و طعم ديگري دارد هكذا. امام باقر (ع) مي‏فرمايد در معراج به نبي گرامي اسلام (ص) گفته شده است: «ان الله تعالي قال من عادي لي ولياً فقد اذنته بالحرب و ما يتقرب اليّ عبدي بشي‏ء احبّ اليّ مماافترضت عليه». اين مي‏شود قرب فرايض و بالاتر از قرب نوافل است كه فعلاً در قرب فرايض بحث نيست.

«و ما يزال عبدي يتقرب اليّ بالنوافل حتي احبّه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصره به و يده التي يبطش بها و رجله التي يمشي بها» همه شئون اين را فعل حق اداره مي‏كند و جوداً و صفاً و فعلاً فعل حق است «ان سألني لاعطيته و ان استعاذني لاعيذنّه»

اين حديث يك ذيل هم دارد كه خدا مي‏فرمايد: من در قبض روح هيچ كسي مردّد نشدم به آن اندازه‏اي كه در قبض روح موءمن مرددم، او نمي‏خواهد بيايد، من مي‏خواهم ببرم او مي‏خواهد بماند كه بيشتر عبادت كند، بيشتر مشكلات را تحمل كند، اما من مي‏خواهم او را به سوي خود ببرم. اين ترديد از آن مقام فعل است و گرنه براي مقام ذات اقدس اله كه جا براي تردد نيست، اين ذيل هم كه مسئله تردد هست نوعاً حكما يا رساله جدا

در اين زمينه نوشته‏اند يا در كتاب‏ها بحث جداگانه‏اي در اين زمينه كرده‏اند اين سخن مرحوم شيخ بهايي است.

مرحوم مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ چندين مطلب و وصف مي‏آورد و بسياري از كلمات بزرگان را ذكر مي‏كنند تا به اين جا مي‏رسند مي‏فرمايند: حتي بعضي از عرفا نقل مي‏كنند حرف بعضي را مي‏پذيرند، بعضي را نمي‏پذيرندو ايشان براي مطالب خود مقدمه‏اي آورده كه در آن مي‏فرمايند: بعضي از صوفيه و اتجاديه و حلوليه و ملاحده تمسك كرده‏اند كه اين‏ها از باطن عبادات با خبر نيستند عقل همه عقول، استحاله اتحاد، استحاله حلول، استحاله فرورفتگي مع الممازجه را منع مي‏كند، اين همان است كه خود حكما فرمودند قلندران و صوفياني كه از دور دستي بر مسائل عقلي دارند بين مقام ذات و صفت ذات از يك طرف و مقام فعل از طرف سوم فرق نگذاشته‏اند. آن گاه وجوهي ذكر مي‏كند و اولين وجهي كه ذكر مي‏كند از مرحوم شيخ بهايي است منتهي مقداري نسبت به مرحوم شيخ بهايي كم لطفي مي‏كند و مي‏فرمايد: اين عظمتي كه مرحوم شيخ بهايي در باره اين سلسله حرف‏ها دارد صدر حرف‏هاي او ـ معاذالله ـ مداهنه است: «الاول ما ذكره شيخ البهايي ـ قدس سره ـ و ان داهن في اول كلامه». يعني شيخ بهايي در اول حرفش ملاهنه كرده است. مرحوم مجلسي به خودش اجازه مي‏دهد كه به شيخ بهايي اسناد مداهنه بدهد اما ما كه بعد از معصومين چشم اميدمان به امثال شيخ بهايي است ديگر به واقع برايمان مقدور نيست كه بگوييم شيخ بهايي ملاحظه كاري و مداهنه كاري كرده است. آن حرفي كه مرحوم شيخ بهايي دارد و مرحوم مجلسي مي‏فرمايد مداهنه است اين است كه فرمود:

«قال لاصحاب العقول في هذاالمقام كلماة سنيّة و اشارات سرّيّة و تلويحات ذوقيّة تعطر مشامّ‏الارواح» يعني صاحب دلان در شرح اين حديث، حرف هايي روح پرور دارند كه شامه انسان را معطر مي‏كند. و تحيي رميم الاشباح لا يهتدي الي معناها و لا يطلع علي مغزاها الاّ من اتعب بدنه في الرّياضيات و عنّي نفسه بالمجاهدات حتي ذاق مشربهم و عرف مطلبهم و امّا من لم يفهم تلك الرموز و لم يهتد الي هاتيك الكنوز لعكوفه علي الحظوظ الدّينيه و انهما له في اللذات البدنيه فهو عند سماع تلك الكلمات علي خطر عظيم من الترددي في غياهب الالحاد و الوقوع في مهاوي الحلول والاتحاد، تعالي الله عن ذلك علوّاً كبيراً و نحن نتكلم بما يسهل تناوله علي الافهام.

مرحوم مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ همان شعرهايي هم كه در بعضي از كتابها هست از مرحوم شيخ بهايي نقل مي‏كند كه:




  • جنوني فيك لا يخفي
    فانت السمع والابصار
    والاركان و القلب



  • و ناري منك لا تخبو
    والاركان و القلب
    والاركان و القلب



اين شعرها را مرحوم شيخ بهايي نقل مي‏كند مرحوم مجلسي وجه دوم و سوم و چهارم هم نقل مي‏كند تا مي‏رسد به پنجم و مي‏فرمايد: بحث پنجم آن است كه براي من در بعضي از مقامات ظاهر شده است كه انسان اگر به وسيله نوافل متقرب بشود داراي سمع و بصر مي‏شود ديگران صم‏بكم عمي هستند، اما اينها داراي چشم و گوش و دهن اند، عده‏اي دهن بسته‏اند عده‏اي چشم بسته‏اند: «صم بكم عمي فهم لايعقلون» اما اينها داراي چشم و گوش مي‏شوند و اسرار را مي‏فهمند. اين حرف، حرف خوبي است، اما حديث مي‏گويد خدا مي‏فرمايد: من چشم او مي‏شوم اينها فاصله شان خيلي است. مطلب، مطلب لطيفي است كه مرحوم مجلس مي‏فرمايند امّا معناي اين كه عده‏اي داراي چشم و گوش اند و دسته‏اي چشم و گوش ندارند چشم دل عده‏اي باز مي‏شود، امّا اين غير از آن است كه خدا فرمود: من چشم و گوش عده‏اي هستم.

مرحوم مجلسي در وجه ششم مي‏فرمايد: «ما هو ارفع و اوقع و احلي و ادقّ و الطف و اخفي ممّا مضي» اين وجه ششم رفيع‏تر، دل انگيزتر، زيباتر، شيرين‏تر، دقيق‏تر، لطيف‏تر، و از گذشته‏ها پنهان‏تر است، و آن اين كه: وقتي عارف از همه شهوات خود خالي شد، چيزي نخواست، آن گاه ذات اقدس الله كارگردان او مي‏شود. خوب اين همان مقام فعل است، وقتي انسان به مقام تسليم رسيد يعني واقعاً چيزي نخواست آن وقت همه كارهاي او را خدا اداره مي‏كند. وقتي انسان خود ساكت نشد و پيشنهادي نداد نه تنها به مقام رضا رسيد كه بگويد «پسندم آن چه را جانان پسندد» اين هنوز نيمه راه است به مقام تسليم برسد، مقام رضا آن است كه هر چه خدا كرد من مي‏پسندم پس من هستم، پسندي هم هست هنوز در راه است امّا اگر بگويد به اين كه: «تركت الخلق طرّاً في هواكا» اين شعرها را بعد از حضرت سيدالشهداء ـ سلام الله عليه ـ گفته‏اند مرحوم سيد حيدر آملي (كه يكي از عارفان نامدار شيعه است كه مكرر در مكرر مي‏گويد فقط يك فرقه اهل نجات اند و آن شيعه اثني عشريه است، او در سراسر آثارش از تشيع و اين كه نجات فقط براي اين فرقه است نام مي‏برد) ايشان مي‏گويد كه اين شعر را ديگران گفته‏اند بعد البته به سيدالشهدا ـ سلام الله عليه ـ نسبت داده شد، اين كه تا انسان به جايي نرسد كه بگويد: «تركت الخلق طرّاً» ديگر نمي‏تواند بگويد: «في هواكا» از آن به بعد ديگر مقام تسليم است، مقام تسليم كه رسيد مي‏بيند كه ديگري دارد او را اداره مي‏كند اين هم كه مرحوم مجلسي مي‏فرمايد لطيف‏تر از گذشته است، همين است، اگر كسي به جايي برسد كه «وفوّض جميع اموره اليه و سلّم و رضي بكلّ ما قضي ربه عليه يسير الرّب سبحان تعالي متصرفاً في عقله و قلبه و قواه و يدبّر اموره علي ما يحبّه و يرضاه فيريد الاشياء بمشيّته مولاه كما قال سبحانه مخاطباً لهم: «و ما تشاووءن الاّ ان يشاءالله»

بعد ايشان قلب الموءمن بين اصبعين را به عنوان يك روايت نقل مي‏كند و مي‏فرمايد: خدا در جوارح او هم اثر مي‏گذارد چه در مسأله دفع نظير «و ما

رميت اذ رميت و لكن الله رمي» چه در مسأله جذب، نظير «ان الذين يبايعونك انّما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم» فلذلك صارت طاعتهم طاعة‏الله و معصيتهم معصية الله همه را مي‏بينيد در همين مدار و محور فعل اند. بعد مي‏فرمايد: «و قريب منه ما ذكره الحكماء»

بعد حرف صاحب شجرة الهيه را نقل كرده و مي‏فرمايد: آن چه كه ما گفتيم انسب و اوفق است.

نظر شريف مرحوم مجلسي اين است كه بعضي از اين حرف‏ها با ظواهر روايات موافق نيست در حالي كه وقتي اين حرف‏ها مشخص شد با ظواهر آنها موافق است. بعد حرف مرحوم خواجه نصير را نقل مي‏كند. خواجه در فصل نوزدهم از نمط نهم «اشارات» ـ كه مقامات العارفين است ـ همين بيان را دارد كه انسان اگر از خود منقطع شد به جايي مي‏رسد كه: «فصار الحق حينئذ بصره الذي يبصر به و سمعه الذي يسمع و قدرته التي بها يفعل» منتهي خواجه به تبعيت از مرحوم بوعلي، عرفان را برهاني كردند. آنها اولاً: مسأله زهد و عبادت را جزء درجات اوليه سير و سلوك دانسته‏اند و فرمودند: كسي كه به دنبال «جنات تجري من تحت الانهار» مي‏گردد او فقط به «جنات تجري من تحت الانهار» مي‏رسد اين فقط تا «ان المتقين في جنات و نهر» مي‏رسد همين، اما در «عند مليك مقتدر» راه ندارد. عارف، هم زاهد است هم عابد، براي اين كه از «ان المتقين في جنات و نهر»بگذرد و به «عند مليك مقتدر» برسد، اگر كسي به مرحله اول رسيد دومي را ندارد اما كسي به مقام دوم رسيد يقيناً اولي را هم دارد، لذا ديگر واو نياورد، يعني نفرمود: «ان المتقين في جنات و نهر و عند مليك المقتدر» بلكه فرمود: «ان المتقين في جنات و نهر عند مليك المقتدر»، اينها تو در توي هم اند محيط و محاط اند اندرون و بيرون اند، اين بيروني از آن متقيني است كه بالاخره در حد زهد و عبادت زندگي كرده‏اند آنهايي كه وارسته‏تر از متقيان زاهدانه و عابدانه بوده‏اند هم اندرون را دارند هم بيرون را.

اين سخنان مرحوم خواجه در فصل نوزدهم از نمط نهم مقامات العارفين و اشارات و تنبيهات است كه مرحوم مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ نقل مي‏كند، بعد حرف‏هاي بعضي از محققين را هم ذكر مي‏كند و مسأله را ختم مي‏كنند كه جمعاً البته يك كتاب خوبي است. نوع نقل قول هايي كه مرحوم مجلسي با نام «بعض المحققين» دارند، منظور صدر المتالهين يا شاگردان ايشان است.

آن وقت مشخص مي‏شود كه مرز انسان با فرشته‏ها تا كجاست و چه چيزي است و حق هم بر چند معنا اطلاق مي‏شود: هم دين خدا حق است هم وحي خدا حق است و هم ذات اقدس اله حق است. آن وقت اين هويت از آن ذات حكايت مي‏كند كه «هو» الله هم اسم ذات است عالم الغيب والشهادة صفت ذات است كه اينجاها منطقه ممنوعه است و احدي راه ندارد، از آن به بعد «الملك بودن» السلام، الموءمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر» بودن. اين چنين است كه خدا جبار است در دعاي جوشن كبير هم مي‏خوانيم «يا جابر العظم الكثير» و مانند آن يعني خدا هر شكسته‏اي را جبران مي‏كند يك كسي خيال مي‏كند دست كسي استخوان دست يك كسي كه شكست آن شكسته بند بسته است در حالي كه شكسته بند آن استخوان هايي كه متصل بوده و الان جدا شده كنار هم جمع كرده نه اين كه وصل كرده، آن كه جوشكاري و لحيم كاري مي‏كند اين دو تا را يكي مي‏كند آن را مي‏گويند «جابر عظم كثير». آن كسي كه هر نقص را جبران مي‏كند ذات اقدس اله است، جبروت هم كه مي‏گويند به اين مناسبت است، ذات اقدس اله جبار به اين معناست. والحمدلله رب العالمين.


1. حشر (59)، آيه 24ـ23.

2. اعراف (7) آيه 221.

3. اصول كافي، ج 2 ،ص 263، حديث 8.

/ 1