ترانه جوانبخت پنجشنبه ?? آذر ???? روسو و ولتر در زمينه فلسفه اخلاق نظريه هاي متفاوتي دارند. روسو معتقد است که انسان طبيعتا خوب است و براساس حالت طبيعي، بدي کردن او غيرممکن است. ولتر به اين نظر روسو اعتقادي ندارد و نظر مي دهد که انسان طبيعتا خوب نيست و براي آن که انسان موجودي خوب شود بايد ساختار اخلاق را به گونه اي درآورد که انسان را موجودي اجتماعي کند آن گونه که بتواند از منافعش بگذرد. روسو در کتابي به نام قرارداد اجتماعي از منافع ويژه اي که تضاد با آنها تشکيل جامعه را واجب کرده انتقاد مي کند. او در اين کتاب، مسئله اخلاق را براساس ساختارهاي اجتماعي شرح مي دهد. استدلال روسو جهت برقراري قراردادي بنيادين با جايگزين کردن اخلاق برابري و قانوني به قرارداد و حقوقي ست که طبيعت با نابرابري جسمي بين انسانها موجب شده است. در اين مقاله، نگاه انتقادي در وحله نخست متوجه موقعيت کنوني جهان و در مرحله بعد يادآوري اهميت واحد اخلاقي است که جامعه را به عنوان مجموعه اي واحد تشکيل مي دهد و در آن قانون افراد را به يکديگر مرتبط مي کند. روسو براي دفاع از اين نظر از استدلالهاي مختلفي بهره مي گيرد. استدلال هاي روسو که در چند زمينه از جمله طبيعت انساني، مذهب، اخلاق و قانون است پيرامون يک ايده اصلي ست: بين منافع مختلفي که ارتباط اجتماعي را شکل مي دهند وجه مشترک وجود دارد و اگر موردي نبود که همه منافع به آن مربوط شوند، هيچ جامعه اي وجود نداشت. بر همين نفع مشترک است که جامعه بايد اداره شود و قرارداد اجتماعي اثراتي دارد که بدون آنها غيرممکن است که جامعه به حياتش ادامه دهد. استدلال روسو با شروع از قديمي ترين جوامع و تنها شکل طبيعي آن يعني خانواده مسيري منطقي مي پيمايد. روسو سعي در نشان دادن اين دارد که با اتمام نياز بچه ها به پدرشان، ارتباط طبيعي تغيير مي کند و اعضاي خانواده همگي به طور يکسان مستقل مي شوند. براي رسيدن به اين حد، روسو نتيجه مي گيرد که اگر اعضاي خانواده به ماندن در کنار هم ادامه دهند، به صورت طبيعي نيست بلکه اختياري ست و خانواده فقط با قرارداد حفظ مي شود. اين آزادي مشترک نتيجه طبيعت انساني ست. طبق نظر روسو، خانواده نخستين مدل جامعه است، حاکم نقش پدر و مردم نقش بچه ها را دارند و همگي که به طور آزاد و برابر به دنيا مي آيند از آزادي شان فقط براي سودمندي شان بهره مي برند. با توجه به اين که مفاهيم آزادي و برابري در بحث طبيعت اخلاقي روسو مطرح است، اين مفاهيم هيچ ربطي به مفهوم سودمندي سالاري آزادي ندارند. به اين معنا که حقوق اجتماعي ربطي به سودمندي شهروندان ندارد و حقوق اخلاقي انسانها برپايه معيار سودمندي نيست. طبق نظر روسو، ارتباط معامله اي که نه تنها شهروندان ويژه را شامل مي شود بلکه مربوط به ايجاد ارتباط بين طبقات جامعه است، به عنوان اصل اجتماعي تعريف شده که عبارت است از يک بنيان واقعي براي ارتباطات اجتماعي که از فرار داد اجتماعي روسو بسط مي يابد و مرجع دادن به معيار سودمندي به ويژگي اخلاقي ديگري ازقرارداد اجتماعي مربوط مي شود که از اين پس برپايه تعادل منافع بين طبقات است. به جاي اخلاق سودمندي مشترک برپايه قرباني کردن، توافق مادي اشتراک منافع برپايه گسترش منافع ويژه بين خودشان مد نظر است. اين اخلاق اجتماعي و سياسي بر مبناي تقدم منافع ويژه مي باشد. موضوع ديگري که اهميت دارد اتحاد اعضاي اجتماع است. طبق نظر روسو، اگر دولت مثل شخصي ست که زندگي اش به اتحاد بين اعضاي اجتماع وابسته است و اگر مهمترين آنها بقاي خود اوست، برايش نيرويي عمومي لازم است تا بتواند هر گروه را متناسب با ديگران به حرکت درآورد. چون طبيعت به هر انسان، قدرت مطلق بر همه اعضايش را مي دهد، قرارداد اجتماعي به پيکره سياسي قدرتي مطلق بر همه گروهها را مي دهد. بنابراين با پذيرفتن جامعه به عنوان ساختاري طبيعي، جامعه توانمند خواهد بود. روسو مفهوم حقوق را در نظر ميگيرد. او سه نوع حقوق قايل است: حقوق شهروندان، حقوق حاکم و نيز حقوق طبيعي که بايد برمبناي ويژگيهاي انساني باشد. روسو استدلال مي کند که همه مجرميني که به حقوق اجتماعي حمله مي کنند به عنوان آشوبگر و خائن هستند، با تجاوز به قوانين از عضو اجتماع بودن در مي آيند و حتي با آن مقابله مي کنند. روسو نتيجه مي گيرد که چنين دشمن نمي تواند فردي اخلاقي باشد. براي روسو مجازات کردن يک مجرم قراداد ويژه اي ست. روسو اين مجازات را قانوني طبيعي مي داند که بدون آن جامعه نمي تواند ادامه حيات يابد. بنابراين اخلاق براي داشتن جامعه اي که در آن افراد به حقوق يکديگر احترام مي گذارند لازم است. بعد از ابن استدلال، روسو اين نظر را مطرح مي کند که برقراري يک جامعه نيازمند تغيير اعضاي آن است. بنابراين بايد موجوديت جزئي هر انسان را به موجوديتي که هر کدام از ما از طبيعت دريافت کرده ايم تغيير داد. اين تغيير توضيحي براي تشکيل جامعه است. مي توان اين ايراد را بر اين نظريه که لزوم تغيير افراد را پيشنهاد مي کند وارد دانست که وجود داشتن اخلاق در جنين جامعه اي ادامه مي يابد. روسو مفهوم شهروند را به عنوان عضو حاکم مطرح کرده است. اين دوگانگي آشکار بر مبناي مفهوم فرموله شده آزادي اخلاقي است که طبق آن تبعيت از قانون، آزادي ست و آزاد بودن در تعريف مفهومي قرارداد اجتماعي به معناي تبعيت از اراده عمومي است. هر فرد وجود اخلاقي اش را به منظور شرکت در تشکيل اجتماع از دست مي دهد. با اين وجود فرضيه اي ديگر مطرح است که در آن روسو استدلال مي کند که هر فرد مي تواند اراده اي ويژه مخالف يا متفاوت از اراده عمومي که به عنوان شهروند دارد داشته باشد. طبق نظر روسو، فردي که از اراده عمومي سرباز زند توسط پيکره جامعه مورد هجوم قرار خواهد گرفت. اين تنها ضمانت اجتماعي ست که موجوديت سياسي را قانوني مي کند. با اين وجود روسو استدلال مي کند که اخلاق با ناتوانيها و پيشداوري هاي ما محدود مي شود. روسو در کتابش با نام اميل از اصولي انتقاد مي کند که تربيت يک فرد را تا سن دوازده سالگي شکل مي دهند. در اين کتاب، روسو نظرياتش در کتاب قرارداد اجتماعي را بسط مي دهد و يک نمونه تربيتي مفيد پيشنهاد مي کند. او توضيح مي دهد که کابرد لغوي اخلاق، سياست يا قانون اين احتمال را دارد که اين مفاهيم ماهيت خود را از دست بدهند. برخلاف نظر عموم، روسو توضيح مي دهد که قبل از سن بلوغ بهتر است ايده اي از ارزشهاي اخلاقي و روابط اجتماعي نداشت. او سن بلوغ را دوازده سالگي مي داند. در سن بلوغ است که مفاهيم اخلاقي نزد نوجوان ظاهر مي شود. عقل در اين سن، قرت نوجوان در داشتن ايده هاي قابل قبول به منظور توانايي دادن به او در کنترل اراده، خواسته ها و تطابق دادن آنها با واقعيت است. نوجوان قادر به تبعيت از توقعات اخلاقي نيست و فايده اي نخواهد داشت که آنها را به او القا کرد، آنها توخالي خواهند بود، به ويژه آن که احتمال دارد نوجوان آنها را با ايده هاي اشتباه پر کند. نظر روسو اين است که بهتر است براي نوجوان از واژه هايي که بزرگسالان درباره اخلاق به کار مي برند خودداري کرد. اين يادآوري کاربردي عمومي دارد و مي تواند به شکل يک اصل درآيد: فايده اي ندارد که به نوجوان لغات و علامتهايي که هيچ گونه مفهومي برايش ندارند را بياموزيم. روسو مفهوم زباني جالبي را به کار مي گيرد. در صورتي که ايده اي از اشياء نداشته باشيم چگونه لغات مي توانند خودشان ايده هاي ذهني به وجود آورند؟ لغات در واقع علاماتي هستند که به اشياء و يا ايده ها مربوط مي شوند. براي يک نوجوان واژه ها مي توانند جهت طرح اشياء در غيابشان به کار روند درحالي که اگر اين واژه ها صرفا ايده ها را نشان دهند، همانند مفاهيم اخلاقي، به دنياي واقعيت مربوط نخواهند بود بلکه دنيايي ذهني را مجسم مي کنند که هنور دنياي نوجوان نيست. نتيجه اي که روسو مي گيرد آن است که براي تغيير ندادن ماهيت ذهنيت هايي که نوجوان درباره اخلاق دارد، ايده آل آن است که شناخت او را به تجربيات حسي محدود کنيم. با توجه به اين اصل که تربيت بايد ريتم طبيعي نوجوان را حفظ کند، روسو پيشنهاد مي کند که جريان يادگيري او را نبايد با تعجيل از طرف بزرگسالان شتاب داد. اگر اين اصل رعايت نشود در نوجوان نگرشي غيرعقلاني و تغيير شکل يافته از اخلاق ايجاد خواهد شد. بعد از نشان دادن خطراتي که در تربيت نوجوان در به کارگيري لغات اخلاقي قبل از آن که وي قادر به درک آنها باشد وجود دارد، روسو از آن نتيجه مي گيرد که ذهنيت هاي نوجوان به داده هاي حسي محدود مي شود. عقل در فرايند گسترش رواني فرد به دو صورت شکل مي گيرد: نخست عقل حسي ست که ابتدايي ترين مي باشد و جوهره عقل ذهني را شکل مي دهد. عقل حسي از نظر زماني پيش از عقل ذهني ست. تربيت مناسب عقل حسي بايد گسترش عقل ذهني را ممکن کند. اصلي که در اينجا نيز پروژه تربيتي را حرکت مي دهد رعايت کردن ترتيب طبيعي ست که با عقل حسي شروع مي شود. روسو لزوم محدود کردن ذهنيات نوجوان به حسيات را توجيه مي کند: از آن جايي كه هدف شکل دادن موجودي عقل گراست تربيت به وسيله پيش بيني نتايج به دست آمدني از ايجاد اثرات افراطي اجتناب خواهد کرد. اين اثرات خطرناك شكل غير طبيعي اخلاقي را كه به صورت رفتاري غيرفعال و رياكارانه درمي آيد مي گيرند. در مجموع بايد اجتناب كرد كه نوجوان عادت كند كه از روي تحميل كردن و منفعت جويي رفتار كند. در تربيتي كه روسو از آن دفاع مي كند بايد پيشرفت طبيعي نوجوان را مورد توجه قرار داد. تعليم صحيح عبارت است از تشخيص انگيزه هايي که به صورت طبيعي ايجاد مي شوند. به منظور آن که تاثير تربيتي نوجوان مثبت باشد، بايد به مباني تعليمي مرتبط با اعمال قدرت قانوني پرداخت. اين مسئله به يافتن اصول تعليمي انسان و ساختن مدل تئوري تربيتي ايده ال مربوط است. در انتقاد به روش اجتناب از اثرات زياده خواهي اعمال قدرت يعني آشوبگري نوجوان، روسو پاسخ مي دهد براي شکل دادن فردي با اشتياق به آزادي، بايد ويژگي و ارزش نوجواني را شناخت و از مقايسه با فرد بالغ اجتناب کرد. ايده روسو آن است که تربيت نوجوان نبايد براساس تلقين ارزشهاي اخلاقي، اعمال قدرت يا توقعات زياد جامعه باشد وگرنه نوجوان از آنها دوري خواهد کرد. اگر هدف تربيت، شکل دادن شخصي خردگراست، نبايد هدف و روش را با هم اشتباه گرفت تا نتيجه غير طبيعي به دست نيايد. استدلال کردن با نوجوان دقيقا معکوس کردن ترتيب طبيعي دريافتها و شکل دادن فردي قابل قبول است. بايد با افکار و احساسات نوجوان کنار آمد تا از تبديل او به شخصي آشوبگر و حسابگر اجتناب کرد. طبق نظر روسو، تربيت نوجوان قبل از سن بلوغ نبايد براساس اجبار، اطاعت و بي توجهي به اصول اجتماعي باشد. روسو بر اين عقيده است که استدلال کردن با نوجوان کاري بيهوده و تضاد آفرين است. روسو از روشي تربيتي دفاع مي کند که به آماده کردن عقل ذهني نوجوان از طريق به کارگيري عقل حسي او مي پردازد به گونه اي که نوجوان براي استفاده از نيروي خرد توسط خودش و نه به دليل عاملي خارجي به طور کافي استحکام شخصيتي بيابد. در اينجا منظور از عقل صرفا توانايي تشخيص خوب و بد و بهره گيري از قضاوت خود نيست بلکه همينطور قوت خواستن و انتخاب بهترين يا بدترين است. مي توان نتيجه گرفت که تعليم عقلاني از عقل يک ابزار مي سازد يعني وسيله اي که براي رسيدن به هدفي مشخص به کار مي رود درحالي که عقل فقط يک گشاينده جهت پيشرفتي تدريجي است. نبايد هدف و وسيله يعني تربيت عقلاني و تربيت توسط عقل را با هم اشتباه گرفت زيرا عقلي بچگانه وجود دارد که مخصوص نوجوان است که فقط الزامي را مي شناسد که با اجبار همراه نيست و ارزشهاي اخلاقي و احتياجات اجتماعي هر چه بيشتر فرد تربيت کننده به ويژگي سني نوجوان توجه کند توسعه خواهد يافت. در ادامه اين مقاله به نظرات ولتر درباره مفهوم اخلاق مي پردازيم. ولتر از اخلاق طبيعي دفاع مي کند اما به ماوراءالطبيعه اعتقادي ندارد. او از آزادي دفاع مي کند و معتقد است که فرد روشنفکر به مجموعي از شناختها رسيده ولي در عين حال از ذهنياتش براي انتقاد کردن از اين شناختها استفاده مي کند. ولترمعتقد به مفهوم عيني انسان است. از نظر او بايد به خدا اعتقاد داشت و اين اعتقاد را براي آن که ارزشهاي اخلاقي مورد احترام واقع شود، در ديگران ايجاد کرد. به نظر او روسو يادگيري هاي قضاوت شده را برعکس کرده و آنها را مورد ترديد قرار داده است. درواقع، روسو تاکيد مي کند که عقل و منفعت تعريف انسان را به کار نمي گيرند، پيشرفت در يک زمينه با متضادش در زمينه ديگر همراه است و در انسان يک بعد روحي وجود دارد که ماده گرايي پاسخ گوي آن نيست. روسو، همانند ولتر و شکاک تر از او، از وجود بدي آگاه است ولي او بر اين آگاهي، اميد به تصحيح خطا و بهتر شدن را قرار مي دهد و خارج از محدوديتهاي زميني، توقعات اخلاقي را لازم مي داند. همانطور که در اين مقاله مطرح شد، روسو از اين ايده دفاع مي کند که در حالت طبيعي، بدي کردن غير ممکن است. طبق اين نظر، در جامعه بايد با ايجاد عدالتي قابل قبول که محکوم و جبران کند به اخلاق پرداخت. با اين شيوه مي توان انسانها را به مبارزه برضد خودخواهي و تمايلاتشان هدايت کرد. در مورد تربيت يک نوجوان، روسو استدلال مي کند که براي غير طبيعي نکردن ذهنيات نوجوان درباره اخلاق، ايده آل آن است که شناخت او را به حسيات محدود کنيم تا او فردي قابل قبول براي اجتماع شود. بر طبق اين نظر، بايد خود را با روشهاي فکري و حسي نوجوان تطبيق داد. يک چنين تربيتي فرد را به گونه اي اخلاقي مي کند که بتواند به عنوان عضوي از اجتماع پذيرفته شود. ولتر با ديدگاهي متضاد، معتقد است که با آگاهي از وجود بدي، مي توان بر اين آگاهي اميد به تغيير در جهت مثبت را قرار داد. براي باقي ماندن در ذهنيت عيني از انسان بايد روابط اجتماعي را بر مبناي اخلاقي طبيعي بنا کرد تا آزادي اخلاقي براي هر شخص با تبعيت از قانون ايجاد شود.
منابع
1. H. Chisick, Ethics And History In Voltaire's Attitudes Toward The Jews , Eighteenth Century Studies, Vol. 35, No. 4 (2002), p. 577-600.2. M. P. Nichols, Rousseau's Novel Education In The Emile , Political Theory, Vol. 13, No. 4 (1985), p. 535-558.3. R. A. Nye, Forum: Biology, Sexuality, and Morality In Eighteenth-Century France , Eighteenth Century Studies, Vol. 35, No. 2 (2002), p. 235-277.4. J. J. Rousseau, Du Contrat Social (1762).