مبانی فکری سکولاریسم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی فکری سکولاریسم - نسخه متنی

نوروزی، محمد جواد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در اين قرن، به تدريج، زمينه هاى پيدايش عصر روشنگرى و شكل گيرى فرهنگ جديد مهيّا شد. سكولاريسم همزاد با تمدن جديد است كه ريشه هاى آن به دوره روشنگرى مى رسد. به لحاظ فكرى، راجر بيكن(27) (1214ـ1294م)، كه تحت تأثير بسيارى از علوم مسلمانان قرار گرفته، نخستين كسى بود كه اعتقاد داشت فقط روش هاى تجربى يقين آور است. به گفته دامپى ير، اين تفسيرى انقلابى بود و اهميت آن فقط از يك دوره مطالعه نوشته هاى ديگر عصر او فهميده مى شود. او اعلام داشت كه تنها راه آزمون درستى گفته ها، مشاهده و آزمايش است.(28) وى نسبت به فلسفه مدرسى انتقاد مى كرد و علاقه فراوانى به رياضيات و علوم داشت. در دوران خود به الحاد و جادوگرى متهم گرديد و مدت مديدى از عمر خود را در تبعيد و زندان به سر برد.(29)

با توجه به آنچه گفته شد، مى توان ادعا كرد كه پيشينه تاريخى سكولاريسم به قرن سيزدهم به بعد بازمى گردد. در اين قرن، با فراهم آمدن مقدمات پيشرفت علم، به تدريج، تقابل و تعارض ميان علم و دين به شكل هاى گوناگون ظهور يافت. امروزه برخى معتقدند كه در ديانت حضرت مسيح7 علم و دين در تقابل با يكديگرند; زيرا در انجيل، علم به عنوان «شجره ممنوعه» معرفى شده است و با پيشرفت علم، كليسا خود را مجبور ديد از حريم ديانت دفاع كند و تحت عنوان «حكومت» در برابر علم قد علم نمايد.

از جمله پيشگامان سكولاريسم در قرن چهاردهم، دانتى (1265ـ1321) و پتر ارك (1304ـ1374) هستند. دانتى كاتوليك مذهب بود، اما منبع حقيقت را در خارج از حوزه مسيحيت مى جست. وى در قصيده اى طولانى به تمسخر جهان آخرت پرداخت. پتر ارك، كه اهل ايتاليا بود، در قصيده اى به ماديگرايى و اومانيسم اظهار دلبستگى كرد.(30) روحيه نوزايى نيز در اين قرن از ايتاليا آغاز گشت. در سال هاى پايانى اين سده در چين كاغذ اختراع شد.

از سوى ديگر، در اين قرن كوشش بسيارى براى كشف مناطق جغرافيايى صورت گرفت. پرتغاليان به راهنمايى اخترشناسان اسلامى و يهودى، نخستين كاشفان بودند. واسكودوگاما در سال 1497 دماغه نيك را كشف كرد و به هند رسيد و كريستف كلمب نيز در سال 1492 به جزيره باهاما رسيد. اين كشفيات منجر به شكل گيرى استعمار در مناطق جديد گرديد و موجب گشت كه جامعه بسته اروپا به مناطق ديگرى راه يابد و زمينه تحولات جديدى از جمله فرهنگ جديد فراهم شود.(31)

به اين ترتيب، نهضت نوزايى در قرن چهاردهم و پانزدهم از ايتاليا آغاز گشت و حاملان فكرى آن، بخصوص در قرن پانزدهم، مدعى بودند كه دين تنها پاسخگوى مشكلات و نيازها نيست. يكى از زمينه هاى شكل گيرى سكولاريسم در اين زمان، اهتمام بيش از حد به علوم انسانى، مانند لغت، شعر، تاريخ و ادب، است. هدف اين كار تبيين رابطه انسان ها با يكديگر و ايجاد تفاهم در جهت ايجاد جامعه برتر بود. بدين سان، محور تمدن الهى بر انسان متمركز گرديد، در حالى كه محور علوم الهى تبيين رابطه انسان با خداوند است.(32)

قدرتمندى دولت هاى بزرگ در قرن پانزدهم، كه مرهون كشف باروت و تحولات سريع سياسى و فرهنگى بود، از زمينه هاى مهم شكل گيرى سكولاريسم است. اين امر موجب سقوط دستگاه پاپ و تضعيف اشراف ملوك الطوايفى گشت. آشنايى بيش تر و عميق تر اروپاييان با فرهنگ عهد كهن ـ يعنى مبانى فكرى و معرفتى يونانيان ـ نفوذ تفوّق آميز آن بر طرز تفكر مردم و بخصوص طبقه راهبر، موجب شكل گيرى نهضت روشنگرى در اين قرن گرديد.(33)

فرهنگ عصر نوزايى داراى ويژگى ها و مشخصه هايى است كه آن را از عصر قرون وسطى متمايز مى سازد; از جمله آنها كاهش حاكميت كليساست. فرهنگ عصر جديد، بيش از آنكه روحانى و دينى باشد، دنيوى است. دولت ها روزبه روز قومى تر شدند و جاى كليسا را، كه بر فرهنگ جامعه نظارت داشت، گرفتند. دولت و پادشاه با اتحادى كه با بازرگانان ثروتمند داشت، جاى طبقه اشراف را گرفت و آن را در كشورهاى گوناگون به نسبت هاى متفاوت تقسيم كرد.(34) از جمله ديگر مشخصه هاى اين عصر، افزايش قدرت علم است. نخستين مطلب جدّى علم، كه عليه كليسا انتشار يافت، نظريه كپرنيك (1417ـ1543 م) بود. وى نخستين تغيير بزرگ را در نگرش علمى پس از دوران نوزايى ايجاد كرد. اين امر با واكنش شديد كليسا مواجه شد و از اين زمان، نزاع ميان احكام جزمى و علم آغاز گشت و احكام جزمى كليسايى شكست خوردند. به اين ترتيب، حاكميت علم، كه مورد قبول بيشتر فلاسفه جديد قرار گرفت، با حاكميت كليسا تفاوت فراوان پيدا كرد. با توجه به اين دو مشخصه، مى توان مهم ترين پيامد عصر روشنگرى را درهم شكسته شدن فلسفه مدرسى و احياى فلسفه افلاطون عنوان نمود. از ديگر دستاوردهاى اين عصر، تشويق به فعاليت فكرى و علمى است.

در معمارى، نقاشى و شعر نيز نهضت روشنگرى تحول عميقى ايجاد كرد. لئونارد داوينچى (1452ـ1519م) به عنوان هنرمند، عالم و مهندس، اصول اساسى و مبادى بسيارى از كشفيات را اعلام كرد كه شامل مركزيت خورشيد در اخترشناسى و مكانيك گاليله اى بود. وى معتقد بود كه بايد پژوهش هاى علمى، رياضى و صنعت جايگزين پژوهش هاى نظرى گردد. او مدعى گرديد كه فعاليت و تفكر علمى، هر دو يك چيز و تجربه و آزمايش اساس علم است. با اين حال، خواستن تنها مواد خاصى به دست مى دهد كه با عمل هوشيارانه خود بر روى آنها معرفت عقلى ايجاد مى گردد.(35)

ماكياولى (1469ـ1527م) امپراتوران را به استقلال عمل در قبال كليسا دعوت كرد. وى تيره بختى را ناشى از حاكميت كليسا دانست و آن را سخت مورد انتقاد قرار داد. او در فلسفه سياسى و زمامدارى سياسى پايه گذار رويكردى است كه تا پيش از آن وجود نداشت. مونتنى (1592 ـ 1533) از ديگر متفكران عصر نهضت فكرى است. اگر ما به دو منبع شناخت براى معرفت معتقد باشيم ـ يكى حواس و ديگرى خردـ مونتنى، كه احيا كننده مكتب «شك» در عصر جديد است، بر صحت گواهى هر دو خط بطلان مى كشد و در هر دو تشكيك مى كند. (36) مونتنى مى گويد: اعتقاد به نادانى يكى از زيباترين و مطمئن ترين جلوه هاى قضاوت به شمار مى رود. در بيشتر نوشته هاى او، طبيعت گرايى و احياى شكاكيت به چشم مى خورد.(37)

اصلاح دينى حركت ديگرى است كه در جهت بنيان نهادن عصر جديد از آن ياد مى شود. پيشتازان اين حركت فكرى لوتر، كالون و لوپولا بودند. لوتر برخى مراجع قدرت كليسا را به معارضه طلبيد تا حقانيت برخى اعمال خودشان نظير بخشش گناهان، را با دليل اثبات كند. جنبش اصلاح دينى، به اعتقاد دامپى ير، با سه هدف عمده رخ داد: نخست، برقرارى انضباط كليسا; دوم، اصلاح عقيده بر مبناى اصول برخى از جنبش هاى سركوب شده پيشين و سوم، تحقيق در نظارت جزمى اعتقاد و اجازه داورى درباره كتاب مقدس.(38)

فرانسيس بيكن (1626ـ1561) متعلق به سده هفدهم است. شكوفايى جريان تجربه گرايى انگلستان و مذهب عقلايى در اين سده رخ داد. بيكن نماينده تجربه گرايى و رنه دكارت بنيانگذار عقل گرايى است كه هر دو مكتب بر ويرانه هاى فلسفه قرون وسطى بنيان نهاده شده اند. بيكن روش تجربى را به كار بست و معتقد به مذهب طبيعى در قبال مذهب مبتنى بر وحى بود. او در مذهب طبيعى، همچون ديگر رشته هاى علمى، تجربه را روا مى دانست و مذهب وحيانى را چون از حوزه حس و تجربه خارج بود، رها كرد. بيكن در پى علمى بود كه در جامعه كاربرد داشته باشد و بتوان به وسيله آن به قدرت رسيد; همان انديشه اى كه زيربناى فكرى بيشتر انديشمندان اين دوره است.(39)

/ 13