نقبى به كتاب فلسفة الفكر الدينى بين الاسلام و المسيحي ة - نقبی به کتاب فلسفة الفکر الدینی بین الاسلام و المسیحیة نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقبی به کتاب فلسفة الفکر الدینی بین الاسلام و المسیحیة - نسخه متنی

سید حسن اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقبى به كتاب فلسفة الفكر الدينى بين الاسلام و المسيحي ة

سيد حسن اسلامى

فلسفة الفكر الدينى بين الاسلام والمسيحية. لويى گارده وجورج. قنواتى. تعريب صبحى صالح و فريد جبر. بيروت، دارالعلم للملايين، 1983-1978. 3ج (383+448+464ص)، وزيرى. چاپ‏اول 1969-1967.

كتاب حاضر در سه جلد تنظيم شده است. جلد اول شامل سه فصل، درآمدى است‏بر تاريخ علم كلام و گسترش مسائل آن در فرهنگ اسلامى. دومين جلد آن شامل دو فصل و درباره پيدايش الهيات مسيحى و فصول مشترك آن با علم كلام اسلامى است. جلد سوم نيز شامل دو فصل، درباره ماهيت و روش علم كلام و علم الهيات و خاتمه‏اى درباره آينده اين دو دانش است.

اين كتاب شيوه دفاع عالمان دو دين بزرگ آسمانى را از دين خويش، در برابر شبهات منكران تبيين مى‏كند. به تعبير ديگر، اين كتاب عهده‏دار گزارشى از نگرش كلامى عالمان مسلمان و مسيحى به آموزه‏هاى دينيشان است.

كتاب حاضر نه تاريخ علم كلام اسلامى و الهيات مسيحى است و نه مسائل آنها، در عين حال هم اين است و هم آن. آنچه مطمح‏نظر نويسندگان بوده، بررسى و تبيين شيوه تفكر دينى در طرح و حل مسائل خود است. در اين منظر، اسلام و مسيحيت، به يكسان، مورد توجه بوده‏اند و بيش از آنكه به ماده اين مسائل پرداخته شود، به چگونگى نگرش عنايت‏شده است.

مؤلفان براى پاسخ به يك پرسش اساسى بنياد كتاب فعلى را پى ريخته‏اند: دين چگونه آموزه‏هاى خود را تبيين و از آنها دفاع مى‏كند؟ آنگاه دو دين بزرگ و فراگير را به عنوان نمونه مورد بررسى قرار داده‏اند. اين انتخاب، گزاف و تصادفى نبوده است. هر دو دين، كلامى نيرومند و مدافعانى متفكر و در اين عرصه، تاريخ و فرهنگى عميق و گسترده دارند و آثار مكتوبشان حق اين تحقيق را نيك ادا مى‏كند.

هرچند مؤلفان درصدد تاريخنگارى علم كلام اسلامى يا الهيات مسيحى نيستند، براى رسيدن به مقصود ناچار از اشاره‏اى، اگرچه گذرا، به ريشه‏ها و زمينه‏هاى پيدايش و گسترش آنها هستند.

مؤلفان در ملاحظات آغازين خود از امكان گفتگوى صميمانه ميان اين دو آيين بزرگ الهى سخن به ميان آورده و گفته‏اند: «برآنيم تا بفهميم و مقايسه كنيم، نه دشمنى و مناقشه كنيم‏» (ص‏20). البته اين هدف مقدس و اين نكته مسلم كه ميان اين دو دين مشتركات بسيارى وجود دارد، نبايد ما را به اثبات شتابزده فصول مشترك وادارد; كه چيزى از آن زيانبارتر نيست.

از اين رو مؤلفان وعده مى‏دهند كه در هر فصل از سه مرحله بگذرند: 1)نقل نصوص اساسى از متون معتبر 2)تحليل آنها و بالاخره 3)ارزيابى آنها. (ص‏21)

آنگاه بر تازگى اين نگرش و فراهم نبودن زمينه‏هاى آن تاكيد مى‏كنند و همدلى را اساسيترين شرط پيمودن اين راه مى‏دانند. ما نيز مى‏كوشيم در اين راه اندكى با آنان پيش‏برويم و نگاهى به مباحث كتاب بيندازيم.

نخستين فصل از جلد اول كتاب، به پيدايش علم كلام اسلامى و زمينه‏هاى آن اختصاص دارد. در اين فصل پس از بيان سياهه‏وار حوادث تاريخ اسلام، از آغاز تا قرن سيزدهم هجرى، پيدايش و گسترش كلام را در هفت دوران بررسى مى‏كنند:

1. دوران پيش از پيدايش كلام. در اين دوران مدنى، مسلمانان به قرآن كريم و توضيح آنچه از نص آن فهميده مى‏شود، اكتفا مى‏كنند و ديگر به تعارض احتمالى برخى آيات با يكديگر و مشكلات و مسائلى كه از آن برمى‏خيزد، توجهى ندارند.

2. دوران برخورد با علم الهيات. از نظر كلامى در اين دوران دو اتفاق مهم رخ مى‏دهد: يكى پيدايش منازعات سياسى كه از همان آغاز صبغه دينى داشته است و ديگرى انتقال پايتخت‏خلافت اسلامى به دمشق.

3. دوران منازعات معتزليان با اهل حديث، يا برخورد با فلسفه يونانى. اين دوران شاهد چندين حادثه سرنوشت‏ساز بود كه آينده علم كلام را رقم زد. اين حوادث عبارتند از: انتقال خلافت‏به عباسيان، و در نتيجه، پيروزى ايرانيان، پيدايش مكاتب نحوى، پيدايش مذاهب فقهى و، بالاخره، ترجمه كتابهاى يونانى به زبان عربى. اين دوران شاهد تولد، رشد، شكوفايى، چيرگى و، دست آخر، زوال معتزليان است; آنان كه با حربه آزاديخواهى به جنگ حريفان رفتند و پس از كسب قدرت يكسره اين آرمان را فروگذاشتند و سنگدلانه‏ترين شيوه‏ها را برضد حريفان به كار گرفتند و دوره «محنت‏» را آفريدند و خود نهايتا طعمه آن و براى هميشه منكوب شدند.

4. دوران پيروزى اشعريان. ابوالحسن اشعرى كه خود دست‏پرورده و آموخته معتزليان بود، سرخورده از اين عقلگرايى جزمى، كوشيد تعادلى در اين ميان برقرار سازد و دست عقل را در دست نقل بگذارد و دل اهل حديث را به دست و آب رفته را به جوى آورد، از اين رو نرمشى خاص در گفتار و انديشه‏اش بود و همين تسامح موجب روى‏آوردن اكثر مذاهب فقهى اهل سنت‏به او شد. هرچند اشعرى مناظره‏كننده‏اى چيره‏دست‏بود، از توان تاليف چندانى برخوردار نبود و «مقالات‏» او از تنظيمى بسامان برخوردار نيست (ص‏100). با اين حال مكتب او سه ستاره تابناك به جهان اسلام، عرضه كرد: قاضى باقلانى، امام الحرمين جوينى و غزالى (ص‏109).

5. پيرايشگرى غزالى و شيوه متاخران. غزالى، بى‏شك، همچنان بر تاريخ تفكر اسلامى چيره است و مى‏تواند پايان دوران و آغاز دورانى ديگر به شمار رود. او كه درپى كسب حقيقت، دست از نام مى‏شويد و از ننگ نمى‏هراسد و در اوج عزت ترك جاه مى‏كند و همزمان به سيرى آفاقى‏انفسى مى‏آغازد، با دستى پر به ميان مردم خود بازمى‏گردد و به ارزيابى دقيق علم كلام مى‏پردازد و آن را در حد دارويى كه اندك آن «نافع‏» و بسيار آن «قاتل‏» است، معرفى مى‏كند و نقادانه پرگوييهاى متكلمان پيش از خود را تحليل مى‏كند و شيوه خود را براى نسلهاى بعد به ميراث مى‏گذارد.

6. دوران جمود. آنان كه ميراث‏خوار غزالى شدند، روحيه نقادانه او را پس پشت افكندند و به يافته‏ها و تعليماتش بسنده كردند و اين آغاز انحطاط علم كلام بود. در اين دوران علم كلام در حال گسترش كمى است و به اندك بهانه‏اى مباحث گوناگون را به درون خود مى‏كشد. متكلمان نيز به شرح كتابهاى پيشينيان دلخوشند و كار بدانجا مى‏رسد كه يكى از مصلحان بزرگ معاصر، شيخ محمد عبده، درباره آنان چنين حكم مى‏راند: «عقل را از جايگاهش راندند و منطق تكفير و تفسيق را به كار بستند و در آن چنان غلو كردند كه مانند برخى از امتهاى پيشين مدعى دشمنى ميان علم و دين شدند.» و اين انحطاط را ناشى از دور بودن عالمان مسلمان از «سرچشمه‏هاى دين‏» مى‏شمارد (ص‏141).

7. دوران اصلاح. قرن سيزدهم هجرى شاهد بيدارى مسلمانان و بازانديشى آنان در دانسته‏هايشان است. علم كلام نيز از اين رهگذر بى‏نصيب نيست. پيشاهنگان اين بازانديشى دوتن هستند: سيد جمال‏الدين اسدآبادى (1) و شاگرد، مريد و بعدها همكارش، شيخ محمد عبده. ارنست رنان، سيد جمال را چنين وصف مى‏كند: «آزادانديشى و اخلاق والا و صادقانه‏اش به هنگام گفتگويمان، مرا وامى‏داشت‏بپندارم يكى از بزرگان قديم، چون ابن‏سينا و يا ابن رشد، كه مدت پنج نسل نماينده انديشه و سنتهاى اسلامى بودند، مجددا برانگيخته شده‏است‏» (ص‏145).

از اين رو سيد جمال را بايد «دگرگون‏كننده مفاهيم كلى اسلامى‏» دانست. بهترين كسى كه تعليمات سيد جمال‏الدين اسدآبادى را نيك دريافت و آنها را طبق مقتضيات زمان و مكان خود به كار بست، شيخ محمد عبده بود. او تنها كسى است كه كوشيد و موفق شد كه علم كلام را بازسازى كند و رسالة التوحيد را به متكلمان معاصر خود عرضه دارد. او نخستين متكلم مسلمانى است كه، به گفته شيخ عبدالرزاق، ديدگاه تاريخى را درباره پيدايش و گسترش مسائل كلامى و تحليل آنها به كار برد (ص‏153).

در خاتمه اين فصل، مؤلفان باز به آنچه در اين فصل گذشت نگاهى تحليلى دارند و مى‏كوشند همه اين رويدادها و دورانها را به يكديگر درپيوندند.

دومين فصل كتاب جايگاه علم كلام را در ميان علوم اسلامى بررسى مى‏كند. نخست مؤلفان بر اهميتى كه علم و عالم در فرهنگ اسلامى دارد، تاكيد مى‏كنند و تفاوتى را كه عالم مسلمان با عالم مسيحى در قرون وسطى دارد، يادآور مى‏شوند; عالم مسلمان و حامل كلام الهى از آن رو مورد احترام و تجليل است كه مردم را به خدا هدايت مى‏كند و راهبر آنان است.

در اين فصل مؤلفان طبقه‏بندى ارسطو را ارائه مى‏كنند و آن را زمينه مباحث‏بعدى قرار مى‏دهند و مى‏كوشند نسبت علم كلام را با ديگر علوم اسلامى تبيين كنند. براى اين كار طبقه‏بندى علوم فارابى در احصاء العلوم، طبقه‏بندى اخوان الصفا، طبقه‏بندى خوارزمى در مفاتيح العلوم، طبقه‏بندى غزالى، ابن نديم و ابن خلدون، باختصار يكايك شرح داده مى‏شود و منزلت علم كلام از نظرگاه آنان بيان مى‏شود.

سپس منزلت الهيات مسيحى كه وظيفه‏اى چون علم كلام اسلامى دارد از ديدگاه آباء كليسا و متالهانى چون سنت آگوستين، بويس، كسيو دوروس، مور، اسكات آريجن و سنت توماس آكويناس آورده مى‏شود. اين كسان مى‏كوشند با ارائه طبقه‏بندى از علوم رايج روزگار جايگاه الهيات را در آن مشخص كنند.

مؤلفان پس از معرفى طبقه‏بنديهاى رايج علوم در فرهنگ اسلامى و مسيحى و مقايسه آنها با يكديگر، به دو نتيجه مى‏رسند: نخست آنكه طبقه‏بنديهاى مسيحى مبتنى بر اصل تقدم و تاخر حقيقى علوم است. ليكن طبقه‏بنديهاى اسلامى گاه مبتنى بر تميز ميان عقل و نقل است و گاه تفاوت ميان علوم دنيوى و اخروى. دوم آنكه فقدان معيارى مشخص و ابت‏براى طبقه‏بندى علوم موجب آن مى‏شد كه هركس معيارى خاص ارائه كند و براساس آن طبقه‏بندى خود را عرضه دارد. اين آزادى عمل طبقه‏بنديهاى اسلامى را كه بيشتر براساس كاركرد و نقش بود به طبقه‏بنديهاى جديد كه متاخران عالم غرب چون آگوست كنت و هربرت اسپنسر ارائه كرده‏اند نزديكتر و همانندتر مى‏كند.

اين فصل پيوستى دارد كه در آن براى تبيين جايگاه علم كلام در فرهنگ اسلامى معاصر درسهاى رايج در دانشگاه دينى الازهر و ترتيب آنها آورده شده است. در اين دانشگاه درسهاى دينى در چهار مرحله پياپى، يعنى مرحله ابتدايى (به مدت چهارسال)، متوسطه (پنج‏سال)، عالى (چهار سال) و مرحله تخصصى عرضه مى‏شود و دانشجويان پس از گذراندن مرحله متوسطه و در آغاز ورود به مرحله عالى، به اختيار خود، يكى از سه دانشكده‏هاى ادبيات عرب شريعت و اصول دين را برمى‏گزينند و در آنها آموزشهاى تخصصى را مى‏گذرانند (ص‏238).

فصل سوم اساسيترين فصل اين جلد است و دو فصل پيشين در حقيقت درآمدى بر آن به شمار مى‏رود. مؤلفان در اين فصل مى‏كوشند خطوط اصلى علم كلام را، از ابتدايى‏ترين مرحله آن تا دوران كمالش، ترسيم كنند.

تعيين مسائل اساسى علم كلام بويژه در متون كهن اگرچه ديرياب و دشوار است، مؤلفان كوشيده‏اند از اين دشوارى بگذرند و ساختار و پيكر مسائل كلام را از ميان شاخ و برگها و فروع بيابند و بنمايند.

جوهره دين حنيف اسلام در شهادتين خلاصه مى‏شود. هرچند اين شعار برآيند مناقشات كلامى ابتدايى بوده است، نقطه عزيمت متكلمان بعدى قرار گرفته و مدار بحث اعتقادات اساسى دين گشته است. اين شعار طبيعتا لوازم و توابعى دارد كه بايد آنها را نيز به تعليمات اصلى دين افزود. مساله حقيقت ايمان، توحيد، قضا و قدر، قرآن، آخرت، ايمان به انبيا و... نتيجه كاوش در مفهوم و مقتضاى اين شهادت است.

علاوه بر مسائل درونى علم كلام، دفاع از معتقدات كلامى فرقه‏ها و شناخت معتقدات و مختلفات آنها، هم بسيارى از متكلمان بوده است و كتابهاى متعددى در زمينه شناخت فرق و جدل با آنان نوشته شده است; مانند مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين اشعرى الفرق بين الفرق بغدادى، الفصل ابن حزم والملل والنحل شهرستانى. در حقيقت اين كتابها شناسنامه پيدايش و گسترش مسائل كلامى است و تامل در آنها ما را به ريشه‏ها مى‏رساند.

شايد بسامان شدن مسائل كلامى با معتزله و اصول پنجگانه معروف آنان شروع شده باشند. ساختار بعدى علم كلام براساس همين مسائل شكل مى‏گيرد و ابوالهذيل علاف (م‏233) مباحث عمده كلام را اين گونه برمى‏شمارد: 1)قضا و عدالت; 2)توحيد و صفات; 3)وعد و وعيد; 4)اسما و احكام; وبالاخره 5)امر به معروف و نهى از منكر و نبوت و امامت. اين تقسيم‏بندى مقبول ديگران قرار مى‏گيرد و پس از آن كسانى چون ابن‏حزم و شهرستانى آن را تلقى به قبول مى‏كنند (ص‏279).

مهمترين نقطه عطف علم كلام به كار گرفتن منطق ارسطو در مباحث آن است كه طريقه متقدمان را از طريقه متاخران جدا مى‏كند. اين حركت‏با قاضى باقلانى آغاز مى‏شود و با غزالى به كمال مى‏رسد.

با ورود منطق به علم كلام، علم كلام عالمانه به اوج خود مى‏رسد و آثارى چون المحصل فخررازى، طوالع الانوار بيضاوى، المواقف ايجى، شرح مواقف جرجانى و مقاصد تفتازانى عرضه مى‏شود.

در علم كلام عالمانه كوشش بر تحليل مسائل كلامى، تبويب آنها و استفاده از مقدمات فلسفى است. اما در اين حيص و بيص گروهى از مقلدان اشعرى پديدار مى‏شوند و علم كلام را در مجراى ديگرى مى‏اندازند و كلام «عاميانه‏» را پى مى‏ريزند. اين كلام پابه پاى كلام عالمانه پيش مى‏رود و كسانى چون سنوسى. با كتاب ام البراهين و لقانى با كتاب جوهرة التوحيد پرچمدار اين نگرش مى‏شوند.

اشعريگرى خشك، هراس و پرهيز از فلسفه و حذف تمهيدات فلسفى از مباحث كلامى، از ويژگيهاى اين كلام عاميانه است.

شيخ محمد عبده مى‏كوشد تا بار ديگر طرحى نو براى كلام دراندازد و آن را از كسالت عالمانه بودن و ابتذال عاميانه بودن برهاند و كوره‏راهها را ببندد و راهى هموار بيابد و بپيمايد. نتيجه اين رويكرد طرح مسائل علم كلام براساس پنج محور است: 1)توحيد و مسائل آن; 2)قواعد علم اخلاق و مساله اختيار انسان; 3)نبوت 4) قرآن; 5)شريعت اسلامى.

مؤلفان پس از بيان چارچوب الهيات مسيحى در طول تاريخ، براى تكميل بحث، در پيوستى مباحث اساسى كتابهاى بزرگ كلامى، چون الشامل جوينى، البيان عن اصول الايمان ابن محم، اصول الدين عبدالقاهر بغدادى واللطائف ابن حزم را فهرستوار نقل مى‏كنند و اين جلد را با فهرست منابع آن كه بيش از بيست صفحه است‏به پايان مى‏برند.

جلد دوم با عنوان فرعى «پيدايش الهيات مسيحى و فصول مشترك آن با انديشه اسلامى‏» شامل دو فصل است. در اين جلد سخن از تلاقى اعتقادات اين دو دين بزرگ و تعامل آنها با يكديگر است.

در سالهاى آغازين سده دوم هجرى علم كلام كه هنوز به تعبير مؤلفان در حال اختمار يا «تخمير» (ورآمدن) بود با الهيات مسيحى كه هفت قرن از عمر آن مى‏گذشت و بر دست آباء كليسا شكل گرفته و نماينده بزرگش در آن روزگار يوحناى دمشقى بود روياروى شد. در سده‏هاى ششم و هفتم هجرى نيز الهيات مسيحى با فلسفه اسلامى مواجه شد و از طريق آن به آثار ارسطو دست‏يافت; يعنى زمانى كه علم كلام در عين مخالفتى كه با فلسفه ابراز مى‏كرد، مواد فلسفى باارزشى از آن به عاريت گرفته بود.

در اسلام و مسيحيت دو روش و شيوه دينى وجود دارد كه هر دو را علم عقايد مى‏ناميم و هر دو به مسائل مربوط به خدا و حقايق ايمانى مى‏پردازد. اين دو روش، حداقل در دو مرحله تاريخى، با هم مواجه شده‏اند. به اجمال شيوه و مراحل تحول علم كلام را نيز مى‏شناسيم.

حال آيا مراحل رشد اين علم، همانند الهيات مسيحى بوده است و مشكلاتى يكسان را پشت‏سر گذاشته است و مى‏توان براى اين دو علم مسيرى هرچند به مقدار كم يكسان فرض كرد؟ اگر پاسخ به اين سئوالات مثبت‏باشد و ما به مشتركات زيادى قائل شويم، طبعا اجازه مقايسه اين دو علم را خواهيم داشت تا ببينيم تاثيرات آنها بر يكديگر تا چه ميزان بوده است.

فصل اول اين جلد درباره نخستين برخورد و نتايج آن است. مؤلفان در اين فصل به مشكلاتى كه اين دو علم در مسير رشد خود با آنها مواجه شده‏اند، مى‏پردازند و مى‏كوشند فصول مشترك اين دو علم را بازنمايند. اين دو علم تقريبا با سئوالاتى يكسان روبرو بوده و شيوه‏هايى يكسان به كار گرفته‏اند.

فلسفه يونانى نيز بر اين دو علم تاثيرى كمابيش يكسان داشته است; هرچند در ميان آباء كليسا ميان ارسطو و افلاطون و انديشه‏هاى نو افلاطونى تفاوت گذاشته و آنها را از هم جدا كرده‏اند و در نتيجه ارسطوى آنان اندكى با ارسطوى ما، كه مشربى افلاطونى دارد! متفاوت است. البته در دوران آباء كليسا، تمايزى ميان فلسفه و الهيات نيست، مگر آنكه آن فلسفه، فلسفه بت‏پرستان باشد. اين عدم تمايز، كه ناآگاهانه بوده است، بعدها نتايجى به سود فلسفه دربر داشته است.

مؤلفان در اين بحث‏به دو نكته اشاره مى‏كنند:

1. علم كلام بسرعت روش مستقلى براى خود اتخاذ كرد و ضرورت تعمل عقلى و تامل فلسفى را دريافت و آن را به كار بست و متكلمان، فلسفه را در راه وظيفه خويش، يعنى دفاع از عقايد، به خدمت گرفتند.

2. الهيات مسيحى برخلاف علم كلام تا مدتها متوجه تمايز ميان وظيفه خود و وظيفه فلسفه نشد و در نتيجه به روش خاص تا مدتها دست نيافت و متالهان مسيحى به طور غريزى موج فلسفه يونانى را كه ظاهرا نيرومندترين و قابلترين وسيله دفاع از حقايق فراطبيعى بود به كار گرفتند و نه تنها به دوگانگى ميان عقل و ايمان قائل نشدند، كه ايمان را شرط تعمل و تامل عقلى دانستند.

حال اگر بخواهيم ميان اين دو دانش مقايسه و ميان علم كلام و الهيات مسيحى در دوران آباء كليسا داورى كنيم، با توجه به اينكه هر دو در يك مرحله از تكامل خود نبودند، بايد بگوييم علم كلام بر الهيات مسيحى مقدم است. زيرا تنها پس از سه قرن از پيدايش خود توانست‏به مسائل اساسى و شيوه‏هاى مطلوب خود دست‏يابد و مكاتب مستقلى كه هريك ساختار ويژه‏اى داشت پديد آورد. هرچند همچنان رابطه ميان عقل و ايمان و فلسفه و علم عقايد مبهم مانده بود. البته بايد اين نكته را افزود كه اين دو علم هدف يكسانى نداشتند. آباء كليسا درپى شناخت مغيبات بودند، حال آنكه علم كلام براى دفاع از معتقدات به كار گرفته شده بود.

دومين فصل، گزارش دومين رويارويى الهيات با علم كلام است; مواجهه‏اى كه پس از چهار نسل در سده‏هاى دوازدهم و سيزدهم ميلادى (ششم و هفتم هجرى) روى داد. ليكن اين مواجهه مستقيما با علم كلام نبود كه با فلسفه بود: فلسفه‏اى كه اهل سنت آن زمان همچنان در برابرش ايستادگى مى‏كردند و متكلمان بزرگ خواسته يا ناخواسته بسيارى از چارچوبهاى ذهنى خويش را از آن مى‏گرفتند.

تفاوت ديگر در محل مواجهه بود. اگر نخستين برخورد در دمشق مركز خلافت اسلامى رخ داد، اين يك در مغرب سرزمينهاى اسلامى با فرهنگى مسيحى صورت گرفت; يعنى طليطله (تولدو) و ايتاليا. اگر در قرن دوم هجرى و در دمشق زبان عربى واسطه انتقال از يونانى بود، در اين برخورد زبان عربى خود زبان مبدا گشت و زبان لاتين واسطه انتقال و ترجمه متون عربى بود.

شناخت‏حوادث مهم اين دوران زمينه فهم بهتر بحث را فراهم مى‏سازد، و اين كارى است كه مؤلفان بدان پرداخته‏اند. شناخت نهضت ترجمه از عربى به لاتين در قرن دوازدهم به بعد از مهمترين اين حوادث است. مراكز ترجمه در اين دوران عبارتند از طليطله، سيسيل و ناپل. در همين دوران نخستين ترجمه قرآن به زبان لاتين به درخواست پطرس ارجمند در سال 1141 ميلادى در طليطله عرضه شد. اگرچه اين ترجمه چندان به متن اصلى وفادار نبود.

اين نهضت‏بسيار مورد استقبال متفكران لاتين قرار گرفت و به ترجمه قرآن كريم، و متون حديثى و فلسفى محدود نگشت و شامل ديگر علوم، چون پزشكى، ستاره‏شناسى، ستاره‏بينى و... شد. هرچند بيشترين توجه به فلسفه و متون فلسفى بود، گويى كه آنان گمشده خود را در آن مى‏يافتند.

از اين رو مى‏توان نيمه نخست قرن دوازدهم را، دوران ورود ابن سينا به عالم مسيحيت دانست. ابن‏سينا و فارابى مؤلفانى مبتكر شناخته شدند، هرچند غربيان ترجيح مى‏دادند كتاب شفاى بوعلى را ترجمه مفصل ارسطو بشناسند تا كارى اصيل.

البته در كنار ترجمه از عربى به لاتين، نهضت ترجمه از يونانى به لاتين نيز به همت ژرارد اهل كريمونى رونق گرفت. ليكن اين نهضت تنها در قرن سيزدهم به اوج خود رسيد.

اما مساله تاملات دينى: اگر الهيات را به معناى كلى آن دلبستگى به شناخت هرچه بيشتر مغيبات كه عقل برخوردار از ايمان درپى آن است تفسير كنيم، مى‏توانيم بگوييم در عالم مسيحيت اين دانش، دشمنى به معنى مطلق آن نداشته است. بارى، اگر از برخى جريانات خشك‏انديش و پايبند به نقل بگذزيم، همگان بر مشروع بودن آن اتفاق نظر دارند. البته همواره درباره شيوه‏ها و وسايل رسيدن به مقصود گفتگوها بوده است.

كوشش براى تبيين اين حقايق و تعيين نوع رابطه ميان عقل و ايمان در قرنهاى نهم تا دوازدهم و بازسازى الهيات با نام سه تن از بزرگان كليسا ثبت در تاريخ است; استكات اريجن، سنت آنسلم و آبلار. هريك از اين سه، نماينده مرحله بزرگى از اين تلاش طولانى و گسترده است.

اما آنكه از همه نتايج موجود بهره گرفت و طرحى نو در الهيات مسيحى درافكند، سنت توماس است كه خود متاثر از ابن رشد بود. وى به هنگام طرح و حل مباحث كلامى گاه اظهاراتى مى‏دارد كه گوياى آشنايى او با معتزليان و اشعريان بوده است. با وجود اين، دقت لازم را در نسبت دادن اقوال و آراء به كار نمى‏گيرد و به صورت كلى اقوالى را نقل و نقد مى‏كند.

نيازها و سئوالها زمينه تحول الهيات مسيحى را پديد مى‏آورند. پس از سنت توماس نيز اين دانش پيشرفت كرد و در دوران معاصر كسانى كوشيدند اين دانش را براساس فلسفه دكارت يا كانت‏يا ديگرى استوار سازند و بدين ترتيب به سنت‏سلف پشت و اين دانش را سترون كردند.

اين جريان در ميان متكلمان مسلمان به صورت ديگرى بود: آنان از سنت‏سلف پيروى كردند، ليكن به ماهيت علم كلام كه دفاع از اعتقادات دينى است و به تبع حملات و شبهات، بايد تحول يابد و پاسخگوى نيازها باشد بى‏توجهى و بر مسائل كهن كلامى جمود كردند.

بى‏شك توجه به نيازها و بازنگرى در شيوه‏ها، لازمه بقا و كارآمدى علم كلام اسلامى و الهيات مسيحى است.

اين جلد فصل مفصل و مستقلى دارد درباره افكار و عقايد آباء كليسا از قرن چهارم تا هفتم ميلادى، كه هم گزارشى است از تاريخ مسيحيت اين دوران و هم بيان فرقه‏ها و مذاهب اين آيين و بزرگان آن. آنگاه مترجمان طى پنجاه صفحه تعليقاتى بر اصل كتاب دارند و در آنها نامهاى خاص وارد شده در متن را معرفى مى‏كنند.

فهرست اعلام و منابع مورد استفاده در اين جلد در پايان آن آمده است.

آخرين و سومين جلد طى دو فصل به ماهيت و روش علم كلام و الهيات مسيحى و مقايسه آنها با يكديگر مى‏پردازد. فصل اول درباره رابطه ايمان و عقل در علم كلام اسلامى و الهيات مسيحى است. در اين فصل از روابط ميان فلسفه و علم كلام در اسلام، مفهوم ايمان در اسلام و مسيحيت، ايمان و علم كلام، جايگاه عقل در اسلام و مسيحيت و شيوه متكلمان در حل چند مساله سخن مى‏رود.

مسائلى كه درباره ايمان در علم كلام مورد بحث قرار مى‏گيرند، از اين قرارند: ايمان مبتنى بر تقليد تا چه حد ارزش دارد؟ عناصر تشكيل‏دهنده ايمان چيستند؟ (تصديق قلبى، اقرار زبانى، آگاهى، عمل ويا...( چه رابطه‏اى ميان مفهوم اسلام و ايمان وجود دارد؟ آيا ايمان قابل افزايش و كاهش است‏يا خير؟

اما ماهيت ايمان از نظر مسيحيت «بيعانه ناديده‏هاست‏» و كسى مى‏تواند به حقايق دست‏يابد كه نخست ايمان آورده باشد كه «ايمان بياور تا دريابى‏»

ديدگاه متكلمان مسلمان نسبت‏به ايمان و عقل و تبيين رابطه آنها و تعيين حدود آنها و ارائه مثالهايى در اين باب محور بحث اين فصل است.

دومين فصل اين جلد درباره اصول بحث و شناخت در علم عقايد است. مدار بحث اين فصل بررسى منابعى است كه متكلمان بر تبيين و دفاع از عقايد خود اتخاذ مى‏كنند مهمترين منابع متكلمان اهل سنت‏به ترتيب عبارتند از: قرآن كريم، حديث و اجماع. و در ميان متكلمان مسيحى پس از كتاب مقدس، شروح و رسالاتى است كه متالهان مسيحى و آباء كليسا نگاشته‏اند.

معرفى و تحليل اين منابع و اختلاف درباره چگونگى استفاده از آنها و درجه حجيت آنها مهمترين بحث اين فصل به شمار مى‏رود.

آنگاه مؤلفان طى بخشى به نام «خاتمه عمومى‏» نگاهى دوباره به گذشته و حال علم كلام و الهيات مسيحى دارند و چشم‏اندازى از آن ارائه و براى بهبود وضع موجود رهنمودهايى عرضه مى‏كنند. جان كلام اين بخش چهل و شش صفحه‏اى آن است كه امروزه علم كلام و همتاى مسيحى آن هر دو مهجورند و آگوست كنت جاى سنت توماس را گرفته است و تعاليم او آنچنان مؤثر بوده كه برخى از متفكران معاصر حتى الهيات مسيحى را براساس مراحل سه‏گانه فلسفه پوزيتويستى مى‏شناسند و تحليل مى‏كنند. اين مهجوريت در عالم اسلام به گونه ديگرى است: در اينجا دو جريان به ظاهر مخالف و در حقيقت همسو به انزواى بيشتر علم كلام كمك مى‏كنند: گروهى هرگونه نوآورى را در علم كلام، مسائل آن و شيوه‏هايش محكوم مى‏كنند و همچنان كتابهاى متكلمان بزرگ را راهگشاى خود مى‏دانند و آنها را فصل الخطاب اين دانش معرفى مى‏كنند و كوششهاى تازه را به چشم تحقير مى‏نگرند و برآنند كه اين كتابها هنوز پاسخگوى مشكلات امروز است و مسائل اين علم هميشگى است. گروهى ديگر كه با دانشهاى جديد آشنا و دلبسته بحثهاى تاريخى هستند هم و غم خود را صرف تحقيق و نشر متون كهن و ميراث اسلامى ما مى‏كنند و اين رويكرد را حلال مشكلات جهان امروز مى‏دانند. در اينكه اين حركت فى نفسه ستوده و معرفى ميراث فكرى مسلمانان به نسل امروز و غرب مقبول است، شكى نيست. سخن در اولويتهاست كه «حسنات الابرار سيئات المقربين‏». امروزه كلام روياروى پرسشها و شبهه‏هاى جديدى است و هدف آن همچنان دفاع از معتقدات اسلامى است، ليكن همچنان پاسخهاى گذشته و گذشتگان را تكرار مى‏كند و همچنان حديث منازعات معتزليان يا فيلسوفانى را كه «فسانه گشت و كهن شد» برايمان باز مى‏گويد.

امروزه علم كلام اسلامى و الهيات مسيحى هر دو مى‏توانند همچنان انجام وظيفه كنند; مشروط بر آنكه در مسائل و شيوه‏هاى خود بازنگرى كنند، مخاطبان خود و زمان خويش را بشناسند، از امواج فلسفى و فكرى تازه‏خيز استقبال كنند و بدانند آنچه مقدس و هميشگى است دفاع از دين است;نه مسائل كهن و نخ‏نما.

مسائلى كه امروزه در علم كلام و الهيات مسيحى ابدى تلقى مى‏شوند، روزگارى مسائلى تازه و نوپديد و از نظر عده‏اى مشتى بدعت‏بودند پس چه اشكالى دارد تاريخ مصرف اين گونه سئوالات را معين كنيم و با طرح سئوالات تازه در كالبد بى‏رمق اين دو علم جانى تازه بدميم و آنها را فراخور نياز زمان توانا سازيم.

گفتنيهايى درباره كتاب:

اين بود گزارشى از كتاب فلسفة الفكر الدينى بين اسلام والمسيحية. كتابى كه براى علاقه‏مندان اين رشته به بارها خواندن مى‏ارزد. اما هنوز گفتنيهاى بسيارى درباره اين كتاب باقى است كه فهرستوار به برخى از آنها اشاره مى‏شود:

1. مؤلفان بويژه در خاتمه كتاب پيش از آنكه و بيش از آنچه مسيحى باشند، متدين هستند و از اين منظر به وضعيت فعلى علم كلام اسلامى و الهيات مسيحى مى‏نگرند و به يكسان توصيه‏هايى براى تقويت آنها ارائه مى‏كنند و حفظ حريم ديانت الهى را فراتر از تعلقات دينى خاص خود مى‏دانند. از اين رو اين بخش حتى براى كسانى كه به تاريخ علم كلام و مناقشات آن رغبتى ندارند خواندنى است.

2. مؤلفان در نقل اقوال و بيان آرا امانتدارند و كتابشان را سرشار از منابع و مصادر كرده‏اند و بدين ترتيب بر ارزش كتاب افزوده و اعتماد خواننده را جلب كرده‏اند.

3. مؤلفان هرچند كوشيده‏اند برخوردى عينى با مسائل كلامى اسلامى و مسيحى داشته باشند و قضاوتشان مبتنى بر دلايل انكارناپذير باشد، طبيعتا كفه الهيات مسيحى را چربتر كرده‏اند; اما با ظرافتى خاص و ادبى ستودنى.

4. متن كتاب بسيار فشرده و مباحث آن بسيار و نثرش تحقيقى و گاه پيچيده است، تا جايى كه درك برخى نكات نيازمند دوباره‏خوانى است، كه خود نشان از اهميت مباحث دارد.

5. جلد اول، كه عمدتا درباره كلام اسلامى است، به قلم دكتر فريد جبر كه مسيحى و كشيش است ترجمه شده و ترجمه جلد دوم، كه درباره الهيات مسيحى است، به قلم دكتر صبحى صالح، كه مسلمان و روحانى است، صورت گرفته است. البته هردو، ترجمه‏هاى يكديگر را مقابله كرده و مسؤوليت آن را مشتركا بر دوش گرفته‏اند.

6. مؤلفان گاه خواسته و ناخواسته درباره اسلام و اسلاميات اظهاراتى كرده‏اند قابل خدشه كه مترجم مسلمان هوشيارانه بر اين اظهارات تعليقاتى دارد كه جمعا نزديك به يكصدوسى صفحه است، جلد دوم نيز داراى تعليقات بسيار به قلم مترجم مسيحى است كه طى آنها اطلاعاتى دقيق و موجز درباره عقايد مسيحيت و آباى كليسا، طى قرنهاى چهارم تا هفتم ميلادى، به دست مى‏دهد.

7. در اين كتاب عمدتا هر جا سخنى از اسلام است، مقصود اسلام اهل سنت است كه پاره‏اى ناشى از عدم دسترسى به منابع شيعى در زمان تاليف كتاب بوده است و پاره‏اى برخاسته از بى‏مهرى سنتى مطالعات غربى درباره شيعه است.

8. اين كتاب هم اينك در حال ترجمه به زبان فارسى است و ترجمه آن به همت مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى، وابسته به دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، و به دست‏برادران فاضل واحد «كلام جديد» صورت مى‏گيرد و ان شاءالله بزودى به دست علاقه‏مندان اين گونه مباحث‏خواهد رسيد.

9. اگرچه مطلوب آن بود كه كتاب از متن اصلى به فارسى ترجمه شود، اما به دو دليل ترجمه عربى به عنوان متن مبدا پذيرفته شد: نخست آنكه به متن اصلى دسترسى نبود و دوم آنكه متن عربى به دليل داشتن تعليقات فراوان مترجمان عرب و آوردن اقوال از متون اصلى عربى، از متن فرانسوى مناسبتر تشخيص داده شده است.

10. مطلوب آن است كه ترجمه فارسى كاستيهاى موجود در متن كتاب را درباره تفكر كلامى شيعى با افزودن تعليقات و آوردن ارجاعات لازم، برطرف كند و ترجمه‏اى عرضه شود كه نه تنها «وفادار يا زيبا» بلكه «هم وفادار و هم زيبا» باشد.


1. مؤلفان و مترجمان، تعبير «جمال‏الدين افغانى‏» را ترجيح مى‏دهند و او را به دلالت نامش، افغانى مى‏شمارند (ص‏143). اما گزارشگر او را ايرانى و اهل اسدآباد همدان مى‏داند. به هر رو، انتخاب و قضاوت با خواننده است.

/ 1