بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
رنه دكارت (1596ـ1650م) معرفت انسانى را، كه تا پيش از اين با حاكميت يافتن شك گرايى سست شده و فرو ريخته بود، به ساحل يقين و استوارترين پايه ها. مهم ترين مشكل و پرسش او اين بود كه آيا راهى به سوى يقين وجود دارد يا نه؟ وى از شكاكيت خويش بر وجود خود استدلال كرد و اين عمل در نظر وى سرآغاز همه افكار ديگر بود. او از شك مونتنى خدا و انسان را استنتاج كرد.(40) از نظر او، فكر و متفكر مقدم بر هر شىء است و با جمله معروفش (مى انديشيم پس هستيم) وجود متفكر را اثبات مى كند.جريان تجربه گرايى، عقل گرايى و شك گرايى در قرن هفدهم و قرون پس از آن تداوم پيدا كرد. جان لاك (1632ـ1704 م) با جدايى سلطه دنيايى از سلطه كليسايى و منع كليسا از دخالت در سياست، گامى استوار به سوى سكولاريسم برداشت. به طور كلى، در قرن هفدهم، كليسا خطر افكار آزادى خواهان را احساس كرد و خواهان مقابله شديد با آن شد. اين مطلب منجر به اعدام برخى از نويسندگان و تصويب قانونى در سال 1757 مبنى بر تعقيب و اعدام مؤلفان گرديد، اما با انقلاب فرانسه اين قانون لغو شد. در يك كلام، در اين قرن، در حوزه سياست و نظريه پردازى سياسى، مبانى ماوراى طبيعى و لاهوتى قطع شد. اين امر ناشى از مجادلات دينى و فرهنگى بود. مادى گرايى و عقل مدارى دو ويژگى مهم جوّ سياسى اين قرن بود كه به واسطه تجديد نظر در آثار افلاطون و رواقيان به دست آمده بود.(41)سده هجدهم عصر روشنگرى نام گرفته است. بسيارى از متفكران اين عصر بر معرفت عقلى تكيه كرده اند. گروهى نيز بر تجربه تأكيد داشتند كه با مطرح شدن نظريه «ذرّه انگارى» شكل جديدى به خود گرفته است. بركلى و لايب نيتس مشربى تجربى دارند. هيوم شك گراست و كانت بزرگ ترين فيلسوف اين عصر از تعاطى حس و تجربه با عقل گرايى، دستگاه فكرى جديدى را بنيان مى نهد. سده نوزدهم تداوم مكتب كانت است كه گرايش هاى گوناگونى در آن مطرح شد و مورد نقد و بررسى قرار گرفت. مذهب معنوى مطلق هگل، بدبينى شوپنهاور و مشرب تحصّلى كنت نيز نظريه هايى بر مبناى مكتب كانت مى باشند.تفكر سكولاريسم در قرن نوزدهم تداوم يافت و شفاف تر گرديد. برخى از نظريه پردازان مهم در اين زمينه عبارتند از: داروين كه انتشار نظرياتش در جهان اسلام موجى از تعارضات فكرى ايجاد كرد. داروين (1809ـ1882 م) كتاب تكامل انواع را در سال 1859 م ارائه و نظريه معروف خود درباره انسان را مطرح كرد و واكنش هاى متعددى در جهان اسلام و ايران به دنبال داشت.(42) آگوست كنت (1804ـ1872 م) از ديگر نظريه پردازان رهيافت اومانيسم است. وى حيات بشرى را به سه مرحله تقسيم كرد و دين را متناسب با مرحله ابتدايى حيات بشر دانست و مرحله سوم را، كه امروزه در غرب سيطره يافته است، متكّى بر روش علمى انگاشت كه دين در آن جايگاهى ندارد.نيوباخ (1804ـ1872م) مهم ترين پايه گذار سكولاريسم الحادى است. وى به طور صريح، مدعى است كه محور دين خدا نيست، بلكه انسان است و دين ساخته و پرداخته دست انسان مى باشد. اما در حيواناتِ ديگر چنين قدرتى يافت نمى شود. تنها امتياز انسان نسبت به حيوانات ديگر برخوردارى از عقل، اراده و محبت و هدف خلقت، كمال بخشيدن بدان هاست.ماركس (1818ـ1883) از ديگر نظريه پردازانى مى باشد كه به شدت از باخ متأثر است. وى باخ را مارتين لوتر دوم مى داند كه انسان ها را از وهم خداپرستى نجات داد. ماركس با هدف الغاى دين ـ نه جدايى دين از سياست ـ جامعه بشرى را به انهدام دين كشاند. وى اعلام كرد كه «دين افيون ملت هاست.» در تداوم نگرش ماركسيستى، ماركسيسم ـ لنينيسم در بخشى از اروپا به عنوان آيينى جديد جايگزين مسيحيت گشت. كليه دول ماركسيستى مبتنى بر سكولاريسم الحادى بودند و در كشورهايشان، بر اساس قوانين داخلى، گروه هاى مذهبى آزادى دينى نداشتند.(43)رهيافت الحادى سكولاريسم در قرن بيستم همچنان تداوم يافت. فرويد (1939 ـ 1856) با نگرش روان شناختى، ديدگاه باخ و ماركس را تكميل كرد. از نظر او، همان گونه كه كودك در دوران طفوليت محتاج پدرى است كه از او حمايت و نگهدارى كند، در دوران جوانى و پيرى نيز محتاج پدر آسمانى است. از اين رو، مسأله اى به عنوان دين و خدا اختراع نموده است. از ديگر فلاسفه اين قرن فيخته ( 1900ـ 1844) بود كه ملحد و منكر وجود خداوند بود. جان پل سارتر (1980ـ 1905) نيز از فلاسفه اين سده به شمار مى آيد كه همچون فيخته منكر خداوند بود و ادعا مى كرد كه انسان در سايه اختيار و آزادى، جوهر وجودى خود را به تعالى مى رساند.(44)