وـ سنّت گريزى و نوگرايى - مبانی فکری سکولاریسم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی فکری سکولاریسم - نسخه متنی

نوروزی، محمد جواد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نهضت اصلاح دينى و ايجاد تشكيك از سوى مونتنى، كه قلمرو ايمان را قلمرو شك و ترديد معرفى مى كرد، موجب تخريب نظام فكرى پيشين و پايه گذارى مشرب هاى فكرى ديگرى شد كه هركدام از مبانى تمدن جديد محسوب مى شوند. شكاكيت مونتنى منجر به تولد دو مشرب فكرى شد كه در هر يك تسامح، تساهل و آزادى، اصلى مهم به شمار مى رفت: فلسفه دكارت پاسخى به شك گرايى عصر خود بود. دكارت پس از پايان تحصيلات خود، كاملاً شكّاك بود و احساس مى كرد كه تنها به جهل خود واقف شده است. دكارت بر حكمت سلبى مونتنى بناى ايجابى خود را بنيان نهاد.(80) والامبر در وصف اقدام دكارت مى گويد: «دكارت، دست كم، اين جرأت را داشت كه به ذهن هاى پيشرفته نشان دهد چگونه يوغ مدرسى گرى، عقيده، اقتدار و در يك كلام، تعصّبات وحشى گرى را به دور افكنند. او با اين طغيان، كه ثمره آن امروز به ما رسيده است، چنان خدمتى به فلسفه كرد كه شايد اساسى تر از تمام خدماتى باشد كه فلسفه به جانشينان نامدار او مديون است.»(81)

رهيافت "تجربه گرايى" نيز مشرب ديگرى بود كه الهام بخش تساهل و تسامح بود. اصالت بخشيدن به شناخت تجربى و تكيه بر حواس ظاهرى موجب وارد شدن تشكيك در معرفت دينى بود. پيامد اين مسأله تشكيك فلاسفه غرب نسبت به تمامى سنن و قوانين دينى، اخلاقى و اجتماعى همراه با ديدى نسبى گرايانه بود. نسبت گرايى برخاسته از اين بود كه هر حكمى متأثر از سلسله عواملى است كه موضوع آن احكام را از اعتبار نسبى برخوردار مى كرد. هابز از آزادى به عنوان حق طبيعى ياد مى كرد و مى گفت كه نه خداوند حق محدود كردن آن را و نه انسان دارند.(82) در نوشته هاى هابز، «دانش» مطمئن تنها از طريق مشاهده كسب مى شود. لاك درباره تساهل، كتابى تحت عنوان نامه اى در باب تساهل نوشت و از آزادى مذهب دفاع كرد و هر اقدامى براى تبليغ و اشاعه ايمان مذهبى را شرك آميز خواند.(83) روسو كوشيد تا مسأله فردگرايى و آزادى را با نظم عمومى و اجتماعى سازش دهد و بازگشت به طبيعت و دورى از مفاسد اجتماع را راه حل اين معضل قلمداد كند.(84) هيوم موج ديگرى از شك گرايى ايجاد كرد كه با ظهور كانت و مشرب فلسفى اش، آن را بنا نهاد.

وـ سنّت گريزى و نوگرايى

منظور از سنّت گريزى، دين زدايى است، نه آداب و رسوم ملّى كه از عناصر قوام بخش فرهنگ جديد است. سكولاريسم فرهنگ جديدى است كه جايگزين نظام فكرى مبتنى بر كليسا و مسيحيت در غرب شده است. متولّيان جامعه غرب در جهت حاكميت بخشى به فرهنگ جديد، مسيحيت را مورد حمله و تاخت و تاز خود قرار دادند و تلاش كردند چهره آيين مسيحيت و حاملان آن را مخدوش جلوه دهند. امروزه قوام فرهنگ غرب بر تحوّل، تطوّر و سنّت زدايى استوار است. اين امر يكى از مشخصه هاى آشكار فرهنگ غرب است. مسائلى كه تا كنون برشمرديم ـ ترويج روحيه تساهل و تسامح، حاكميت بخشيدن به جدايى حوزه دين از سياست، شخصى شدن مسائل اخلاقى، ايجاد شك و ترديد در ايمان مذهبى، جايگزينى قوانين انسانى مبتنى بر تجربه گرايى به جاى قوانين الهى و تخريب بنيان دين و ايجاد بنيانى جديد بر حسب عقل مدارى ـ همه در جهت سنّت گريزى و دين زدايى از جامعه است.

ماكياولى يكى از پيشتازان سنّت گريزى است و بسيارى از نويسندگان متأخر او را الگو قرار داده و از وى تبعيت كرده اند. در نگاه ماكياولى، نظام سياسى بر قدرت استوار است و اخلاق و دين در آن جايگاهى ندارد.(85) وى معتقد است كه دولت يك پديده طبيعى است كه در گذر زمان، برآيند تكامل برخى نهادهاى اجتماعى است و در نتيجه، ارتباطى به ماوراى طبيعت ندارد و قوانين اخلاقى در آن بدون نقش است.(86) تنها نقشى كه ماكياولى براى دين قايل مى باشد اين است كه دين را به مثابه ابزارى در دست حكمران مى شناسد كه در مواقع مقتضى، براى حفظ و صيانت از حكومت بايد از آن بهره گيرد.(87) او براى تأييد اين مسأله از تاريخ، گواهانى ذكر مى كند و معتقد به چرخش دَوَرانى تاريخ است. از فضيلت، كه تاكنون بر اساس رهيافت حاكم ـ يعنى خبر مطلق ـ تعريف و ارزش گذارى مى شده است، تعريف ديگرى ارائه مى دهد و فضيلت انسانى و غايت او را لذت خواهى ذكر مى كند.(88)

در تعريف انسان متعلق به گذشته نيز تجديد نظر مى كند. در نگرش ماكياولى طبيعت انسانى «شرارت » است،(89) چنانچه در نگاه لاك لوح نا نوشته است كه هر طور بخواهيم مى توانيم آن را شكل دهيم. بدين ترتيب، ملاحظه مى شود كه در مسأله حاكميت و حكومت، سنّت زدايى مى شود و به طور حكمى، هر آنچه متعلق به گذشته و بخصوص قرون وسطى است، نفى مى شود. در اداره امور جامعه، نيروهاى ماوراى طبيعى نقشى ندارند.(90) از انسان نيز تعريف جديدى ارائه مى شود. خداوند نيز به شكلى جديد مورد شناسايى واقع مى شود كه با خداشناسى پيشين تفاوت بنيادى دارد.

به طور خلاصه، نويسندگان روشنفكر على رغم اختلاف نظرهايى كه در تفسير هستى، نگرش به جهان و تفسير انسان داشتند، همگى در اين مسأله، كه موضع گيرى بر ضد كليساست، متحد بودند.(91) تصويرى كه امروزه غربى ها از مذهب دارند اين است كه مذهب و دين ساكن و ثابت است، در حالى كه يكى از ويژگى هاى عمده فرهنگ و تمدن كنونى تحوّل و تطّور است. يكى از نويسندگان در وصف جامعه آمريكا مى نويسد: «دموكراسى يعنى حركت پيوسته و تلاطم دايمى دنياى سياست، و مذهب يعنى سكون جهان، در حالى كه اين دو يكديگر را خنثى مى كنند.» وايشتل، نويسنده ديگر غربى، مدعى است كه ثبات اعتقاد مذهبى هوس هاى گذراى بشر را مهار مى كند.(92)

متولّيان فرهنگ غرب با مشوّه جلوه دادن دين و اعلام كاستى ها و بطلان آن و معرفى نوعى جانشين براى هدايت افكار، در صدد حاكميت بخشى به سكولاريسم به عنوان جانشين سنّت ها و آيين پيشين هستند و تصريح مى كنند كه دين پاسخگوى نيازهاى جامعه و زمان نيست.

زـ ماشين انگارى جهان (ماشينيسم)

يكى از مبانى سكولاريسم «دنيا مدارى» در مقابل «آخرت مدارى» است. منظور از اين اصل، توجه به ارزش ها، اصول و معتقدات دنيوى در مقابل انديشه هاى اخروى مى باشد. جهان در نگاه بسيارى از فلاسفه قرن هجدهم و بخصوص اصحاب دايرة المعارف، به مثابه ماشين عظيمى متشكل از اجزاست، به گونه اى منظم تركيب شده و ماشين را به حركت واداشته است. اين ماشين مانند هر ماشين ديگرى يك مدير و مهندس مى خواست و تنها اگر به دست مكانيك كاردان و با طرح كاملاً تدبير شده اى ساخته شده بود، مى توانست كار خود را انجام دهد.

از ديدگاه ايشان، خداوند جهان را آفريده و رها ساخته است، همان گونه كه ساعت ساز ساعتى را ساخته و آن را رها كرده تا بدون اينكه نيازى به سازنده داشته باشد، كار كند.

از سوى ديگر، قول داروين مبنى بر تصادفى بودن ظهور انسان و تكامل او و قول به تنازع بقا و بقاى اصلح بيانگر نگرش ماشينى به جهان طبيعت است.

/ 13