مرزهاي ذات صفات و افعال خداوند
آية الله جوادي آملي
«هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلاّ هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُوءْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِيُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَي يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ».1
او خدايي است كه معبودي جز او نيست، حاكم و مالك اصلي اوست، از هر عيب منزه است، به كسي ستم نميكند، امنيّت بخش است، مراقب همه چيز است، قدرتمندي شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امري را اصلاح ميكند، و شايسته عظمت است؛ خداوند منزه است از آنچه شريك براي او قرار ميدهند!
او خداوندي است خالق، آفرينندهاي بيسابقه، و صورتگري (بينظير) براي او نامهاي نيك است؛ آن چه در آسمان ها و زمين است، تسبيح او ميگويند؛ و او عزيز و حكيم است!!
* * *
حديث قرب نوافل
نكتهاي كه در اين جا بايد در پرانتز ذكر شود اين است كه يك قرب فرايضي است (كه در خلال آن خطبهاي كه درباره خطبه هفتم است آمده) كه انسان با آنها به جايي ميرسد كه لسان حق ميشود، رواياتي هم هست كه مرحوم صدوق در «توحيد» از حضرت امير و امثال ذلك نقل كرده است كه «انا يد الله انا جنب الله» آن مقام، بالاتر از اين مقامي است كه ما فعلاً در قرب نوافل بحث ميكنيم كه حق سبحانه تعالي در مقام فعل، مجاري ادراكي و تحريكي وليّ بشود. اين آغاز ولايت است آن قرب فرايض كه در همين روايات به عنوان مقام برتر ياد شده است آن است كه اين عبد صالح سالك، لسان الله و سخنگوي خدا باشد، امّا الآن سخن در اين است كه سخنگو خود عبد است به لسان الله، اين قرب نوافل است كه با آن قرب فرايض خيلي فرق دارد.
قرب نوافل را به عنوان حديث قدسي در جوامع روايي نقل ميكنند و در بيشتر جوامع روايي ما از كافي تا وسائل هست و در نوع جوامع روايي اهل سنت هم هست، طريقش متعدد است بعضي از طريق آن صحيح است و برخي موثق و امثال آن. مرحوم صاحب وسائل الشيعه ـ رضوان الله عليه ـ اين را در جلد سوم وسائل در كتاب صلوة باب 17 از ابواب «اعداد الفرايض و نوافلها» ذكر ميكند از مرحوم كليني هم نقل ميكند. روايت ششم اين باب است كه ابان ابن تغلب از امام باقر ـ عليه السلام نقل ميكند كه:
«في حديث» ان الله جلّ جلاله قال: ما يقرّب اليّ عبد من عبادي بشيء احبّ اليّ ممّا افترضت عليه و انه ليتقرب اليّ بالنافلة حتّي احبّه»
عبد من به وسيله فرايض به من نزديك ميشود. قرب فرايض را اصطلاحاً بالاتر از قرب نوافل ميدانند، زيرا از قرب فرايض كاري ساخته است كه از قرب نوافل ساخته نيست. بعد از اين كه در صدر مسأله قرب فرايض را ذكر فرمود آن گاه فرموده: «و انّه ليتقرب اليّ بالنافلة» هر عبادتي را كه زايد بر واجب باشد ميگويند نافله چون نفل يعني زايد، انفال را هم به همين علت انفال گفتهاند و در باره نوه حضرت ابراهيم و ديگران فرمود كه: ما به او يعقوب داديم و يعقوب نافله او از ما فرزند خواست ما گذشته از اين كه به او فرزند داديم نوه هم داديم نوه نافله است نوه از ما نخواست و يعقوب نافله يعني زايد بر فرض. «حتي احبّه» تا من بشوم «محبّ» و او بشود «محبوب» يعني اين بنده بشود محبوب و حق سبحانه تعالي بشود محب. «فاذا احببته» اگر من محبّ او شدم و او محبوب من شد «كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سألني اعطيته».
اگر انساني محبوب خدا شد به جايي ميرسد كه خدا زبان او ميشود. در مقابل، كساني كه شيطان را اطاعت كردند به
دركات سقوط ميكنند، اميرمؤمنان علي (ع) در خطبه هفتم نهج البلاغه وضع آنان را اين گونه توصيف ميفرمايد: «اتخذوا الشيطان لامرهم ملاكاً و اتخذهم له اشراكاً فباض و فرّخ في صدورهم و دبّ و درج في حجورهم...»
عدهاي به سوي دركات سقوط ميكنند، چون انسان خوابيدهاي هستند كه شيطان اول وارد اطراف دل آنان ميشود ميبيند كه هنوز خواباند، قدري جستجو ميكند كه درِ دل را پيدا كند ميبيند خواباند در را پيدا ميكند باز ميكند وارد درِ دل ميشود، ميبيند هنوز خواب اند، وقتي كه جاي امني ديد كم كم آشيانه ميزند و تخم گذاري ميكند و جوجه پروراني ميكند و دفعتاً كلّ دل و قلب را تصاحب ميكند و در آن جا تخم ميگذاري و آشيانه ميكند، وقتي كه اين محدوده را گرفت از اين به بعد مالك ميشود «نطق بالسنتهم نظر باعينهم» از آن به بعد هر چه اين شخص ميگويد كلام شيطان است و هرچه اين شخص ميشنود و ميبيند شنيدن وديدن شيطان است، شيطان با چشم او ميبيند و با گوش او ميشنود.
قرآن در باره عدهاي فرمود: «انّ الذين اتقوا اذامسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فاذاهم مبصرون»2 آنها كه متقي و پرهيزكارند مواظب حرم دل اند، لذا تا بيگانهاي به لباس آشنا درآيد و بخواهد احرام ببندد و طواف كند، فوراً او را از حرم بيرون ميكند: «ان الذين اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان» شيطان تا بخواهد به دور كعبه دل طواف كند انسان متقي فوراً ميفهمد و با استعاذه او را بيرون ميكند: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» با همين ذكر او را رجم ميكند: «تذكّروا فاذاهم مبصرون». اگر بيدار و بينا نباشند شيطان ميآيد اين محدوده را ميگيرد از آن بعد شيطان است كه به زبان او حرف ميزند.
پس همان طوري كه در دركات اين طور داريم كه در نهج البلاغه توصيف شده و در واقع در مقام سخط و غضب خدا و فعل اضلالي اوست، در درجات هم داريم
كه موءمن به جايي ميرسد كه خداي سبحان چشم و گوش و زبان او ميشود. همه اينها در محور فعل است. اگر عبدي محبوب حق شد با فرايض و نوافل و خداي سبحان زبان او شد اين لسان الله است كه ميگويد: «اناالمحيي انا المميت انا الحق انا كذا انا كذا»، نه زيد، زيد نيست زيد زيد است يأكل و يمشي في الاسواق آن كه حرف ميزند و ميشنود زيد نيست، فرمود همه كارهاي ادراكي و تحريكي او را من به عهده ميگيرم «كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به».
(در بعضي از نسخهها چون «بصر» مونث است «بصره التي يبصر بها» هم ضبط شده است )
خوب عبد صالح سالك به اينجا ميرسد اگر به اينجا رسيد گوينده خدا است، اين مقام مقام فعل است، همين حقي است كه «كذلك يضرب الله الحق و الباطل» نه آن حقي كه «ذلك بان الله هوالحق» آن حق جا براي احدي نميگذارد اگر اشتراك لفظي حق حلّ بشود اگر صفت ذات از صفت فعل جدا بشود آن گاه معلوم ميشود كه چه كسي اين حرف را ميزند گوينده اين زيد است «بما انه ياكلو يمشي في الاسواق» يا «بما انّه عبد صالح محبوب لله سبحانه و تعالي و صار فعل الله فعله و سمع الله سمعه و لسان الله لسانه». اگر در جملهها و يا اشعار عرفاـ از جمله در غزلي از امام خميني ـ مطلبي ميبينيم بايد با توجه به نكته هايي كه در فوق گفتيم آنها را بفهميم و تفسير كنيم. در مورد امام خميني ـ رضوان الله عليه ـ اين نكته رابايد بگويم كه ما بعد از معصومين ـ عليهم السلام ـ هيچ كس را به عظمت ايشان نميشناسيم. البته درباره معصومان ـ عليهم السلام ـ بايد به اين نكته توجه داشت كه آنان در سطح واقعي كاملاً متفاوت با ديگران هستند در اين مورد تعبير بسيار لطيفي مرحوم صاحب جواهر دارد و ميفرمايد: معصومان (ع) وزراي دستگاه خلقت اند، وزراي دستگاه خلقت را با رعيت نميسنجند، نميتوان گفت مثلاً امام خميني ـ رضوان الله عليه ـ ده درجه دارد و امام رضا ـ سلام الله عليه ـ يك ميليارد. اصلاً قابل قياس نيستند، چون در دو وادي اند، شما در مسائل هندسه هرگز نقطه را با خط نميسنجيد خط را با سطح نميسنجيد، سطح را با حجم نميسنجيد، ممكن است دو خط را با هم بسنجيد و بگوييد اين خط يك متري است آن خط هزار متري اماهيچ گاه نقطه را با خط نميسنجيد. در اين مورد هم اين گونه است كه غير معصوم را با معصوم نميتوان سنجيد اينها دو حساب دارند. همه اين بزرگان هم كه به جايي رسيدهاند از بركات معصومين است. از غير معصومين ـ عليهم السلام ـ كه بگذريم در سراسر ايران اين همه امام زاده هايي كه هست، در نوع اين مزارها ميخوانيم: «اشهد انك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكاة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت في الله حق جهاده» درباره ساير امامزادهها ما شنيدهايم و با جان ودل قبول داريم ومي خوانيم، اما در باره امام خميني ديدهايم و باجان و دل ميخوانيم: «اشهد انك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكاة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و اطعت الله و رسوله و جاهدت في الله حق جهاده حتي اتاك اليقين» چه طور در باره اين همه امام زادهها اين جملهها را ميتوان گفت اما در باره امام خميني، كه سلاله پيغمبر است و عمري را از اول تا آخر براي همين دين گذرانده نتوانيم بگوييم؟
امام زادهها به بركت ائمه ـ عليهم السلامـ به جايي رسيدهاند. پس اگر مرزها مشخص بشود به تعبير مرحوم صاحب جواهر ما وزرا را با رعايا يك جا حساب نكنيم و مرز رعيّت را از وزراي دستگاه الهي جدا بكنيم هيچ مشكلي پيش نميآيد، اگر مرز صفت ذات را از صفت فعل و مرز ذات و صفات ذات را از مرز فعل جدا بكنيم و فعل را ممكن بدانيم معذوري پيش نميآيد.
ديدگاه شيخ بهائي و علامه مجلسي:
اين حديث از آن احاديث متقني است كه مرحوم شيخ بهايي و اساساً نوع حكماي ما در اين زمينه يا رساله مستقلي نوشتهاند يا در عنوان كتابشان از اين حديث سخني به ميان آورده و شرح كردهاند. مرحوم مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب «مرآت العقول» چندين وجه براي اين حديث ذكر ميكند: اول اين كه ميفرمايد اين حديث صحيح است، و در اين باره از مرحوم شيخ بهايي نقل ميكند و ميفرمايد: قال شيخ البهايي ـ برّدالله مضجعه ـ «هذالحديث صحيح السند و هو من الاحاديث المشهورة بين الخاصة و العامة و قد رووه في صحاحهم بادني تغيير» يعني اين روايت از روايات معتبره و صحيحهاي است كه فريقين نقل كردهاند چون مربوط به معراج است. روايتهاي معراجي يك سبك و طعم ديگري دارد هكذا. امام باقر (ع) ميفرمايد در معراج به نبي گرامي اسلام (ص) گفته شده است: «ان الله تعالي قال من عادي لي ولياً فقد اذنته بالحرب و ما يتقرب اليّ عبدي بشيء احبّ اليّ مماافترضت عليه». اين ميشود قرب فرايض و بالاتر از قرب نوافل است كه فعلاً در قرب فرايض بحث نيست.
«و ما يزال عبدي يتقرب اليّ بالنوافل حتي احبّه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصره به و يده التي يبطش بها و رجله التي يمشي بها» همه شئون اين را فعل حق اداره ميكند و جوداً و صفاً و فعلاً فعل حق است «ان سألني لاعطيته و ان استعاذني لاعيذنّه»
اين حديث يك ذيل هم دارد كه خدا ميفرمايد: من در قبض روح هيچ كسي مردّد نشدم به آن اندازهاي كه در قبض روح موءمن مرددم، او نميخواهد بيايد، من ميخواهم ببرم او ميخواهد بماند كه بيشتر عبادت كند، بيشتر مشكلات را تحمل كند، اما من ميخواهم او را به سوي خود ببرم. اين ترديد از آن مقام فعل است و گرنه براي مقام ذات اقدس اله كه جا براي تردد نيست، اين ذيل هم كه مسئله تردد هست نوعاً حكما يا رساله جدا
در اين زمينه نوشتهاند يا در كتابها بحث جداگانهاي در اين زمينه كردهاند اين سخن مرحوم شيخ بهايي است.
مرحوم مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ چندين مطلب و وصف ميآورد و بسياري از كلمات بزرگان را ذكر ميكنند تا به اين جا ميرسند ميفرمايند: حتي بعضي از عرفا نقل ميكنند حرف بعضي را ميپذيرند، بعضي را نميپذيرندو ايشان براي مطالب خود مقدمهاي آورده كه در آن ميفرمايند: بعضي از صوفيه و اتجاديه و حلوليه و ملاحده تمسك كردهاند كه اينها از باطن عبادات با خبر نيستند عقل همه عقول، استحاله اتحاد، استحاله حلول، استحاله فرورفتگي مع الممازجه را منع ميكند، اين همان است كه خود حكما فرمودند قلندران و صوفياني كه از دور دستي بر مسائل عقلي دارند بين مقام ذات و صفت ذات از يك طرف و مقام فعل از طرف سوم فرق نگذاشتهاند. آن گاه وجوهي ذكر ميكند و اولين وجهي كه ذكر ميكند از مرحوم شيخ بهايي است منتهي مقداري نسبت به مرحوم شيخ بهايي كم لطفي ميكند و ميفرمايد: اين عظمتي كه مرحوم شيخ بهايي در باره اين سلسله حرفها دارد صدر حرفهاي او ـ معاذالله ـ مداهنه است: «الاول ما ذكره شيخ البهايي ـ قدس سره ـ و ان داهن في اول كلامه». يعني شيخ بهايي در اول حرفش ملاهنه كرده است. مرحوم مجلسي به خودش اجازه ميدهد كه به شيخ بهايي اسناد مداهنه بدهد اما ما كه بعد از معصومين چشم اميدمان به امثال شيخ بهايي است ديگر به واقع برايمان مقدور نيست كه بگوييم شيخ بهايي ملاحظه كاري و مداهنه كاري كرده است. آن حرفي كه مرحوم شيخ بهايي دارد و مرحوم مجلسي ميفرمايد مداهنه است اين است كه فرمود:
«قال لاصحاب العقول في هذاالمقام كلماة سنيّة و اشارات سرّيّة و تلويحات ذوقيّة تعطر مشامّالارواح» يعني صاحب دلان در شرح اين حديث، حرف هايي روح پرور دارند كه شامه انسان را معطر ميكند. و تحيي رميم الاشباح لا يهتدي الي معناها و لا يطلع علي مغزاها الاّ من اتعب بدنه في الرّياضيات و عنّي نفسه بالمجاهدات حتي ذاق مشربهم و عرف مطلبهم و امّا من لم يفهم تلك الرموز و لم يهتد الي هاتيك الكنوز لعكوفه علي الحظوظ الدّينيه و انهما له في اللذات البدنيه فهو عند سماع تلك الكلمات علي خطر عظيم من الترددي في غياهب الالحاد و الوقوع في مهاوي الحلول والاتحاد، تعالي الله عن ذلك علوّاً كبيراً و نحن نتكلم بما يسهل تناوله علي الافهام.
مرحوم مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ همان شعرهايي هم كه در بعضي از كتابها هست از مرحوم شيخ بهايي نقل ميكند كه:
جنوني فيك لا يخفي
فانت السمع والابصار
والاركان و القلب
و ناري منك لا تخبو
والاركان و القلب
والاركان و القلب
اين شعرها را مرحوم شيخ بهايي نقل ميكند مرحوم مجلسي وجه دوم و سوم و چهارم هم نقل ميكند تا ميرسد به پنجم و ميفرمايد: بحث پنجم آن است كه براي من در بعضي از مقامات ظاهر شده است كه انسان اگر به وسيله نوافل متقرب بشود داراي سمع و بصر ميشود ديگران صمبكم عمي هستند، اما اينها داراي چشم و گوش و دهن اند، عدهاي دهن بستهاند عدهاي چشم بستهاند: «صم بكم عمي فهم لايعقلون» اما اينها داراي چشم و گوش ميشوند و اسرار را ميفهمند. اين حرف، حرف خوبي است، اما حديث ميگويد خدا ميفرمايد: من چشم او ميشوم اينها فاصله شان خيلي است. مطلب، مطلب لطيفي است كه مرحوم مجلس ميفرمايند امّا معناي اين كه عدهاي داراي چشم و گوش اند و دستهاي چشم و گوش ندارند چشم دل عدهاي باز ميشود، امّا اين غير از آن است كه خدا فرمود: من چشم و گوش عدهاي هستم.
مرحوم مجلسي در وجه ششم ميفرمايد: «ما هو ارفع و اوقع و احلي و ادقّ و الطف و اخفي ممّا مضي» اين وجه ششم رفيعتر، دل انگيزتر، زيباتر، شيرينتر، دقيقتر، لطيفتر، و از گذشتهها پنهانتر است، و آن اين كه: وقتي عارف از همه شهوات خود خالي شد، چيزي نخواست، آن گاه ذات اقدس الله كارگردان او ميشود. خوب اين همان مقام فعل است، وقتي انسان به مقام تسليم رسيد يعني واقعاً چيزي نخواست آن وقت همه كارهاي او را خدا اداره ميكند. وقتي انسان خود ساكت نشد و پيشنهادي نداد نه تنها به مقام رضا رسيد كه بگويد «پسندم آن چه را جانان پسندد» اين هنوز نيمه راه است به مقام تسليم برسد، مقام رضا آن است كه هر چه خدا كرد من ميپسندم پس من هستم، پسندي هم هست هنوز در راه است امّا اگر بگويد به اين كه: «تركت الخلق طرّاً في هواكا» اين شعرها را بعد از حضرت سيدالشهداء ـ سلام الله عليه ـ گفتهاند مرحوم سيد حيدر آملي (كه يكي از عارفان نامدار شيعه است كه مكرر در مكرر ميگويد فقط يك فرقه اهل نجات اند و آن شيعه اثني عشريه است، او در سراسر آثارش از تشيع و اين كه نجات فقط براي اين فرقه است نام ميبرد) ايشان ميگويد كه اين شعر را ديگران گفتهاند بعد البته به سيدالشهدا ـ سلام الله عليه ـ نسبت داده شد، اين كه تا انسان به جايي نرسد كه بگويد: «تركت الخلق طرّاً» ديگر نميتواند بگويد: «في هواكا» از آن به بعد ديگر مقام تسليم است، مقام تسليم كه رسيد ميبيند كه ديگري دارد او را اداره ميكند اين هم كه مرحوم مجلسي ميفرمايد لطيفتر از گذشته است، همين است، اگر كسي به جايي برسد كه «وفوّض جميع اموره اليه و سلّم و رضي بكلّ ما قضي ربه عليه يسير الرّب سبحان تعالي متصرفاً في عقله و قلبه و قواه و يدبّر اموره علي ما يحبّه و يرضاه فيريد الاشياء بمشيّته مولاه كما قال سبحانه مخاطباً لهم: «و ما تشاووءن الاّ ان يشاءالله»
بعد ايشان قلب الموءمن بين اصبعين را به عنوان يك روايت نقل ميكند و ميفرمايد: خدا در جوارح او هم اثر ميگذارد چه در مسأله دفع نظير «و ما
رميت اذ رميت و لكن الله رمي» چه در مسأله جذب، نظير «ان الذين يبايعونك انّما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم» فلذلك صارت طاعتهم طاعةالله و معصيتهم معصية الله همه را ميبينيد در همين مدار و محور فعل اند. بعد ميفرمايد: «و قريب منه ما ذكره الحكماء»
بعد حرف صاحب شجرة الهيه را نقل كرده و ميفرمايد: آن چه كه ما گفتيم انسب و اوفق است.
نظر شريف مرحوم مجلسي اين است كه بعضي از اين حرفها با ظواهر روايات موافق نيست در حالي كه وقتي اين حرفها مشخص شد با ظواهر آنها موافق است. بعد حرف مرحوم خواجه نصير را نقل ميكند. خواجه در فصل نوزدهم از نمط نهم «اشارات» ـ كه مقامات العارفين است ـ همين بيان را دارد كه انسان اگر از خود منقطع شد به جايي ميرسد كه: «فصار الحق حينئذ بصره الذي يبصر به و سمعه الذي يسمع و قدرته التي بها يفعل» منتهي خواجه به تبعيت از مرحوم بوعلي، عرفان را برهاني كردند. آنها اولاً: مسأله زهد و عبادت را جزء درجات اوليه سير و سلوك دانستهاند و فرمودند: كسي كه به دنبال «جنات تجري من تحت الانهار» ميگردد او فقط به «جنات تجري من تحت الانهار» ميرسد اين فقط تا «ان المتقين في جنات و نهر» ميرسد همين، اما در «عند مليك مقتدر» راه ندارد. عارف، هم زاهد است هم عابد، براي اين كه از «ان المتقين في جنات و نهر»بگذرد و به «عند مليك مقتدر» برسد، اگر كسي به مرحله اول رسيد دومي را ندارد اما كسي به مقام دوم رسيد يقيناً اولي را هم دارد، لذا ديگر واو نياورد، يعني نفرمود: «ان المتقين في جنات و نهر و عند مليك المقتدر» بلكه فرمود: «ان المتقين في جنات و نهر عند مليك المقتدر»، اينها تو در توي هم اند محيط و محاط اند اندرون و بيرون اند، اين بيروني از آن متقيني است كه بالاخره در حد زهد و عبادت زندگي كردهاند آنهايي كه وارستهتر از متقيان زاهدانه و عابدانه بودهاند هم اندرون را دارند هم بيرون را.
اين سخنان مرحوم خواجه در فصل نوزدهم از نمط نهم مقامات العارفين و اشارات و تنبيهات است كه مرحوم مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ نقل ميكند، بعد حرفهاي بعضي از محققين را هم ذكر ميكند و مسأله را ختم ميكنند كه جمعاً البته يك كتاب خوبي است. نوع نقل قول هايي كه مرحوم مجلسي با نام «بعض المحققين» دارند، منظور صدر المتالهين يا شاگردان ايشان است.
آن وقت مشخص ميشود كه مرز انسان با فرشتهها تا كجاست و چه چيزي است و حق هم بر چند معنا اطلاق ميشود: هم دين خدا حق است هم وحي خدا حق است و هم ذات اقدس اله حق است. آن وقت اين هويت از آن ذات حكايت ميكند كه «هو» الله هم اسم ذات است عالم الغيب والشهادة صفت ذات است كه اينجاها منطقه ممنوعه است و احدي راه ندارد، از آن به بعد «الملك بودن» السلام، الموءمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر» بودن. اين چنين است كه خدا جبار است در دعاي جوشن كبير هم ميخوانيم «يا جابر العظم الكثير» و مانند آن يعني خدا هر شكستهاي را جبران ميكند يك كسي خيال ميكند دست كسي استخوان دست يك كسي كه شكست آن شكسته بند بسته است در حالي كه شكسته بند آن استخوان هايي كه متصل بوده و الان جدا شده كنار هم جمع كرده نه اين كه وصل كرده، آن كه جوشكاري و لحيم كاري ميكند اين دو تا را يكي ميكند آن را ميگويند «جابر عظم كثير». آن كسي كه هر نقص را جبران ميكند ذات اقدس اله است، جبروت هم كه ميگويند به اين مناسبت است، ذات اقدس اله جبار به اين معناست. والحمدلله رب العالمين.
1. حشر (59)، آيه 24ـ23.
2. اعراف (7) آيه 221.
3. اصول كافي، ج 2 ،ص 263، حديث 8.