بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
از ديگر پيامدهاى عقل محورى، محاسبه گرى و نقش آن در پى ريزى تمدن غربى است; زيرا از تفكر رياضى ملهم مى باشد. نوگرايى، تطوّر و تجدّد نيز از ديگر پيامدهاى عقل گرايى است كه مبارزه با خرافات و هر آنچه متعلق به مذهب است در ضمن آن مى باشد. از اين رو، به قول بلاستر، به كار گرفتن عقل ضرورتاً نوعى بى حرمتى نسبت به مرجعيت در مسائل فكرى و اعتقادى است.(70)
د ـ علم محورى
علم گرايى از دلايل و مبانى فكرى سكولاريسم است. به اين معنى، ايمان به علم نقش مذهب را در حيات انسان ها ايفا مى كند. به ديگر سخن، نيازى به احكام شرعى و دستورات دينى نيست و يافته هاى علمى براى اداره جامعه كافى مى باشد. منظور از علم محورى در اين مشرب، دريافت هاى تجربى است كه از راجرز بيكن آغاز شده است. البته برخى از محققان(71) معتقدند كه مسلمانان پايه گذار علوم جديد و روش علمى مى باشند و بيكن به واسطه آشنايى با زبان عربى، آن را از دنياى اسلام به جهان مسيحيت منتقل نمود.تجربه گرايى به طور رسمى، توسط فرانسيس بيكن پايه گذارى شد. آنتونى آر. بلاستر، نويسنده غربى، در مقايسه بيكن با دكارت، كه هر يك پايه گذار مشرب معرفتى هستند، مدعى است ضربه اى كه تجربه گرايى بيكن بر فلسفه رايج قرون وسطى زد; از حركت دكارت به مراتب ريشه اى تر و سهمگين تر بود; زيرا او نسبت به ارزش هرگونه فعاليت فكرى، كه پيوند تنگاتنگى با مطالعه و مشاهده واقعيات عينى ندارد، مشكوك بود.(72) دغدغه خاطر بيكن بر خلاف پيشينيان، مسأله پيروزى بشريت بر طبيعت و تأمين وسايل راحتى زندگى و زيستن است. به طور كلى، اين هدف يكى از راهبردهاى اساسى پس از عصر روشنگرى است كه منجر به شكل گيرى علوم عملى و فن آورى مى شود.(73)هابز نيز بر تجربه حسى به عنوان منشأ شناخت تأكيد دارد. پس از وى، لاك نظريه جامع كسب معرفت بر مبناى اصول تجربى را تدوين كرد; و بر اين مطلب پاى فشرد كه معرفت ما به جهان خارج تنها از طريق تجربه ميسور است. لاك ذهن انسانى را به منزله كاغذ سفيد يا لوحى مى داند كه فاقد هرگونه خصيصه يا انديشه است و تنها از طريق تجربه شكل مى گيرد.در عصر جديد، پژوهش علمى جايگزين تفسير جهان از سوى نهادهاى سنّتى شده است. از همين جاست كه يكى از محورهاى مهم در اين مقوله تعارض علم و دين مى باشد. علم گرايان معتقدند معرفت تجربى بر معارف دينى مقدّم است و تجربه مرجع شناخت انسانى مى باشد. همه معارف بايد خود را با اين معيار شناخت منطبق كنند. هرآنچه قابل تجربه حسى باشد مقبول است و هرچه نباشد به كنارى نهاده مى شود. پوپر، يكى از تجربه گرايان معاصر، معتقد است كه در علوم طبيعى، آزمايش معيار و محك صحت و درستى يك مسأله است، اما در امور دينى و متافيزيكى، آزمايشى كه فيصله دهنده مسأله باشد، نداريم. لذا، علم مقدّم بر دين است.بيكن نيز در اين زمينه اعلام داشت: «طبيعت از هر امراستدلالى دقيق تر است. اى فرزندان من،تمام اين فلسفه هاى انتزاعى را به يك سو نهيد و تنها به اشيا دل ببنديد.»(74)يكى از رسالت هاى علم در جامعه سكولار پركردن خلا معنويت توسط برخى رشته هاى علمى است. نقش علوم اجتماعى و علوم انسانى در غرب اين است كه خلا معنوى و روانى را پر كند; خلأى كه بر اساس حس گرايى و علم محورى بنا نهاده شده است. اما اين امر در حقيقت، سرابى بيش نيست و تنها خلا مشكل را از حيث زمانى به تأخير مى اندازد، اما حل نمى كند.(75) امروزه علم در غرب به انحصار جهانى دست يافته و با توجه به شالوده هاى فكرى و معنوى، انسان را به بن بست كشانده است; بن بست معنويت كه روابط انسانى و عاطفى را تهديد مى كند و بن بست زيست ـ محيطى كه ناشى از گسترش آزمايش هاى هسته اى و خطرات ديگرى است كه ارمغان ماشينى شدن مى باشد و جهان معاصر را تهديد مى نمايد. از پيامدهاى منفى ديگر علم گرايى، تكه تكه شدن معرفت بشرى، از هم گسيختگى و عدم انسجام علوم است; به گونه اى كه نقاط وصل و وحدت در آن يافت نمى شود; امرى كه در سايه حاكميت دين در علوم مى توان از آن برخوردار بود.
هـ ـ آزادى و تساهل
يكى ديگر از مؤلّفه هاى سكولاريسم اباحيگرى، تساهل و ترويج روحيه تسامح است. تساهل در عقايد سياسى يا اجتماعى و يا مذهبى، به اين معناست كه هركس مى تواند عقايدى را كه مد نظر دارد، انتخاب كند.(76) بانيان تمدن جديد معتقدند كه حقايق نزد يك مرجع خاص نيست، آن گونه كه كليسا پيش از عصر روشنگرى، مدعى بود فقط او به حقايق دسترسى دارد، بلكه حقايق پراكنده و متنوّع است و هر فرد و گروه تنها به بخشى از حقيقت دسترسى دارد. لذا، تنها هنگام برخورد آراء و عقايد، انسان قادر به دستيابى حقايق مى گردد. در زمينه مذهبى، آزادى خود در قبال داشتن معتقدات مذهبى و خودكشيشى، كه نهضت اصلاح گرايى بر آن تأكيد مى كرد، از اصول اساسى تمدن جديد است.در اين رهگذر، مذهب و اعتقادات مذهبى مسأله اى فردى محسوب مى شود و فرد در انتخاب مذهب آزاد است.(77)بنيان فكرى تساهل و تسامح به تشكيك برمى گردد. مونتنى، متفكرى كه در عصر نهضت اصلاح دينى به سر مى برد، سرچشمه مشكلات عصر خود را جزم تقليدى مى دانست. او مى گفت: «مردم آنچنان در آراء خويش راسخ اند كه در نابود كردن يكديگر درنگ روا نمى كنند و گويى كشتن خصم، كشتن اعتراضات اوست.» به اعتقاد ژيلسون، تنها چيزى كه مى توان از مكتب مونتنى آموخت هنر «نياموختن» است. شك از ديد مونتنى بارزترين نشانه حكمت است.(78)علاوه بر شك گرايى، به طور همزمان، در سال 1574م در ايتاليا گروهى به تبليغ «لا ادرى گرى» و تنوّع در باورهاى مسيحى پرداختند. آنها معتقد بودند كه از مسيرهاى دينى گوناگونى مى توان به حقيقت دست يافت. بدين ترتيب، واضح است كه اصول مدارا و آزادى مذهبى با برداشت هاى خاصى از الهيات و مذهب پيوند دارد. از اين زمان به بعد با طرفداران اصلاحات اساسى (راديكال ها) مواجه مى شويم كه مسيحيت را شيوه اى از زندگى تلقّى مى كنند و شاهد تنزّل اصول خداشناسى و حاكميت شك و ترديد مى باشيم. اين امور زمينه را براى تغيير مباحثات از حوزه دينى به دنيوى مهيّا مى كند.(79) شكسته شدن حريم احكام مطلق آسمانى و معرفت دينى با ايجاد تشكيك و ترديد، انسان غربى را به تساهل و تسامح در اعتقادات و باورها كشاند.