بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
مخالفت مردم غور با خلفاى اموى هرچند ناشى از تشيّع آنان بود اما اين مخالفت منحصر بدين نقطه كوهستانى خراسان نبود، بلكه سراسر اين منطقه را فرا گرفته بود، چنان كه يكى از پژوهشگران مى نويسد: «خراسان در قرن اول و دوم هجرى، بزرگترين كانون ضديت با امويها بود. نه تنها شيعيان بطور نسبتاً وسيع در نقاط مختلف آن گسترده بودند، بلكه گروههايى از قبيل خوارج، شعوبيه و هواداران بنى عباس در نقاط جهان پناهگاه امن براى هاشميين محسوب مى شد. از اينرو، بنى عباس دعاة و مبلغين خويش را در اطراف خراسان گسيل داشت تا نيروى عظيمى بر ضد امويان فراهم گرديد. در مناطقى چون بلخ، باميان، بدخشان، طالقان، فراه، غور (هزارجات)، مرورود، كابل و هرات هواداران خاندان رسالت (ع) جمعيت قابل توجهى را تشكيل مى دادند. نطفه چند قيام و نهضت ضد اموى و بعدتر ضد عباسى در خراسان بزرگ منعقد گرديد.»()
مرو و تشيّع
مرو كه يكى از شهرهاى خراسان بوده در تاريخ نام آشنا و جا افتاده اى است. اين شهر همزمان با ورود اسلام مركز حكمرانى ماهويه مرزبان بود. طبرى در حوادث سال 36 هـ، آمدن وى را نزد حضرت على(عليه السلام) آورده است. حضرت به دست وى مكتوبى داد كه در آن خطاب به مردم مرو آمده است: «بسم اللهّ الرّحمن الرّحيم سلامٌ على من اتّبع الهدى اما بعد فانّ ماهويه أبراز مرزبان مرو جائني و انّي رضيت.»()برخى ماهويه مرزبان را با سلطان غورى از يك خاندان دانسته و احتمال داده اند كه هر دو يكجا نزد حضرت على(عليه السلام) رفته به آيين اسلام گرويده اند.() لكن از منبع مذكور و ساير منابع استفاده نمى شود كه امير نامبرده در محضر آن حضرت ايمان آورده و يا پس از آن مسلمان شده باشد، بلكه بر تداوم صلحى كه وى پيش از آن، با فرمانده اسلامى مستقر در آن ناحيه (ابن عامر) داشته است، اشاره دارد. اين امر با آنكه زمينه تشيّع را در آن خطّه خراسان نشان مى دهد ولى اسلام آوردن وى را نزد امام على(عليه السلام)بدون پشتوانه تاريخى جلوه مى دهد.
خراسان شمالى و تشيّع
از يك سو، اعتقادى كه علويان و شيعيان درباره خلافت و تداوم آن داشتند و از سوى ديگر، فساد، ظلم و بدعتهاى امويان موجب شد كه آنان هيچ گاه دستگاه حاكم را مشروع ندانسته و از آن راضى نباشند و در صورت امكان، تنفّرشان را اظهار نمايند و قيام كنند; شهادت مظلومانه حسين و يارانش(عليهم السلام)در كربلا مهمترين و معروفترين آن بود. اين قيام، كه عمق مظلوميت اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) را نشان داد، پرده از چهره مدعيان خلافت اسلامى برداشت و در ترويج و تعميق تشيّع اثرى بسيار بزرگ و جاويدان بخشيد. اما مظلوميت بنى هاشم، بويژه خاندان على(عليه السلام) و شيعيان، با شهادت حسين بن على(عليه السلام) و زوال روز عاشورا (60 هجرى)پايان نيافت، بلكه بر ميزان مظلوميت و آزار آنان افزوده شد و مخالفت و اعتراض آنان نيز ادامه يافت.()يكى از قيامهاى علويان، كه پس از قيام امام حسين(عليه السلام) در تاريخ ثبت شده است و اثر قابل توجهى از خود بر جاى گذاشته، قيام زيد بن على بن الحسين(عليهما السلام) در سال 121 يا 122 هـ است. در ميان سپاه او، تعداد فراوانى خراسانى حضور داشتند.() اين به نوبه خود، ميزان آمادگى و استعداد اين خطّه را براى پذيرش دعوت شيعى به نمايش مى گذارد. پس از شكست قيام زيد و شهادت وى بر كثرت و جرأت شيعيان خراسان اضافه شد، چنان كه يعقوبى مى نويسد: «هنگامى كه زيد به شهادت رسيد در ميان شيعيان خراسان حركتى پديد آمد. آنها مسائل خويش را آشكار كردند. لذا، كسان زيادى به نزد آنها آمدند و به آنها متمايل شدند، آنها نيز جرايم اموى ها را در حق آل رسول(صلى الله عليه وآله)براى مردم بيان مى كردند. در آن ميان، شهرى نبود، مگر آنكه اين خبر فضاى آن را آكنده بود.»()مؤلف تاريخ تشيّع در ايران پس از نقل گزارش يعقوبى، مى نويسد: «از اين تعبير روشن مى شود كه چرا يحيى بن زيد به طرف خراسان رفت; او به اميد استفاده از نيروهايى بود كه گرايش شيعى داشتند.»()يحيى بن زيد خراسان را مناسبترين نقطه براى قيام خويش دانست و پس از شهادت پدرش راهى آن سرزمين شد. وى در اين سفر مسير خاصى براى رسيدن به بلخ انتخاب نمود كه خود حكايت از وجود شيعيان و علاقه مندان اهل بيت(عليهم السلام) در مسيرش دارد. حضرت ابتدا به سمت مدائن رفت. سپس به رى وارد شد. پس از مدتى توقف از راه سرخس به بلخ فرود آمد. در اين شهر، در خانه يكى از شيعيان به نام حريش بن عمر بن داود سكنى گزيد.حكومت اموى، كه از زمينه مساعد قيام و تشيّع در خراسان نگرانى داشت، از متوارى شدن يحيى و رفتن وى به سوى خراسان وحشت زده شد و بدون تأخير، دستور دستگيرى حضرت و خنثى نمودن طرح جنبش او را صادر نمود. مأموران حكومت در بلخ از محل سكونت او اطلاع يافته از حريش، وى را سراغ گرفتند. نامبرده در مقابل تهديد و شكنجه عمّال نصر بن سيار، حاكم خراسان، مقاومت ورزيد و از دادن هرگونه اطلاعات خوددارى نمود، بنابه گزارش ابن اثير، پس از آنكه حريش به چنگ نصربن سيار افتاد نصر از وى يحيى را مطالبه نمود. حريش گفت: من از او اطلاعى ندارم. سپس نصر دستور داد تا او را ششصد تازيانه بزنند. حريش با اين حال گفت: به خدا سوگند اگر در زير پايم باشد به شما نشان نخواهم داد.() سرانجام پسر حريش از مرگ پدر ترسيد و موجب شناسايى حضرت يحيى شد. آن حضرت پس از دستگيرى، زندانى شد. مدتى را در زندان سپرى كرد و سرانجام از زندان فرار نمود.()به نظر مى رسد كه يحيى دراين حركت، غافلگير شده و فرصت كافى براى بسيج نيرو و جمع آورى و توجيه شيعيان خراسان، پيدا نكرده بود. لذا، پس از زندان ظاهراً از قصد قيام منصرف شد، همراه تعداد هفتاد نفر از پيروانش به سوى بيهق رهسپار گرديد و در مسيرش با عمرو بن زراره، حاكم نيشابور، كه با ده هزار نفر براى جنگ با او بسيج شده بودند، مواجه شد. يحيى در اين جنگ با كشتن فرمانده سپاه نيشابور و وارد كردن تلفات زياد، آنان را شكست داد و به سوى هرات بازگشت.شكست لشكر عمرو و كشته شدن وى به خوبى نشانگر محبوبيت يحيى در ميان مردم و عدم آمادگى آنها براى جنگ بر ضد يحيى مى باشد. او مدتى در هرات به سر برد و پس از آن، به سوى جوزجان رهسپار شد. اهالى اين شهر و اطراف آن و گروهى از مردم طالقان، فارياب و بلخ به او ملحق شدند. ابوالفرج اصفهانى به جريان جالبى اشاره نموده كه نشانگر نهايت اخلاص و تشيّع مردم خراسان است: «هنگامى كه يحيى آزاد شد و زنجيرش را باز كرد جمعى از متموّلين شيعه نزد آهنگرى كه بند از پاى حضرت گشوده بود، رفتند و درخواست كردند تا زنجير وى را به آنان بفروشد و در قيمت آن به رقابت پرداختند; مرتّب مبلغ بر قيمت آن مى افزودند تا اينكه آن را به بيست هزار درهم رساندند. آهنگر ترسيد كه مبادا اين خبر شايع شود و مقامات حكومتى آن را از وى بگيرند. لذا، به آنان گفت: قيمت را به طور جمعى و سهامى بپردازند. آنان راضى شدند و آن را پرداختند. آهنگر زنجير را ريز ريز نمود و در ميانشان تقسيم كرد. خريداران بدان تبرك جسته و از آن به عنوان نگين انگشتر استفاده نمودند.»()سرانجام مسلم بن احوز هلالى مأمور سركوب حضرت يحيى شد. در ناحيه جوزجان با حضرت درگير شد. تعداد ياران يحيى با لشكر مسلم قابل مقايسه نبود. آنان تا آخرين نفر مقاومت كردند و سرانجام آن را حضرت شربت شهادت نوشيد.()جسد مطهّر آن حضرت مدتها بر شاخه درختى در يكى از چهار راههاى جوزجان آويزان بود. شيعيان از ترس و وحشت عمّال اموى، كه به شدّت مراقب اوضاع و دستگيرى شيعيان بودند، نتوانستند آن را پايين بياورند تا اينكه پس از قيام سراسرى مردم خراسان و براندازى رژيم اموى موفق شدند آن را با عزّت و احترام كفن و دفن كنند بر آن نماز گزارند.()شهادت يحيى در توجه مردم خراسان به اهل بيت(عليهم السلام) و تشديد مخالفت آنان نسبت به رژيم نژادپرست و غاصب اموى تأثير محسوسى گذاشت. آنان هنوز عزادار زيدبن على(عليهما السلام)، پدر يحيى، بودند كه در سوگ يحيى نشستند. عواطف آنان نسبت به علويان فزونى يافت و تنفّرشان از نظام موجود مضاعف شد. در نتيجه، آنان را براى انتقام خون يحيى و اعاده حقوق بنى هاشم و اضمحلال امويان مهيّا ساخت. عكس العمل مردم پس از شهادت آن بزرگوار شاهد اين واقعيت است. مسعودى در اين باره مى نويسد:« به محض اينكه از شدت اختناق و ارهاب حاكم اموى كاسته شده و مردم خراسان احساس امنيت نمودند، به مدت هفت روز در مناطق دور و نزديك براى يحيى بن زيد عزادارى كردند و در آن سال هر فرزندى كه به دنيا آمد به علت اندوه و دردى كه از اين حادثه بر مردم خراسان وارد شده بود، اسمش را يحيى يا زيد گذاشتند.»()